كارستن جي. استرول
برگردان: محمد علي شاه حسيني
نويسنده در بخش نخست مقاله ضمن غير اخلاقي و ناعادلانه شمردن حمله آمريكا به افغانستان و عراق به بهانه نابودسازي تروريسم، دو سئوال اساسي را مطرح كرد: نخست آنكه آيا جنگ به خودي خود عادلانه بود؟ و دوم اينكه آيا روشي كه منجر به جنگ شد عادلانه بود؟ مولف مقاله با نقد پايه هاي ايدئولوژيك حمله آمريكا به ديگر كشورها، به هر دو سئوال فوق پاسخ منفي مي دهد. دولت بوش در توجيه حمله به افغانستان گفته بود: افغانستان به تروريست ها پناه داده است و هر دولت ملي كه به تروريست ها پناه بدهد مسئوليت را متوجه خود ساخته است. در بخش دوم مقاله ضمن بررسي اين ادعا، غير موجه بودن چنين استدلالي نشان داده مي شود.
گروه انديشه
در دانشكده جان جي تدريس مي كردم. به دليل اينكه اين دانشكده حكم خاصي به عنوان دانشكده قضاء جنايي دارد، اكثر دانشجويان آن، پليس، آتش نشان و يا در ساير مشاغل كه ربط به پليس و آتش نشاني دارد مشغول خدمت هستند. بيش از يكصد دانشجوي اين دانشكده در انفجار مركز تجارت جهاني فوت كردند. پدر يكي از دانشجويان من كه يك آتش نشان بود در يكي از برجهاي دوقلو در يازده سپتامبر فوت كرد. در خلال يك بحث داغ در كلاس درس در رابطه با مشروعيت جنگ در افغانستان، برخي از دانشجويان مطالبي نظير اينكه ما بايد هركسي كه در افغانستان هست را بكشيم و يا ما بايد تمام اعراب را قتل عام كنيم مطرح مي كردند. اين دختر دانشجو به صورت جدي و اعتراض آميز گفت كه او مي خواهد قاتل پدرش را به دست قانون بسپارند و اگر قرار باشد كه براي دستگيري او جنگي دربگيرد پس لاجرم بايد تن به جنگ داد. براي يك لحظه نسبت به نحوه دادن پاسخ به طوري كه ناراحتي او را هم ملاحظه كنم مطمئن نبودم ولي مطالبي تقريباً به اين مضمون گفتم:«فرض كنيد كسي پدر شما را به قتل رسانده است كه الان به داخل يك مجتمع مسكوني فرار كرده است، آيا براي انتقام، آن مجتمع را بمباران و همه ساكنين را مي كشيد». او يك لحظه فكر كرد و سپس به آرامي گفت «نه».
البته مقايسه اي كه من به كار بردم بايستي باز پرداخته شود. براي اينكه موقعيت را بهتر توصيف مي كردم بايستي مي گفتم كه قاتل با تني چند از افراد ساكن در مجتمع و مدير مجتمع مرتبط و هم عقيده است.
به هر حال به دنبال ادامه بحث باشيم. حالا فرض كنيد كه تعدادي ديگر از افراد شاغل داخل مجتمع كه توسط مدير مجتمع استخدام شده اند قاتل پدر دانش آموز را تشويق به انجام قتل و يا حتي به او در انجام اين عمل ياري رسانده اند. و يا حالا قدري عميق تر تصور كنيد (به عنوان سخت ترين سناريو) كه مدير مجتمع و تعدادي از كاركنان به نقشه حمله كمك نموده و قاتل را آموزش داده اند تا عمليات خود را با قدرت و وسعت بيشتري انجام دهد.
مثالهايي كه ارائه كردم در دنياي سياست واقعي قياسهاي زيادي دارند. اولاً من به دستگيري عامل و رابط اصلي دولت افغانستان با القاعده معتقدم. ثانياً من به دستگيري رابط دولت آمريكا با تروريستهاي مشخص در كوبا و همچنين احتمال ارتباط دولت پاكستان با سازمانهاي تروريستي اسلامي در كشمير فكر مي كنم.
دستگيري سوم مربوط به ارتباط دولت ايالات متحده با گروه كانترا در نيكاراگوئه در زمان حكومت ريگان است.
حال نگاهي به مثالهاي دوم و سوم بيفكنيم. در سال ۱۹۷۶ پوسادا كاريلز و ارلاندو بوش يك هواپيماي مسافربري كوبايي با ۷۳ سرنشين را منفجر نمودند. دولت آمريكا از هر دو تروريست در سال ۱۹۹۱ حمايت نمود. بوش پدر به بوش تروريست (ارلاندو بوش) در آمريكا حق اقامت اعطا نمود. اين تنها يك نمونه از اقدامات فراوان تروريستي عليه كوبا و شهروندان آن كشور توسط تبعيديان اين كشور در آمريكا به شمار مي رود. عمليات ديگري شبيه حمله و قتل و غارت هتل ها، نمايش خانه ها، مناطق مسكوني و بمب گذاري در مناطق توريستي هاوانا با هدف فلج كردن صنعت گردشگري كوبا صورت گرفته است. به طور كلي مرتكبين اين اعمال و سازمانهايي كه از آنان حمايت كرده اند داراي پناهگاههاي امني در ايالات متحده هستند و تعدادي از اين عمليات با آژانس هاي امنيتي ايالات متحده گره خورده اند. به هر حال دولت ايالات متحده حداقل براي اطلاع از پناهگاه ها و محل هاي اسكان تروريست ها و تأييد عمليات آنان و همچنين حمايت و تشويق آنان به طرق گوناگون مقصر است. بنابراين ارتباط دولت آمريكا با تروريست هاي كوبايي نزديكتر از ارتباط رژيم طالبان با القاعده است. در نتيجه، اگر براي ايالات متحده و هم پيمانانش اعمال جنگ عليه رژيم طالبان مجاز است، براي ائتلاف آمريكاي لاتين مجوز مهمتري وجود دارد تا در مخالفت با تروريست ها عليه ايالات متحده وارد جنگ شوند.
در نيكاراگوئه، ارتباط بين تروريستها و دولت آمريكا به مراتب نزديكتر بود، حكومت ريگان فعالانه به سربازگيري و آموزش نظامي كانتراها همت گماشت تا به ترور در روستاهاي نيكاراگوئه بپردازند. آن طور كه «نوام چامسكي» در كتاب اخيرش درخصوص يازده سپتامبر به وضوح آورده است؛ «ريگان رئيس جمهوري آمريكا يك جنگ تروريستي عليه نيكاراگوئه به راه انداخت، اين جنگ با بي رحمي هاي وحشيانه و خرابي هاي گسترده همراه بود. دهها هزار كشته به جاي گذاشت و از كشور مخروبه اي ساخت كه به راحتي قابل مرمت نبود.» ايالات متحده براي انجام اين اعمال هم توسط دادگاه جهاني و هم شوراي امنيت سازمان ملل محكوم شد. متأسفانه اين تريبون هاي بين المللي كوچكترين اثري نداشت و ايالات متحده آمريكا محكوميت خويش را ناديده گرفت و آنقدر به آموزش و حمايت مالي و تداركاتي تروريست ها ادامه داد تا در بين رأي مردم انشقاق حاصل نموده و حزب طرفدار خود را در انتخابات به رياست جمهوري نيكاراگوئه رسانيد. در واقع ريگان آغازگر تغيير در سياست ايالات متحده بود و نه جرج دبليو بوش.
اجازه دهيد به مقايسه هاي قبلي ام بازگردم و بحث را از قبل منظم نمايم. حدس بزنيد فردي كه پدر دانش آموز مرا به قتل رسانيد به همراه تعدادي از مستخدمين مجتمع مسكوني توسط مدير مجتمع آموزش ديده بود و مدير او را جهت انجام اين مأموريت اعزام كرده بود. در اين حالت آيا اطمينان داريد كه صاحب مجتمع و كاركنانش براي انجام قتل مقصر اصلي هستند. آيا حق دفاع از خويش به ما اين مجوز را مي دهد كه به مجتمع حمله كنيم؟ من فكر مي كنم اگر منطقي به بحث بنشينيم پاسخ مثبت خواهيم داد. ولي به هر حال افراد زيادي در مجتمع حضور دارند كه حتي نمي دانند كه رئيس و مستخدمين او در چه توطئه اي شركت كرده اند و مطمئناً آنان مقصر نيستند. در مقايسه با حمايت سرسختانه حكومت ريگان از تروريست هاي كانترا عقيده من اين است كه آنچه ريگان انجام داد عملي كمتر از يك جنگ نبود. هر چند كه ريگان عملاً اعلام جنگ نكرد و مردم آمريكا را براي انجام جنگ بسيج نكرد. مطمئن نيستم كه اين اقدام چه تفاوتهايي داشت ولي به هر حال بي تفاوت هم نبود.
در مورد قاتل پدر دانش آموز من اين مقايسه نيز وجود دارد كه فرد مورد نظر ممكن است با تعدادي از كاركنان مجتمع پيوند داشته باشد ولي الزاماً اين توطئه زير نظر مدير مجتمع شكل نگرفته باشد. رابطه القاعده با طالبان در اين سناريو نمي گنجد. تا اصول جنگ عادلانه آن را تجويز كند. حتي آگاهي مدير مجتمع از اينكه قاتل مرتكب جنايت شده است، نمي تواند بمباران و يا حمله به مجتمع را عادلانه قلمداد نمايد. در اين حالت، عادلانه آن است كه از مدير مجتمع تقاضاي استرداد قاتل شود. اين مطابق همان موردي است كه دولت كوبا از ايالات متحده براي تحويل تروريست ها تقاضا كرد و همچنين ايالات متحده از دولت افغانستان خواست تا اسامه بن لادن را تسليم نمايد. طالبان در پاسخ خواستار اثبات نقش القاعده در واقعه يازده سپتامبر شد تا اينكه پس از اثبات جرم، او را در صورت امكان تحويل كشور ثالثي دهند. برعكس، ايالات متحده هيچ پاسخي به تقاضاي كوبا نداد.
پاسخ طالبان غيرمنطقي به نظر نمي رسد. در مقايسه اي كه داشتيم، مدير مجتمع ممكن است براساس مسئوليت خويش قبل از اينكه قاتل را تحويل دهد تقاضاي مدارك و شواهد كند. و تازه ممكن است قضاوت شود كه در صورت تحويل قاتل به دانش آموز من كه پدرش كشته شده است و يا به خانواده و دوستان وي، فرد قاتل به دادگاه عادلانه نخواهد رسيد. به هر حال پاسخ طالبان نقطه خوبي براي مذاكره بوده است.
خوب است نظري به جهان واقعي بيندازيم. بوش براي سرنوشت القاعده علاقه اي به مذاكره با طالبان نشان نداد. بوش پسر شايد براي اينكه خودش را كمتر از پدرش نشان ندهد قصد جنگ نموده بود. از آنجايي كه قبلاً بيان كرده بودم كه اصول جنگ عادلانه، مشروعيت جنگ را به عنوان آخرين راه حل مجاز مي داند، اين عمل بوش به خودي خود عصياني عليه جنگ عادلانه بود. و حالا مشخص شده است كه بوش تنها سوداي جنگ در افغانستان را در سر نداشت. مبارزه با تروريسم تكيه گاهي ايدئولوژيك است كه مي تواند به ايالات متحده مجوز حمله به هر تعداد از كشورها را كه بخواهد آزادانه و با مصونيت اعطا نمايد.
در اين مقاله به دنبال بحث مستقيم عليه جنگ در عراق نيستم. مايلم فكر كنم كه بطلان اين جنگ پرواضح است. و بنابه دلائل زيادي موضوع خيلي زياد فلسفي و پيچيده نيست قاطعانه بايستي گفته شود كه جايگزين هاي زيادي به جاي شروع جنگ وجود داشت. بهانه جنگ مبني بر اين كه صدام حسين سلاحهاي كشتار جمعي داشته و يا متحد القاعده است در آغاز جنگ خيلي مستدل نبود و شواهد آن هم كم بود، هر چند كه كاملاً منتفي هم نبود. بايستي قوياً اشاره شود كه دولت آمريكا جنگ را به راه انداخت تا بر نفت تسلط پيدا كند و انجام تجارت امپراطوري آمريكا بر هر علاقه اخلاقي خالصي در اين جنگ مي چربيد. نتايج اين جنگ تشديد ترس و هراس پس از فاش شدن وقايع و آثار جنگ در عراق بود و همان طور كه حكومت بوش نشان داد، هر ملتي ممكن است به عنوان هدف بعدي در ليست حمله گنجانده شود. توان سازمان ملل براي كنترل بحرانهاي جهاني و ساز و كار جلوگيري از جنگ كارا نبوده و براساس تسامح و تساهل قرار گرفته است. ساختمان شكننده قانون بين المللي بسيار فرسوده شده است و فرضيه جنگ عادلانه به چارچوبي كشانده شده است كه جنگ تجاوزكارانه را مشروع مي داند. تمام جهان بخاطر ارضاي هوسهاي بوش پسر به يك جبهه كارزار تبديل گشته است.
شايد نياز باشد مطالبي در مورد اصول «تقدم در جنگ» نيز گفته شود. تقريباً در فرضيه جنگ عادلانه شايد چيزي وجود نداشته باشد كه به قضاوت نياز پيدا كند. مهمترين چيزي كه به فرضيه جنگ عادلانه مشروعيت مي دهد، امكان حق تقدم در آغاز كردن حمله با ملتي است كه به صورت ناگهاني با تهديد به جنگ مواجه شده است. اين مورد در زماني اتفاق مي افتد كه يك ملت تقريباً مطمئن باشد كه در صورت عدم انجام تقدم در حمله با خطر و خرابي مواجه خواهد شد. براي مثال اگر ملتي توسط نيروهاي دشمن محاصره شده و رهبري ارتش متجاوز با تهديد، حمله به آن ملت را در هر لحظه اي ممكن بداند، يك حمله زود هنگام توسط ملتي كه تحت چنين تهديد آني، قرار گرفته است به عنوان دفاع مشروعيت دارد.
|
|
با اين وجود اصول جنگ عادلانه تأكيد مي نمايد كه در چنين موقعيتي نيز اگر هيچ راه حل جايگزيني وجود نداشته باشد، تقدم در حمله مشروعيت خواهد داشت. در مواجهه آمريكا با عراق اين سناريو كامل شده بود. به عبارتي آنچه كه آمريكا با محاصره عراق توسط ۰۰۰/۲۵۰ نيروي نظامي به پا كرده بود، كاملاً مشخص بود كه اين ارتش مصمم به حمله است. در اين حالت عراق مي توانست با استفاده از حق تقدم در جنگ وارد كارزار شده و عقب نشيني نكند.
همان طور كه ماركس گفت ايدئولوژي يك دوربين مبهم است وآن انعكاسي از رابطه بين وجدان و واقعيت است. ايدئولوژي انعكاس روشي است كه در آن واقعيت منظم گشته است. چيزي كه سعي دارم به آن اشاره كنم اين است كه استفاده از اصول جنگ عادلانه براي مشروعيت بخشيدن به مبارزه با تروريسم، نيت آن اصول را منحرف مي كند. همانطور كه قبلاً اشاره شد هدف اصول جنگ عادلانه محدود كردن حوزه جنگ به دفاع از خويش در مقابل تجاوز بود، محدود كردن به اين مفهوم بود كه متجاوز و مورد تجاوز واقع شده مشخص شوند و اثبات شود كه حمله آخرين راه حل بوده است و مطالبي نظير آن.
در چارچوب عقيدتي مبارزه با تروريسم، اصول جنگ عادلانه شكلي مخالف به خود گرفته است. پذيرش بزرگترين جنگ ممكن كه به ايالات متحده حق انجام جنگ در هر نقطه اي از جهان را مي دهد، تا از تمام جهان يك جبهه جنگ بسازد و بدون محكوميت قانوني به هر كشوري كه اراده كند حمله نمايد از آن جمله است. بنابراين مجبوريم اصول جنگ عادلانه را از حالت عقيدتي فعليش به نيات اصلي و اوليه اش بازگردانيم. بايستي تأكيد كنيم مادامي كه يك كشور پناهگاه تروريستهاست، ممكن است زمينه پاسخ به تقاضاهاي بين المللي را داشته باشد و وجود تروريستها به خودي خود زمينه اي براي جنگ نمي تواند باشد. در همين ارتباط مادامي كه توجه به وجود سلاحهاي كشتار جمعي يك گرايش قانوني در مجامع بين المللي است، صحيح نيست كه به اين بهانه جنگي متجاوزانه عليه كشوري صورت گيرد و تازه مدعي نبايد كشوري باشد كه خود داراي بزرگترين انبارها از اين نوع سلاحها است.
در نهايت،ما بايستي تلاش كنيم تا نهادي بين المللي بسازيم كه از تجاوز جلوگيري كند، چرا كه تجاوز اولين جنايت جنگي است. به منظور رسيدن به اين مطلوب، بايد الزاماً، با هر كشوري كه به دنبال تبديل جهان به يك جبهه جنگ براي تحميل خواسته هاي امپرياليستي خويش است ايستادگي نماييم.