* جناب آقاي دكتر داوري، نظر به اين كه شما سابقه آشنايي چهل، پنجاه ساله اي با دكتر حسن حبيبي داريد و جزو كساني هستيد كه از نزديك به انديشه هاي وي آگاهي داريد، اگر بخواهيم با توجه به وقوع تغييرها و تحولات چندين دهه اخير در حوزه هاي انديشگي، سياسي و فرهنگي ايران، كندوكاوي در انديشه ها و آثار دكتر حبيبي داشته باشيم، در مجموع به چه شاخصه ها و دلمشغولي هايي مي توان اشاره كرد؟
- قبل از آنكه به پرسش شما پاسخ بدهم، اجازه بدهيد به عنوان مقدمه نكته اي را عرض بكنم؛ ما مي خواستيم از دكتر حبيبي به عنوان يك دانشمند صاحب نظر با فرهنگ تجليل كنيم. البته نمي دانم كه اين خواست تا چه اندازه تحقق پيدا كرده است چرا كه جامعه ما به سياست اهميت بيشتري مي دهد. جامعه ما آنقدر به سياست اهميت مي دهد كه چيزهاي ديگر در كنار آن خيلي كمرنگ و نازل مي شود، بنابر اين نمي دانم كه ما از آقاي دكتر حبيبي به عنوان سياستمدار دانشمند تجليل كرديم يا يك دانشمند سياستمدار؟
* نظر خودتان چيست؟
- نظرمن اين بوده كه از يك صاحب نظر و دانشمند سياستمدار تجليل مي كنيم، يعني دانشمندي ايشان مقدم بر سياستمداري شان بوده است. بهتر است همين جا نكته اي را يادآور شوم و همان طور كه از خودمان گله كردم، از رسانه ها هم گله اي داشته باشم:
اگر در مراسمي شخصيت هاي سياسي شركت داشته باشند، خبر آن منتشر مي شود. مسلماً هر چه شخصيت ها مقام بالاتري داشته باشند، توجه به مراسم هم بيشتر مي شود. اما اگر در مراسمي اشخاص سياسي شركت نكنند، معمولاً خبري هم پخش و منتشر نمي شود. نكته مهم اين است كه وقتي شخصيتي سياسي در مراسم تجليل از يك دانشمند شركت مي كند، خبر مجلس گفته نمي شود بلكه صرفا گفته آن بزرگ سياسي را نقل مي كنند و بس. مثلاً در همين مراسمي كه در تجليل از دكتر حبيبي برگزار شد با وجود آن همه سابقه سياسي و مناصب دولتي دكتر حبيبي، روزنامه ها فقط نوشتند كه مثلاً جناب آقاي خاتمي آمدند و چه گفتند. البته نه اين كه مطالبي كه آقاي خاتمي بيان مي كنند، مهم نباشد. آقاي خاتمي هر جا و هر وقت هر چه بگويند شنيدني است،مقصود اين است كه ما اين سخنان را نه به عنوان گفته هايي خوب يا بد بلكه به عنوان مطالبي كه صرفاً از دهان رياست محترم جمهوري درآمده، نقل مي كنيم. اين مسئله حاكي از اين است كه اساساً قضايا را سياسي مي بينيم. هر چه سياسي باشد در چشم ما جلوه دارد و برعكس هر چه سياسي نباشد قابل اعتنا نيست. كاش رسانه ها، كه البته بايد به سياست وقع بگذارند، به علم و فرهنگ هم بيشتر اعتنا مي كردند.
... و اما درباره دلمشغولي هاي آقاي دكتر حبيبي - با توجه به حدود پنجاه سال سابقه آشنايي با ايشان -عرض مي كنم كه با وجود علائق ديني و عرفاني از زمان جواني در ايشان اين دغدغه ها هميشه معين بوده است.
دكتر حبيبي با صفت دانشجويي و طلب به مقام كنوني رسيده است و اگر در طي اين پنجاه سال اخير كه ايشان را مي شناسم، تغييري كرده باشند، اين تغيير استكمالي بوده است. دكتر حبيبي امروز كه متصف به علم دوستي و ادب ديني و اخلاق، حزم، متانت، سنجيدگي و... است با دكتر حبيبي جوان يكي است. بدين معنا كه وي از ابتدا متأدب به ادب ديني و اسلامي و ايراني بوده است. در علائق سياسي وي هم تغيير عمده اي رخ نداده است. هنگامي كه مثلاً من از علائق جواني مي گويم، طبيعي است كه علائقي چون نهضت ملي شدن نفت و استقلال ملي منظور است. به هر حال همه ما از كودتاي بيست و هشتم مرداد بيزار بوديم. دكتر حبيبي هم اين علائق ملي را داشتند و هنوز هم دارند. تعلق ايشان به ايرانشناسي و اين كه اهتمام به آن دارند و در پي سر و سامان دادن به پژوهشهاي ايرانشناختي برمي آيند، از همين نكته نشأت مي گيرد. البته اين تعلق به ايران در كنار علاقه ايشان به اسلام تكميل مي شود. ايشان هيچگاه در پي اين نبودند كه ايران را از اسلام يا برعكس جدا كنند. به نظر ايشان ما نمي توانيم تاريخ ايران را شقه كنيم و قائل به تقابل ميان ايرانيت و اسلاميت شويم. تاريخ ما هزار و چهارصد سال اسلامي است. در اين تاريخ فلسفه، عرفان، شعر، علم، سياست و... با اسلام در آميخته است. ما في المثل نمي توانيم اين بخش هزار و چهارصد ساله تاريخ ايران را كنار بگذاريم. اين تاريخ ايران اسلامي است.
* يا به تعبير كربن تاريخ اسلام ايراني است...
- بله! اسلام ايراني به شرط آنكه اسلام ايراني شده نباشد. بدين معنا كه اين تمدن و فرهنگ هم ايراني بوده و هم اسلامي. علم، فلسفه و عرفاني كه در ايران بوجود آمده، در هيچ جاي جهان اسلام رشد نكرده است. اگر هم اين علم و فلسفه را در جاهاي ديگري از جهان اسلام مي بينيد، بي شك از ايران رفته است. فيلسوفان ما: فارابي، ابن سينا، سهروردي، طبيبان بزرگي چون محمدبن زكرياي رازي و علي بن عباس اهوازي و دانشمنداني مانند: ابوريحان بيروني، مسعودي و... همه ايراني مسلمانند. اينها را نمي توان از اسلام جدا كرد.
* بنابر اين دكتر حبيبي تاريخ و فرهنگ ايران اسلامي را در حكم پيوستاري مي دانند كه نمي توان آنها را چونان اعضاي يك بدن از يكديگر جدا انگاشت.
- دقيقاً همين طور است. اتفاقاً اين يكي از جنبه هاي مثبت انديشه و شخصيت دكتر حبيبي است. به نظر وي تاريخ حقيقي ملت ايران از پيش از اسلام تا به امروز تداوم داشته است. اگر كسي بخواهد تاريخ پيش از اسلام ايران را نفي كند، فكر نكند كه به اسلام خدمت مي كند. اسلام نيامده است تا هر چيزي را كه در گذشته بوده است، نفي كند.
ما تاريخي داريم كه تاريخ و فرهنگ، تمدن و هنر ايران است. اين تاريخ را نمي توان محدود به هزار و پانصد سال يا دو هزار و پانصد سال كنيم. تاريخ ايران سابقه اش بيش از اينهاست. منتها اين هزار و پانصد سال براي ما روشن تر است . بنابر اين طبيعي است كه ما به اين قسمت بيشتر بپردازيم. دكتر حبيبي تعلق خاطر جدي به اين تاريخ و به طور كلي به تاريخ ايران دارند.
* آيا بعد ديگر شخصيت آقاي دكتر حبيبي يعني به عنوان يك سياستمدار و دولتمرد تأثيري بر اين تعلق خاطرهاي فرهنگي و علمي داشته است؟
- اتفاقاً از خلجانهاي ديگري كه بايد يك صاحبنظر دانشمند داشته باشد، مسأله سياست است. هر چند كه من شخصاً هيچ گاه به سياست خيلي تعلق خاطر نداشته ام، اما هيچ وقت هم از سياست آزاد نبوده ام، چرا كه ما گرفتار سياستيم. همانطور كه نبايد خودمان را يكسره به سياست واگذار كنيم، نبايد هم از سياست غافل بمانيم.
* يعني فكر مي كنيد كه يك فرد فرهنگي ناگزير از سياست انديشي است...
- بله! يك درس خوانده از جهان توسعه نيافته ناگزير بايد به سياست توجه داشته باشد چرا كه اگر از خودمان بپرسيم كه آينده ما چه خواهد شد؟ به كجا رهسپاريم؟ و مقصد ما كجاست؟ ناگزير بايد به سياست بپردازيم. بنابراين شخصي چون دكتر حبيبي ، در عين تعلق خاطر به علم، فرهنگ و هنر سياستمدار هم بوده است. درست است كه پژوهشهاي ايشان در حوزه هاي علمي و فرهنگي مستقل از سياست بوده، اما اين احتمال را بايد در نظر داشت كه چه بسا سياست ايشان را به اين سمت متمايل كرد تا بينديشد كه في المثل: اخلاق اسلامي چيست؟ اسلام سابقاً چه وضعيتي داشته است؟ در اروپا مسلمانان چه سرنوشتي داشته اند؟ علم و فلسفه اسلامي چگونه بوده است؟ جامعه اسلامي كنوني در چه وضعي به سر مي برد؟ و در نهايت براي اصلاح اين جامعه چه مي توان كرد؟
* اگر بخواهيد نسلي را كه دكتر حبيبي به آن تعلق داشت، توصيف كنيد، به چه شاخصه هايي مي توانيد اشاره داشته باشيد؟
- اين نسل، يا بهتر است بگويم نسل ما ،تجربه هايي دارد كه شايد كمتر نسلي در تاريخ ايران آنها را آزموده باشد. سن دكتر حبيبي چند سالي از من كمتر است، اما ما زمان رضاشاه، جنگ دوم جهاني، نهضت ملي شدن نفت و ...را به ياد مي آوريم. در واقع آن دوره، دوره عجيبي در تاريخ ايران بود، نسل ما در كوره اين تحولات دورانساز پرورش يافته است.
دكتر حبيبي هم در جريان اين تحولات قرار داشته و از همه شان تأثير پذيرفته است.
تا آنجايي كه من مطلعم، دكتر حبيبي هيچ وقت يك شخص سياسي بسته و متعصب نبود، بلكه صاحب اعتدال و منطق و اهل تحمل و مدارا بود.
* برخي معتقدند كه گفتمان غالب فكري ما ايرانيان و از قضا در دوراني كه نسل شما و آقاي حبيبي در آن مي زيستند، گفتمان بازگشت به خويشتن بوده است، مفهومي كه در آثار و انديشه هاي اكثر انديشمندان اين دوره و حتي دوره هاي بعد كاملاً نمودار بوده است، حال با توجه به بحثي كه در باب تاريخ و هويت ايراني داشتيد و در آنجا اشاره كرديد كه دكتر حبيبي اسلامي بودن و ايراني بودن را در كنار هم مي ديدند، اينك پرسش اين است كه نسل شما و مشخصاً دكتر حبيبي نسبت اين هويت ايراني اسلامي را با اوضاع و احوالي كه در نتيجه مدرنيته در ايران يكصد و پنجاه ساله اخير به وقوع پيوسته، چگونه تبيين مي كردند؟
-براي آگاهي از جزئيات اين مطلب بايد به آثار ايشان رجوع كرد؛ اما ارتباط ميان ايراني، اسلامي و مدرن بودن از مسائلي است كه ديرتر مطرح شده است.مسئله اصلي در جواني ما رهايي از استعمار نو و رسيدن به استقلال بود. تنها در سي چهل سال اخير معلوم شد كه صرف استقلال ملي كافي نيست. استقلال ملي مي تواند يك امر انتزاعي باشد. تجربه تشكيل دولتهاي ملي در آفريقا به ما نشان داد كه قضيه بسيار پيچيده تر از اينهاست و خصوصا با انديشه پست مدرن بود كه متوجه اين امر شديم. درواقع پرسش اساسي اين بوده كه با گذشت صد سال از نفوذ انديشه مدرن چه چيزي مانع از اين بود كه نتوانستيم امر توسعه را تحقق بخشيم؟ در اينجا بود كه انديشه پست مدرن پيدا شد و تكاني در همه جهان بوجود آورد. انديشه پست مدرن به ما گفت كه افق غرب و تجدد به تدريج بسته مي شود و آينده اي براي آن متصور نيست. اگر غرب و تجدد آينده اي پيش رو ندارد، تكليف آينده اقوام و ملتهاي ديگر چه خواهد شد؟ آنها چه بايد بكنند؟ از اين رو فكر مي كرديم كه يا بايد آينده اي مستقل از تجدد و توسعه براي خودمان درنظر بگيريم و يا اينكه مراحلي را كه غرب با تجدد طي كرده، بپيماييم تا به توسعه برسيم. حال اگر به ما گفته شود كه راه دوم بسته شده، چه بايد بكنيم ؟ به كجا مي توانيم برويم ؟ با اين پيشامد فكري بود كه پرسشهايي از قبيل: مدرنيته چيست؟ و مدرنيته با گذشته ما چه ارتباطي دارد؟ و اگر جهان يكي مي شود و ادب و رسم خاص زندگي مدرن همه گير مي شود، بنابراين تكليف سنتهاي فكري و فرهنگي ما چه مي شود؟ آيا بايد آنها را در برابر موج جديد از دست بنهيم و ... سربرآوردند. سعدي كه از هويت نمي پرسيد. او مانند ماهي در آب بود. او با آن (هويت) زندگي مي كرد. سعدي كه از پاسداري زبان فارسي نمي گفت، اصلاً وجودش پاسدار زبان فارسي بود.
تمام اين مسائل پس از دوران جنگ دوم جهاني پديد آمد. مثل ماهي كه وقتي در خاك بيافتد آنگاه براي آب له له مي زند. ما ماهي بيرون افتاده از آبيم. به همين دليل مي پرسيم كه هويت چيست؟ يعني يك شكاف و گسيختگي را در درون خودمان تجربه مي كنيم. به همين دليل مي پرسيم كه آيا آنچه بوديم، هم اكنون هم هستيم؟ بنابراين، بازگشت به خويشتن يك نوع احساس غربت بود. ما از خود بدرشدگان هستيم. هنگامي كه مي گوييم بازگشت به خويشتن؛ يعني ديگر خودمان نيستيم. در خانه خودمان نيستيم، غريبيم و مي خواهيم از غربت نجات پيدا كنيم. تمناي نجات از غربت با احساس غربت و اينكه اين زمين غربتگاه ما شده، همراه است. زمين را ديگر موطن خود احساس نمي كنيم. من به عنوان رئيس فرهنگستان علوم در اينجا حضور دارم و بايد قاعدتاً از علم پشتيباني كنم. اما اين ديدي كه جهان و زمين را ماده تصرف انسان مي داند و فكر مي كند كه بايد در خدمت بشر درآيد، زمين رااز وطن بودن دور مي كند. اگر عالم ماده تصرف من شود و در خدمتم درآيد،بايد تابع مقاصد و طرحهاي من باشد، اين عالم و زمين ديگر وطن من نيست. اين ريشه غربت بشر امروز است.
* آيا شما ريشه هاي اين غربت را صرفاً به دوران مدرن يا تجدد بازمي گردانيد، يا مانند نيچه، هيدگر و دريدا آن را از دوران افلاطون تابه امروز پي مي گيريد؟
- اين طور نيست كه اين ديدگاه امروز و ديروز پديد آمده باشد. حداقل دو هزار سال اين بيگانه شدن در راه بوده است. اين مسئله يك تصور و تلقي انتزاعي نيست؛ اين عين وجود ماست. بنابراين داريم از وجود خودمان گزارش مي كنيم:
بشنو اين ني چون حكايت مي كند
وز جدايي ها شكايت مي كند
* بنابراين- اگر درست فهميده باشيم- مفهوم بازگشت به خويشتن را تنها وضعيت ما ايرانيان نمي دانيد، بلكه آن را فرايندي جهاني مي دانيد. همان طور كه بخصوص پس از دهه هاي شصت و هفتاد درغرب شاهد ظهور انواع گرايشهاي هنري و فكري بوديم مانند: هيپي گري، گروههاي راك، گروه هاي ضد فرهنگ و... و نيز جريانهاي چند فرهنگ گرايي و پسامدرنيسم.
- دقيقاً همين طور است. در همه ملتها اين فرايند اتفاق افتاد. كشورهاي اسلامي را ببينيد. اين گفت وگفتار غالب در تمام جهان توسعه نيافته بود- همان طور كه به خوبي اشاره كرديد- حتي در غرب انديشه پست مدرن با الهام از اين مسئله به ظهور پيوست. هنر و فلسفه پست مدرن درواقع رجوع به اصل است. پيشتازان هنري و فكري پست مدرن از خود مي پرسيدند كه: رنسانس چه بود؟ مدرنيته چه و كجا بود و چگونه ساخته شد؟ بله! اين احساس غربت و بي خانماني يك احساس جهاني بود.
* نگاه دكتر حبيبي به اين تحولات چگونه بود؟
- آقاي دكتر حبيبي هم مسلماً در جريان اين تحولات قرار داشتند و از آنها تأثير پذيرفته بودند. منتها ايشان چون فردي معتدل بودند، فكر و عملشان هماهنگ بود. روشي كه بخصوص در جهان توسعه نيافته، روش متين و مستحسني است، از افراط و تفريط دوري كردن است. گاهي بايد با جهان كنار آمد. كنار آمدن با جهان بدين معنا نيست كه همه چيز آن را بپذيريم. با جهان كنار مي آييم چرا كه كاري بهتر از اين نمي توانيم پيش گيريم. به تعبير سعدي يا بايد راه مجانبت راپيش گيريم ،يا به هر حال بايد با زندگي كنار بياييم. فردي كه مي خواهد در سياست، علم و فرهنگ توفيق يابد، بايد كمي درگير مسائل شود. اگر سياستمدار باشد بحث نمي كند، در عمل مسائل را حل مي كند. در تاريخ اشخاصي داريم كه هيچ گاه اهل نظر نبودند و شايد از اهل نظر هم هيچ گاه خوششان نمي آمده است. مانند ژوليوس سزار كه نسبت به اهل علم نظر خوشي نداشت، اما سزار سياستمدار بزرگي بود. مردان سياست مي بينند و عمل مي كنند، ولي مردان علم بحث مي كنند و نظر مي دهند. هنگامي كه به شخصي مي رسيد كه هم اهل عمل و هم اهل نظر و بحث است، آنگاه توقع نداشته باشيد كه مو را از ماست بكشد. سياستمدار بايد متوجه باشد كه هر حرفي كه مي زند، مورد تفسير قرار مي گيرد. بنابراين بايد زبان ديپلماتيك داشته باشد. نمي خواهم اين را به آقاي دكتر حبيبي نسبت بدهم، اما مي خواهم به صراحت بگويم كه هيچ وقت نديدم كه ايشان در چگونگي جمع ايرانيت، اسلاميت و تجدد نظر صريحي داده باشند. نه اينكه وارد اين قضيه نشده باشد. مگر مي شود كه روشنفكر زمانه ما وارد اين مطلب نشود؟ نظر دكتر حبيبي در اين باره- به نظرم- اين است كه روي گرداني از تجدد موجه نيست. ايشان مسلمان است و به فرهنگ اسلامي و به ايران و تاريخ ايران علاقه دارد، اما در وجود ايشان يك ايراني مسلمان آگاه و آشنا به وضع جهان مي بينيم. اينكه اين جمع چگونه صورت مي گيرد، مسئله دشواري است. به هر حال اعتدال شخصيت ايشان نشان مي دهد كه اين سه (اسلاميت، ايرانيت و تجدد) با يكديگر ناسازگار نيستند.
|
|
* نظر به اينكه دكتر حبيبي هم اكنون رياست بنياد ايرانشناسي را برعهده دارند و شما هم يكي از اعضاي هيأت امناي آن هستيد، فكر مي كنيد كه با چنين پايه و خاستگاههاي فرهنگي، سياسي و نظري كه براي ايشان برشمرديد، چه سياستها و راهبردهايي براي مجموعه ايرانشناسي در نظر دارند؟
- سؤال خوبي است. دكتر حبيبي مي خواهند كه اين پراكندگي پژوهشهاي ايرانشناختي رفع شود و وحدت و جهت پيدا كند. البته نه اينكه همه در اين زمينه يكسان فكر كنند. بلكه مقصود آن است كه يك همفكري و همزباني بين ايرانشناسان ايجاد شود .ايشان در نظر دارند كه ايرانشناسان در هر كجا كه هستند با يكديگر تبادل نظر داشته باشند. ما سابقاً كرسيهاي بيشتري در حوزه ايرانشناسي و زبان و ادبيات فارسي در دانشگاههاي سراسر جهان داشتيم كه امروزه متأسفانه به دلايلي از تعداد آنها كاسته شده است. دكتر حبيبي مي خواهند كه اين كرسيها از نو داير گردد و زبان و ادبيات فارسي بيشتر به جهان شناسانده شود. در واقع مركز ايرانشناسي هسته وحدت بخش همه پژوهشهاي ايرانشناختي است. از هم اكنون در بنياد ايرانشناسي يك بانك اطلاعاتي غني بوجود آمده است كه مي تواند مورد رجوع همه ايرانشناسان خارجي و ايراني قرار گيرد.
* مي دانيم كه ايرانشناسي در مجموعه پژوهشهاي شرق شناختي از حدود دويست سيصد سال به اين طرف و در آغاز در فرانسه، انگلستان و سپس آلمان، روسيه و آمريكا و بقيه كشورها شكل گرفت. در اين بين ايرانشناسان بزرگي چون: دارمستتر، اشپيگل، رايخلت، بارتولمه، ولف، فراي، ايوانف و... ظهور كردند. به هر حال ايرانشناسي همواره از نبود يك نگاه بومي رنج مي برده است- اگرچه نمي توان منكر سودمندي پژوهشهاي غربيان شد- با وجود آنكه افرادي چون شادروان دكتر بهار و مرحوم مظاهري و برخي ديگر گامهايي در اين زمينه برداشتند، اما هنوز به يك نگرش ايرانشناختي كه برخاسته از درون باشد نرسيده ايم. فكر مي كنيد كه بنياد ايرانشناسي و در رأس آن دكتر حبيبي تا چه حد در نظر دارد كه اين نگاه دروني و بومي را گسترش بخشد و نهادينه كند؟
- شما حتماً كتاب «شرق شناسي» ادوارد سعيد را خوانده ايد. اين كتاب ممكن است در جزئيات قابل نقد و بحث بسيار باشد، اما بي ترديد يكي از مهمترين كتابهايي است كه در سي چهل سال اخير نوشته شده است. شرق شناسي و به طور اخص ايرانشناسي مي تواند مورد نقد و بحث بسيار باشد. ما (ايرانيان) كه متعلق بحث ايرانشناسي هستيم، بايد تأملي در اين باره داشته باشيم كه ايرانشناسي- به قول شما- در اين دويست، سيصد سال چرا اين راه را رفته و چه حاصلي داشته است؟ و به ايران چگونه نگاه كرده است؟ حال اين نگاه- چه خوب و چه بد- به هر حال حاصل فعاليت عده اي از نوابغ جهان بوده است. اين طور نيست كه ايرانشناسان را اشخاص كوچكي بيانگاريم. اگر حقيقتاً در احوال هر يك از آنها دقيق شويم، متوجه مي شويم كه آنها بزرگان تاريخ غربي هستند. به هر حال بايد در نگاه، بينش و روش كار اين ايرانشناسان تأمل و تعمق كرد. اينكه اين ايرانشناسان را متهم به جاسوسي بكنيم، سند و مدرك مي خواهد و به نظرم كار عالمانه اي نيست. هر يك از اين ايرانشناسان نگاهي داشته اند، حال ممكن است آن را قبول داشته باشيم يا نداشته باشيم. تنها بايد آن را نقد عالمانه و علمي كرد. از اين رو، از جمله كارهايي كه بايد در حوزه ايرانشناسي صورت بگيرد، آن است كه كارنامه ايرانشناسي و ايرانشناسان را بسنجيم و ببينيم كه چه كردند، چه مي توانستند بكنند و ما چه مي توانيم بكنيم؟ اگر مستعد كار تازه اي نباشيم، درباره گذشتگان هم نمي توانيم حكم كنيم. اگر مثلاً من بخواهم درباره كار دارمستتر؛ اوستاشناس بزرگ حكم بكنم بايد خودم راهي در ايرانشناسي داشته باشم تا بتوانم از آن منظر به راه ايرانشناسي دارمستتر نگاه كنم و درباره آن حكمي بدهم، وگرنه حكم من احساسي خواهد بود. اين طور نيست كه بگوييم ما اين ايرانشناسان و افكار آنها را دوست نداريم. كار من و به طريق اولي دكتر حبيبي اين نيست كه اين گونه به ايرانشناسي بنگريم، اما اينكه ايرانشناسي چه راه و روشي بايد در پيش بگيرد و آينده ايرانشناسي چيست؟ از جمله مسائلي است كه بايد مورد توجه بنياد ايرانشناسي قرار گيرد.