گفت وگو با اصغر فرهادي ؛ كارگردان فيلم رقص در غبار
در فراسوي سكوت
|
|
آناهيد مؤسسيان
كساني كه سريال هاي تلويزيوني را دنبال مي كنند، نام اصغر فرهادي براي آنها آشناست، بويژه بعد از بخش دوم مجموعه تلخ و نفس گير «داستان يك شهر». فرهادي در آن مجموعه روايت گر زندگي آدم هايي بود كه مشخصه اصلي آنها تلخي، تك افتادگي و تنهايي بود. فرهادي با همين نگاه در پشت دوربين قرار گرفت تا اولين فيلم بلند خود، «رقص در غبار» را كليد بزند. اگر چه فيلم عاري از عيب و ايراد نيست، اما تا همين اندازه هم يكي از چند آثار شاخص در سينماي اجتماعي ايران است. با اين كارگردان به مناسبت نمايش اين فيلم به گفت وگو نشسته ايم.
* از انگيزه و ايده شكل گيري «رقص در غبار» بگوييد؟
- فكر اصلي اين فيلم از محقق و نويسنده عزيزي است به اسم عباس جهانگيريان. او فاميل يكي از دوستان من- آقاي فاضلي- است. آقاي جهانگيريان اين ايده را براي آقاي فاضلي و من تعريف كردند. آن زمان قصد داشتند رماني درباره مارگيرها بنويسند كه البته محتواي رمانشان محتوايي عارفانه داشت. هنگامي كه اين ايده مطرح شد، فكر ما را مشغول كرد و قصه «رقص در غبار» براساس اين ايده شكل گرفت و متأسفانه آقاي جهانگيريان از نوشتن رمانشان صرف نظر كردند كه من همين جا دلم مي خواهد از ايشان درخواست كنم نوشتن رمانشان را به دليل تشابه ايده متوقف نكنند. به هر حال ايده اصلي را آقاي جهانگيريان مطرح كردند و من به اتفاق آقاي محمدرضا فاضلي و عليرضا بذرافشان، كار نوشتن فيلمنامه را آغاز كرديم.
* چه اتفاقي افتاد كه براي اولين فيلمتان، «رقص در غبار» را انتخاب كرديد؟
- قرار بود فيلمنامه ديگري را كار كنم. فيلمنامه آماده شد، اما مردد شدم. آن فيلمنامه را بعد از چندين بار بازنويسي حالا به اسم «شهر زيبا» مي سازم. «رقص در غبار» پتانسيل خوبي داشت. من از تنهايي دو شخصيت اصلي در يك بيابان وسيع خوشم مي آمد. از طرفي با دغدغه هايي كه داشتم همسو بود؛ دغدغه پرداختن به آدمهاي حاشيه اي و فراموش شده. به لحاظ اجرايي نيز مي توانست تجربه اي نو براي من باشد.
* چيزي كه در «رقص در غبار» خيلي جلب توجه مي كند، فضاي تلخ فيلم است. اين تلخي در آثار قبلي شما عنصر اصلي است. اساساً آدم تلخي هستيد؟
- اصلاً آدم تلخي نيستم. به نظرم تلخ يا شاد بودن فضاي يك فيلم نه عيب است و نه امتياز. شايد دليل اين تلخي، انتخاب موضوعاتي است كه در نفس خود تلخي را دارا هست. جاهاي ديگر هم اين را گفته ام. اگر تلخي و حزن جاري در يك اثر در مخاطب به انديشه تبديل شود، آن اثر موفق بوده، وگرنه محزون كردن مخاطب بدون واداشتن او به تفكر، كاري است ساده و غيرخلاقانه، مثل فيلم هاي هندي. فيلم هاي هندي مخاطب را غمگين مي كند، اما به فكر وانمي دارد. ضمناً بايد به ياد داشته باشيم با يك نگاه واقع بينانه به شرايط حاكم اجتماع مان ناخواسته اثري كه از اين نگاه حاصل مي شود، اثر تلخي خواهد بود. بايد بپذيريم در اجتماع ما درد و رنجي هم است، يعني اين حرف، اين نيست كه در كشورهاي ديگر، همه چيز خوب و خوش است. ما راجع به اجتماع خودمان حرف مي زنيم، من نمي توانم نسبت به آنچه در اطرافم مي گذرد، خنثي باشم، اين همه بي عدالتي و مظلوميت در جامعه اي كه داعيه اخلاق و ديانت دارد، قابل تأمل است و قطعاً تلخ.
* فيلم با عشق يك دختر و پسر آغاز مي شود، اما ميانه ماجرا، دختر به كلي فراموش مي شود...
- فراموش نمي شود. حتي در صحنه هايي كه ريحانه را نمي بينيم، همه حرف ها بر سر اوست. به لحاظ حضور غيرمستقيم او هميشه و در تمام لحظات فيلم حضور دارد، اساساً تلاش هاي پسر جوان به خاطر اوست، بيشترين چيزي كه در فيلم درباره اش صحبت مي شود عشق ريحانه است.
* قصه فيلم در ابتدا روايت عشق دختر و پسر است و سپس تقابل پسر با مرد مارگير. آيا اين به روايت كلي فيلم ضربه نمي زند؟
- بخش اول مقدمه اي است براي سفر پسر به بيابان، بدون آن مقدمه، علت حركت پسر سست خواهد بود. آن مقدمه چيده شد تا حركت و تلاش پسر باور پذير شود. به هر حال قصه ايجاب مي كرد تا در دو فضا اتفاقات جاري شوند، يكي فضاي شلوغ، پرسروصدا و پر از فشار شهري و ديگري بياباني آرام، وسيع، خالي و خلوت، فكر مي كرديم اين كنتراست در خدمت فيلم است. اصرار داشتم كه شخصيت اصلي ام را از دل يك دنياي شلوغ و بي رحم به صحنه اي خلوت و وسيع ببرم و او را در اين صحنه بشناسم و رفتارش را ببينم، نمي دانم چقدر درست بوده و چقدر غلط.
* به نظرم هسته اصلي فيلم شما تنهايي است، چون همه آدم ها تنها هستند؟
- نمي دانم چرا. اين ناخواسته در چند كاري كه ساخته ام، بروز پيدا كرده است .شايد به آدم هاي تنها بيشتر علاقه مندم، آدم ها در تنهايي، بيشتر به خودشان نزديكند، راحت تر مي شود شناختشان. در لحظاتي كه تنها نيستند، نقاب بر چهره دارند. بله آدم هاي اين فيلم خيلي تنها هستند، تنها ترينشان آن پيرمرد مارگير است، بعد ريحانه و مادرش، بعد نظر، مادر ريحانه خيلي تنهاست.
* با توجه به اين كه در سريال هايي كه داشته ايد و بر روي فضا سازي و طراحي صحنه خيلي وقت گذاشته ايد، در طراحي صحنه، «رقص در غبار» كه خيلي باور پذير است تا چه اندازه براساس و خواست خود حركت كرديد؟
- بيشتر انرژي ام به عنوان طراح صحنه فيلم صرف طراحي ماشين پيرمرد مارگير شد. مدتها دنبال اين ماشين گشتم، خيلي از اوراقي ها را سرزدم، هيچ كس منظورم را متوجه نمي شد. بالاخره روزي در خيابان يك ماشين بسيار تميز اما قديمي پيدا كردم و همان را خريدم. روزهاي متوالي روي ماشين كار كردم، تلاش كردم بافت ديوارهاي ماشين فلز بودن و سخت بودنش به چشم بيايد، در ماشين شما بيشتر فلز مي بينيد و فرمان و داشبوردي قرمز. برايم جذاب بود كه در دل اين غول آهني، رنگ قرمز هم وجود دارد. آماده سازي ماشين خيلي انرژي برد. ما مجبور بوديم براي تراولينگ هايي كه در ماشين در حال حركت داشتيم، جداره هاي آخر اپرتابل و قابل جابه جايي بسازيم. اما مجموعاً همان ماشيني كه در ذهن داشتم از آب درآمد. براي پيدا كردن لوكيشن بيابان هم خيلي جاها را گشتم. اطراف تهران، قم، كاشان، گرمسار، اصفهان و نهايتاً در اطراف ميبد يزد، بياباني را پيدا كردم كه تخت و مسطح نبود. روزگاري در آن بيابان روستايي بوده كه خاك آن را پوشانده و فقط گنبد چند خانه و عمارت از زير خاك بيرون زده بود. متأسفانه از فضاي سرم سازي راضي نيستم. قرار بود اين صحنه ها را در سرم سازي حصارك فيلمبرداري كنيم تا روز فيلمبرداري هم با توجه به نامه نگاري ها، همه چيز خوب پيش رفت، اما موقع فيلمبرداري به ما اجازه كار ندادند. هيچ وقت بي نظمي آنها را فراموش نمي كنم...
* تنهايي مرد مارگير و اين زندگي خاص او شبيه قهرمان هاي وسترن است، در باره شخصيت او صحبت كنيد. (جالب است در فيلم بعدي تان هم آقاي قريبيان بازي مي كند).
- چند نفري اين را به من گفته اند كه فيلم شبيه فيلم هاي وسترن است، صادقانه بگويم اصلاً چنين نيتي نداشتم، اما خوشحالم. ببينيد فضاي زرد بيابان، لباس هاي پيرمرد، خلوت او، كولي وار زندگي كردنش، سكوتش، سيگار كشيدن هاي پي درپي اش و مبارزه اي سختي كه بين او و نظر رخ مي دهد، مجموعاً باعث چنين برداشتي شده است. ما در فيلم هاي وسترن هم اين عوامل را داريم آدم هاي آزاد و كولي واري كه كمترين وابستگي به اطرافشان دارند، آدم هاي نترس و شجاعي كه حسابگر نيستند، آدم هايي كه وارد يك مبارزه در محيط خلوت و خشن مي شوند و... شايد به اين دلايل است.
* هر چقدر كه ريتم داستان در اول فيلم شتاب دارد، در نيمه دوم فيلم، كند مي شود. آيا دليل خاصي دارد؟
- بخش اول فيلم يعني دو پرده اول مقدمه قصه است و بسترسازي مي شود. براي هدايت قصه اصلي، من تمام تلاشم را كردم تا اين بخش اول فشرده و موجز باشد. معتقد نيستم كه بخش دوم ريتم كندي دارد، اما يك مسئله وجود دارد تماشاگر فيلم به لحاظ رواني خود را با ريتم بخش اول تطبيق مي دهد و حالا بخش دوم برايش كندتر به نظر مي آيد. مثل اين كه عده اي سوار يك ماشيني بشوند تا سفري را آغاز كنند. ماشين چند كيلومتر اول را با سرعت ۱۸۰ كيلومتردر ساعت مي رود و بخش اصلي سفر را با سرعت ۱۲۰ كيلومتر در ساعت، قطعاً به لحاظ رواني براي مسافرين به نظر مي آيد سرعت ماشين كم است. اگر همان ماشين از ابتدا، سفر با سرعت ۱۲۰ كيلومتر در ساعت حركت مي كرد، ديگر براي مسافرين اين حس به وجود نمي آمد. به نظر مي رسد نبايد مقدمه فيلم با اين ريتم مونتاژ مي شد.
* بعضي از صحنه هاي فيلم شما تصويرهاي نفس گيري دارد، نفس گيرتر از اين، صحنه بازي فرامرز قريبيان است و آن تنهايي اش در بيابان، مي خواهم بدانم اين شخصيت تا چه اندازه براساس ويژگي هاي بازيگري و كاراكتري خود آقاي قريبيان نوشته شده؛ خصوصاً كه غم عجيبي هم در چهره و چشمان اين بازيگر ديده مي شود.
- موقع نوشتن فيلمنامه و شكل گيري اين شخصيت در قصه به هيچ بازيگري فكر نمي كردم، لذا در پاسخ اين كه اين شخصيت براساس ويژگي هاي شخصيتي آقاي قريبيان پرداخت شده، بايد بگويم نه. اما انتخاب آقاي قريبيان براي اين نقش چند دليل داشت، مهم تر از همه اين بود كه من او را دورادور دوست داشتم و مي خواستم كسي اين نقش را بازي كند كه به لحاظ عاطفي هم رابطه خوبي با وي داشته باشم. اساساً به اين رابطه بين بازيگر و كارگردان معتقدم. اما نكته ديگر اين كه غالب لحظات بازي اين شخصيت در سكوت است و كمتر حرف مي زند. من بايد كسي را انتخاب مي كردم كه در سكوت و بي حرفي اش بتواند تماشاگر را به خود جذب كند، در واقع سكوتش خالي و پوچ نباشد، پشت سكوت و نگاهش عمقي وجود داشته باشد، اين خصوصيت به شدت در چشم هاي آقاي قريبيان وجود دارد، او نگاهش خالي نيست، عمق دارد و اضافه بر همه اين ها، انصافاً ايشان بازيگر توانا، منظم و شريفي هستند. همكاري دوباره ما در «شهر زيبا» مؤيد همين نكات است.
* نظر ويژگي چنداني ندارد كه يك دختر تا اين حد عاشق او شود، آيا اين به منطق و باور پذيري فيلم ضربه نمي زند؟
- اين همه ويژگي... ساده و بي رياست، با معرفت و مغرور است، شوخ طبع و بذله گوست... هر چند آدم ها عاشق ويژگي هاي همديگر نمي شوند، عاشق همديگر مي شوند.
* از ويژگي هاي كارهاي شما بازي خوب بازيگران آن است، در فيلم «رقص در غبار» هم اين اتفاق افتاده، گزينش بازيگران بر چه اساس است؟
- به هر حال براساس شخصيتي كه در فيلمنامه است در ذهن تصويري از آن شخصيت شكل مي گيرد و تلاش مي شود فردي كه به آن تصوير نزديكتر است، انتخاب شود. حالا تواناييها، اخلاقيات و فاكتورهاي ديگر هم دخيل مي شوند... به نظرم بازي درست بيشتر ناشي از انتخاب درست است. شما براي نقش تان اگر بازيگر درست و مطلوب را انتخاب كنيد، بخش اعظم راه را طي كرده ايد.خب، قبل از فيلمبرداري و سرصحنه هم با تمرين هاي پي درپي بازي بازيگر شكل مي گيرد.
* ظاهراً فيلم بعدي تان نيز يك مضمون اجتماعي دارد، دوست نداريد ژانرهاي ديگر را هم تجربه كنيد؟
- چرا دوست دارم همه نوع تجربه اي داشته باشم، اما مي دانم دوباره به همان علايق اصلي ام برمي گردم.
|