يكشنبه ۲۱ دي ۱۳۸۲ - شماره ۳۲۷۹
گزارس شاهزاده تركي الفيصل در باره مسائل پشت پرده اعراب و آمريكا (بخش پاياني)
بازي كيسينجر
000864.jpg
كيسينجر ديپلماسي رفت و آمد خود در جهان عرب را آغاز كرد و موفق به عقب راندن سربازان اسرائيلي از دو منطقه، يكي كانال سوئز و ديگري بلندي هاي جولان شد. ولي هر زماني كه او به خاورميانه مي آمد- مي توانم بگويم كه وزير خارجه شما به عنوان فرد خيلي راستگو شناخته شده نبود- به منظور ايجاد اطمينان در اين مورد كه او هيچ سوء برداشت و اطلاعات اشتباهي را بين رهبران منطقه منتقل نخواهد كرد، رهبران عرب از جمله ملك فيصل فقيد، انورسادات رئيس جمهور مصر و حافظ اسد رئيس جمهور سوريه با هم قرار گذاشتند هر زماني كه كيسينجر از يكي از اين كشورها به كشور ديگر مي آيد و آورنده پيام از يك كشور به كشور بعدي است قبل از اين كه كيسينجر بيايد و به آنها گزارش دهد كه از رهبر آن كشور چه شنيده است مي بايد آنچه را كه در طرف عربي در جريان است خلاصه و جمع بندي مي كردند. اين امر از كيسينجر يك فرد عجيب و غريب ساخته بود (خنده). زيرا هر زمان كه او به جايي مي رفت، مي ديد كه همه موضوعات خود را كاملاً آماده كرده اند. او نمي توانست هيچ گونه حيله اي بر شخصي وارد كند. او نمي توانست به آنها بگويد كه سادات اين را به من گفت يا اسد اين قول را به من داد يا فيصل به اين چيز اشاره كرد. فكر مي كنم اينگونه بود كه براي يك دوره زماني سه ساله مذاكرات موفقيت آميز بود و آن عقب نشيني ها از آن دو طرف منطقه بحران به عنوان نتيجه اين همكاري به دست آمد. پس از آن، ملك فيصل مرد و پرزيدنت سادات و پرزيدنت اسد بر سر بسياري از چيزها و از جمله لبنان دچار اختلافاتي شدند. سال ۱۹۷۵سرآغاز يك مناقشه وحشتناك در لبنان بود. اين مناقشه بسيار تكان دهنده بود. كشتارهاي بي رحمانه اي صرف نظر از پايه و اساس و دليل آن، صورت گرفت. اين مناقشه جهان عرب را تحليل برد. ايالات متحده هم يك نقش مهم و بعضاً تراژيكي ايفا كرد- فراخواندن كشتي هايي كه در لبنان در حال تردد بودند. به هرحال در طول تمامي اين دوران بحراني، همكاري بين عربستان و ايالات متحده در سطح بسيار مهمي از نزديكي و شفافيت ادامه پيدا كرد. در سال ۱۹۸۰ زماني كه شوروي ها به افغانستان حمله بردند، ما در عربستان به همراه ايالات متحده برنامه اي براي مقابله با تجاوز شوروي به افغانستان و كمك به مجاهدين براي اخراج شوروي ها طراحي كرديم. من مستقيماً در آن وضعيت درگير بودم و اكنون به رازي كه قولش را داده بودم تا برايتان بازگو كنم باز مي گردم. در سال ۱۹۷۶ بعد از آن كه در اينجا قضاياي واترگيت اتفاق افتاد، جامعه امنيتي و اطلاعاتي شما توسط كنگره زير ذره بين قرار گرفت و ديگر نمي توانست كاري انجام دهد. ديگر نمي توانست جاسوس هايي را به اين سو و آن سو بفرستد. ديگر نمي توانست گزارش هايي را بنويسد، ديگر نمي توانست پولي پرداخت كند. گروهي از كشورها به منظور جبران اين موارد و به اميد مبارزه با كمونيسم و ايجاد آنچه كه Safari club ناميده شد، دور هم گرد آمدند. اين گروه شامل فرانسه، مصر، عربستان سعودي، مراكش و ايران بود كه هدف اصلي آن عبارت بود از اين كه ما بايد بين يكديگر به تبادل اطلاعات پرداخته و در مقابله با نفوذ شوروي در سراسر جهان و به ويژه آمريكا به يكديگر كمك كنيم.
در سال هاي ۱۹۷۵ هنوز كشورهايي در آفريقا بودند كه از استعمار خارج مي شدند كه در بين آنها موزامبيك، آنگولا و فكر مي كنم جيبوتي وجود داشتند. عمده ترين نگراني اين كشورها اين بود كه درحالي كه كمونيسم در حال گسترش بود اصلي ترين كشور مخالف كمونيسم مشغول و گرفتار مسايل خود بود. كنگره نه تنها كار جامعه اطلاعاتي و امنيتي آمريكا، بلكه بخش خارجي آن را هم فلج كرده بود.
بنابر اين فكر مي كنم عربستان به همراه اين كشورها در برخي موارد به حفظ امنيت جهاني در زماني كه آمريكا قادر به برعهده گرفتن آن نبود كمك كردند. فكر مي كنم اين امر رازي است كه بسياري از شما راجع به آن نمي دانيد. من اين راز را افشا نمي كردم، ولي چون زمان آن گذشته است و بسياري از بازيگران آن وجود ندارند شخصي حرف من را تكذيب و نفي نخواهد كرد (خنده). باز مي گرديم به سال ۱۹۸۰ و تجاوز شوروي به افغانستان. يك موج و حركت عظيمي در حمايت از مجاهدين در ديگر كشورهاي اسلامي جهان براي كمك به آنها در اخراج شوروي هاي مهاجم از افغانستان به وجود آمده بود. همانطور كه گفتم عربستان و ايالات متحده مشتركاً به تأمين پول، امور لجستيكي و سلاح براي مجاهدين اقدام كردند كه از طريق كشور دوست و برادر، پاكستان انجام گرفت. اگر به ياد داشته باشيد پاكستان در آن زمان صريحاً با شوروي ها مخالفت مي كرد و توسط شوروي ها متهم بود كه مسير انتقال سلاح و ديگر احتياجات مجاهدين است. در واقع در برخي زمان ها شوروي نه تنها بر فضاي پاكستان پروازهايي داشت بلكه روستاهاي اين كشور توسط هواپيماهاي شوروي بمباران مي شد. در هر صورت مجاهدين به مبارزه پرداختند و ما تا سال ۱۹۹۰ كه شوروي ها از افغانستان عقب نشيني كردند به حمايت خود از آنها ادامه داديم. در آن سال به علت اين كه مجاهدين شروع به جنگيدن با يكديگر كرده بودند، تصميم گرفتيم تمامي كمك هايمان به كليه احزاب و گروه هاي افغان با هر گرايش و تفكر سياسي را قطع كنيم. كمترين كمك مالي از جانب ما براي هيچيك از احزاب افغان ارسال نشد. اين امر شامل طالبان كه در مرحله بعد درسال هاي ۹۶-۱۹۹۵ به وجود آمدند هم مي شد. مي دانم كه بسياري از شما مي خواهيد اندكي راجع به اسامه بن لادن صحبت كنم. بن لادن حول و حوش سال ۱۹۸۴ به عنوان مرد جواني كه خواهان وقف خود براي كمك به مجاهدين در مقابل شوروي ها بود به افغانستان آمد. او ثروتي داشت؛ زيرا پدرش مقدار زيادي پول در اختيارش گذاشته بود. او با خود تجهيزات راهسازي، تأسيسات چاپ،آب و تمامي انواع حمايت و شايد مقدار زيادي پول براي مجاهدين به افغانستان آورد. او يك رزمنده نبود. من هرگز زماني را كه در اسلام آباد با رهبران مجاهدين ديدار كردم، فراموش نخواهم كرد، آنها چندين بار رو به من كرده گفتند «ببينيد، ما از شما پول، لباس، سلاح، معنويت، غذا و حمايت لجستيكي مي خواهيم. ولي لطفاً براي ما نيرو نفرستيد. ما به اندازه كافي افغان داريم. ما خواهان هيچ رزمنده اي نيستيم». ولي اين اعراب و ديگر مسلمانان داوطلبانه به آنجا مي رفتند، زيرا در خود وظيفه و تعهدي در كمك به مجاهدين احساس مي كردند. مجاهدين آنها را مي پذيرفتند، ولي اغلب در نقش هاي ثانويه و نقش هاي حمايتي و كمتر به عنوان رزمنده در خط مقدم جبهه و يا فرمانده ميدان جنگ آنها را مي پذيرفتند. بن لادن يكي از اين افراد بود. من چندين بار در پاكستان و اغلب در قسمت پذيرش سفارت با او ملاقات كردم، ولي اگر شما «وال استريت ژورنال» را مي خوانديد، ممكن بود فكر كنيد من بن لادن را كشف كردم و اين درست نيست. وقتي با او ديدار مي كردم،  به نظر مي آمد شخصي است نسبتاً راضي و بسيار خجالتي. او كم حرف بود و زياد صحبت نمي كرد. در سال ۱۹۹۰ زماني كه مجاهدين در برابر شوروي ها پيروزي به دست آوردند و شوروي ها عقب نشستند و پس از آن گروههاي افغاني به جنگ با يكديگر پرداختند، بن لادن افغانستان را ترك كرد و به عربستان آمد. او احساس مي كرد كه وظيفه اي براي ادامه مبارزه با «شيطاني» را دارد كه در جنگ افغانستان عليه شوروي به آن كمك كرده بود.
اين سال با تجاوز عراق به كويت همزمان شد. در اين زمان بن لادن نزد يكي از رهبران ارشد عربستان مي آيد و مي گويد، «من مي توانم مجاهدين را از افغانستان جمع آوري كنم و ما مي توانيم به عربستان سعودي بياييم. ما نيروهاي عراقي را از كويت بيرون خواهيم كرد. شما مجبور به دعوت از دوستان آمريكايي تان براي آمدن به منطقه و كمك گرفتن از آنها نيستيد.» او موفق به انجام چنين كاري نشد. پس از آنكه مجدداً پيش آن مقام ارشد بازگشت، يكي از رهبران بلندپايه و او پيش من آمدند و بعد از آن پيش ديگر مقامات رفتند. ايده او اين بود كه مي خواهد براي آزاد كردن يمن جنوبي به آنجا برود و رژيم ماركسيستي آن را از بين ببرد. من به او گفتم: «ايده تو بسيار ايده بدي است، دولت عربستان اجازه اين كار را به تو نخواهد داد. راجع به آن فكر نكن، ولي اگر مي خواهي نظرات ديگر مقامات را جويا شوي برو و مقامات بالاتر را ببين.» كه او اين كار را انجام داد و مجدداً شكست خورد. من معتقدم كه در آن سال ها، لازم بود او در افغانستان بجنگد و مورد حمايت واقع شود. بن لادن از آن شخص خجالتي، راحت و آسان گيري كه من مي شناختم و در ملاقات هايم ديده بودم به شخص ديگر، به يكي از بي رحمترين و فكر مي كنم ظالمترين قاتلان تاريخ جديد ما تبديل شد. بن لادن عربستان را ترك مي كند و به افغانستان بازمي گردد، ولي در آنجا اقامت نمي كند، زيرا در آنجا كاري براي انجام دادن نداشت. مجاهدين با يكديگر مشغول جنگ هستند و او نمي تواند در اين جنگ وارد شود. او تصميم مي گيرد به سودان برود، كشوري كه در آن زمان دولتي داشت كه انواع و اقسام دردسر آفريني ها را در منطقه به راه مي انداخت و هر كسي را از جهان عرب و جهان اسلام كه مي آمد و مي گفت «مي خواهم در جايي بجنگم» تحريك و تشويق مي كرد. آنها (سوداني ها) يك چنين افرادي را به سودان مي آوردند و آنها را در اردوگاه هايي اسكان مي دادند. او (بن لادن) تا سال ۱۹۹۶ به عنوان يك پناهنده در سودان پذيرفته شد. در آن سال سوداني ها قول دادند او را به عربستان سعودي تحويل دهند و ما گفتيم«بسيار خوب، ما او را تحويل خواهيم گرفت.» آنها گفتند «اول» شما،سعودي ها، بايد به ما قول بدهيد كه او محاكمه نخواهد شد. ما گفتيم: «نه معامله را نمي پذيريم.» زيرا هيچ كسي در عربستان سعودي از قانون بالاتر نيست، به جاي اينكه به عربستان بيايد، آنها او را به افغانستان فرستادند. بدبختانه در آن زمان طالبان قدرت را در افغانستان به دست گرفته بودند و آنها بن لادن را از گروه ديگري كه از او خواسته بودند تا به آنجا پناهنده شود، به ارث بردند.
طالبان به ما تضمين دادند كه به بن لادن اجازه نخواهند داد تا به منافع عربستان، چه از طريق گفتار و چه از طريق عمل، آسيب وارد كند. از سال هاي ۹۷-۱۹۹۶  زماني كه طالبان حاكميت خود را عملاً بر تمام افغانستان گستردند، ما آنها را به دلايل زيادي به رسميت شناختيم. نخست  اينكه آنها كنترل بيشتر كشور را در دست داشتند. دوم اينكه در بيشتر مناطقي از كشور كه آنها حاكميت داشتند صلح برقرار بود و سوم اينكه ما مي خواستيم قادر به صحبت و مذاكره با آنها باشيم.
بنابراين فكر كرديم كه بهتر است تحت چنين شرايطي با آنها به مذاكره بپردازيم، تا اينكه مجبور شويم از طريق واسطه اين كار را بكنيم. تضمين آنها براي جلوگيري از ضربه زدن بن لادن به منافع عربستان در اين زمان، عملي نشد.بن لادن در سال ۱۹۹۷ در صحنه تلويزيون آمريكا ظاهر شد و يك مصاحبه طولاني انجام داد كه در آن نه تنها عربستان سعودي را محكوم كرد بلكه ايالات متحده را هم محكوم كرد و وعده يك جنگ و خونريزي را در آينده دو كشور داد. ما به طالبان در اين زمينه شكايت كرديم و آنها گفتند، «به شما قول مي دهيم كه ديگر چنين كاري تكرار نشود.» در آغاز سال ۱۹۹۸ مجدداً بن لادن در گفتگو با يك شبكه آمريكايي حرف هاي مشابهي را تكرار كرد.
بنابراين من توسط ملك فهد و شاهزاده عبدالله به افغانستان فرستاده شدم تا تلاش كنم ملاعمر، بن لادن را به ما تحويل دهد. زماني كه در ژوئن ۱۹۹۸ با ملاعمر ديدار كردم بنظر مي آمد، او مايل به اين كار است و خواهان مذاكره با ما در اين زمينه است. من و او به توافق رسيديم تا يك كميته مشترك بين دو كشور تشكيل دهيم تا در مورد چگونگي خارج كردن بن لادن از افغانستان و تحويل گرفتن او به گفتگو و مذاكره بپردازيم. من به عربستان بازگشتم، مقامات بالاتر را از اين امر مطلع كرده و منتظر طالبان شدم تا با ما تماس بگيرند و گام بعدي را به ما بگويند. ما تا ماه ژوئيه صبر كرديم. فرستاده اي از جانب ملاعمر آمد و گفت كه آنها در حال بررسي اين مسئله هستند. آنها صرفاً در روند تشكيل كميته مربوط به طرف خود بودند. ما مدت بيشتري منتظر مانديم. ماه سپتامبر آمد، هيچ اتفاقي نيفتاد. بنابراين ملك و وليعهد مجدداً مرا به قندهار فرستادند و من با ملاعمر ديدار كردم. اين بار جلسه ما ۱۸۰ درجه با نشست قبلي فرق كرده بود. او با لحن فحش آميز و غيرعادي و اهانت آميزي نسبت به ملك فهد ظاهر شد. او چيزهايي از اين قبيل گفت، «پادشاه عربستان بايد از خودش خجالت بكشد كه تلاش مي كند فرد محترم و مهرباني مانند بن لادن را تحويل بگيرد. شما اين كار را به درخواست آمريكا، دشمن اسلام، انجام مي دهيد.» من هم جلسه را سريعاً ترك كردم و گفتم «نمي خواهم فحش و توهين بيشتري را تحمل كنم.» در حالي كه جلسه را ترك مي كردم به طرف او برگشتم و گفتم «ملاعمر تو از اين كار خود پشيمان خواهي شد. اين كار تو نه فقط براي خودت، بلكه براي افغانستان گران تمام خواهد شد.» زماني كه به عربستان بازگشتم به مقامات بالاتر خود توصيه كردم كه به نشانه اعتراض به برخوردي كه ملاعمر داشت سفير خود را به عربستان فرا بخوانيم و از سفير افغانستان بخواهيم از عربستان خارج شود، ولي براي مواردي كه آنها خواستند در مورد بن لادن مذاكره كنند يك رابطه ضعيفي با آنها برقرار باشد. بدبختانه، آنها اين كار را انجام ندادند.
اكنون مي خواهم از سخنان خود نتيجه گيري كنم. پنج شنبه گذشته به منطقه برج هاي منفجر شده نيويورك رفته بودم و از آنجا ديدن كردم. من بايد احساسي را كه در آنجا داشتم براي شما بگويم. وقتي آن مكان به آن بزرگي و وسعت را ديدم براي مدتي باور نمي كردم در كجا هستم. در اين لحظه به آنهايي فكر مي كردم كه در تلويزيون ديده بودم، آنهايي كه خود را از پنجره ها به پايين پرت مي كردند و اينها والدين و برادران و خواهران مردم ديگر بودند. من هم در غم و اندوهي كه يك فرد براي شخص ديگري كه در اين راه از دست رفته است، دارد، شريك هستم. زيرا من به همراه پدرم چيزي مشابه آن را گذرانده ام، اين دردناك ترين چيز بود. به طور همزمان وقتي ديدم كارگران خرده سنگ ها و پاره آجرها را برمي دارند و محل حادثه را تميز مي كنند، متوجه اين واقعيت شدم كه بشريت در گذشته بسياري از تراژدي ها را پشت سر گذاشته است، ولي هر بار خود را بازيافته و به حالت عادي بازگشته است. من فكر مي كنم نيويورك در حال بازيابي خود است و مردم آمريكا هم خود را از اين تراژدي باز مي يابند. بنابراين من فقط خواستم به شما بگويم ما هم در عربستان از اين مصيبت و ناراحتي شما دچار ناراحتي شديم و خارج از اين بحث كه مرتكبين اين حادثه دردناك تبعه عربستان بودند يا نه، باور كنيد درد و رنجي را كه بر شما وارد شد بسياري از ما هم آن را حس كرديم. اكثر مردم در كشور پادشاهي عربستان سعودي احساساتي مشابه آنچه كه من داشتم، دارند. من مي خواهم مجدداً از دانشگاه جرج تاون براي لحظات بسيار خوبي كه در سال هاي ۱۹۶۰ در اينجا گذراندم، تشكر كنم.
مترجم: احمد هاشمي

سياست
ادبيات
اقتصاد
انديشه
زندگي
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  زندگي  |  سياست  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |