سه شنبه ۹ دي ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۶۷
يك معجزه كوچك
بازمانده ويرانه بم
نزديك هاي صبح است. سكوت تمام خانه را گرفته. دخترك روي تخت به يك طرف خوابيده و لبخند روي صورتش نشان مي دهد كه انگار دارد خواب شيريني مي بيند. شايد خواب بزرگ شدن، مدرسه رفتن، مهماني يا حتي عروسي. اسمش انيس است و تازه ۴ سالش شده. آرام غلتي مي زند و چند رشته از موهايش روي صورتش مي افتد. همين وقت ها است كه زمين شروع مي كند به تكان خوردن.
«زلزله اول، وقتي خواب بوديم آمد. اين اولي چون قدرت كمتري داشت، خانه ما هيچ آسيبي نديد، ولي من و خانواده ام به شدت ترسيده بوديم، به همين دليل تصميم گرفتيم از خانه خارج شويم.» اين ها را مادر انيس مي گويد. صدايش گرفته و چشم هايش خسته اند. «من انيس را توي بغلم گرفتم و همراه شوهرم خواستيم از خانه برويم بيرون. تازه دم در بوديم كه زلزله دوم آمد. زمين تكان شديدي خورد و مدت زيادي لرزيدن ادامه پيدا كرد. من توي حياط بودم و ناگهان انيس از دستم افتاد. ديوار حياط رويش فروريخت. شوهرم كه پشت سر من بود هم زير آوار ماند و فقط من مانده بودم.» حالا لب هاي زن مي لرزند. ياد آن لحظه  افتاده و انگار نمي تواند درباره اش حرف بزند. نمي خواهد آن تصوير وحشتناك دوباره جلوي چشمانش ظاهر شود. لحظه اي كه نمي توانسته اتفاق را باور كند و تنهايي اش را وسط آن همه آوار ببيند. لحظه اي كه فقط مي توانسته فرياد بزند. با تمام قدرتش خدا را صدا بزند و كمك بخواهد. «بعد از چند دقيقه كه زلزله تمام شده بود، همسايه هايي كه سالم مانده بودند با فريادهاي من به سمت خانه ما آمدند، من از آنها كمك خواستم تا انيس و شوهرم را از زير آوار دربياورند. آنها به سرعت دست به كار شدند و من فكر مي كردم، الان است كه جنازه انيس از زير آوار بيرون بيايد. اما وقتي صداي گريه اش را شنيدم انگار كه دنيا را به من داده بودند.» همسايه ها كمك مي كنند و دخترك را از زير ديوار بيرون مي آورند. زن جلو مي رود تا زخم هاي دخترش را نوازش كند اما مي بيند كه انيس سالم است. انگار نه انگار كه همين الان از زير آوار يك زلزله ۳/۶ ريشتري بيرون آمده. حالا همسايه ها سراغ شوهر زن مي روند. «من انيس را كه از ترس بي حال شده بود بغل كردم و به طرف شوهرم رفتم. به كمك همسايه ها و برادر شوهرم كه آمده بود تا از سلامت ما باخبر شود، شوهرم را هم از زير آوار بيرون كشيديم. كمرش ضرب ديده بود، اما او هم زنده بود.»
زن به گوشه اي خيره شده و چشم هايش مات اند. صداي فريادهاي خودش و صدها نفر ديگر كه آن موقع دور و برش بوده اند را مي شنود. مي بيند كه بعد با ماشين برادرشوهرش آمده اند كرمان و هردوشان در بيمارستان بستري شده اند. دست انيس را كه از اول توي دستش گرفته بود دوباره فشار مي دهد. مي خواهد بازهم از اتفاق افتادن معجزه مطمئن شود. شايد هم دارد به خودش قول مي دهد كه ديگر هيچ وقت دست دختر را ول نكند. نه، همان يك بار براي تمام عمرش كافي بوده. آخرين جمله اش را كه مي گويد، هنوز هم نگاهش مات است و يك قطره اشك آرام روي گردوخاك صورتش رد مي اندازد. برادرشوهرم گفت: «هيچ كدام از فاميل زنده نيستند. ۲۷ نفر از اقوام مان توي زلزله مرده اند. خيلي ها را هم هنوز پيدا نكرده اند.» بعد نگاهي به انيس مي اندازد و باز هم دست دخترك را فشار مي دهد. فكر مي كند كاش معجزه براي همه اتفاق افتاده بود.

جست وجو به دنبال سرشناس هاي شهر
چه كسي زنده مانده ؟
000234.jpg
اين عكس آنقدر فجيع بود كه مجبور شديم بخشي از آن را ببريم.عكس پسركي كه زير آوار له شده و پدر جسدش را بيرون مي كشد.
عكس محمدپرتو
سهيلا بيگلرخاني
وقتي صداي بهت زده و سرد «اكبر هاشمي» همكار اعزامي ما به بم در گوشي پيچيد كه «همه جا امن امان است. شهر خراب شده، همه مرده اند!» گمان نمي كردم فاجعه مرگ شهروندان بمي به همان وسعت و دهشتي باشد كه در طنين صداي «هاشمي» موج مي زند.
تصاوير خرابه هاي شهر كه در اين چند روز بر روي آنتن شبكه هاي مختلف مي رود، گوياي ويراني بم است. اما انگار چيزي در ذهن ناخودآگاه فرياد مي زند، «مگر مي شود، همه مرده باشند، حتي شهردار و فرماندار و مقامات محلي ديگر...»
گويا از گذشته هاي دور آموخته ايم شخصيت هاي سياسي، افراد مشهور و... از اينگونه مرگ ها در امان هستند و هنگامي كه گفته مي شود، «همه مردم مرده اند»! اين مردم چيزي جداي از اشخاص سرشناسند.
اما زلزله بم وقتي آمد، قرار نداشت آدم ها را از هم سوا كند و خيلي از همين اشخاص سرشناس سرنوشتشان مانند «همه مردم» رقم خورد.
هاشمي يكي از مشكلات اساسي خبرگيري در بم را كشته و يا مفقودشدن مقامات محلي مي داند. كسي از مقامات محلي هم زنده نيست، تا چيزي بگويد. «آنجا نه ارتباط تلفني برقرار شده و نه حتي ساختمان شهرداري و فرمانداري هست تا آخرين اطلاعات را در اختيار رسانه ها بگذارد و ما كه به دنبال ردي و خبري از وضعيت بم هستيم، تنها تصوير شفيعي - فرماندار بم- كه گهگاه بر صفحه تلويزيون خودنمايي مي كند، خبري از جان بدربردن حداقل يكي از مسوولان محلي را به ما مي دهد.
«فرماندار و خانواده اش زنده اند ولي اقوام آن ها جزو قربانيان زلزله اند.»
اين را اسدالله ايران منش مدير روابط عمومي استانداري مي گويد: «اما منزل او هم مثل خانه بسياري از بمي ها تخريب شده است.»
از او درباره بقيه مي پرسم.
«شهردار هم كشته شده و شهرداري هم با خاك يكي شده است.»
تابلوهاي برخاك افتاده فرمانداري بم و شهرداري بم حكايت از ميزان تخريب اين شهرستان دارد.سرنوشت اعضاي شوراي شهر بم مثل بسياري از ديگر شهروندان اين شهر مبهم است و حتي ايران منش نيز از آن ابراز بي اطلاعي مي كند. «هنوز معلوم نيست، چه كساني كشته شده و چه كساني زنده اند...»
فرماندار بم دركنار امدادرسانان، به فكر سروسامان دادن به شهري است كه روزگاري او سكان امنيتي آن را در دست داشت. ايران منش انگار ياد يك سري از اسامي مي افتد...: «نماينده مجلس...نه! كانديدا شده بود، مي خواست دوره هفتم، نماينده مجلس شود.... علي پنجعلي زاده.... او هم كشته شده است...؛ فرماندار سابق كرمان بود.... يكي از بخش داران هم كشته شده و نماينده صدا و سيما در بم هم...»
اين تمام اطلاعاتي است كه ايران منش از سرنوشت برخي از چهره هاي شاخص بم دارد. از لحن شتابان او پيداست كه در استانداري كرمان همه درگير زلزله اند و هنوز اطلاعات آنقدرها دقيق نيست.
از او مي خواهم شرايط يك گفتگو را با شفيعي -فرماندار بم- برايم فراهم كند و پاسخ او:« ... تلفن ها قطع است. موبايل هم خوب آنتن نمي دهد. اداره اي نمانده كه بتوانيد با آن تماس بگيريد... ما هم به سختي با بم ارتباط مي گيريم...»در ميان اسامي كشته شدگان مي توان به نام  خانواده هايي برخورد كه هيچ اطلاعي از سرنوشت آنان در دست نيست. خانواده هايي كه نام آنان از گذشته هاي دور با بم گره خورده است. «بهزادپور»ها از خانواده هاي سرشناش و قديمي شهرستان بم هستند. هركس كه با مردم بم نان و نمكي خورده باشد، نام آنان به گوشش آشناست. بخصوص آنان كه با محيط زيست و طبيعت بيشتر خو كرده اند. هنوز مشخص نيست بر سر اعضاي اين خانواده «مالك و طبيعت دوست» چه آمده است.
و هاشمي از سرنوشت «ايرج بسطامي» مي گويد. او هم كشته شده و بدتر اينكه در همان ساعات اوليه به همراه بسياري از كشته شدگان دفن شده. خواننده قديمي، آرامگاهي نخواهد داشت. چرا كه فرصت، ناچيزتر از آن بوده كه او را در ميان ديگر كشته شدگان شناسايي كرده و گوري اختصاصي برايش بكنند. هنوز اطلاعات، كامل نيست و نام كساني كه جسدهايشان در ميان جنازه هاي بيرون كشيده از زير آوار يافت نمي شود، از ليست بلند بالاي كشته شدگان حذف مي شود وگرنه... «امن و امان است همه مرده اند!»

لطفاً به پاهايت نگاه نكن
000237.jpg
عكس: فرشاد عباسي 
- وقتي چشمهايم را باز كردم ديدم كه تو بيمارستان تنهايم. خانواده ام كجا هستند؟ خانواده ام!
پسرك هاج و واج وماتم زده است. هيچ رنگي روي صورتش نمانده جز رنگ بدبختي و  آوارگي... .
كناري افتاده است و تلاطم و هجوم آمد و شدها را نظاره مي كند. لباسش آنقدر حقير است كه از شدت درد و سرما و اضطراب به خود مي لرزد و پتوي بيمارستان هم برايش افاقه نمي كند. دائما با خودش حرف مي زند.
من خواب بودم؟ من خواب بودم؟
خواب بوده است؟ خواب مي بيند؟ سرصبحي كه انگار مادرش زمزمه مي كرد «قل هوالله.» اينجا چه مي كند؟ هيچ مي داند كه قرار است تا لحظات ديگر پايش را قطع كنند؟
«لطفا از قطع شدن پايش با او صحبتي نكنيد. او هيچ خبري از اين بابت ندارد.»
پزشك معالجش مي گويد.
نه، من با او صحبتي نخواهم كرد. با هيچ كس صحبتي نخواهم كرد. با هيچ كس. اصلا حناق مي گيرم و خفه مي شوم. و به هيچ كس نمي گويم كه اين پسرك ۱۰ ساله كه حتي نمي داند نامش چيست بي حال و درمانده روي تخت افتاده است و هيچ كس نيست كه به او بگويد: «چيزي نيست بابا، چيزي نيست خوب مي شي!»
چه بر سر خانواده ات آمده ؟
من مي پرسم و از ترس نگاهش نمي كنم. مي ترسم نگاهش كنم و قولي را كه به دكتر داده ام فراموش بكنم.مي ترسم نگاهش كنم و از دهانم در برود «كه مي خواهند پايت را قطع كنند. مي داني؟»
«من خواب بودم و بي بي نماز مي خواند. كه زلزله آمد. زلزله كه آمد ديوار افتاد ومن پايم زير ديوار ماند. بعدش هم ديگه هيچ چي نفهميدم هيچ چي؟»
پسرك مي گويد.
و من باز هم بايد خفقان بگيرم و صدايم در نيايد. گفت صداي عمويش او را از تاريكي درآورده است. گفت وقتي به كرمان رسيديم فهميدم آن مرد عمويم نبود. پرسيدم خانواده  ات كجا هستند؟ آن آقا سكوت كرد و بعد گفت: «تو نمي خواد نگران آنها باشي! همه آنها سالم هستند.» و او دوباره از هوش رفته است و آن آقا نفهميده كه پسرك دوباره به هوش آمده است و حرفهايشان را شنيده. همه حرفهايشان را. آنها گفته اند كه تمام خانواده  اش زير آوار مانده اند. تمام خانواده اش.
- وقتي چشمهايم را باز كردم ديدم كه تو بيمارستان تنهايم. خانواده ام كجا هستند؟ خانواده ام!
و من بايد حناق بگيرم. بايد او را دلداري بدهم و بگويم «پيدا مي شوند غصه نخور. همه اينها تا چند روز ديگر تمام مي شود...» آمد و شدها و داد و فريادها تمامي ندارد. تنه ام به آدم ها مي خورد و آنها گيج تر از آن كه چيزي بفهمند. راستي يادم رفت بپرسم اسمش چه بود؟ بر مي گردم پسرك از هوش رفته است و در صف اطاق  عمل تقدير، انتظارش را مي كشد.

مرثيه اي براي  بي پناهي هاي من
مصطفي امير كياني
000258.jpg

«بم» در مسير خشم طبيعت و زمين لرزه اي هول انگيز به تلي خاك و خاشاك و زميني سوخته مبدل شد.
هزاران انسان آرزومند، با سينه هايي مالامال از اميد، در يك شب سرد زمستاني،  دست و پا بسته و به هنگام خواب تسليم مرگي سياه شدند.
آوار نيستي و فنا با زمين لرزه  اي به وسعت يك شهر كهن كه ازدير باز «ارگي» باستاني و مردمي زحمتكش و رنج كشيده را در دل خود جاي داده بود، آسيمه سر به حركت درآمد و در مدتي كمتر از پانزده ثانيه، شهر زير و رو شد.
هزاران نفر از مردم زير آوار محبوس ماندند و در اندك زماني در به دري و بي خانماني و مرگ و نيستي در گستره شهر چهره زشت و بد منظر خود را نشان داد.
در طول چهل سال گذشته كه همواره در جريان حوادث كشورمان ايران بوده ام، اين پنجمين بار است كه گوشه اي از ميهنمان در مسير خشم و قهر طبيعت قرار مي گيرد و زمين لرزه اي گسترده و خانمان برانداز حادث مي شود و زندگي بسياري از هم ميهنانمان را درو مي كند.
با دلي خونين و قلبي شكسته اين رويداد غم انگيز و جانگداز را با پوست و گوشت و استخوانم احساس مي كنم، همانطور كه زمين لرزه « بوئين زهرا» و «فارس» و «فردوس» را در سال ها دور و همانگونه كه زلزله «رودبار و منجيل» را در سال هاي اخير ديدم و رنج كشيدم و گريستم و حالا زمين لرزه بم...
و اين مرثيه اي است براي آنهايي كه در جريان زلزله شهرستان بم به اسارت مرگ رفتند، آنهايي كه خانه وكاشانه و عزيزانشان را از كف دادند و بچه هايي كه يتيم شده اند و چشم به راه دارند تا دستي و دست هايي به ياري شان بشتابد.
دستت كو... مهرت كو...
اشكت كو... قلبت كو...
من به اينها همه محتاجم امروز
اينك كه خشم طبيعت تاراجمان كرده...
آن شب كه با خيالي آسوده به خوابي ناز فرو رفته بودي 
آن شب كه در خواب، پروازشاپرك ها را نظاره مي كردي
به يكباره زمين شهر ما لرزيد، توفاني سهمگين برخاست
زمين دهان باز كرد و ما را در كام سياهش بلعيد...
خانه هايمان ويران شد، سقف ها به سرمان فرو ريخت 
از زير آوار مهيب و انبوه خاك و گل،  ناله هايمان به آسمان برخاست...
زمين لرزه  آمد و زلزله نازل شد، در يك شب سرد زمستاني
پرنده ها وحشت زده به سوي آسمان ها پر كشيدند و رفتند
اما مرغ وخروس ها و گله ها يمان مجال گريز از مرگ و نيستي را نيافتند و گوسفندهايمان به خاك شدند...
چه ترسناك بود آن شب سياه و تاريك
شبي كه توفاني بود
شبي كه زمين غريد و زمان به گريستن آمد
شبي كه سياه بود و منحوس...
شبي كه ديوارها شكست
شبي كه سقف ها برسرمان آوار شد و همه جا بوي مرگ پاشيده شد...
شبي كه پدرها مردند
شبي كه مادرها مردند
شبي كه دل ما را شكست
000267.jpg

شبي كه هيچ پدري و مادري نتوانست به ياري بچه ها بشتابد و آنها را از مرگ برهاند...
زمين لرزه كه آمد، همه در خواب بودند.
همه خسته بودند... خسته از كار، خسته از تلاش بي امان روزانه... خسته از درس خواندن... خوابيده بودند همگي تا روز بعد و تلاشي دوباره
دوباره كار... دوباره تلاش
اما ناگهان توفان آمد. برقي جهيد و آسمان غريد
با خود زلزله آورد، زمين را لرزاند ، شب را شكست و ما را به خاك و خون كشاند
وحشتناك بود... دلخراش بود...
سياهي و شب و زلزله به هم آميخت و فاجعه اي غير قابل توصيف ببار آمد.
توفان و رعد با خود مرگ و نابودي به ارمغان مي آورد
نيستي و فنا... مرگ و مصيبت.... آوارگي و بي خانماني و غم مرگ عزيزان...
زندگي مان در اندك زماني به يكباره در هم پيچيد و همه چيز از كف رفت.
شبي خوش داشتيم آن شب و روزي ناخوش داريم امروز
بعد از غرش توفان، صداي ضجه ها و ناله ها از زمين و زمان برخاست و شهر درهاله اي از اندوه و ماتم فرورفت.
در ميان ويرانه ها... در ميان ديوارهاي شكسته و سقفهاي فرو ريخته، همه چيز بر باد رفت... زندگي ها، آرامش ها، آرزوها و اميدها...
پدرها مردند و مادرها به خاك شدند.
غم آمد و گريه و ضجه وشيون و ناله به همراه آورد.
مصيبت و مرگ و آوارگي و بي خانماني از گرد راه رسيد.
اميدها را نااميد كرد و آرزوها را در دل هاي آرزومند شكست...
گرد يتيمي، گرد بي پدري، گرد بي مادري، گرد بي برادري، گرد بي خواهري و گرد بي همزباني همه جا فرو پاشيده شد.
آنهايي كه رفتند، رفتند...
و بي شمار انسان هايي كه ماندند، همه پريشان، همه مصيبت ديده، همه داغدار، همه هستي از كف داده و خاكسترنشين... و در ميانه خاك و آوار در جست وجوي عزيزانشان و اجساد آنها...
اجساد عزيزانشان، بچه  ها، مادرها، خواهرها، پدرها، برادرها و همسايه ها ... همه جا صداي لااله الاالله به گوش مي رسد.
000264.jpg

همه جا حمل جنازه...
مردمان مصيبت ديده با چهره هاي گريان و خاك آلوده، در جست  وجوي زندگي... و چشم به راه...
اينك گه ياري ها فرا رسيده است.
همه چشم به راه تو هستند.
برخيز... برخيز... وقت تنگ است و اسب سفيدت را زين كن...
دستت كو... مهرت كو...
اشكت كو... قلبت كو...
آن شب كه هنوز زلزله نيامده بود، روپوش مدرسه ام را مادر اتو زد، آن روز امتحان داشتم...
مي خواستم تميز ومرتب به سر كلاس بروم، اما...
توفان و زلزله و زمين لرزه و مرگ، همه با هم آمدند...
آن شب همه با هم بوديم اما...
امروز تنها و بي كس مانده ام...
مانده ام تنها با اجساد مادرم و پدرم... مادربزرگم كه ميهمان ما بود...
... و خواهر و برادر كوچكترم كه حالا زير خاك مدفونند...
آنها امروز كجايند... كجا رفتند... به كدامين ديار رخت سفر بسته اند...؟
چرا نمي بينمشان...؟ اگر هستند، پس كجا هستند...؟
اگر مردند، پس جنازه هاشان كو...
دلم براي معصومه و علي اكبر مي سوزد.
خيلي كوچك بودند آنها و چه زود رفتند...
تو مي داني آنها زنده هستند يا مرده...؟
براي دل دردمندم از مادر بگو، از پدرم و از خواهر و برادر و دوستان و همشهري هايم بگو... بگو... بگو كه دلم تنگ است اي هم وطن... اي هم ميهن...
چرا زنگ مدرسه امروز به صدا در نيامد، نكند «باباي» پيرمدرسه خوابش برده است؟ چرا ديگر مادر مرا به مدرسه نمي رساند...؟
چرا خانه ما خراب شده.
چرا شهر ما ويران شده...؟
چرا مادر و پدرم ناپديد شدند. آنها كه آن شب با ما بودند... كجا هستند پدر و مادرم...؟
اگر ديگر نيايند، اگر زير آوار زمين لرزه از دست رفته باشند، من بي پناه و زندگي از كف داده به كجا بروم و به كي پناه ببرم...؟
ديگر چه كسي پيراهنم را اتو مي كند و بر گوشه موهاي سرم گل سرخ مي گذارد...؟
ديگر چه كسي غلط هاي ديكته ام را مي گويد...؟
دستت كو... مهرت كو...
اشكت كو... قلبت كو
مي دانم كه ديگر پدر و مادر ندارم...
مي فهمم كه زمين لرزه و توفان آن شب چه بلايي به سرمان آورده است.
مي دانم كه همه چيزمان از ميان رفته، فقط جنازه ها و مجروحان و مصيبت و بي خانماني روي دستمان مانده. مجروحاني كه از درد به خود مي پيچند...
مصيبت ديدگاني كه خانه و كاشانه  شان از كف رفته و در ميان ويرانه ها و آوار در جست وجوي پيكر عزيزانشان هستند...
مي دانم بچه ها همه تنها مانده اند.
بي ياور، بي سرپرست، درمانده، گرسنه و سرمازده...
مي دانم كه علي مي آيد... او پدر يتيمان است، مي آيد، اين را مي دانم...
همه با او مي آيند. مردم خوب وطنم... مردم مهربان سرزمينم...
همه ايران به كمك و ياري ما مي آيند، ما را تنها نمي گذارند...
اما امروز زنگ مدرسه ها در شهر غم آلوده بم به صدا در نيامد.
همكلاسي هايم نيامدند، مرا تنها گذاشتند در اين ويرانه هاي سرد و هول انگيز...
به جاي زنگ مدرسه، همه جا شيون و زاري و ضجه مردان و زنان هستي از كف داده را مي شنوم... اينجا سرزمين سوخته بم است... اين جا همه مي گريند...
همه مردم خاك آلوده اند، همه پريشانند، آنها كه جان به در برده اند...
چه مصيبت وحشتناكي است، چرا علي نمي آيد...؟
به انتظارش مي نشينم... او بايد بيايد... بايد بيايد و دست  ما را بگيرد...
مصيبت و اندوه، ما را از پاي در آورده است...
اي ايرانيان... همه بياييد...
اي ايرانيان، اي هم وطنان، اي مردم خوب سرزمين آبا و اجدادي ام، همه بياييد...
ما محتاج نگاه محبت آميز شما هستيم... دست ما را بگيريد... ما را تنها نگذاريد در اين مصيبت عظما... هرگز ما را تنها نگذاريد... به شما و دست هاي پرمحبتتان نيازمنديم...
دستت كو... مهرت كو...؟
اشكت كو... قلبت كو...؟

دستگيري يك باند سارق با دفترچه تلفن
000270.jpg
اعضاي يك باند سرقت پخش هاي تهران توسط ماموران كلانتري ۱۲۰ سيدخندان دستگير شدند.
اعضاي اين باند را چهار نفر به نام هاي «رضا.ق» ۳۲ ساله، مجرد و بيكار، «رضا.ذ» ۳۴ ساله، متاهل و خياط، «حبيب.د» ۴۲ ساله، متاهل و راننده، «حميد.الف»۳۴ ساله، متاهل و آهنگر تشكيل داده اند.
اعضاي اين باند ساكن خيابان قزوين هستند.«رضا.ذ» و «رضا.ق» پخش ها را سرقت و «حبيب.د» و «حميد.الف» پخش هاي سرقتي را به فروش مي رساندند.
شيوه سرقت 
اعضاي اين باند براي سرقت پخش ها و اموال داخل خودروها بيشتر مواقع در بزرگراه ها، خودروهاي بي سرنشين را شناسايي كرده و با شكستن شيشه اقدام به سرقت مي كردند.
آنها علت سرقت خودروها در كنار بزرگراه ها را، متواري شدن سريع از محل عنوان كردند.
نحوه دستگيري 
«سيدمحمدعلي.الف» ۳۲ ساله دانشجو، روز ۱۷ آذرماه سال جاري به اتفاق همسرش به منزل پدرزنش رفته بودند. «سيدمحمدعلي.الف» ساعت ۸ شب به در منزل پدر زنش مي رود تا به پژو آردي اش كه جلوي در پاركش كرده بود سر بزند. او متوجه مي شود كه شيشه جلو سمت راست شكسته است. داخل خودرواش مي شود و پس از كمي جست وجو متوجه يك دفترچه تلفن چسبي مي شود.«سيدمحمدعلي.الف» با شماره سارق تماس مي گيرد و به او مي گويد كه من صاحب پژوآردي هستم كه پخش آن را سرقت كرده اي.سارق پس از اينكه متوجه شد صاحب خودرو او را شناسايي كرده است، از او خواست تا به ماموران در اين رابطه حرفي نزند او هم قول مي دهد كه پخشش را سالم برگرداند.
صاحب پژو آردي پس از گرفتن آدرس و گذاشتن قرار براي پس گرفتن پخشش، به گمان اينكه شايد برايش تله اي گذاشته باشند به كلانتري ۱۲۰ سيدخندان مي رود و جريان را به اطلاع ماموران اين كلانتري مي رساند.
ماموران همان شب با بازپرس شعبه ۶ تماس مي گيرند. او هم در خصوص موضوع پرونده دستور دستگيري و بازرسي منزل متهم را مي دهد. مراتب صورتجلسه و در اول وقت اداري به دادسرا اعزام مي شود.
ماموران به همراه شاكي به آدرس متهم خيابان قزوين مراجعه مي كنند و در حضور خواهر و برادر و مادر متهم منزل را بازرسي، تعدادي پخش كشف و ضبط مي كنند.ماموران پس از دستگيري متهم او را به كلانتري انتقال داده و متهم سرقت را قبول و اعتراف مي كند.
دستپاچگي متهم 
«رضا.ق» در اعترافات خود به بازپرس پرونده گفت: دفترچه تلفن مال من است. آن شب وقتي شيشه پژو آردي را شكستم و پخش را سرقت كردم متوجه افتادن دفترچه تلفن نشدم. وقتي صاحب خودرو با من تماس گرفت، خيلي ترسيدم و دستپاچه شدم. از او خواستم كه موضوع را به پليس گزارش ندهد. من هم در عوض آدرسم را به او مي دهم تا بيايد و پخش اتومبيلش را پس بگيرد.
متهم در ادامه اعترافات خود گفت: شاكي قول داد تا به ماموران چيزي در اين مورد نگويد اما وقتي به در منزل من آمد با ماموران كلانتري بود.پس از اعتراف، «رضا.ق» همدستانش را معرفي كرده و ماموران براي دستگيري بقيه متهمان اقدام كردند.
دستگيري «حميد.الف»
پس از اعترافات متهم، ماموران براي دستگيري «حميد.الف» رفتند اما او در منزل خود حضور نداشت.ماموران بنا بر اظهارات متهم «رضا.ق» به آدرس ديگري مراجعه كردند كه متهم در آنجا هم حضور نداشت.
آنها بنا بر اظهارات دو تن از دوستان «حميد.الف» كه در محل حضور داشتند متوجه شدند كه او به بهشت زهرا رفته است و بر مي گردد. ماموران منتظر ماندند و هنگامي كه متهم مراجعه كرد او را بازداشت كردند و به كلانتري انتقال دادند.
اعترافات «حبيب.د»
ماموران پس از دستگيري «حبيب.د»، در بازرسي از منزل او تعدادي پخش و چند دستگاه كنتور گاز كشف مي كنند.متهم در اعترافات خود در رابطه با كشف كنتورهاي گاز مي گويد حدود دو ماه قبل در شركت گاز كار مي كردم. وقتي از آنجا بيرون آمدم، پولم را ندادند من هم كنتورها را گرو برداشتم تا با شركت تسويه كنم.
متهم سابقه دار
«رضا.ذ» يكي از اعضاي اين باند، سابقه سرقت و جرايم مربوط به مواد مخدر نيز دارد، او نيز به سرقت پخش و وسايل داخل خودروها اعتراف كرد.
قرار وثيقه 
متهمان در حال حاضر با قرار وثيقه در زندان بسر مي برند.

تلويزيون جهاني كرمان
000240.jpg
تلويزيون كرمان پس از شبكه الجزيره دومين شبكه تلويزيوني خاورميانه است كه تصاوير اختصاصي آن با آرم شبكه، از معتبرترين شبكه هاي تلويزيوني جهان پخش شد. بعد از اينكه در جريان حمله آمريكا به افغانستان شبكهC.N.N ناچار شد تصاوير اختصاصي شبكه الجزيره را با آرم بزرگ «خاص بالجزيره» براي بيننده هاي خود پخش كند، در جريان ارسال تصاوير زلزله بم هم، پوشش خوب تصاوير زلزله توسط شبكه كرمان باعث شد تا مهم ترين شبكه هاي تلويزيوني جهان اولين تصاوير زلزله را با آرم «خبر كرمان» پخش كنند.
اين پوشش گسترده و سريع خبري، در همياري گسترده و سريع هموطنان و همدردي و ياري كشورهاي خارجي تاثيري مستقيم داشت.

ستون شما
از پاي پسرم عكس بگير
ساعت شش و نيم صبح، صفحه اول روزنامه هاي آلمان هم سياه پوش بود. «كريسمس وحشتناك» در صفحه اول سياه رنگ يك روزنامه عدد۲۰۰۰۰ نقش بسته بود. ۲۰۰۰۰ قرباني! زني، بر سر جسد دخترش كه در لحافي صورتي رنگ پيچيده بود ضجه مي زد. من تصوير را مي ديدم در آن هواي سرد تنم داغ داغ بود. مثل اينكه در آتش افتاده باشم. ايستگاه مترو به دور سرم مي چرخيد. تيتر اول تمام روزنامه ها، «ايران» بود.
مادر بر سر جسد فرزند ضجه مي زد. چشم ها را بستم، از آلمان به قلب ايران رفتم. به گلبافت، به حدود بيست سال پيش. آنجا هم مادر بر سر جسد دخترش ضجه مي زد. دختر را در چادرش پيچيده بوديم. او را از زير آواربا دست خالي بيرون كشيده بوديم. بوي مرگ هوا را پر كرده بود. مردان، ماسك به صورت زده بودند و سعي مي كردند جلوي شيوع بيماري ها را بگيرند. صدا از گلوي مادر به سختي خارج مي شد، خسته بود. گرسنه بود، تشنه بود. ما خود را به سختي به آنجا رسانده بوديم. به بهانه عكاسي و نمايشگاه، جواز عبور از استانداري گرفتيم و دو جوان ديگر هم كه كاغذ نداشتند، يكي كيف دوربين را برداشت و ديگري سه پايه را. و هر سه بي آنكه همديگر را بشناسيم خود را براي كمك به آنجا رسانديم. خانه ها برسر مردم خراب شده بود و كسي نمي توانست وارد شهر شود.
جسددخترك را بيرون كشيديم. خسته، آشفته. پس لرزه مي آمد به چه شدت! اما جز دو سه ساختمان آجري چيزي نمانده بود كه نگران آن باشيم. مادري سراغ مرا مي گرفت. پسرش را كه سرش باند پيچي شده بود و پايش را بسته بودند در بغل داشت مثل گوهري گرانبها او را در آغوش كشيده بود و گريه مي كرد. پرسيد: «شما عكس مي گيريد؟» با تعجب گفتم: «بله»! با عكس برداشتن من چه كار داشت؟
«چه كار مي تونم براتون بكنم مادر؟» گفت: «دكتر گفته بايد از پاي پسرم عكس بگيرم و به او بدهم. تمام اينجا را دنبال شما گشتم تا پيدايتان كنم. بي زحمت از اين پاي پسرم عكس بگيريد، به دكتر نشان بدهم.» جسددخترك، چهره معصوم پسرك، صورت خسته ومستاصل مادر و... . احساس مي كردم چقدر بيچاره ودرمانده ايم.
رضافاطمي - آلمان

سگ هاي نجات
000255.jpg
ژاپن، پرتغال و روسيه علاوه بر پزشك و نيروي امداد، سگ هايي را به كرمان اعزام كرده اند كه جزوي از تيم امدادي آنها هستند.
سگ هايي كه با گروه هاي امداد به ايران آمده اند شباهتي به سگ گله،سگ يابنده مواد مخدر يا سگ پليس ندارند. به نظر نمي رسد چنين سگ هايي را تا به حال ديده باشيد. قيافه هاي عجيب سگ هايي كه نژادشان يا در ايران نيست يا اگر هست آنقدر كم است كه به چشم نمي آيد، براي اولين بار در تلويزيون ايران ديده شد.
اين سگ هاي امدادگر همراه با گروه شش نفره ژاپن، تيم سي و دو نفره پرتغال و كارشناسان روسي به ايران آمده اند و تاكنون موفق به يافتن چندين زخمي در ميان آوار شده اند.

ارگ جديد سالم است
ارگ جديد بم، آسيب چنداني نديد، شايد به خاطر اينكه از كانون زلزله دور بود ولي نمي توان ناديده گرفت كه اين شهر تازه، از استحكام در برابر زلزله بهره مي برد.
حسن امامي، مدير سياحتي ارگ جديد بم مي گويد: «۱۰سالي است كه اين شهر ساخته شده است، شهري با كاربري صنعتي-توريستي.» او در مورد آسيب اين شهر پيشرفته و جذاب در منطقه خاروميانه مي گويد: «آسيب، جزئي بود و تنها قطع آب و برق مشكل ساز بود.
ارگ جديد از همان ساعت اوليه پشتيبان كمك ها به منطقه زلزله زده بم بود، تنها در اين راه مشكل ما اين بود كه خيلي از نيروهاي ما از فاجعه رخ داده، دچار شوك روحي شده بودند، عده اي خانواده هاي خود را از دست داده بودند، برخي خود، از دست رفته بودند.
هتل پرامكانات ارگ جديد با ۸۰ اتاق و ويلاهاي اين منطقه ميزبان گروه هاي مختلفي است كه از داخل و خارج براي كمك به زلزله زدگان به منطقه آمده اند و اينجا محل آماده سازي و تجهيز است. انبارها و سوله هاي كارخانجات اكنون انبار مواد غذايي و دارويي است و ما هرگونه امكانات و تجهيزات ارگ جديد را در اختيار مردم و گروه هاي امداد قرار داده ايم، ازجمله ماشين آلات سنگين خود را.»
او به نكته اي مهم اشاره كرد: «باتوجه به اينكه فاجعه، تاثير بزرگ عاطفي مي گذارد، نياز است كه ساماندهي بيشتري براي امداد صورت بگيرد.»
همچنين درمورد مردم علاقه مند به كمك در منطقه گفت: «استقبال مردم شورانگيز و بي نظير است. وعده اي بسيار، وظيفه اخلاقي خود مي دانند كه به كمك مردم بم بيايند، اما باتوجه به اينكه دسترسي به منطقه به سختي امكان پذير است، امكان تردد وجود ندارد،  ممكن است اين استقبال عمليات امدادرساني را با كندي مواجه كند، ما در تهران تشكيلاتي تشكيل داده ايم و مردم مايل به كمك و آنان كه بستگان خود را از دست داده اند، مي توانند در دفتر ما ثبت نام كنند تا ما براي اعزام سازمان يافته آنها اقدام كنيم.»
در ادامه شنيدني است كه مي گويد: «امدادرساني صورت مي گيرد، اما بايد به حيات بم جديد فكر كنيم، منطقه اي كه اكنون دچار فاجعه است، بعداً با افسردگي روبرو خواهد بود. پيكره اقتصادش ضربه خورده. ما بايد سريعاً درمورد آينده بم و حيات پس از زلزله اش فكر كنيم. تلاش مي كنيم تا جلسه  اي را در سازمان تشكيل بدهيم تا چاره جويي كنيم.»

كمبود كيسه جسد
000243.jpg
وقتي يك بلاي طبيعي خسارات مالي و جاني به بار مي آورد، بيشترين چيزهايي كه به نظر مي رسد براي خسارت ديده ها و بازمانده ها مورد نياز باشد، پتو، لباس، وسايل گرمازا، غذا و وسايلي نظير اين ها است، اما اين بار علاوه بر كمبودهاي ديگر كمبودي كه از طرف ستاد حوادث غيرمترقبه استان كرمان اعلام شده است، كيسه براي حمل اجساد است.
ظاهرا اين مبرم ترين نياز، غيرقابل پيش بيني ترين نياز امدادگران و مسوولان منطقه است و همه انتظار هر كمبودي را داشته اند الا كمبود كيسه يا پوششي براي حمل جسد.در حال حاضر تركيه، كه در دهه نود، دو زلزله شديد را تجربه كرده است، با پيش بيني اين نياز، علاوه بر ارسال غذا و دارو، هزاران كيسه جسد به كرمان فرستاده است.

عكس سال؟
000246.jpg
صبح روز ۲۳ ژوئن ۲۰۰۲ زمين لرزه اي به قدرت ۶ ريشتر قزوين را لرزاند. در اين حادثه، ده ها روستا به طور كامل ويران شد، بيش از ۵۰۰ نفر در ۱۲ روستاي اين شهرستان كشته و هزاران نفر بي خانمان شدند. اين شرح يك عكس است: «پسر نوجواني در كنار قبري كه قرار است پدرش را در آنجا دفن كنند، چمباتمه زده و شلوار پدرش را محكم در بغل گرفته است و سربازان و روستايياني كه درحال كندن قبرها هستند، او را احاطه كرده اند.»
اريك گريگوريان، عكاس ارمني ايراني تبار با اين عكس توانست جايزه عكس مطبوعاتي سال ۲۰۰۲(World Press Photo) را كسب كند. امسال نوبت كدام عكاس ايراني است؟

بازتاب در يورونيوز
000249.jpg
به علت طرح ملي واكسيناسيون سرخك و سرخجه، افراد بسياري از چرخه اهداي خون خارج شده اند. از اينرو اوايل، بيم آن مي رفت كه زلزله زدگان بم با مشكل كمبود خون مواجه شوند. اما پس از اعلام خبر زلزله بسياري از مردم به مراكز اهداي خون شتافتند، به گونه اي كه در مقابل اين مراكز صف هاي طويلي ايجاد شد و سازمان اهداي خون نيز اعلام كرد كه فعلاً نياز به خون برطرف شده است! هرچند از شهروندان خواسته شد به اين عمل خود ادامه دهند.از طرف ديگر، سيل كمك هاي نقدي و غيرنقدي كه به سمت بم سرازير شد و افراد داوطلب براي اعزام به منطقه كه در دانشگاه ها و ديگر مراكز ثبت نام مي كردند، تصويري از ملت ايران ساخت؛ به عنوان ملتي كه به كمك يكديگر مي شتابند.

تلا ش براي احياي ارگ
000252.jpg
ارگ تاريخي بم، بزرگ ترين شهر خشتي جهان بود  كه پس از زلزله، قسمت اعظم آن نابود شد.چنين واقعه اي، بر ناگواربودن حادثه زلزله افزود و بسياري از علاقه مندان به بناهاي تاريخي را به اندوه نشاند. سازمان ها و دولت هاي بسياري براي بازسازي اين شهر تاريخي اعلام آمادگي كردند. مصر اولين كشوري بود كه اعلام كرد حاضر است در اين امر شركت كند و تجربيات خود را دراختيار ايران قرار دهد.سازمان يونسكو نيز اعلام كرد كه ارگ تاريخي بم يكي از بناهاي بسيار مهمي بود كه در راه تاريخي جاده ابريشم قرار داشت؛ از اين رو سازمان مزبور حاضر است تمام امكانات خود را براي بازسازي آن به كار گيرد.

بيمارستان سينا تهران
000273.jpg
حدود ۱۰۰ نفر از مجروحان حادثه دلخراش بم به بيمارستان سينا در تهران انتقال داده شدند.توكلي رئيس بيمارستان سينا در اين باره گفت: از جمعه شب به ما گفته شد به دليل زيادبودن مجروحان، عده اي به بيمارستان سينا انتقال داده مي شوند و پس از دريافت اين خبر ما تمامي پرسنل بيمارستان را احضار كرديم و بيمارستان به حالت آماده باش صد درصد درآمد و تصميم گرفتيم براي استفاده حداكثر از جاي خود، بيماراني كه ضرورت ندارند را از بيمارستان ترخيص كنيم و درحال حاضر ظرفيت بيمارستان درحال تكميل شدن است و ازنظر تجهيزات پزشكي و دارويي ما درحال حاضر از انبار خود استفاده مي كنيم ولي در آينده با كمبود مواجه خواهيم شد.

به هم زدن ازدواج براي همدردي
000276.jpg
يك زوج شهر كردي براي همدردي با زلزله زدگان شهرستان بم، جشن پرهزينه ازدواج خود را بر هم زدند.«افشين بهرامي» تازه داماد شهر كردي از اقوام خود خواست كه مجلس عروسي را ترك كنند تا تمام هزينه هاي اين جشن را همراه با كمك هاي ديگر اقوام به بم ارسال كنند.اين زوج جوان براي جمعه شب تمام اقوام خود را دعوت كرده و براي دوستان خود در استان كرمان نيز دعوتنامه عروسي ارسال كرده كه با وقوع اين فاجعه از همه عذرخواهي كردند.بهرامي با توافق هر دو خانواده ۱۴ سكه بهار آزادي را كه مهريه همسرم است، به همراه نيمي از جهيزيه او را كه بالغ بر شش ميليون ريال ارزش دارد، به آسيب ديدگان زلزله شهر بم اهدا خواهيم كرد.

مشروبات الكلي در خانه
000279.jpg
پيرزني كه اقدام به تهيه مشروبات الكلي در خانه اش مي كرد، دستگير شد.
ماموران شبكه بهداشت و درمان شهرستان ميمه در تحقيقات خود متوجه شدند پيرزن ۶۰ ساله  اي به نام «الي» به تنهايي در خانه اش اقدام به تهيه و فروش مشروبات الكلي مي كند و موضوع را به ماموران انتظامي اطلاع دادند.
ماموران پس از دريافت دستور قضايي به خانه مورد نظر رفتند كه «الي» در ابتدا منكر قضيه شد ولي ماموران در خانه او موفق به كشف ۲۲۰ ليتر مشروبات الكلي دست ساز و آماده و مقدار ۶ هزار ليتر مشروبات الكلي در حال ساخت شدند كه پس از تحقيقات مقدماتي متهم تحويل دستگاه قضايي شده و با قرار وثيقه ۲ ميليون توماني آزاد شد.

سرنوشت مبهم «بيگل ۲»
000282.jpg
با گذشت شش روز از فرود كاوشگر سياره مريخ «بيگل۲ » آخرين اقدامات در اين زمينه هم نتايج نااميدكننده اي به دنبال داشته است.با شكست تلاش هاي دانشمندان آژانس فضايي اروپا براي دريافت سيگنال هاي ارسالي از سوي كاوشگر «بيگل۲» احتمال مي رود كه اين كاوشگرهاي پيشين دچار نقص شده و در هنگام فرود روي سطح مريخ نابود شده باشد.از ميان ۱۱ مورد تلاش گذشته كشورهاي آمريكا و روسيه براي فرود كاوشگرهاي خود روي سطح مريخ تنها سه مورد با موفقيت همراه بوده است.كاوشگر ۳۷۵ ميليون دلاري «بيگل ۲» ساخت كشور انگليس، اولين ماموريت اروپا در زمينه ارسال يك كاوشگر فضايي به سيارات ديگر منظومه شمسي محسوب مي شود.

يخ بندان در بزرگراه روسيه
000285.jpg
بزرگراه نيژني نووگوراد روسيه به خاطر يخبندان، باعث واژگون شدن خودروها ازجمله چندين تريلي و ايجاد راه بنداني به طول ۷ كيلو متر شده است. از سه روز پيش اين راه بندان ادامه دارد كه مانع حركت كاميون هاي حامل قطعات كارخانه ماشين سازي ولگا به نام «گاز» و توقف فعاليت اين كارخانه شده است. با استفاده ازيدك كش هاي بزرگ، ماموران راهنمايي و رانندگي تريلي هاي واژگون شده را از سطح بزرگراه انتقال مي دهند. برخي از رانندگان خودروها بدون توجه به تذكرات ماموران راهنمايي و رانندگي از باند مقابل بزرگراه استفاده مي كنند كه اين امر نيز مسائل و مشكلات فراواني براي ماموران راهنمايي و رانندگي بوجود آورده است.

برخورد هواپيما با خودرو
000261.jpg
در اثر خارج شدن هواپيماي حامل «چاكوفوا چيهانا» معاون دوم رئيس جمهوري مالاوي از باند يك فرودگاه كوچك و برخورد آن با يك دستگاه ميني بوس يك نفر كشته شد. هواپيماي كوچكي كه با ظرفيت شش سرنشين حامل چيهانا و همسرش بود به دليل بروز مشكلات فني هنگام بلند شدن اززمين در انتهاي باند يك فرودگاه در نزديكي يك منطقه مسكوني از باند خارج شد.
به گفته يك مقام بلند پايه مالاوي، هواپيماي ياد شده در حالي كه همچنان در يك جاده پرتردد در نزديكي باند فرودگاه حركت مي كرد با يك دستگاه خودرو برخورد كرد.
بر پايه اين گزارش ، چيهانا و همسرش در اين سانحه جراحات سطحي برداشتند.

حوادث
ايرانشهر
تهرانشهر
در شهر
درمانگاه
سفر و طبيعت
يك شهروند
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  در شهر  |  درمانگاه  |  سفر و طبيعت  |  يك شهروند  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |