بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدالله رب العالمين الحمدلله الذي جعل الحمد مفتاحاً لذكره والحمدلله الذي من علينا بمحمدنبيه صلي الله عليه و آله
به نام خداوند ايران زمين
تواناي داناي عشق آفرين
خداوند ايران پر رمز و راز
سراپرده مردم سرفراز
پرستندگان خداوند پاك
به ياري انديشه تابناك
ستايشگران مهين كردگار
به پندار و گفتار و رفتار و كار
ايا دانشي مرد اين بوم و بر
كهن مهد فرهنگ و علم و هنر
تو را تا كه ريشه به خاك اندراست
نيابي خزان و نبيني شكست
بيفزاي بر نام اين مرز و بوم
كه از حد چين تا به اقصاي روم
تو را نامور نام ايران نمود
از ايران تو را هست سودا و سود
ز ميراث فردوسي پاكزاد
توئي زنده، اي آسماني نهاد
تويي شهره با پارسي در جهان
مشو غافل از خويشتن اين زمان
به خود در نگر نيك و هشيار باش
زبان دري را نگهدار باش
شب و روز اين گنج را پاس دار
دل و جان به معنا و لفظش سپار
« آغاز گفتار گيريم از نام آنكه انجام هر گفتار بدوست و بستائيم وي را چون از وي نيكويي شناس شديم و سپاس داريم، از وي بدانكه ما را پذيراي نواخت خود كرد، و بشتابيم در شناخت راه وي، چون از شناخت وي همه شتابها آرام گشت و به وي سپاريم خود را ، چون كارساز همه اوست و به وي پناه جوئيم كه او را به خود از همه چيز نزديك تر ديديم، از آن چيزي كه ما را از وي دور كند و درود و آفرين فرستيم روان پيشوايان و آموزانندگان و راهنمايان گذشته را كه از فروغ بينش و دانش ايشان بازماندگان و رسندگان دانا و بينا شدند و به آئين ايشان دين دار و به آئين گشتند و ياران و همرهان و پيروان ايشان را.»
بابا افضل: رساله ساز و پيرايه
انديشمند گرانمايه جناب آقاي رئيس جمهور
اعضاي گرانقدر هيأت امناي فرهنگستانها
رؤساي دانشمند فرهنگستانها
اعضاي دانشور فرهنگستانها
استادان فرهيخته،
خانم ها، آقايان
شش سال و چند ماه پيش در مراسمي كه بي شباهت به اين مجلس نبود در مقدمه سخنانم، خطاب به تصميم گيران برگزاري آن مجلس نكاتي را بيان كردم كه ظاهراً متن آن در دسترستان قرار خواهد گرفت و اجازه مي خواهم در آغاز سخنان امروز دو سه نكته آن را به اختصار و با دخل و تصرف مناسب مقام تكرار كنم و سپس به اصل مطلب بپردازم.
از تصميمي كه گرفته شده و مرا به مرتبه اي بركشيده است كه از شايستگي ام فراتر است، از همه بزرگواران و دانشوران و استادان هيأت مربوط از بن دندان و سر سويداي دل سپاسگزارم.
در عين حال، بي درنگ بايد به آنچه گفتم نكته اي ديگر بيفزايم. ممكن است آدمي در برابر مردم و در اجتماع، مدعي علم و دانش فراوان يا شايستگي هاي ديگر باشد و خود را حلال همه مشكلات بداند و هيچ كس را از لحاظ علمي و قدر و قيمت و فضيلت همرتبه خويش نخواند، اما هنگامي كه با خود خلوت مي كند، با اندكي توجه اعتراف مي كند كه آنچه در جلوت مي نماياند ادعايي واهي بيش نيست و درواقع در بيرون نكته مي فروشد، اما در درون بر بساط خويش چيزي ندارد. سعدي به اين نكته مهم روان شناختي و جامعه شناختي توجه دارد كه مي گويد:
«يكي را از بزرگان به محفلي اندر همي ستودند و در اوصاف جميلش مبالغه مي كردند، سر برآورد و گفت: من آنم كه من دانم.»
طرح اين مسأله از آن جهت است كه مجلس اقتضاي چنين سخناني را دارد و قصد من از بيان آن در آغاز سخن از آن روست كه بگويم گوينده اين كلمات نيز با چنين حالتي كه «عشق ميان دو ضد» است روبه روست. از يكسو مي داند كه چيزي در بساط ندارد و بنابراين خود را شايسته لطفي كه نموده ايد نمي شناسد، از سوي ديگر نمي تواند و حق ندارد در تشخيص اهل فن، كه در معرض تقاضاهايي هم نبوده اند، شك و ترديد روا دارد و بنابراين براساس تشخيص آنها خود را شايسته مي پندارد و در نتيجه خرسند و خوشدل است.
به هر حال بار ديگر از مهر و محبت همگان سپاسگزاري مي كنم و از رئيس گرانقدر جمهوري اسلامي ايران درخواست مي كنم كه اجازه دهند چند نكته كوچك را در اين مجلس كه با حضور ايشان و ديگر فرهيختگان مزين و آراسته است، بازگو كنم و اميدم آن است كه به عين الرضا در آن نظر شود.
نكته اول درباره تشويق ها و تجليل ها و بزرگداشت هاست.
راستش را بخواهيم، بايد پذيرفت كه نمي توان و نبايد براي از هرراه رسيده اي كه ممكن است خداي ناكرده از جمله «گيسوان بافتگان» و «به شهر درآمدگان» و «قصيده گويان» دروغين باشد، گريبان چاك كرد و بيش از آنچه لازمه تشويق و ترغيب معمول است، به نورسيدگان آفرين و زهازه و حبذا و احسنت گفت، اما حق نيست كه بزرگداشت و اداي احترام و قدرداني و قدرشناسي از خدمتگزاران و دانشمندان و هنرمندان و صاحبان فضل و فضيلت را هم بيش از اندازه به تأخير افكند.
بي شك اين بزرگداشت ها، هنگامي كه از ريب و ريا خالي است و براي اداي احترام به دانشوري واقعي و پژوهشگري حقيقي و يا صاحب فضيلتي راستين برگزار مي شود، چيزي بر قدر آنها نمي افزايد، بلكه اين جامعه است كه از يك سو با قدرشناسي از اين گروه درك و دريافت خود را درباره اهميتي مي نماياند و گزارش مي كند كه براي دانش و پژوهش، ادب و هنر و صنعت و فضيلت و اخلاق و كارو كوشش و ايثارگري و فداكاري و خوبي و نيكي و پاكي قائل است؛ در اين قسم از بزرگداشت ها در حقيقت آنچه شايسته و بايسته است آن است كه اين قدرداني ها بهنگام باشد. مقصود من از بهنگام بودن آن است كه فرصتي قابل اعتنا در پيش روي شخصيتي باشد كه مورد قدرداني و سپاس قرار مي گيرد تا در آن فرصت وي در مقام ايثارگر و صاحب فضيلت و دانشمند و هنرمند و پژوهشگري كه در معرض اين توجه و سپاس عمومي واقع شده است، بتواند به عنوان نمونه و الگوي جوانان دوستدار حقيقت و طالب علم معرفي گردد و اين علاقه مندان نيز فرصت بيابند كه خوشه چين فضل علمي و فضيلت معنوي و اخلاقي اين شخصيت باشند. با دريغ و درد بايد گفت كه در جامعه ما ماجراي «نوشداروي پس از مرگ سهراب»، تكيه گاه جامعه شناختي استواري داشته است و دارد و اگر توجه نكنيم باز هم خواهد داشت. بنابراين بايد آستين همت به كمر زد و مدد خواست و در اين دوران، راه و رسم كهن را به راه و رسم نوي بدل كرد كه قدرداني همراه با موقع شناسي باشد.
جناب آقاي رئيس جمهور
حتماً با تجربه اي كه داريد نخواهيد فرمود اين كه هزينه اي ندارد. مشكلي كه وجود دارد اين است كه گرچه اين كار كم هزينه است اما دركنار آن متولي وجود ندارد. بايد اعتبار اندكي درنظر گرفت و در عين حال متولي هم معين كرد و در ضمن از دولتي كردن كار هم پرهيز نمود. تنها كاري كه بايد انجام داد اين است كه همه تجليل كنندگان و علاقه مندان به شخصي كه قرار است مورد تجليل قرار گيرد بدانند: براي تأمين هزينه تهيه مقاله و تدوين و چاپ كتاب اگر نياز به كمك مالي داشتند چنين هزينه اي بي بحث و گفت وگوي نفس گير تأمين شود و با يك قرار و مدار ساده، در اختيارشان قرار مي گيرد.
با پوزش از تصديع ،مطلب ديگري را هم با شتاب و به اختصار بيان مي كنم و سخن را به پايان مي برم. مطلب مربوط به برنامه ريزي هاي فرهنگي و تمدني است.
ما در بيست واندسال اخير سه برنامه اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي، را تقريباً پشت سر گذاشته ايم و آرام آرام در آستانه برنامه چهارم قرار گرفته ايم، انصاف بايد داد كه براي امور فرهنگي نيز تا آنجا كه اوضاع و احوال اجازه مي داده است حساب باز كرده ايم اما به نظر مي رسد كه صرفنظر از حساب مادي، كه اگر بتوان و تا آنجا كه مي توان حتماً بايد ارقام و اعداد اعتبار موجودش افزود، آنچه اهميتي ده چندان دارد تجديدنظر در برخي از مفاهيم و سازوكارهاست تجديدنظري كه به علم و فرهنگ ما در مقام اجرا جان تازه اي مي بخشد.
راستي را بخواهيم توسعه پايدار و فعال كشور، به شرط آن كه بخواهيم آگاهانه و عالمانه از فرآيند جهاني كردن تحميلي، تا آنجا كه ممكن است، در امان بمانيم نيازمند توجه بيش از پيش به دو مسأله عمده است: از يك سو بايد به علم و فناوري بومي و نيز مشاركت فعال در توليد علم و فناوري جهاني پرداخت و از سوي ديگر فرهنگ و تمدن ايراني و اسلامي را ديگر بار بارور ساخت.
در علم و فناوري بايد اولاً به اولويت هاي مطالعه و تحقيق توجه كرد و از ميان اولويت ها نيز بايد پذيرفت كه اگر امكان پرداختن به همه آنها را نداريم، راهي جز اين نيست كه آنچه را داراي اهميت بيشتر است و با استعدادها و نيروي انساني و امكاناتمان سازگاري بيشتري دارد برگزينيم. علم و تحقيق را بايد در اين معني بومي كنيم كه با نيازها و نيز مقتضيات جامعه ما همخواني داشته باشد و فقط زينت افزاي مجلات فرنگي نباشد و نتايج آزمايش ها و پژوهش هاي ديگران را، بي آن كه بهره اي به دانش و پژوهش ما برسد، رونق ندهد. اگر در برخي از رشته ها و از جمله پزشكي و بويژه جراحي و برخي از مطالعات باليني توفيقي به دست آورده ايم، نتيجه اين رويكرد بومي است.
باري اگر باور به كارهاي جدي و ژرف فرهنگي و تمدني داريم بايد اولاً از كارهاي پراكنده ولو بسيار خوب و جذاب پرهيز كنيم و ثانياً در انديشه مفصل ها و ضبط و ربط هايي باشيم كه گفتار و كردار و رفتار و نيز علم و صنعت و خدمات و خلاصه همه زندگي ما را به صورت يك كل هماهنگ يا هم چهره، به هم پيوند دهد.
|
|
اين توسعه پايدار فعال ايراني نيازمند مفصل ها و رابطه ها و نخ تسبيح هايي است كه در مفهومي به نام فرهنگ جاي مي گيرد. بنابراين بايد در انديشه توسعه فرهنگي ايراني همه جانبه و هماهنگ بود و آن را به عنوان عنصر اصلي و اساسي توسعه پايدار شناخت. تنها در صورتي و به شرطي توسعه فعال پايدار و ايراني توانمند و تا حد ممكن مقاوم، در برابر جريان ناسالم جهاني كردن تحميلي خواهيم داشت كه توسعه فرهنگي همه جانبه و هماهنگ ايراني در طول و عرض تاريخي آن، در تمامي شئون و وجوه ساختارهاي سياسي، اقتصادي، اجتماعي، علمي و آموزشي و پژوهشي و فرهنگي كشور حضور داشته باشد. نتيجه آن كه توسعه فرهنگي كشور بايد متوجه شكوفايي ايران فرهنگي و فراهم آوردن امكانات براي تربيت انسان فرهنگي فرهيخته ايراني- اسلامي باشد. اين شكوفايي با آگاهي كامل به سازوكار تقويت هويت ديني و ملي كه عناصر مقوم وحدت ملي اند محقق مي شود و موجب مي گردد كه ايران فرهنگي در جهان حضور فعال و مؤثر داشته باشد و باعث و انگيزه اي توانمند مي شود، براي حركت مجدد تمدن اسلامي ايراني، با توجه به مقتضيات عصري، در عين بهره گيري كامل از همه ميراث فرهنگي و تمدني تاريخي و اسلامي و ايراني و با توجه به اين چشم انداز بايد هدفهاي متعددي را در زمينه مسائل مربوط به فرهنگ و تمدن در برنامه هاي توسعه پايدار لحاظ كرد كه من در اينجا به دو سه مورد آن به عنوان نمونه اشاره مي كنم و سخن را با پوزش فراوان به پايان مي برم.
* حضور فعال فرهنگي و عناصر مقوم فرهنگ و تمدن ايراني در ساختار سياسي و اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي كشور
* تقويت هويت آرماني، ديني به طور عام و هويت اسلامي به طور خاص به عنوان يكي از عناصر مقوم وحدت ملي
* تقويت هويت ملي به عنوان يكي ديگر از عناصر مقوم وحدت ملي
* بهره گيري از توان زبان فارسي در زمينه پيام رساني ملي، تاريخي و به عنوان عامل عمده تقويت وحدت ملي
* شناخت همه جانبه ايران تاريخي- فرهنگي و توجه جدي و عالمانه به تاريخ، فرهنگ و تمدن ايران
* كمك مادي و معنوي براي بهره گيري كامل، پرمايه و فراگير از ميراث فرهنگي و تمدن ايران و دستاوردهاي ادبي هزاروچندصدساله زبان و ادب فارسي در آفرينش هاي تئاتري و سينما(هم در زمينه پژوهشي و هم در جهت اجرا)
* توجه كامل به تاريخ علم دوران اسلامي ايران و بيش و كم قبل از اسلام در همه زمينه ها
* توجه بيشتر به فرهنگستانها به گونه اي كه برخي، اگر نه همه سياستگذاريها در فرهنگستانها متمركز شود تا در نتيجه به واسطه لزوم سياستگذاري هاي بين رشته اي، ارتباط آنها با يكديگر بيشتر شود و به ايجاد يك روش هماهنگ بومي در سياستگذاري هاي علمي بويژه در زمينه تحقيق بينجامد و نيز در مواردي كه تصميم گيري نهايي با فرهنگستانهاست، تصميم ها جنبه اجرايي كشوري بيابد.
جناب آقاي رئيس جمهور
فرزندان اين آب و خاك در دوره هجوم بي امان اطلاعات گوناگون نيازمند داشتن آگاهي هاي فراوان از گذشته تاريخي خود و استعدادهاي گوناگون و بسيار ايران براي ساختن آينده آن هستند. اين آگاهي ها را در بانك هاي گوناگون اينترنتي به زبان انگليسي، كه زبان مسلط جهان شده است، نمي توان يافت. از طريق آموزش صحيح و به قاعده تاريخ و جغرافيا و تاريخ علم و زبان و ادب فارسي و آشنايي با ميراث فرهنگي و توسعه علمي و ... مي توان هويتي مستقل ساخت...
با حكايتي ديگر از اسرارالتوحيد سخن را به پايان مي برم:
«شيخ ابوسعيد يك بار به طوس رسيد، مردمان از شيخ استدعاي مجلس كردند، شيخ اجابت كرد، بامداد در خانقاه استاد، تخت بنهادند و مردم مي آمدند و مي نشست. چون شيخ بر تخت شد و مقربان قرآن برخواندند و مردم مي آمد چندانك كسي را جاي نماند. معرف برخاست و گفت خدايش بيامرزاد كه هر كسي از آنجا كه هست يك گام فراتر آيد. شيخ گفت و صلي الله علي محمد و آله اجمعين و دست به روي فرود آورد و گفت هر چه ما خواستيم گفت و جمله پيغامبران بگفته اند او بگفت: خدايش بيامرزاد كه هر كسي از آنجا كه هست يك گام فراتر آيد، چون اين كلمه را بگفت از تخت فرود آمد و آن روز بيش از اين نگفت.(۱)
«اي غايت عقل و عشق در گفت و شنفت»
«در ختم سخن حمد تو مي بايد گفت»
۱- اسرار التوحيد، چاپ صفا، ص ۲۱۶