پنجشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۲ - شماره ۳۳۰۳
هنر
Front Page

به انگيزه برگزاري جشنواره موسيقي نواحي -ايران
سرمايه غني فرهنگي
002244.jpg
پويا سرايي
موسيقي محلي، از پراهميت ترين انواع موسيقي هر فرهنگ مي باشد. مقوله موسيقي نواحي (يا محلي، قومي و هر تعبيري از اين دست) در هر فرهنگ پيشرفته اي نقش برجسته اي در حفظ ميراث فرهنگي گذشتگان، ايفا مي كند. طبيعتاً بررسي اين مقوله، كه همانا از مهمترين شئون فرهنگي هر تمدن است، امري است خطير و مهم. در ايران، اين نوع موسيقي گاه با عنوان موسيقي نواحي و گاه با نام موسيقي بومي و يا موسيقي محلي، فولكلوريك و حتي موسيقي قومي عنوان و بررسي شده است. به استثناي عنوان «موسيقي قومي»- به نظر نگارنده- ساير تعابير، تعابير مناسب و مصداق كاملاً فراگير اين نوع موسيقي نيست. توضيح اينكه براي مثال، عنوان موسيقي نواحي يا محلي به مفاهيم و محدوديت هاي جغرافيايي و سياسي برمي گردد، در حالي كه موسيقي بعدي از فرهنگ است و ابعاد فرهنگ اساساً در قالب حدود جغرافيايي و سياسي نمي گنجد. براي نمونه، اساس فرهنگ غالب كردهاي عراق، تفاوت محسوسي با فرهنگ كردهاي تركيه ندارد. چون همه اينها، به يك فرهنگ واحد تعلق دارند. فرهنگي كه ريشه در باورها، آداب و سنن و تاريخ مشترك اين قوم دارد. البته فراموش نشود دغدغه اطلاق عنوان صحيح به اين نوع موسيقي بيشتر در زمينه پژوهش و بررسي تحليلي و يا مطرح ساختن اين موسيقي در سطح جهان، جلوه گر مي شود وگرنه انتخاب عنوان موسيقي نواحي (براي جشنواره موسيقي نواحي) در عين ناتمام بودن مفهوم، نادرست و غيرمنطقي به نظر نمي رسد (چون در حقيقت از نماينده هاي موسيقي هر ناحيه از ايران، براي شركت در اين جشنواره دعوت به عمل مي آيد). اما همان گونه كه ذكر شد، موسيقي نواحي، اطلاق مناسبي براي پژوهش و سپس حفظ اين موسيقي نيست. به زعم نگارنده، بررسي و پژوهش با اين ذهنيت (موسيقي نواحي) پژوهشگر را به سمت و سوي حقيقي و درست سوق نمي دهد. (در مورد ايران) به نظر نويسنده، ديدگاه «قوم شناسانه» بهترين و كامل ترين منظر مطالعه و پژوهش در مورد موسيقي محلي ايران است (نگرش آقاي بهمن كاظمي در كتاب هويت ملي در ترانه هاي اقوام ايران) به اين دليل كه، ايران در عصر حاضر- جايي نيست جز محل تلاقي و برخورد چند قوم بزرگ- با شاخصه هاي فرهنگي و قوميتي منحصر به فرد. حال اينكه قسمتي از اين اقوام- به دليل شرايط مرزهاي سياسي ايران- در كشور ما واقع شده است، نبايد باعث آن شود از مسير اصلي كه همان شناخت فرهنگي اقوام است، غافل شويم. در واقع مسئله پراهميت، شناخت فرهنگي است. چون در راستاي اين شناخت، به ابعاد مختلف آن كه موسيقي را نيز شامل مي شود، مسلط مي گرديم. در اصل، تفاوت مؤلفه هاي فرهنگي اقوام مختلف است كه تفاوت موسيقي هاي رايج در مناطق سكونت اين اقوام را رقم مي زند. شايد به تعبير برخي، اين نوع موسيقي «فولكلور» اطلاق گردد. (يا همان ترانه هاي توده مردم) اين تعبير نخستين بار توسط يوهان گوتفريد هردر (قرن ۱۸ و ۱۹ ميلادي) مطرح شد و به طور قطع مورد قبول همه موسيقي شناسان نيست [مسعوديه- صفحه ۱۷۸] چرا كه موسيقي مناطق مختلف در قلمرو فرهنگ هاي پيشرفته محدود نبوده و از ابعاد گسترده اي برخوردار است. در ثاني مفهوم توده (فولك VOIK) خود تعاريف متفاوتي دارد [همان- ص ۱۷۸]. به علاوه از ديد نگارنده نيز، اين عنوان، عنوان كاملي براي بررسي موسيقي محلي ايران نيست. [فراموش نشود در عين قانون مند بودن روش كاتالوگ بندي و به طور اعم پژوهش اين نوع موسيقي، ذات و ماهيت و شرايط موسيقي خاص هر فرهنگ است كه روش، ديدگاه و سمت و سوي پژوهش موسيقي آن منطقه را مشخص و معلوم مي دارد.] علاه بر آن، براي مثال «موسيقي مطربي ايران» نيز از زمره ترانه هاي توده مردم (فولكلوريك) تلقي مي گردد. اما در عمل روشن است كه اين موسيقي (مطربي)، هم رديف موسيقي محلي مناطق بررسي نمي گردد و هيچ فردي (اعم از موسيقي شناس و يا حتي عامه مردم) اين دو نوع موسيقي را هم جنس براي مقايسه و بررسي نمي پندارند. بنابراين عنوان موسيقي فولكلوريك نيز تعبير كامل و جامعي براي موسيقي محلي ايران، تلقي نمي شود. عموماً، در حال حاضر اين موسيقي در ايران، موسوم به موسيقي محلي است. (در واقع بسياري از اقشار و حتي برخي از موسيقي شناسان عنوان موسيقي محلي را در اين مورد به كار مي برند.) پروفسور محمد تقي مسعوديه، اتنوموزيكولوگ و محقق فقيد در آن باره توضيح مي دهند: «تقريباً همه فرهنگ هاي پيشرفته، علاوه بر موسيقي سنتي داراي موسيقي ديگري هستند كه در نقاط مختلف قلمرو هر يك از اين فرهنگ ها رواج دارد. در ايران معمولاً به آن موسيقي محلي مي گويند... با وجود آنكه محلي عنوان برخي از ملودي هاي مناطق ايران را تشكيل مي دهد معهذا مفهوم موسيقي محلي پيوسته مصداق پيدا نمي كند و مورد قبول همه موسيقي شناسان نيست. اينكه چه مفهومي را مي توان براي اين نوع موسيقي به كار برد، همچنان مورد بحث محققين و اتنوموزيكولوگ هاست» [مسعوديه- ص ۱۷۸]. از گفته هاي دكتر مسعوديه، غير كامل بودن عنوان موسيقي محلي- علي رغم اطلاق نسبتاً عمومي و تشتت آرا در انتخاب عنوان براي اين نوع موسيقي، همانند آنچه در سطور قبل توسط نگارنده ذكر شد، برداشت مي شود. پس با اين اوصاف ضروري است هيأت مسئول و پشتيبان پژوهش اين نوع موسيقي، تصميمي قاطع و منسجم براي عنوان اين موسيقي بگيرد. بهتر است مسئولان، پژوهشگران و محققان اين زمينه، گردهم جمع شده و با درايت و دقت به همه شرايط، عنواني واحد، دقيق و گويا براي اين نوع موسيقي برگزينند. بديهي است انتخاب يك عنوان واحد، به پژوهش هاي محققان متعددي كه با روش هاي دلخواه خود مشغول پژوهش در اين زمينه هستند، سمت و سوي واحد و مشخصي مي بخشد و به طبع هنگامي كه همه پژوهشگران اين زمينه، در زمينه عنوان و ديدگاه موسيقي مورد تحقيق، اتفاق نظر داشته باشند، پژوهش در اين بعد فرهنگي، قوي تر، دقيق تر و نتيجه نيز شفاف تر و مطلوب تر نمايان مي شود... اميد است هرچه سريع تر معضل عنوان، مرتفع گردد... به هر حال... جدا از تقسيم بندي خاص هر موسيقي منطقه اي، مي توان آن را به طور اعم به دو بخش: سازي و آوازي تقسيم و بررسي نمود. با وجود اينكه بخش آوازي در طول زمان، تغييرات زيادي مي كند، اما قطعاً نسبت به بخش سازي، كمتر دستخوش تغييرات مي گردد. شايد بتوان دليل منطقي اين امر را، فراگير بودن و عموميت داشتن بخش آوازي، نسبت به موسيقي سازي عنوان نمود. به طور قطع، ترانه ها (بخش آوازي) نزد طيف بسيار وسيعي از اقشار جامعه (اعم از زن، مرد، پير و جوان و...) قابليت جريان و سرايت دارد. در واقع چون اين بخش، به مانند بخش سازي، تخصصي و پيچيده نيست، نزد اقشار مختلف، مقبوليت و رواج بيشتري دارد و طبيعي است كه چون محدوده وسيعي از مردم جامعه، اين بخش موسيقي را شنيده و بعضاً از حفظ دارند، اين بخش شناخته شده تر از
002247.jpg
موسيقي سازي است و در نتيجه امكان تغيير و تحريف در آن كمتر است. اما موسيقي سازي چون صرفاً محدود به نوازندگان و موسيقيدانان است بيشتر در جهت موسيقي هنري توده اي گرايش مي يابد و دستخوش تغييرات فراوان مكاتب سازي و يا تكنيك هاي اجرايي مي گردد [همان- ص ۱۸۲]. بنابراين چون اصل و ماهيت آن تحت تأثير مكاتب نوازندگي و بيان فردي نوازنده، تغيير و تحولات فراواني مي يابد، مطالعه و پژوهش در اين حوزه، بسيار پيچيده و مشكل است . اما موسيقي محلي ايران: اين موسيقي (با هر عنوان دلخواه!) در عين زينت و ظرايف بسيار كه در برخي موارد با آوانويسي دقيق نيز غيرقابل ثبت است، ساده و بي آلايش است... به مانند جويبارها و آسمان مناطق روستايي... مثل خنده چوپاني روستايي... موسيقي محلي، خشن است چون با طبيعت و دشواري هاي زندگي و ارتباط با اين مقوله رام نشدني در ارتباط تنگاتنگ و نزديك است. موسيقي محلي، كاربردي است... يا براي عروسي و شادماني است و يا براي عزا و يا براي كار يا كاربرد موسيقي درماني دارد و يا براي اعلام واقعه يا زمان مهمي است، قسمتي از آن نيز اذكار و مقام هاي مقدس با جنبه هاي آييني مذهبي است. بسياري از مقام ها و قطعات مورد اجراي موسيقي محلي، ريشه در اسطوره ها و قهرمان پروري  هاي پيشينيان آن خطه دارد... در اين موسيقي، روح زندگي و باورهاي بعضاً چند هزارساله راويان و اجراكنندگان آن جاري و جلوه گر است در موسيقي محلي، زندگي جريان دارد...!
تأثيرات اين نوع موسيقي بر موسيقي شهري ما (دستگاهي) انكارناپذير است و نمودهاي مختلف اين تهاتر در رديف، مشخصاً به چشم مي خورد. جدا از تأثيراتي كه هنوز بر ما پوشيده است و مستلزم پژوهش هاي فراوان و جدي است، ملودي هاي زيادي از موسيقي قومي- محلي به رپرتوار رديف (چه سازي و چه آوازي) وارد شده است (مانند گيلكي). از آنجا كه موسيقي محلي از جنبه هاي هنري صرف خارج شده و به زندگي اجتماعي روزمره نيز سرايت مي كند (و در واقع كاربردي است) عمده رپرتوار نغمات به شكل گروه نوازي در مراسم مختلف (شادماني، عزا، مذهبي- آييني) اجرا مي گردد. گروه نوازي سرنا و دهل شايد رايج ترين شكل گروه نوازي موسيقي محلي باشد [اين شكل گروه نوازي در منطقه وسيعي از شرق و شمال آفريقا تا نپال در هندوستان رواج دارد- همان ص ۱۸۲]. سرنا و دهل در بسياري از مراسم عزا، عروسي و اعلان... كاربردي ويژه اي دارد.
بديهي است، گروه نوازي محلي، با همان سازهاي رايج و به همان شكل واقعي و بكر خود، داراي ارزش است. از آنجا كه صاحبان اين هنر، گرايش فراواني به تغيير موسيقي اجراييشان دارند، نمونه موسيقي كه به وسيله اجرا كننده در يك مكان، زمان و شرايط خاص اجرا مي گردد، غيرقابل تكرار است [همان ۱۸۰] .گويي اين پويايي و تحول با هويت و اصالت اين موسيقي، درهم تنيده شده است. پس روشن است كه سعي در يكسان نمودن اجراهاي متفاوت و صحنه اي يا استوديويي قانونمند نمودن و در چهارچوب قراردادن اين موسيقي براساس قواعد ديگر انواع موسيقي و به طور كل، هرگونه دخالت در شكل اجرا به اصالت اين موسيقي لطمه فراواني مي زند. برهمين اساس، مشخص است كه اجراي گروهي به ظاهر محلي با سازهاي اكوستيك و يا الكترونيك شهري- به شكل كاملاً مسخ شده براساس موسيقي شهري- شايد صرفاً بتواند تا اندازه اي نمايانگر محتواي موسيقي مورد نظر باشد. - (يعني ملودي، ريتم و فرم هاي محلي)- اما فاقد آن روح پويا و سيال است و در نتيجه اجرايي با اصالت تلقي نمي شود. چنين نمونه اي شايد براي آشنايي با ملودي هاي محلي آن خطه (يا قوم) مثمر ثمر باشد اما نمونه اي كامل از هر جهت براي بررسي و پژوهش و حتي ارائه در سطح جهان نمي باشد. (فراموش نشود استفاده و يا اجراي مقام هاي محلي با تنظيم و سازبندي غيرمحلي و به طور كل، اجراي اركسترال و جديد آن (به مفهوم كلاسيك آن) امري نادرست نيست، بلكه نقش عمده اي در معرفي اين موسيقي ايفا مي كند. پس طبعاً اين شكل آثار نيز ارزنده است و مخاطبان زيادي نيز دارد. مهم سلب همان روح زايشي و بكر فرهنگ هر نقطه است... در ضمن يادآوري مي شود كه اين دغدغه ها بيشتر متوجه، بررسي، پژوهش و ثبت موسيقي و فرهنگ محلي است و يقيناً وقتي وارد عنوان «موسيقي مصرفي» و ارائه آن مي شويم، شرايط متفاوت مي شود...)
موسيقي محلي از آن جا كه حامل بار فرهنگي فراوان و بسيار كهني از هر قوم (يا منطقه خاص) است، مي تواند منبع عظيمي براي بارور ساختن موسيقي كلاسيك هر فرهنگ پيشرفته باشد. پس لزوم پژوهش دقيق و ثبت اين بعد خطير فرهنگي، روشن است. معهذا مي دانيم پژوهش در اين زمينه انرژي، وقت و ممارست هاي فراواني طلب مي كند. از همه مهمتر نياز به پشتوانه مالي قابل توجهي دارد كه قطعاً از عهده يك پژوهشگر، به تنهايي، خارج است... پس اي كاش هيأت مسئول، توجه و امكانات بيشتري به پژوهش و ثبت اين بعد مهم از فرهنگ، اختصاص دهند. شك نيست با توجه بيشتر به اين مقوله خطير، نقاط مبهم بسياري در ساير علوم و رشته ها (از قبيل: ادبيات، تاريخ شناسي، فلسفه، جغرافياي منطقه و...) روشن و واضح مي گردد. در واقع چون موسيقي عنصر جدانشدني فرهنگ هر قوم- در تمام دوره هاي تاريخي بوده است- مي تواند حاوي اطلاعات ناب و دست نخورده اي در بسياري از ابعاد مرتبط با فرهنگ هاي كهن، باشد. قطعاً، حركت هاي ثمربخشي، به مانند برگزاري جشنواره موسيقي نواحي (كه امسال پنجمين سال آن برگزار خواهد شد) به حفظ فرهنگ غني و اصيل نقاط مختلف ايران- كه همانا در حال فراموشي و نابودي است - كمك شاياني مي كند. اميد است به ياري اين اقدامات سازنده و كارساز، بتوان اوضاع بررسي و نگهداري و حفظ موسيقي محلي (يا فولكلور، يا نواحي، مقامي، قومي... و يا هر تعبيري شبيه به اين!) را سر و سامان بخشيد.
كتابنامه
۱- مسعوديه- محمدتقي- مباني اتنوموزيكولوژي موسيقي شناسي تطبيقي- تهران- سروش- ۱۳۶۵
يادداشتها و ضمايم: بديهي است افتراقاتي- به دليل وجود مرزهاي سياسي- ديده مي شود. تا جايي كه از «تأثيرپذيري از خويشاوندان قومي آن سوي مرزها، به عنوان يكي از عوامل تأثيرگذار در موسيقي قومي ياد مي شود (نگاه كنيد به كتاب هويت ملي در ترانه هاي اقوام ايران- بهمن كاظمي- ۱۳۸۰ چاپ اول- مؤسسه مطالعات ملي). روشن است كه تأثير دو مقوله بر هم، زماني مطرح مي گردد كه دو مقوله كاملاً يكسان نباشند. اما شك نيست كه بنا به منشاء قومي (و بسياري شواهد ديگر) فرهنگ كردهاي ايران- در بسياري از شئون پايه اي و اساسي- تفاوت فاحشي با فرهنگ كردهاي عراق و شايد ساير كردهاي ساكن در ديگر مرزهاي سياسي ندارد.

نقدي بر يك مفهوم سازي
لبخندي نثار «موسيقي علمي روز»
002250.jpg

همزمان با برگزاري پنجمين جشنواره موسيقي جوان، اصطلاح «موسيقي علمي روز» طرح شد. با توجه به اينكه موضوع مفاهيم و اصطلاحات در جامعه موسيقي، همه  گاه پرسشهايي را به همراه داشته است، وضع اين اصطلاح نيز از سوي برخي از اهل قلم، مورد چالش علمي قرار گرفته است. نوشته زير را از بخشي از سرمقاله شماره اخير فصلنامه ماهور (پاييز ۱۳۸۲) انتخاب كرده ايم، بدان اميد كه ديگر اهل قلم و آشنايان به موسيقي نيز ما را در نقد و شفاف سازي اين گونه حركتها و هدايت آن به مسير درست تر ياري دهند.
اين كه عادت ها به سادگي از دست نمي روند و وقتي مفهومي به غلط يا به درست در ذهن ها جا گرفت تغيير دادن آن صبر و همت فراوان مي طلبد بر كسي پوشيده نيست. مثلا هر چه ما گلو پاره كنيم كه موسيقي زباني بين المللي نيست و موسيقي علمي وجود ندارد، طبيعي است كه تصور ده ها سال لنگر انداخته در اذهان عمومي چنان سخت و تناور شده است كه فريادهاي ما فقط همچون تلنگر كوچكي به اين تنه مهيب تأثير مي كند و نه بيشتر؛ مثل اين است كه با فلاخن به جنگ دايناسور رفته باشيم. اما عجيب است كه عادت هاي پسنديده خيلي زود تغيير مي كنند. حالا يا زور خيلي پر زور است يا عادت هاي خوب تبديل به دايناسور نمي شوند.
مثلا در تمام جامعه موسيقي يك نفر، فقط يك نفر، تصميم مي گيرد كه ديگر از اين پس به موسيقي كلاسيك غربي بگوييم «موسيقي جهاني». بعد، بلافاصله، از وزارت علوم، تحقيقات و فناوري گرفته تا وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي و تمام نهادهاي وابسته، همه عادت ديرينه را يك شبه كنار مي گذارند و اصطلاح «موسيقي جهاني» يكي از مهمل ترين اصطلاحاتي كه در تاريخ بشريت اختراع شده، چنان جا مي افتد كه گويي هيچ وقت اصطلاح ديگري غير از آن وجود نداشته است. آن وقت هر چه ما فرياد مي زنيم كه اين اصطلاح جز آبروريزي براي فرهنگ مملكت خاصيتي ندارد سودي نمي بخشد. هر چه استدلال مي كنيم كه هيچ موسيقي اي نمي تواند جهاني باشد و خود غربي ها هم براي موسيقي شان چنين شأني قائل نيستند به خرج كسي نمي رود. هر چه توجه مي دهيم كه نمايندگان موسيقي غربي اگر از وجود چنين اصطلاح ساده لوحانه اي خبردار شوند به ريش ما خواهند خنديد و ديگر دوران خوش رقصي ملل فقير در برابر ملل غني به سر رسيده است فايده نمي بخشد. فريادهاي ما براي اين كه نشان دهيم در پس اين اصطلاح «فاضلانه» نوعي تحقير فرهنگي عميق نهفته است كه تلويحا موسيقي هاي ديگر، از جمله موسيقي ايراني، را در مقابل موسيقي «جهاني» و «علمي» غرب، بدوي و عقب مانده جلوه مي دهد، تحقيري كه حتي در دوران پهلوي هم رسما و با ابداع اصطلاحات مضحكي از اين دست روا داشته نشد، به گوش كسي فرو نمي رود.
بعد كه خسته مي شويم، مي گوييم حالا فرض كنيم كه اين موسيقي، همان طور كه شما مي گوييد جهاني است (فرض محال كه محال نيست)، كجا سراغ داريد كه، در موارد مشابه، چنين صفتي جانشين عنوان مقوله شده باشد و نام ماده درسي و رشته تحصيلي و همه ارجاعاتي كه در زندگي حرفه اي و حتي روزمره به كار برده مي شود تحت الشعاع آن قرار گيرد؟ زبان انگليسي را همه بين المللي و جهاني مي دانند (هر چند اينجا هم جهاني بودن اين زبان اعتباري است و نه ذاتي)، اما آيا در مدارس و دانشگاه ها و مؤسسات آموزش زبان هاي خارجي به جاي «زبان انگليسي» از عنوان «زبان جهاني» استفاده مي شود؟ آيا يك مترجم زبان انگليسي خود را مترجم «زبان جهاني» معرفي مي كند؟ وقتي متني به زبان انگليسي است، مي گويند كه آن متن به «زبان جهاني» است؟ كسي كه دكتراي زبان و ادبيات انگليسي دارد خود را دكتر «زبان و ادبيات جهاني» قلمداد مي كند؟ آيا اين مثال ها شما را به خنده نمي اندازد؟ آيا اگر چنين اصطلاحاتي به كار ببريد كسي به ريش ما نمي خندد؟ پس چرا هيچ كس از عنوان هاي «ساز جهاني»، «نوازندگي ساز جهاني»، «تئوري موسيقي جهاني»، «تاريخ موسيقي جهاني» و غيره خنده اش نمي گيرد؟ يا چرا كساني كه خنده شان مي گيرد حرف شان خريدار ندارد؟ چرا بايد كار به جايي برسد كه پوزخندهاي متين آن ها رفته رفته تبديل به قهقهه هاي هيستريك و عصبي شود؟
به تازگي، پس از اصطلاح پر مغز «موسيقي جهاني»، چشم مان به جمال اصطلاح عالمانه «موسيقي علمي روز» هم روشن شد: هر دم از اين باغ بري مي رسد/ تازه تر از تازه تري مي رسد و باز حيران مي مانيم كه به چه افسوني، مسئولين امر به اين سادگي اين هيولاهاي بدتركيب دو سر را كه معلوم نيست از چه سوراخي درآمده اند مي پذيرند و بدون تأمل بخش هاي مختلف جشنواره موسيقي جوان امسال را با عنوان هاي «موسيقي سنتي»، «موسيقي جهاني» و «موسيقي علمي روز» نام گذاري مي كنند. اين آخري همان است كه تا همين چند وقت پيش «موسيقي پاپ» ناميده مي شد و اكنون، احتمالا پس از رايزني هاي بسيار (با كي؟)، كشف شده است كه علمي است و به روز. علمي است، چون به هر حال، از همان نظام موسيقي كلاسيك غربي منشعب شده است و مال روز است چون آن « موسيقي كلاسيك» مال ديروز بود. حالا، براي رفع ملال، تصور كنيد مايكل جكسن و مدونا و اعضاي گروه سپايس گرلز از وجود چنين اصطلاحي خبردار شوند، يعني به آن ها بگويند كه موسيقي شما از نوع Scientific Music of Today است، و آن وقت قيافه شان را در ذهن مجسم كنيد. همين كار را مي توانيد با بعضي از نمايندگان موسيقي پاپ خودمان هم در ذهن انجام دهيد و واكنش آن ها را هم مجسم كنيد.
مطمئن باشيد كه تصور بادي كه اين گروه اخير به غبغب مي اندازد همان اندازه تفريح خواهد داشت كه تصور حيرت تمسخرآميز گروه اول. سرانجام، وقتي اين دو واكنش را كنار هم مي گذاريد و با هم مقايسه مي كنيد، ترس برتان مي دارد كه نكند اين همه ناشي از بيماري جامعه موسيقي ماست و اين هنر آن قدر بي در و پيكر شده است كه هر كسي از راه مي رسد، با ابداع يا تغيير اصطلاحات، فقط قصد عقده گشايي و كسب آبرو در حوزه فعاليت شخصي اش را دارد: يكي موسيقي نواحي را «موسيقي مقامي» مي نامد تا به پشتوانه تفاسير دور و دراز فلسفي از مفهوم «مقام» شأني براي آن دست و پا كند.
ديگري، به زور دف و تنبور، موسيقي اش را «عرفاني» مي نامد تا به همين مقصود نائل شود، آن يكي موسيقي كلاسيك غربي را «موسيقي جهاني» مي نامد تا روي همه را كم كند و نفر آخر موسيقي اي را كه، به حق يا به ناحق، هميشه درجه دو، بازاري و رسانه اي محسوب مي شده است «موسيقي علمي روز» مي نامد تا سري تو سرها درآورد. فقط سر مطرب هاي بيچاره بي كلاه است كه اگر آن ها هم يكي دو تا دكتر و مهندس در صنف شان داشتند مي توانستند موسيقي شان را به عنوان «موسيقي طربناك اصيل» يا «موسيقي روح افزاي باستاني» (كي به كيه؟) جا بزنند. اين همه شايد آن قدرها هم در كشوري كه در آن نزديك به پانزده سال موسيقي را «سرود» مي ناميده اند تعجبي نداشته باشد.
آيا واقعا نمي توان موسيقي را، همه موسيقي ها را، بدون اين ترفندهاي ناسالم و غيرعقلايي دوست داشت؟ آيا ديگر نمي توان در اين مملكت، بدون فلسفه بافي و حقه بازي هاي زباني، عاشق موسيقي، عاشق همه موسيقي ها به يك اندازه بود؟بايد بتوان!

|  ادبيات  |   انديشه  |   زندگي  |   سياست  |   ورزش  |   هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |