شنبه ۲۰ دي ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۷۸
ستون ما
بهجت كوچولوي نيما
اكبرهاشمي 
001140.jpg

همه چيز اتفاقي بود. شب يلدا، هندوانه برديم تا با مادربزرگ  هاي تهران حرف بزنيم و عكس يادگاري بگيريم، توي كهريزك، آسايشگاه سالمندان.
آنجا، خيلي خيلي اتفاقي، پيرزني را ديديم كه مي گفت بهجت الزمان اسفندياري است، خواهر كوچك علي اسفندياري.
او همان ثريا بود، خواهر دردانه نيما يوشيج پدر شعر نوين ايران.
بهجت دلش تنگ شده، براي اين همه تنهايي، روزهايي را به ياد مي آورد كه در يوش سرسبز، كنار مرداب با خواهرانش توران و شمسي و برادرانش رضا و علي روزگاري داشتند، خوش.
امروز بهجت كوچولوي نيما توي كهريزك دلش گرفته، از اين همه گمنامي، بي كسي و... «نمي گذارند پنجره را باز كنم»
حالا بهجت هم آمده تهران، همانجايي كه نيما در غربت و تنهايي مرد و تنها يك جلا ل بود كه جسم سردش را درآغوش گرفت.
بهجت تنها، نشسته، رو به پنجره مي خواند، نامه نيما را توي ذهنش، توي دلش.
بهجت كوچولو، در شبهاي تاريك چه حالي داردگلهاي زرد كوچك كه روي ساحل باز مي شود و مثل اينكه مي خواهد از پستان هاي رودخانه شير بخورد، شبيه به چه چيز هستند. براي تو يك كلاه از گل درست مي كنم كه هرچه پروانه هست دور اين كلاه جمع بشوند. براي تو پيراهني به دست مي آورم كه در مهتاب، مهتابي رنگ و در آفتاب به رنگ آفتاب باشد، اين چه رنگي است! اگر گفتي وعده هايي كه مي دهم راست است يا دروغ، براي تو از آن اسباب بازي هايي مي خرم كه دلت مي خواهد. به شرط اينكه فكر كني، ببيني چه سوغاتي خوب مي تواني از كنار مرداب ها براي من بياوري.
001137.jpg


نكته
براي ارائه پيشنهادات وانتقادات مي توانيد با شماره هاي زيربا تحريريه ايرانشهر تماس بگيريد.
تلفن ۹-۲۹۰۲۹۳۸
نمابر ۲۹۰۲۹۴۰

ايرانشهر
تهرانشهر
حوادث
در شهر
درمانگاه
سفر و طبيعت
طهرانشهر
يك شهروند
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  در شهر  |  درمانگاه  |  سفر و طبيعت  |  طهرانشهر  |  يك شهروند  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |