نقد فرماليستي غزل حافظ-بخش پاياني
آشنايي زدايي در غزل حافظ
بخش اول اين مقاله راروز چهارشنبه هفته گذشته خوانديد .در آنجاگفته شد كه با نگاهي فرماليستي يا شكل گرايانه مي توان به زواياي ديگري از شعر حافظ دست يافت . براين اساس بيت اول از اولين غزل حافظ تحليل شد كه در ادامه ، بررسي ابيات ديگر اين غزل را مي خوانيم
|
|
به بوي نافه اي كاخر صبا زان طره بگشايد
زتاب جعد مشكينش چه خون افتاد در دلها
شاعر صبا را با هنر استعاره مكنيه تخيليه يا به انساني مانند كرده است كه قصد دارد بوي خوش معشوق را براي عاشقان بياورد.
- ايهام در واژه «بوي» به معناهاي بوي و اميد
- بوي را اگر در معناي «اميد» بگيريم با «خون در دل افتادن» ايهام تناسب درست مي كند چرا كه اميد، انتظار را به همراه مي آورد و انتظار هم «خون در دل افتادن» را .مصوتهاي بلند «آ» در «نافه»، «كاخر» «صبا»، «زان» و «بگشايد» آينده و اميد و انتظار را در ذهن متبادر مي كند و اين اميد و آينده و انتظار همان درونمايه مصراع است؛ اميد و انتظاري كه شاعر به ياري آن هجران مرگبار را تحمل مي نمايد؛ اما اين انتظار هم براي عاشقان به دردناكي هجران، ويران كننده است.
در مكتب فرماليستها سوء تفاهمها و سوءتعبيرها بسيار بسيار حائز اهميت است و اين سوء تعبيرها و به قولي سردرگمي ها همان آشنايي زدايي است، كه حركت ذهن مخاطب را كند و يا به تعبيري عقب و جلو مي كند. واژه «مشكين» «يار مشكين» هر دو از نظر فرماليستها درست و كاملاً به جا است؛ حافظ با انتخاب اين واژه و با استخدام صنعت «ايهام حركتي» سعي دارد كه حركت فهم و ادراك را آهسته نمايد و دست اندازي و سدي بر سر راه خوانندگانش ايجاد نمايد. به واقع اين مشكل، كه آيا اين واژه «مشكين» است يا «مشكين» و يا اين كه كداميك صحيح است با نقد فرماليستي قابل حل است.
به راستي ايهام در هر شكل آن عرصه اي مي آفريند به منشور سردرگمي و سوء تفاهم و اين خود لذتي است كه بدين وسيله به خواننده ادبيات منتقل مي شود والا اگر چنين نبود ادبيات هم همچون علوم ديگر براي خود زباني كاملاً ويژه به وجود مي آورد مثل علم شيمي كه براي آب «H2O» را مي سازد تا هيچ گونه سردرگمي و سوء تفاهمي ايجاد نشود، اما در ادبيات مي گوييم «آب» و از آن آبرو و آب را افاده مي كنيم و هر دو معني هم درست و بجا است.
مرا در منزل جانان چه امن عيش؟ چون هر دم
جرس فرياد مي دارد كه بربنديد محملها
شاعر شيرين سخن و نازك خيال ما با هنر استعاره مكنيه تخيليه جرس را به انساني مانند كرده است كه با بانگ خود كاروانيان را به حركت دعوت مي كند.
به مي سجاده رنگين كن، گرت پير مغان گويد
كه سالك بي خبر نبود ز راه و رسم منزلها
اين بيت يكي از آن ابيات غزليات حافظ است كه حرفهاي زيادي راجع به آن زده شده است و در اينجا اين بيت از ديدگاه فرماليستي نقد مي شود.
«مي» و «سجاده» دوچيزند كه كاملاً با هم در تضادند و از زيركي حافظ بوده كه اين دو كلمه را در كنار هم قرار داده. اگر قبول كنيم كه درونمايه اين بيت تأديب نفس به شيوه ملامتيان است آن وقت «مي» و «سجاده» دو سمبل هستند. «مي» مي تواند سمبل چيزي باشد كه خلاف ظاهر شرع است و «سجاده» سمبل هر چيزي است كه مي تواند ظاهر شرع و شريعت باشد.
حافظ براي بيان آراء و عقايد ملامتيه خود از «مي» و «سجاده» بهره مي گيرد، دو چيز كه فوق العاده به تعبيري درصد جذبشان (جذب خوانندگان) بالاست؛ «مي» كه كريه ترين صورت خلاف شرع است و سجاده كه بهترين نماد و جلوه ظاهر شريعت است و زيباتر از اين،نشاندن اين دو كلمه در كنار هم است كه مي توان گفت شاهكاري است بس نادر.
اما «پير مغان» يك سمبل است. «پير مغان» سمبلي است از هر كسي، استادي مجرب، پيري فرزانه و يا معلمي دلسوز. «پير مغان» به واقع سمبل هر كسي است كه حافظ او را قبول دارد.
«سالك» در مصراع دوم پير سالك است، يعني مرشدي كه خود يا در ابتدا سالك بوده است و يا همچنان به طي طريق ادامه مي دهد چون راه عشق پاياني ندارد و همه كس به شكلي رهرو اين راهند.
حال سؤالي كه اينجا مطرح مي شود؛ اين است كه چرا حافظ به جاي مرشد(=پير) از «سالك» استفاده كرده است؟ مگر نمي توانست بگويد:
به مي سجاده رنگين كن گرت پير مغان گويد
كه مرشد بي خبر نبود ز راه و رسم منزلها
جواب اين سؤال از ديدگاه فرماليستي به اين صورت است كه حافظ خواسته است با آوردن واژه «سالك» دست به آشنازدايي بزند و ذهن خواننده را با اين بيت مخصوصاً اين مصراع شديداً درگير نمايد. خواننده اين غزل به محض اين كه به اين مصراع مي رسد (= سالك بي خبر نبود ز راه و رسم منزلها) دوباره و سه باره بلكه چهار باره آن را مي خواند چرا كه درك و فهم «سالك» در بافت مصراع بسيار ثقيل است واشتباه به نظر مي رسد؛ اما پس از اين كه چند دقيقه اي را بر روي مصراع درنگ نمود براي خود اين گونه توجيه مي كند كه پير و مرشد هم خود سالك راه عشق و حقيقت است.
اين بيت شايد در اعماق ذهن خوانندگان غزليات حافظ ضبط شده باشد و همه آن را حفظ باشند و اين بدان خاطر است كه آن را چندين بار خوانده اند تا منظور نظر حافظ را بفهمند و اين همان چيزي است كه حافظ مي خواهد.
زيركي حافظ در حسن انتخاب كلمه «سالك» به جهت كندنمودن حركت ادراك بس قابل توجه و تحسين است چرا كه اگر مي گفت: مرشد (پير) تازه سخني گفته بود كه بارها و بارها توسط مولوي و عطار و سنايي و ... زده شده بود و خواننده بدون هيچ درنگي از اين مصراع مي گذشت.
پس در اين بيت سه سمبل وجود دارد؛ مي، سجاده و پير مغان؛ و يك آشنايي زدايي با آوردن واژه «سالك».
البته سجاده را با مي رنگين كردن، خود يك آشنايي زدايي است كه روند و جريان حركت فهم را با دست انداز مواجه مي سازد كه در جايگاه خود به لحاظ ارزش هنري قابل تحسين است.
واژگان «رسم» و «راه» هر دو به معناي شيوه، رفتار و آيين آمده است اما «رسم» به معناي آثار باقيمانده از خانه اي كه ويران شده است، نيز مي باشد. پس رسم در اين معنا با راه ايهام تناسب درست مي كند. همين طور ميان راه و رسم (به معناي شيوه و آيين) و سالك تناسب وجود دارد و ميان رسم (به معناي باقيمانده خانه ويران) و سالك ايهام تناسب وجود دارد.
شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين حايل
كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها
در مصراع نخست تكرار مصوت بلند «اي» در كلمات «تاريك»، «بيم»، «گردابي» و «چنين» كلمه بيم را به طور برجسته در ذهن متبادر مي كند چرا كه اساس آهنگ واژه بيم بر مصوت بلند «اي» بنا شده است. پس حافظ بيمي را القا مي كند كه در راه عشق در كمين نشسته است؛ بيم انتظار ديدار معشوق و بيم سختي عشق. در واقع درونمايه اين مصراع را مي توان بيم حافظ از مصائب عشق دانست.
مصراع دوم قرار گرفتن «سبكبار» و «ساحل» و در نتيجه تكرار حرف «س» شديداً سبكي و آسايش را القا مي كند سبكي و آسايش آناني كه از گرداب عشق بركنارند. به واقع حرف «س» يك نوع سبكي و چابكي را در وجود خود دارد و قرار گرفتن دو حرف «س» در كنار هم اين سبكي را در ذهن جايگير مي كند.
حسن گزينش و انتخاب درست جايگاه كلمات كه به هارموني كلام مي انجامد در بيان هدف شاعر در اين بيت قابل تحسين است.
همه كارم زخود كامي به بدنامي كشيد آخر
نهان كي ماند آن رازي كزو سازند محفلها
در اين بيت تكرار مصوت بلند «آ» در كارم، «كامي»، «بدنامي» و «آخر» ادعا و غرور را در ذهن متبادر مي كند.
در واقع مصوت بلند «آ» در ميان صامتها و مصوتهاي زبان پارسي از همه مغرورتر و خودنماتر است چرا كه يك سروگردن از همه بالاتر است. به حقيقت مصوت بلند «آ» انساني را در ذهن متبادر مي كند كه قصد خودنمايي و ادعا دارد و حافظ با استخدام چنين كلماتي سعي دارد آن مايه سيه روزي خود و ديگران -يعني انانيت- را به شكلي هنري و غيرمستقيم در ذهن القا نمايد.
به راستي حافظ سعي مي كند تا با نغمه هاي حروف درونمايه هاي اختصاصي هر مصراع و بيت را جداي از درونمايه كلي غزل در ذهن خواننده وارد نمايد و اين كار از نظر مكتب فرماليستها يعني همان انجام وظيفه هر عنصر در نظام همان اثر.
حضوري گرهمي خواهي، ازوغايب مشو حافظ
متي ما تلق من تهوي دع الدنيا و اهملها
حكايت اين بيت همچون حكايت بيت نخست است. حافظ دست به «آشنايي زدايي» مي زند، آن هم به دو طريق: ۱- صنعت تضاد ۲- آوردن بيت ملمع.
تضاد ميان حضور و غيب آوردن مصراعي عربي و يا بيت ملمع، همان جريان «آشنايي زدايي» را يك بار ديگر انجام مي دهد.
البته قرار دادن غزل در ميان دو مصراع عربي يكي در ابتداي غزل و يكي در پايان غزل به شكلي «ردالمقطع علي المطلع» است. يعني خواننده با خواندن بيت پاياني (مقطع غزل) و رسيدن به مصراع عربي بلافاصله ذهنش متوجه آن مي شود كه يك مصراع عربي هم در بيت اول (مطلع غزل) خوانده است؛ پس بلافاصله به بيت اول مراجعه مي كند و مجدد يك بار ديگر بيت اول را مي خواند تا به يقين بيشتري برسد و حس كنجكاوي خود را ارضاء نمايد.
حال بياييد اين بررسي را انجام دهيم كه ردالمطلع گونه غزل در بيت آخر از ديدگاه فرماليستي چه حسني دارد. لازم به توضيح است كه «ردالمطلع» آن است كه شاعر مصراع اول يا دوم مطلع را چنان كه زيبا باشد، در مقطع عيناً تكرار كند.
اما آوردن اين مصراع عربي در بيت پاياني نوعي از ردالمطلع است چرا كه همان مصراع عربي مطلع غزل عيناً تكرار نشده است؛ بلكه تنها مصراعي عربي ذكر شده كه اين خود از نظر ما ردالمطلع گونه يا «ردالمقطع علي المطلعي» است.
همان گونه كه پيشتر گفته شد اين كار يعني:
«الا يا ايها الساقي ادركاساً و ناولها» و در پايان شعر «متي ما تلق من تهوي دع الدنيا و اهملها»،از اين نظر ارزش دارد كه شاعر خواننده را وادار مي كند كه مجدد به مطلع غزل مراجعه نمايد. اگر بدانيم كه واقعاً نه تنها درونمايه غزل كه درونمايه كل ديوان حافظ «مستي و عشق» است عشقي كه در بادي امر آسان مي نمايد و در پايان مشكلها به بار مي آورد. آن وقت پي خواهيم برد كه حافظ مي خواهد مجدداً پس از مقطع غزل يك بار ديگر خواننده را با پيام ديوانش آشنا كند پيامي كه به راستي نه تنها پيام ديوان اوست كه پيام كل هستي است. بهروز اتوني
|