وسعت شهر هشتصد كيلومترمربع شده است!! و اين يعني فاجعه. اين چه اصراري بود كه تهران تبديل شود به غول بي شاخ و دمي كه همه در حل مشكلات آن وابمانند و هر روز مشكلاتش بيشتر شود؟
اصلاً نمي فهمم؛ مدرن يعني چه! مسايلي را كه نمي فهمم در آن دخالت نمي كنم. اگر جامعه مدرن اين است كه ما داريم، هواي آلوده و ترافيك سرسام آور، به قول قديمي ها مرده شور آن را ببرد
عكس ها :ساتيار
آقاي حدادي، چرا به مسايل شهر تهران علاقه منديد؟
اعتقاد دارم كه جامعه ما به سرعت برق و باد به سمت بي هويتي حركت مي كند و ما هيچ راهي نداريم، جز اينكه به باورهاي سنتي، ديني و ملي مان بازگرديم.هر آنچه از گذشته به ما رسيد، به سرعت درحال انهدام و ازبين رفتن است و كمتر توجهي به گذشته مي شود؛ از حرف زدن گرفته تا مسايل اساسي ديني و ملي. همين قضيه، هويت فرهنگي ما را زيرسئوال برده است.به همين علت اگر به گذشته، درست بنگريم، بسياري از معضلات و مشكلات جامعه فعلي ما حل خواهد شد.
به نظر شما همه گذشته ما قابل دفاع است؟
الزاماً همه آنچه كه در گذشته وجود داشت، قابل دفاع نيست ولي معتقدم چيزهاي خوبي در گذشته داشتيم كه بايد حفظ مي شد و نبايد فراموش مي كرديم.
راجع به مصداق هاي آن كمي بگوييد.
وقتي به ساختار خانواده به عنوان مهمترين ركن يك جامعه نگاه مي كنيد، مي بينيد، اساس و بنيان خانواده دچار دگرگوني اساسي شده است. درحالي كه در باور ما شان و منزلت مادر و پدر بسيار والاست. برخي آنها را در سنين پيري روانه «خانه هاي سالمندان» مي كنند، بدون اينكه به قبح اين عمل فكر كنند. جامعه به جايي رسيده كه افراد سعي مي كنند درون پيله خودشان بمانند و اين همان دردي است كه گرفتارش هستيم.جامعه ما يك جامعه سنتي است و نمي توانيم همانند غربي ها فكر و زندگي كنيم. مثلاً به مجتمع هايي كه در تهران ساخته شده است نگاهي بيندازيد.اصلاً همسايه ها همديگر را نمي شناسند. درصورتي كه در گذشته نه چندان دور اول همسايه مهم بود، بعد خانه. وقتي در آن زمان ها خانه مي خريدند قبل از هر چيز، همسايه را شناسايي مي كردند چون همسايه را از خواهر و برادر نزديك تر مي دانستند. احترام به بزرگتر پايه و اساس روابط خانوادگي را تشكيل مي داد. به همان نسبت شما «پير محله» يا «معتمد محله» داشتيد و وقتي كه مشكلي برايتان پيش مي آمد، سراغشان مي رفتيد.
خب طبيعي است. به دليل اينكه ساختار جامعه تغيير پيدا كرده است. همان بحث هميشگي سنت و مدرنيته مطرح مي شود. امروز اگر شهروندي بخواهد وارد حريم همسايه اش شود، اين معنا را مي دهد كه در زندگي او فضولي مي كند....
با همين مسايل مشكل دارم. وقتي قرار شد در پيله خودت باشي، نتيجه همين مي شود! البته اين نوع دخالت يعني «فضولي»، در گذشته اين چنين نبود.
يعني به يك جامعه مدرن با ديد سنتي نگاه كنيم؟
اصلاً نمي فهمم؛ مدرن يعني چه! مسايلي را كه نمي فهمم در آن دخالت نمي كنم. اگر جامعه مدرن اين است كه ما داريم، هواي آلوده و ترافيك سرسام آور، به قول قديمي ها مرده شور آن را ببرد!
بهتر است به عقب برگرديم. به دويست سال قبل كه تهران به عنوان پايتخت برگزيده شد. در آن زمان مفهوم «شهر» و «شهروندي» چگونه تعريف مي شد؟ همان موقعي كه طراحي آن توسط يك خارجي صورت گرفت.
بنده همانند شما اعتقادندارم كه يك فرد خارجي، تهران را طراحي كرده است. شايد شما «بوهلر» آلماني مدنظرتان باشد ولي قضيه اين طوري نيست. ببينيد؛ تهران دويست سال است كه پايتخت ايران شده اما براي نخستين بار در دوره تيموريان، «كلاويخو» درباره شهر و آب و هواي تهران سخن گفته است. پس از آن زمان تا هنگامي كه در دوره قاجارها، تهران به عنوان پايتخت انتخاب شد، بالاخره يك نوع روابط شهري بر آن حاكم بوده و اهالي آن هم به عنوان «شهروند» زندگي مي كردند. پس جامعه اي بوده با روابط خاص خودش و البته با مشكلات و مسايل اقتصادي، سياسي، اجتماعي، فرهنگي و جغرافيايي مخصوص به خود. حوادث مهم سياسي در افزايش جمعيت آن تاثير داشته تا به تهران امروز رسيديم.
بالاخره شهر تهران بر چه مبناي فكري تاسيس شده است؟
آنچه مسلم است، تهران شهري مهاجرنشين است و از دوره اميركبير به بعد اين مساله شدت بيشتري گرفته است. براي نخستين بار اميركبير دستور مي دهد تعدادي خانه، خارج از خندق شاه طهماسبي بسازند كه دويست خانه در آن زمان ساخته مي شود و سندش هم در كتاب «اميركبير و ايران» موجود است. پيش از آن هم «آقامحمدخان» سر سلسله قاجاريه كه خودش مهاجر و تركمن بوده وقتي به تهران مي آيد، اينجا را مي پسندد و كم كم تهران شكل مي گيرد.
پس تهراني زاده اصيل نداريم؟
در موارد بسيار نادر، كسي مي تواند بگويد كه به طور مثال هفت پشت من تهراني است. به همين دليل است كه در تهران، كوچه هايي داشتيم با نام هاي قرقانيها، عربها، سياه ها و...اين خود نشانگر مهاجرت اقوام و افراد مختلف از ساير شهرهاي كشور به تهران است.
تهران آن دوره چه ويژگي هايي داشت كه مهاجران در آنجا اسكان پيدا كردند؟
تقريبا به تمام نقاط ايران آن زمان دسترسي داشته است. وقتي آقامحمدخان تهران را ازنزديك مي بيند احساس مي كند كه آب و هواي اين شهر خيلي خوب است. چون درختان فراوان، آبهاي روان و محدوده شهر جذابيت هايي را ايجاد كرده بود و او به راحتي مي توانست به شرق، غرب، شمال و جنوب كشور برود. تهران به اين دلايل اهميت يافت.
وسعت شهر چقدر بود؟
بسيار محدود بود. ابتدا، از حوالي ناصرخسرو (ناصريه) با شعاعي به ابعاد دو كيلومتر كه جمعا حدود ۱۵ تا ۲۰ كيلومترمربع بود محدوده شهر را تشكيل مي داد.
حتي در دوره ناصرالدين شاه كه خندق شهر را پر كردند، شرق شهر به خيابان هفده شهريور فعلي، غرب آن به خيابان كارگر، شمال به خيابان انقلاب و جنوب به خيابان مولوي محدود مي شد. شهر چيزي حدود ۲۷ تا ۳۰ كيلومتر مربع وسعت داشت كه اواخر به ۸۰ كيلومترمربع رسيد. يعني تهران تا قبل از شهريور ۱۳۲۰ زير يكصد كيلومترمربع وسعت داشته است و متاسفانه وسيع شدن شهر بعد از شهريور ۱۳۲۰ آغاز شد.
چرا در زمان پهلوي دوم سياست رشد و ترقي تهران مطرح شد؟
به اين مساله از شش بهمن ۱۳۴۲ دامن زده شد...
يعني به خاطر انقلاب سفيد؟
بله! همان حركت نابخردانه كه ريشه كشاورزي را در ايران كند و صنايع مونتاژي را وارد كشور كرد. پس از آن بود كه مهاجران بيشتري به سمت تهران آمدند و در نهايت، موجبات گسيختگي فرهنگي، اجتماعي و... فراهم شد. پس از انقلاب هم اين رويه غلط ادامه پيدا كرد و به جايي رسيد كه وسعت شهر هشتصد كيلومترمربع شده است!! و اين يعني فاجعه. اين چه اصراري بود كه تهران تبديل شود به غول بي شاخ و دمي كه همه در حل مشكلات آن وابمانند و هر روز مشكلاتش بيشتر شود؟
آيا تهران در طول حياتش، «دوران طلايي» هم داشته است؟
دوره طلايي به چه مفهوم؟
مثلا ساخت و ساز...
در دوره پهلوي اول، پس از تخريب خيابان هاي قديمي و تعريض آنها، برخي ساختمان ها كه اندكي از آنها در خيابان هاي سعدي، اميركبير و فردوسي باقي مانده، ساخته شدند اما به اين دوره نمي شود گفت «طلايي».
بعدا در دوره پهلوي دوم هرچه بود، الگو برداري از معماري غربي بود و در سال هاي پس از انقلاب هم برج هاي بي قواره سر به فلك كشيد. نگاهي به چشم انداز كوه البرز در نيم قرن پيش بيندازيد-عكس هاي طهران قديم مرحوم محمود پاكزاد- و امروز به سراغ آن ناحيه برويد تا بدانيد چه چيز بي قواره اي را براي تهران ، بنابر هر دليلي تدارك ديديم؟ هر كدام از اين برج ها به معناي تخريب و تخليه يك روستا و ده است. تهران برج مي خواست چه كند؟ يك ايران را خراب كرديم تا تهران آباد شود. و آبادي اش اين شد كه هيچ چيز سالمي را در آن نمي توانيم بيابيم. ترافيك سرسام آور و هوا آلوده است. آب تهران كيفيت مثال زدني اش را از دست داده و اكثر مردم آن، عجول و عصبي هستند و من نمي دانم اين چه اصراري بود كه مركز ايران به اين روز بيفتد؟ آيا يك روز فراخواهد رسيد كه ما نتوانيم جواب فرزندانمان را بدهيم، وقتي كه از ما پرسيدند چرا يك ششم جمعيت ايران در تهران زندگي مي كنند و اين در حالي است كه به جز يكي، دو پايتخت در جهان، حتي كابل و بغداد هم مثل ما نيستند؟ من سردر نمي آورم، اين چه اصراري است كه درتهران سه ميليون خودرو در تردد باشند و هر دم هوايش را آلوده تر سازند. من براي فرزندان اين شهر هيچ جوابي نمي يابم. آيندگان ما را نخواهند بخشيد. اين گناه ماست، به آن اعتراف كنيم.
|
|
پس به نظر شما بناهايي مثل عمارت شمس العماره و كاخ صاحبقرانيه چگونه هستند؟
اينها همه به دوره ناصرالدين شاه بر مي گردند و به آن هم دوره طلايي نمي گويند به دليل اينكه روند رايجي نبوده. يك شاهي دلش خواسته يك بنايي بسازد و اين نگاه فرق مي كند با نگاه شاه عباس در شهر اصفهان. در زمان او مسجد شيخ لطف الله، ميدان نقش جهان، عمارت عالي قاپو و چند صد بناي تاريخي با فرهنگ و سنت خودي خلق مي شود ولي تهران چه دارد؟ عمده ساختمان سازي در زمان ناصرالدين شاه صورت مي گيرد و چون مدت سلطنتش هم زياد بوده، دستور مي دهد يك سري ساختمان بسازند.
در همان زمان هم در اروپا تغيير و تحولاتي صورت مي گيرد كه تاثيرات آن را حتي در تهران مي بينيم. مثلا نوع معماري شمس العماره كه عنوان نماد دوران ناصرالدين شاه است بيشتر به معماري غربي گرايش دارد. چون تا آن زمان در تهران ساختمان بلند نداشتيم و براي اينكه ناصرالدين شاه بتواند تمام شهر را نگاه كند، به دليل بلندي ساختمان سر كلاه فرنگي آن مي رود و تهران را تماشا مي كند و بيشتر عكس هايي كه از شهر تهران گرفته اند متعلق به همان دوران است. ولي متاسفانه اين روند بعدها به شكل فزاينده و غلطي ادامه پيدا كرد تا رسيديم به تهران فعلي كه برج هاي بي ربطي در تهران وجود دارد. هواي تهران آلوده است، منابع آب زيرزميني به طور وحشتناكي غير بهداشتي است. بيشتر مردم تهران داراي انواع و اقسام بيماري هاي گوارشي، عصبي و ديابت هستند و البته مشكل ما اين است. آنچه كه حالا مي بينيدتا چهل سال پيش اينگونه نبود يعني تا قبل از سال ۱۳۴۶ در تهران پديده اي به اسم «ترافيك» وجود نداشت. ازهمه مهمتر روابط آدمها به شكل امروزي نبود. شما در فضاي آپارتمان نشيني مي بينيد كه افراد از هم دور هستند، مي دانيد چرا؟ به خاطر اينكه تنها نقطه اشتراك آنها فقط مسايل مالي است و به همين دليل سعي مي كنند هيچ اصطكاكي با هم نداشته باشند. خب به نظر شما با اين فاجعه چه بايد كرد؟
بالاخره چه بايد كرد؟
اينها را براي ما وارد كردند! درست همانند نوشابه مي ماند، در اين مملكت كلي ماده مغذي و مقوي وجود داشت كه بعد از غذا مي خورديم، آنها را از ما گرفتند و بعد نوشابه تحويل ما دادند كه با آن زخم معده مي گيريم!
اين مشكل و تقصير ماست...
حالا شايد اين هم باشد. ولي بدبختي مملكت ما اين بودكه نمي دانستيم آيا مستعمره هستيم يا مستقل. شما به من بگوييد در دوره پهلوي دوم مستعمره بوديم يا مستقل؟
البته ما مستاصل بوديم.
قضيه همين است. مي گويند ناصرالدين شاه مي گفت اگر شمال كشور بروم انگليسي ها ناراحت مي شوند، اگر جنوب بروم روسها دلخور مي شوند... آخر اين چه پادشاهي است كه ما داريم؟
به همين دليل هرچه را نگاه مي كنيد حالت هرهري و بي هويتي دارد.
حالا كه استقلال داريم، با اين معضلات چگونه دست و پنجه نرم كنيم؟
در اين دوره هم دليل نداشت از هر چيزي كپي كنيم كه اصلا به درد ما نمي خورد. اصلاً كي به ما گفت نوشابه بخوريم مگر دوغ ما چه ايرادي داشت؟ اصلاً «اشكنه» چه اشكالي داشت كه سراغ پيتزا رفتيم؟ اين تحفه هاي فرنگي، فرهنگ خاص خود را آوردند. من نمي دانم، شايد آنها مي آمدند، اما دليلي نداشت كه ما به استقبال آنها برويم.
بالاخره نگفتيد چه بايد بكنيم؟
آنچه كه مسلم است اينكه تهران مي توانست مثل پايتخت ساير كشورها يك شهر درجه دوم باشد و اهميت «سياسي »اش را ميان شهرهاي بزرگ ايران تقسيم كند ولي واقعا هرچه بيشتر فكر مي كنم، به نتيجه مثبتي نمي رسم!
تاكنون چه اقوامي بيشتر به تهران مهاجرت كردند؟
تا پيش از مشروطيت نمي شود به قشر خاصي اشاره كرد.ولي اگر بيشتر دقت كنيد مي بينيد اغلب سلماني ها (آرايشگران) گيلاني هستند، نانوايي ها (بربري فروش ها) ترك و حلاج ها و برنج فروش ها هم مازندراني هستند. هنوز هم آن ريشه باقي مانده و بيشتر مي توان نام ترك ها، مازندراني ها و گيلاني ها را آورد.در به وجود آوردن انقلاب مشروطه هم اهالي ۲ استان به ويژه آذربايجان و گيلان دخيل بودند.
با تصور و تصويري كه از تهران داريد چرا اين شهر را براي زندگي انتخاب كرديد؟
به قول معروف ما محكوميم! از بد حادثه به اينجا آمديم و گرنه در اين شهر اگر كلاه آدم هم بيفتد، نبايد برگردد و آن را بردارد!
براي بعد از اين محكوميت، آيا جايي را براي زندگي انتخاب كرده ايد؟
قطعا در آينده اين كار را مي كنم.
در كجا؟
شمال ايران.
آقاي حدادي، تا حالا شده سراغ كسي رفته باشيد ولي او را پيدا نكنيد؟
من يكي از شانس هاي زندگي ام اين بوده كه دنبال هر كه رفتم، او را پيدا كردم. مثلا پيدا كردن «جعفر شهري» نقطه خيلي جالب زندگي ام بود. من از دوران كودكي به دليل علاقه ام به فرهنگ شفاهي و سنتي دنبال اين مسائل مي رفتم. يك عمويي داشتم - خدا بيامرزدش - بسيار دوستش داشتم و قدري تند اخلاق بود. يك روز با هم از ختم مادربزرگم برمي گشتيم، در راه با خياطخانه اي برخورد كرديم كه گهگاه براي عمويم لباس مي دوخت ولي از وقتي كه پولدار شده بود ديگر مثل قديم لباس نمي دوخت. عمويم به اين مساله اشاره كرد و بعد ادامه داد كه رفته از آلمان ماشين بياورد. من آن زمان ۱۳ يا ۱۴ سال بيشتر نداشتم. به عمويم گفتم: مگر نشنيديد كه مي گويند: «تنبان مرد وقتي دو تا شد زنش زشت ميشه و خونه اش تنگ. ...»
با گفتن اين ضرب المثل عمويم ساعت ها و حتي روزهاي بعد مي خنديد. بعدها زن عمويم مي گفت تا آن زمان نديده بودم كه عمويت آنقدر بخندد. به هر جهت اين علاقه ذاتي در من وجود داشت تا اينكه يك روز در خيابان ناصرخسرو وارد كتابفروشي اميركبير شدم، كتابفروش اشاره كرد يك كتابي چاپ شده با نام «شكر تلخ.» من يك نسخه از آن را خريدم. سال هاي اوليه انقلاب بود؛ سال ۱۳۵۸. آمدم خانه و شروع كردم به خواندن و مجذوبش شدم، منتهي همشيره ام كتاب را به دوستش داد و بعد كتاب گم شد و من هم سرگشته دنبال بقيه اوراق آن رفتم تا اينكه يك روزي با يك چلويي آشنا شدم كه كتاب را خوانده و سر گشته اش شده بود. آن كتاب را به من داد و بعد همين نقطه آغازين شد براي آشنايي با جعفر شهري، منتهي هر چه گشتم او را پيدا نكردم تا اينكه يكي از دوستانم، از ۱۱۸ تلفن «شهري» را گرفت. خردادماه بود كه به ديدن استاد رفتيم، ايشان خيلي شكاك بودند و كسي را نمي پذيرفتند و بالاخره اين ارتباط عميق شد كه بعدها پيشنهاد كتابي را دادند به نام «تاريخ اجتماعي تهران در قرن سيزدهم» كه سال ها روي آن كار كرديم و بالاخره در سال ۱۳۶۸ آفريده شد و همين مساله شروع دوباره اي بود براي من. ...