شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۲ - شماره ۳۲۹۹
هفت شهر عشق
مريم منصوري
001992.jpg

نيمه هاي شب است. منظور پروردگاراز اين دعوت چيست؟زندگي پراست از اين چرخشها . كره زمين به دور خورشيد روي يك محور مي چرخد . هر كدام از اين افراد هم به دور كعبه مي گردند. «هفت بار».
«هفت » كليدي است كه حق تعالي براي بازكردن درهاي بسته مقابلمان در اختيار ما گذارده. حس مي كنم زني هستم نشسته در پشت در بزرگ و با عظمت بسته اي و كليدي به دست دارم كه روي آن نوشته شده «۷».اگر بگشايم اين درها را مصداق اين بيت است كه:
رسد آدمي به جايي كه به جز خدا نبيند
بنگر كه تا چه حد است مقام آدميت
چرا هفت دور طواف به دور كعبه؟ چرا هفت سنگ را هفت بار رمي جمرات؟
هفت رفت و برگشت در سعي بين صفا و مروه؟ رنگين كمان انسانها در حال انجام اعمال حج. زردپوست، سياه پوست، ... چرا در قرآن تاكيد بر كلمه هفت است ؟در سوره يوسف هفت سال قحطي هفت سال پرمحصول.
«چاكرا» يك واژه سانسكريت است كه اصطلاحا به معني چرخ يا دايره استعمال مي شود. اما در بعضي متون آن را «گرداب» ترجمه كرده اند «چاكرا» منبع يا گردابي از انرژي محسوب مي شود كه در سطح بدن ظرفيت قرار دارد و غرايز اوليه را كنترل مي كند. در واقع چاكرا كليد روشن كننده يا افتتاح كننده سطح مخصوصي از ذهن است. هفت چاكراي اصلي در راستاي ستون فقرات واقع شده اند. حركت آنها از ناحيه عجان شروع مي شود و تا تاج سر ادامه مي يابد.
هفت چاكرا عبارتند از:
مولاداها : (آگاهي هاي سطح پايين و حيواني يا غريزي)
سودا هيتانا:  (به معني خانه جهل، ذهن ناآگاه)
ماني پورا: (به معني شهر جواهرات، شبكه خورشيدي)
و شيودهي: (به معني تصفيه و پاكسازي رواني)
آجنا: (چشم سوم، چشم خرد، چشم شيوا)
بيندو: (به معني نقطه يا قطره)
ساهاسرارا: (آگاهي خالص و ماوراي حواس)
شناخت
در پيش چشمانم تابلوي زيبايي خودنمايي مي كند. اين تابلو «كوه جبل رحمه» است كه در بستر سياهي شب سخت مي درخشد. به واسطه زائرين فانوس به دست. به مانند ستارگان چشمك زن. زائرين از كوه بالا مي رفتند. كوه موج مي زد از نورهاي تك تك.
مراسم ذكر و دعاي عرفه در بيرون از چادر از سر شب تا صبح روي شن هاي صحراي عرفات حالتي دارد ناگفتني و درك نكردني. از لابه لاي درزهاي چادر باريكه نوري به مهماني ما مي آيد.
در مهتاب شب عرفه به گمانم آسمان و زمين خيلي به هم نزديك شده اند. سجاده هايمان را بيرون از چادر روي شن هاي داغ گسترده ايم . موشي به نرمي از كنارم گذشت. آنقدر آرام بود كه تكان هم نخوردم. به فرمان حق تعالي همه موجودات از انسان گرفته تا حشرات در اين صحراي مقدس در اين شب و روز در امانند و اين را مي توان لمس كرد.
قرص كامل ماه به زمين و به من نزديك است نزديكتر و بزرگتر از هميشه. دستهايم كه به دعا بلند مي شود ماه را از لابه لاي انگشتانم درخشان تر از هميشه مي يابم.
ساعت ۳۵/۱۲ دقيقه روز عرفه.
نزديك نماز ظهر است. واقعا گرم است از زمين و آسمان گرما مي بارد. نيت وقوف را مي خواهند بگويند.
تصفيه خانه است اينجا. مثل آب آلوده  اي مي مانيم كه در مراحل مختلف تحت تصفيه قرار گرفته ايم. روح را بايد تصفيه و پالايش كرد. كسي با كسي حرف نمي زند. همه در خود فرو رفته اند. همين گرما هم از رموز اسرار اين دعوت الهي است. پنداري كوره اي زير پايمان افروخته اند. و بالا هم آفتاب به شدت سوزان است. شايد به سبب گرما، عمل تقطير در روحمان صورت بگيرد.
سفر سنگ
001989.jpg

«سنگ» در اين سفر جايگاه خاصي دارد. سنگ حجرالاسود نزديك به پنجاه تكه است كه با بست هاي فلزي به يكديگر متصل شده اند و در يك قاب نقره اي قرار دارد.
يكي از ويژگيهاي اين سنگ اين است كه تمامي خصلت هاي خوب و بد انسان در استعلام با اين سنگ بزرگ مي شود. مثل آينه كاملا وجودمان را مي شناساند.
از يكي از اساتيد دانشگاه تهران در مورد سنگ حجرالاسود سئوال كردم. عقيده داشتند كه اين سنگ از نظر زمين شناسي هيچ شباهتي به ساير سنگهاي منطقه ندارد چرا كه سنگهاي شهر مكه از نوع آذرين مي باشند و اين سنگ سنگي است كاملا آسماني و متفاوت با سنگهاي زمين.
۴۹ سنگ صاف و صيقلي و گرد و كوچك توشه اي است كه در اين سفر الهي نياز داريم. بايد قبل از سفر به مني سنگ ها را آماده كنيم. قسمت هاي نوك تيز سنگ ها را مي ساييم تا گرد شود. يك تخته سنگ در زير و يكي هم به دست ديگر دارم. ضربه و ضربه صداي ضربات را مي پرستم. صداي شكستن سنگ ها روحنوازترين ملودي است كه به گوش مي رسد. زن ها در دسته هاي سه يا چهار نفري با لباس هاي احرام سفيد بر تن مشغول جمع كردن سنگ. تق تق شكستن سنگ ها همراه با زمزمه و دعا خواندن و نوازش سنگ هايي كه زماني پاهاي مقدس پيامبرمان محمد(ص) را لمس كرده اند.
كعبه خود سنگ نشاني است كه ره گم نشود
حاجي احرام دگر بند ببين يار كجاست
(به مناسبت عيد قربان)
مرده بودم
چه گويم مرده بودم بي تو مطلق
خدا از نو دگر باز آفريدم
بهل تا دست و پايت را ببوسم
بده عيدانه كامروز است عيدم
«شمس تبريزي»
باور داشتم و دارم كه نشانه هاي هستي هميشه هدايتگرند اما باور كجا و عمل كجا؟ باور كجا و تن به راه آن نشانه سپردن كجا.
ذبح در عيد قربان ريختن خون فرزند است (به شكل نمادين) كه بزرگترين وابستگي بشر بر روي زمين است. قرباني كردن يعني ذبح همه تمايلات نفساني.
ذبح ريختن خون در اين سرزمين و بعد از آن عمل تقصير يعني ريختن مو و ناخن كه بعد از اثر انگشت خون، مو و ناخن مولفه هايي هستند دقيق براي شناسايي و تمايز اشخاص.و به قولي اين مولفه ها در روزي كه همه دوباره سر از خاك برمي دارند. در اين مكان شهادت مي دهند كه تو زماني در اين مكان قرار گرفته اي تا پس از طي مراحلي، شمع وجودت روشن شود.
در اين حركت چهره ها تغيير مي كند(سرهاي تراشيده شده ازته) و به اتحاد و يكرنگي نزديك مي شود. طره موي جدا شده اي رقص كنان، پيچ و تاب مي خورد. جدا شده تا او هم جدا شود. جدا شود از هر آنچه بوي تعلق دارد. جدا شده ايم از همه چيز در پي آن از مو هم جدا شويم تا به او بينديشيم.
زمزمه هاي زمزم
يادم مي آيد هميشه در ديدن تصاوير سه بعدي ناموفق بودم. نمي توانستم جور ديگر ببينم. اين تصاويري كه حالا در مقابلم قرار دارد جمعيت در حال طواف را مي گويم، سه بعدي است. مي دانم. در ساحل درياي مواج نشسته ام. قطره قطره جمع گشته اند و به دريا مبدل شده اند. هميشه با تماشاي دريا آرامش خاصي مي يابيم. پنداري همه ناپاكي ها را دريا در خودش فرومي برد. هم اينك هم در حال تماشاي صحنه ديگري از طبيعت بكر خداوند هستم. درياي انسان ها.
تك تك شان به سان قطره قطره هاست. قطره هرچند ناپاك وقتي به دريا وصل مي شود زلال و پاك مي شود. آن ساحل آرام كه امواج آرام آرام به سويش مي آيند و در كنارش قرار مي گيرند اين جاست.
گرداگرد كعبه را هاله اي احاطه كرده انباشته از انرژي هاي مثبت به مانند جو زمين كه زمين را احاطه كرده. در محدوده اين جو احاطه شده به دور كعبه انسان ها از معناي فرديت جدا مي شوند.
به سبب همين انرژي احاطه شده است كه توصيه شده داخل مقام ابراهيم يعني به فاصله هرچه كمتري از كعبه طواف صورت پذيرد.
زمزمه هاي «زمزم» اين پيام را برايم تداعي مي كند كه اينجا سراب نيست اين واقعا آب است. سرتاسر زندگيم به مانند جاده اي در كوير مي بود. به هر مرحله اي مي رسيدم سرابي بيش نيست و سراب پشت سراب، مرا تشنه تر مي كرد. و حالا مي انديشم كه تشنه ام و اين درد تشنگي را واقعا دوايي نيست مگر با زمزمه هاي زمزم. اينجا سراب نيست واقعا آب است.

سفر دل
محسن شريعت
باز پيك روضه رضوان عشق
خواند ما را جانب سلطان عشق
كاي همايون طائر عرش آشيان
وقت آن شد تا شوي مهمان عشق
گام هايت را استوار و بلند بردار و با صعود به قلل رفيع، بر فراز هزاره ها نداي ابراهيم(ع) را به گوش جان بشنو و نظاره گر هزاره هاي ايمان و عشق و ايثار در ميان اين همه آثار رنگارنگ و ثابت و متغير باش. در اين ميهماني يافتن تاريخ در جغرافي يكي از هنرهاي تو است، آن سرزمين مقدس مروري است بر يك تاريخ كهن سرشار از معرفت، ليكن احياي خاطرات اين ديار و اين مرور آموزنده و پربار براي تاريخي كه با ريگ هاي بيابان جاري است و لانه در يك ميليارد قلوب تسليم شده به آيات دارد.
در هر بزم و ميهماني هر قدر ميزبان والاتر و با عظمت تر باشد بزم او باشكوه تر و تكليف ميهمان براي آراستن و مراقبت از رفتار خود مشكل تر مي نمايد.
ميزبان حضرت باريتعالي است و در اين سفر به ديدار پيامبر اكرم(ص) و فاطمه زهرا(س) و كساني مي روي كه همواره آرزو داري، در كنارشان مي بودي تا خلوص تو را نيز ببينند پيامبر اكرم(ص)، زهرا(س) و براي آنكه به معشوق برسي اين كلام امام جعفر صادق(ع) را به ياددار كه فرمود هرگاه اراده حج كردي دل را از هر چه كه از خدايت باز دارد خالي كن، سپس با آب توبه خود را از گناهان شستشو ده و دنيا و آسايش و دلبستگي به خلق را واگذار و با همه وداع نما(۱) طهارت و پاكي، شرط آهنگ خانه معبود است، ان الله يحب التوابين و يحب المطهرين با كسب اين شرايط است كه وقتي به ميقات آمدي مي فهمي كه لحظه شروع و باب الورود به حرم كبريايي است. لباس عوض كن، لباس زينت از تن خارج كن و خود را با غسل احرام شستشو بده و لباس تقوا و بندگي خداوند بپوش، ميقات مانور مرگ و قيامت است پس از مرگ لباس از بدنت خارج مي كنند اما در ميقات خود لباس خود را بدر مي كني، در مرگ قهري بدنت را غسل مي دهند اما در ميقات تو خود غسل مي كني، در هنگام مرگ كفنت مي كنند اما در ميقات خود كفن مي پوشي و دو تكه پارچه سفيد به تن مي كني، در مرگ قهري بعد از كفن كردن بر بدنت نماز مي خوانند اما در ميقات تو خود دو ركعت نماز مي خواني.حال اگر سالك و رونده باشي و درك معنا كني، اكنون قادر خواهي بود بگويي «آمدم» و به حقيقت به سوي آنچه تو دعوت شده اي، حركت كني و اين حركت تكاملي را از زمان مرگ اختياري تا مرگ قهري و لحظه خروج از اين دنيا ادامه دهي كه «لبيك» را سري و رازي و فلسفه و حكمتي جزء اين نيست. حال مي تواني بگوئي لبيك اللهم لبيك و با اين شعار آمدنت را با تمام وجود به پيشگاه او اعلام نمايي.
لبيك اللهم لبيك، آمدنت را در لباس آشتي و آشنايي خبر مي دهي و هجرتت را با قطع اميد حراميان از خودت آغاز مي كني.
لبيك اللهم لبيك، انتقالت را از تنگناي سركشي و ظلم به جهان به سوي نور و عدالت و خيرخواهي نويد مي دهي. با درك اين حقيقت است كه محرم در ميقات محرم مي شود و اسرار الهي را دريافت مي كند. احرام يعني هر چه جز انسانيت را به ياد مي آورد بايد ترك كني، خداوند ترا در بزمش انسان مي خواهد نه چهره دگرگون با زر و زيور مادي، او با تحريم زيبايي ظاهري و زينت مادي تو پيراستگي ات از جاذبه هاي مادي در احرام مي خواهد انسانيتت را در خانه اش ميهمان كند.
۱- مصباح الشريعه باب ۲۱

انديشه
ادبيات
اقتصاد
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |