شهرام فرهنگي
عكس ها: هادي مختاريان
تقديم به گرگوارسامسا، همان موجودي كه در ذهن فرانتس كافكا، «مسخ» شد و صادق هدايت را متحول ساخت. من آرزو مي كردم كه بچگي خودم را بياد بياورم اما وقتي مي آمد و آن را حس مي كردم، مثل همان ايام سخت دردناك بود. رفتيم سراغ بچگي صادق هدايت. خيابان هدايت، پلاك ۱+۱۲.
صادق هدايت با زندگي و مرگش زندگي جديدي را به ادبيات ايران هديه داد. مردي كه «سه قطره خون» را با جان كندن و تيراژ سيصد نسخه چاپ كرد و ناچار شد«بوف كور» را در هند منتشر كند پس از مرگش شد نان خانه ديگران. نسل ديروز و امروز پس از مرگ هدايت عاشق اش شدند. آثاري كه روزگاري ميان اين جماعت خريدار نداشتند هنوز هم ارزش چاپ مجدد دارند. «خودكشي» بدون ترديدبرايجدي ترين ثمره انديشه هاي هدايت بود.
داخل خيابان هدايت - كوشك ديروز و شهيد تقوي امروز - كنار سفارت دانمارك كه به جاي پلاك سيزده، ۱۲+۱ را بر سردر آن مي بينيد، خانه اي متروك وجود دارد. تنها اثر نيمه جاني كه از زندگي صادق هدايت باقي مانده.
صبح يك روز معمولي مثل تمام روزهاي زندگي وارد خيابان هدايت شديم. شنيده بوديم كه خانه پدري هدايت، شده مهد كودك و كسي هم اجازه عكاسي و تهيه گزارش از آن را ندارد. حتي با مجوز!
چند ساعت را صرف تهيه نقشه اي مطمئن براي ورود به مهد كودك و عكاسي از خانه صادق هدايت كرديم. وقتي به خانه هدايت رسيديم حس تبهكاراني را داشتيم كه در فيلم هاي سينمايي براي بيننده نقش مثبت را بازي مي كنند. تا امروز هيچكس از خانه هدايت عكاسي چاپ نكرده بود.
كنار سفارت با شكوه دانمارك، خانه هدايت حقيرانه و غمگين نشسته بود. ظاهر خانه تنها براي جغد جذاب بود: «بوف كور.»روي ديوار خانه نوشته بودند: «مهد كودك صادقيه.» شك داريم كه اين نام را هم به احترام صادق هدايت روي مهدكودك گذاشته باشند. جاي ديگري از ديوار نوشته شده: «پروردگارا مرا ياري كن تا فرزندانم را خوب تربيت كنم.» روي ديوار خانه ديروز هدايت و مهدكودك امروز تنها يك جغد ما را ياد هدايت مي اندازد. «بوف كور.» كنار پنجره بزرگ چوبي كه رو به خيابان است ، شاخه بي برگي نقاشي شده كه روي آن يك جغد نشسته است از خانه هدايت تنها همين جغد بي جان به صاحب اصلي اش شبيه است. تنها همين و بس.
با ترديد به در خانه نزديك شديم. روي در دوآيفون نصب شده بود كه تضاد بين دنياي امروز و روزهاي زندگي صادق هدايت را به رخ مي كشيدند. اينآيفون ها در قديمي را از ريخت انداخته اند. زنگ وسط در را زديم. پاسخي نيامد. دوباره زديم و باز هم سكوت، زنگ ديگر را فشارداديم. يك هيچ ديگر. صداي بچه اي از مهد كودك نمي آمد. ترك هاي روي در و خاك پنجره ها نشاني از حيات نداشت. زنگ هاي خانه هيچ صدايي را به داخل نمي برند و اگر مي برند كسي نيست كه پاسخ بدهد. هيچ كس داخل خانه نبود.
بايد همسايه ها در جريان باشند. روبروي خانه هدايت را نگاه كرديم. پسر جواني مقابل مغازه اي بزرگ ايستاده بود. رفتم سراغ اش. اين مهدكودك چند ساله كه تعطيل شده. اگر مهدكودك مي خواهيد داخل خيابان روبه رو يكي هست. اينجا كه مي بينيد خانه همان شاعراست. اسمش چي بود؟ يادم رفته به هر حال اينجا كسي زندگي نمي كند. چند هفته پيش هم از دانشگاه براي بازديد آمدند و دست خالي برگشتند.
بيچاره نمي دانست كجا كار مي كند. مغازه اي كه او در آن شاگرد يا مالك بود تاثيري بزرگ در زندگي صادق هدايت داشت. آن دوراني كه صادق هدايت روزهاي پاك سادگي را تجربه مي كرد در محل شايع شده بود كه اين خانه -مغازه فعلي - نفرين شده است.
در اين خانه يك نفر ترور شد، يك نفر خودكشي كرد، يك تاجر مشهور ورشكست شد و....
پسر جوان و مغازه شايد شومش را به حال خود رها كرديم و گذشتيم.
بايد قدر اين خانه را دانست. چهره از ريخت افتاده اش هم ارزش عكاسي دارد. تصوير در ترك خورده، جغد، مهدكودك و ... همين چند عكس كافي بود تا دو سرباز به ما نزديك شوند.
فكر كرديم به جرم عكاسي از خانه هدايت دستگيرمان مي كنند اما اشتباه مي كرديم. صادق هدايت را چه كسي مي شناسد؟! آنها نگران به خطرافتادن منافع سفارت دانمارك بودند!
مشكل چه آسان برطرف شد. براي هيچ ماموري عكسبرداري از مهدكودك عجيب و نگران كننده نيست. ما به حال خود رها شديم و لحظه اي بعد روي ديوار خانه هدايت بوديم. نگاهي به داخل حياطي انداختيم كه زماني صادق هدايت داخل اش قدم مي زد و به سگ ولگرد فكر مي كرد.
اولين نقطه اي كه داخل چشم مي نشيند زيرگذر تاريكي است كه احتمالاً به حياط پشتي راه دارد. اتاق ها بالاتر از سطح حياط در ۳ طرف قرار گرفته اند. داخل حياط حوض كوچكي مي بينيم كه زماني احتمالاً پر از ماهي بوده. باران آنرا پر كرده.
آب داخل حوض را كه ديديم ياد وحشت هدايت از رودخانه افتاديم. او پيش از مرگ يك خودكشي نافرجام را تجربه كرده بود. هدايت در فرانسه خود را به آب رودخانه انداخته بود اما يك مزاحم مي خواست قهرمان شود و نجاتش داده بود.
به طبقه دوم خانه خيره شديم. اين بايد اتاق هدايت قلي خان اعتضادالملك و زيورالملك - پدر و مادر صادق هدايت - باشد. اين همان خانه ايست كه صادق در آن با عيسي و محمود - برادرانش - زندگي مي كرد. اين همان خانه ايست كه قرار بود «موزه هدايت» شود و بعد در و ديوارش شد جايي براي تمرين نقاشي بچه ها. بچه ها نمي دانستند صادق هدايت كيست. بچه ها شيطان بودند و خرابكار. بچه هاي پاك، بي رحم بودند. با دستان پاكشان در و ديوار خانه را به گند كشيدند. به خانه نگاه كرديم و ساكت مانديم. براي چه كسي اهميت دارد كه اين خانه صادق هدايت بوده. همان مردي كه تا صبح بيدار مي ماند و مي نوشت تا نتيجه كار را راهي سطل آشغال كند!
خانه پدري صادق هدايت از بي توجهي غمگين است اما خيابان هدايت - كوشك سابق - هنوز هويت اش را حفظ كرده. ادبيات ايران بخشي از دوران طلايي اش را مديون همين خيابان است. كمي جلوتر از خانه صادق هدايت به جايي مي رسيد كه «ميرزاده عشقي» را ترور كردند. ميرزاده هم آنجا زندگي مي كرد. وقتي عشقي مرد، هدايت پسربچه اي گوشه گير بود. او هنوز در ادبيات ايران متولد نشده بود اما مرگ عشقي در آينده اش تاثيرگذار بود. مثل همان خانه شوم همسايه!
عجيب است كه صادق هدايت هرگز به چشم اطرافيان نيامد. وقتي كه دوران كودكي را پشت سرمي گذاشت گوشه گير بود و حاضر نشد همبازي بچه هاي خيابان شود. وقتي كه بيرون آمد و نوشت به چشم مردم نيامد و وقتي كه مرد حتي خانه اش هم از ديد بيرون رفت.
... از ميان شكاف هاي در چوبي براي آخرين بار به حياط خانه نگاه مي كنيم.
شير آب، درخت، حوض كوچكي كه گرچه كثيف است اما با آب باران پر شده، پيچك و خرزهره كه گياهان زيبايي نيستند. اما حداقل هستند و.... آنجا هنوز زندگي جريان دارد.گرچه نه صداي قهقهه بچه ها مي آيد و نه سكوت هدايت !آيا خانه مسكوت و متروك هدايت،هدايتگر ما به گذرا بودن زندگي مان در اين دنياست.