گفت وگو با جهانگير نصري اشرفي پژوهشگر موسيقي به مناسبت پنجمين جشنواره موسيقي نواحي
اشاره: برغم آن كه خط درتاريخ چند هزارساله ايران وجود داشته است ، بخش بزرگي از فرهنگ مردمان سرزمين پارس، همواره به طريق شفاهي و بي نياز از هر نوع كتابت به نسل هاي بعد انتقال يافته است . از آن ميان هنر موسيقي و خنياگري سرآمد اين شيوه انتقال فرهنگ به شمار مي رود. روش مزبور با همه محاسني كه ممكن است داشته باشد، در حال حاضر بسيار آسيب پذير مي نمايد و روز به روز بخشي از حافظه تاريخي و فرهنگي جامعه ما به حاشيه رفته و يا كلاً نابود مي شود. اگر چه فرهنگ هاي شفاهي تا يكصد سال پيش از اين، هيچ مشكلي درخصوص نقل و انتقال و پويايي خويش نداشتند، اما با آغاز تحولات سياسي، اجتماعي و اقتصادي يك قرن اخير و ازخود بيگانگي جامعه ايران، فرهنگ هاي شفاهي درحال ضعف و فتور به نظر مي رسند. درخصوص اهميت اين موضوع و همزمان با پنجمين جشنواره موسيقي نواحي كرمان ۱۶ تا ۱۸ بهمن ماه، با يكي از پژوهشگران جدي عرصه فرهنگ هاي شفاهي به گفت وگو نشستيم.
* آقاي اشرفي! امروزه در مواجهه با مواريث فرهنگ شفاهي و از جمله موسيقي نواحي ايران، ما دو جريان فكري را شاهد هستيم. گروهي با تكيه و تأكيد بر ارزشهاي گذشته برآنند تا فرهنگي پيشرو بر بنياد فرهنگ قديم برآورند و در نقطه مقابل گروهي ديگر معتقدند گذشته متعلق به گذشته است و رويكرد به آن را نوعي پسگرد تلقي مي كنند. جنابعالي كه خود از گروه نخست به حساب مي آييد، تفكر گروه دوم را چگونه ارزيابي مي كنيد؟
- پيش هر چيز علاقه مندم به اين نكته اساسي اشاره نمايم كه تعليق و استحاله فرهنگي واقعيتي است كه در حال حاضر نسل فعلي و احتمالاً چند نسل آينده با آن دست به گريبان است. چرايي و تبيين چنين سرشت و سرنوشتي در گرو بازخواني لايه به لايه تاريخ اجتماعي ايران به ويژه پس از عصر صفويه است. در همين جا لازم است اشاره كنم كه اين رخداد شكننده و ساقط كننده، منحصربه كشور ما نبوده و نيست، بلكه طيف وسيعي از كشورها و ملت هاي جهان را در برمي گيرد. كشورها و ملت هايي كه اتفاقاً از نقطه نظر تاريخي سهم تعيين كننده اي در پيشرفت ها و دست آوردهاي جهان معاصر داشته اند. طبيعي است فقط ملت ها، خاصه حكومت هايي كه با فهمي به هنگام از شرايط پيش رو و برنامه ريزي هاي دورنگر و كلان، توازني منطقي را ميان نفوذ هاي فرامرزي و داشته ها و ظرفيت هاي تاريخي و اجتماعي خود برقرار سازند، خواهند توانست تا ميزان زيادي از گزند اين تعليق و استحاله درامان بمانند. در همين جا ضروري است تا به اين نكته پرقيل و قال نيز پرداخته شود كه طرفداران ميهني و سينه چاك توهم دهكده جهاني ، اين نوع مباحث را نوعي پسگرد از سوي افراد باد در مشت مي انگارند؛ گويي افرادي كه از قافله تحولات جا مانده و قادر به درك رويكردهاي نوين نبوده و با جابجايي خاك هاي زنگار بسته تاريخ، به عبث به دنبال نبش قبر آنند تا از مرده ريگ اين نمد مندرس كلاهي براي خود فراهم سازند. من نمي خواهم به مثابه برخي افراطيون، اين گروه از روشنفكران را كاردينال هاي زير دامني بنامم، اما تشبيه نمودن نقش آنها به اين پاپ هاي رنگ و رو باخته، پربيراه نيست.
اين مسئله بديهي با وضوح تمام قابل درك است كه ايستادگي يا ستيزه جويي با اين پديده اجتناب ناپذير تاريخي، نوعي سبكسري بي خردانه و غيرعالمانه است؛ اما نبايد فراموش كرد كه حتي در اين بفرض دهكده كوچك، هر ملتي به فراخور اندوخته هايش جايگاه و سهم خود را خواهد داشت. من واضع علومي چون رياضي، هندسه، نجوم و يا مثلاً فلسفه نيستم تا از نقش ارجمند و يگانه دانشمندان بزرگ شرق تا سده هاي مياني سخني به ميان آورم. قطعاً تفسير بيشتر، تدقيق و تثبيت اين گونه موضوعات بر عهده ديگران است.
* در اين خصوص، مي توانيد مورد موفق و ملموسي را نام ببريد؟
|
|
- بله، در رابطه با تاريخ فرهنگ و تحولات معنوي اجتماعي، من مي توانم به نمونه هاي فاخري اشاره كنم و از نفوذ ها و درخشندگي هايي سخن به ميان بياورم كه حوزه وسيعي از كشورداري تا زمينه هاي فلسفه و حكمت متعالي و در نهايت نحوه توسعه و تحول و نوانديشي را به جهانيان عرضه داشته است. آيا اين همه دستاوردهاي ارجمند در فرآيند و شكل گيري اين دهكده نقشي نداشته است؟ گاهي گمان مي رود كه برخي روشنفكران شرقي فراموش مي كنند كه فلسفه جهان وطني و حتي اومانيسم، في نفسه محصولي از توليد كارگاه هاي غربي نيست؛ حتي اگر دانشمندان قابل احترام غرب اين گونه مكاتب را در قالب هاي نويني ريخته و مهر و نشان خود را بر آن كوفته باشند. تعمق در فلسفه بوديسيم، تعاليم كنفسيوس و چين، اولين پرداخت هاي بشري به اومانيسم خردگرايانه و پس از آن پيدايش بزرگترين اديان توحيدي همچون زرتشتي، كليمي و مسيحي و سپس اسلام كه هر كدام با تعمق انسان شرقي به نشو و نمو پرداخته اند، نگاهي جوهري و دروني به تفكر جهان وطني داشته اند. به ياد بياوريم كه خارج از تعصبات تنگ نظرانه و يا منفعت طلبانه گروه هايي از روحانيون و واضعين اين اديان، چه عالمان و دانشمندان بزرگي در دامان اين اديان باليده اند و در تلطيف روحيات و مودت انساني كوشيده اند و دستاوردهاي گرانسنگي را در علوم عقلي و نقلي به ما ارزاني داشته اند. چگونه مي توان بر اين همه اندوخته هاي پربها چشم پوشيد و بدون نگاه به گذشته ديدگان را بر زرق و برق امروزين فرو ماليد؛ زرق و برقي كه بدون پرده پوشي خود محصول و ادامه تفكر دروني و خردگرايانه شرقيان است. از همين روست كه امروزه جهانيان ناچارند تا در مقابل وسيع ترين دموكراسي جهان يعني هند سر تعظيم فرود آورند و در برابر پيشرفت هاي حيرت انگيز انسان شرق دور در زمينه علوم و فنون و همچنين خرد و اصالت آنها مباهات ورزند.
|
|
اگر اوراق تاريخ به گونه اي ورق خورده است كه در هر صورت امروزه، سكان اين كشتي پرهياهو يعني دهكده جهاني در كنف دستان غربيان قرار دارد، اما اين ناخدايان نورسيده بايد بپذيرند كه كشتي ياد شده سرنشينان فرهيخته و خردمندي را به همراه دارد كه هر يك از آنها مي توانند براساس تجارب تاريخي و عقل سيال خود، ناخداي بي چون و چرا و بلامنازع اين سفينه باشند. حال اگر در برابر اين پرسش قرار بگيريم كه با چه ابزارها، امكانات و تمهيداتي خواهيم توانست چنين موقعيت و جايگاهي را براي خود تثبيت نماييم، بايد به بحث اصلي بازگرديم كه لااقل يكي از راه هاي حصول به اين مقصود، كنكاش جدي در تاريخ و فرهنگ شفاهي و بازيافت اندوخته ها، گنجينه ها و تجاربي است كه با رنج ها و تلاش هاي مثال زدني انسان تاريخي اين سرزمين ها ميسر گرديده است. اين گونه دريافت ها مي تواند لااقل ما را به سوي نوعي باورمندي و خوداتكايي سوق دهد. همان نكته اي كه يقيناً اين امكان را برايمان فراهم مي سازد تا در پافشاري به سهم وجايگاه خود، لااقل حرف هايي براي گفتن داشته باشيم.
* از نقطه نظر تاريخ اجتماعي، چه اتفاقاتي موجب اين پس افتادگي شده و ما را از فرهنگي آنچنان غني و بالنده در موضع فرهنگي تدافعي قرار داده است؟
- ما همواره با گسستهاي فرهنگي ژرفي مواجه بوده ايم؛ تمدن هايي از پي هم فرو ريخته و بناي حاصل از رنج تاريخي پيوسته در زير سم ستوران اقوام و طوائف بيگانه و غالباً اسب نشين فاقد مدنيت، لگدكوب شده است. متأسفانه شرايط اقليمي فلات ايران به هيچ وجه به مردم آن روي خوش نشان نداده و با آنان همدلي نكرده است. اين فلات از نظر جغرافيايي به خانه اي بي در و پيكر شبيه است كه هر مهاجم طمع كاري به آساني و يك شبه بر خوان آن نشسته و هر نوع درازدستي و چپاول را بر آن روا داشته است.
نه مانند چين كه يگانگي و اكثريت پرشمار نژادي مانع از فروپاشي و گسستهاي تعيين كننده مهاجمان بوده است و نه مانند هند كه كوهها و موقعيت طبيعي خود به عنوان عوامل بازدارنده تهاجم بود و نه حتي مانند يونان و روم كه احاطه درياها، كار مهاجمين بدوي را دشوار مي نمود. نگاهي گذرا به تاريخ، ابعاد فاجعه درازدستي مكرر بيگانگان را چون صفحه اي خون آلود و تأسف بار در برابر چشمان حيرت زده ما قرار مي دهد.
اينگونه ايلغارها دهها بار تمدن ما را چون طوفاني بلاخيز درهم كوبيدند و تجاوزات آنها نه تنها در زمينه علوم و فنون بلكه در عرصه فرهنگ و هنر نيز تسلسل تاريخي را از هم گسست و اجزاي فراواني از عناصر نامأنوس و نامتقارن بيگانه را بر آن تحميل نمود. اما هر بار پس از فروكش كردن طوفان، ژرفا و عظمت روح ملي بر مشكلات فائق گشت و با سرعت فزاينده اي به ترميم خرابي ها همت گماشت. اين جنبش غيورانه لااقل در سه مقطع تاريخي يعني حمله اسكندر، حمله اعراب و حمله مغول به بازسازي و هويت يابي حيرت آوري توفيق يافت. اما شكست «دندانقان» به عنوان مصيبتي غيرقابل جبران بسياري از رشته ها را پنبه كرد.
مگر فراموش كرده ايم كه بعدها بدويان ديگري از فراسوي استپ ها و صحراهاي لم يزرع براي انسان اين فلات، چه شوربختي هايي به ارمغان آوردند و چه ويراني هايي ارزاني داشتند.
*حاصل اين دست از تهاجمات تاريخي در عرصه فرهنگ و هنر چه بود؟
- با تأسف بايد اذعان كنم كه ديدگاه هاي مزورانه ديني آنچنان كه از پيش معلوم بود به سرعت رنگ و رو باخت تا تتمه بضاعت اخلاقي و معنوي نيز نزد حكومت هاي آتي زدوده شود و خوشباشي هاي تهوع آور و مداوم سلاطين و حكام به زدايش همه مسئوليت پذيري ها، دغدغه ها و حكمت و تعقل و اخلاقيات ايراني اسلامي بينجامد. مگر فراموش كرده ايم كه صوفيان نقشينه پوش و كلاه دوازده ترك صفويه چگونه به سرخپوشاني بدل شدند كه گويي خون و جنايت اصلي ترين مانيفست راهبردي آنان در حكومت داري و سياست بود. صوفياني كه به پشتوانه تصوف با راهكارهاي تلطيف شده عرفاني شيعي قد برافراشتند ولي خود به درنده خوياني بدل گرديدند كه گويي جز هدم و نسك دماء و آواز انساني وظيفه اي براي خود متصور نبودند. سلف همين تورهاي اسب نشين يعني قجرها بودند كه كشور را به اصطبل بيگانگان بدل ساخته و آنچنان در خوشباشي هاي سكر آميز و تخديري غرقه شدند كه به گوشه چشمي ملك سمرقند و هفت شهر قفقاز بخشيدند و ملتي را به حال خود وانهادند- دريوزگاني چون خود را بركشيدند و مردم بيدار و دلسوخته را در فقر وفاقه به عزلت نشيني فرو ماليدند و اگر نبود انقلاب فخرآور مشروطه شايد امروز نه از تاك اثري مي ماند و نه از تاك نشان.
|
|
سرشت فرهنگ نيز بي ترديد با سرنوشت تاريخي و اجتماعي يك ملت پيوند دارد. اين چند قرن دوران فترت و شوربختي و تباهي كافي بود تا آنچنان كه بيهقي گفته است مساجد به اصطبل اسبان بدل شوند، مصحف ها سوخته آيند، رايزنان و مشاوران بيداردل ميهن را افسار برگردن افكنند، دانشگاه ها و مكتب خانه ها به تسويه گاه جاهلان و اجامره و اوباش تبديل گردند و اشك و خون و اندوه پنهاني، يگانه ملتجاي وطن پرستان، مرام داران و مردمان آزاده شود. براي درك اين روند تأسف بار در علم و فرهنگ و هنر، كافي است هنر مينياتور، تصويرنگاري و نقاشي را از دوران تيموري تا عصر سياه قجري دنبال كنيم و افول غيرقابل باور دستان سازنده و پديدآورنده را از عمقي فكورانه تا سطحي مستهجن و مبتذل شاهد باشيم. اما در وراي اين سياهكاري هاي به غايت ذلت آور، جوهره انساني و تاريخي ايرانيان آيين مدار، هر چند به صورت كمرنگ به پويش تاريخي خود ادامه داد. در همه اين دوران سياه باز هم سازندگان ما شامل شعرخوان ها، اوزان ها، بخشي ها، نوروزخوان ها، نقالان، قوالان، رقصندگان، بازيگران، خنياگران، حماسه سرايان، تاريخ برخوانان و ديگر راويان سنت هاي شفاهي بودند كه در ميان مردمان روستا و ايلات و عشاير و به دور از سياهكاري هاي حكام، لااقل گوشه اي از هنر و فرهنگ ما را پاس داشته و به حفظ هويتي پرداختند كه نشان هاي بي شماري از تكاپوهاي پرنشاط انساني و اعتقادي را در خود داشت. تكاپوهايي كه در يك كلام در جهت بقاء هويتي مخدوش شده به خرج داده شد. كلامي كه در هياهوي امروزين جز چند تن از پژوهندگان، هيچ كس اين همه اندوخته هاي ارجمند را به پشيزي نمي گيرد و گرنه چگونه ممكن است اين همه مراكز تحقيقي پرطمطراق با مديران مدعي، شاهد زوال فرهنگي باشند كه دوران غلبه راهكارهاي مكتوب مهر بطلان و خاموشي بر ادامه حضور آن كشيده است.
* وضعيت كنوني تحقيقات فرهنگي و پژوهش موسيقي هاي نواحي كشورمان را چگونه ارزيابي مي كنيد؟
- درباره وضعيت و موقعيت پژوهش فرهنگي در كشورمان نمي توان حكمي قطعي صادر كرد. چرا كه داوري در اين زمينه نيازمند اطلاعاتي است كه اساساً دست ما از داشتن چنين آگاهي هايي خالي است. اين گونه اطلاعات مورد نياز اولاً شامل ميزان بودجه تخصيصي و همچنين چگونگي برنامه ريزي هاي كوتاه مدت و بلندمدت جهت هزينه كردن آن است. از اين گذشته بايد ديد كه اساساً اين گونه بودجه ها بر اساس چه برنامه ريزي ها و طراحي هايي اختصاص يافته و چه كساني مديريت هزينه كردن آن را بر عهده دارند. در اين موارد تا آنجا كه به كشور ما مربوط مي شود، تعدادي مراكز دولتي تحقيق فرهنگي داريم، با برنامه هاي نامعلوم و غيرارزشمند و بر اساس سلايقي كه غالباً فاقد درك درست از جوهره فرهنگ ملي و عدم رتبه بندي و ارزش گذاري درست موضوعات فرهنگ شفاهي است. اين پراكندگي و به هم ريختگي توفيق اين گونه مراكز را قبل از اينكه به روشمندي هاي علمي و تجربه شده متكي سازد، به اراده افراد گره مي زند؛ افرادي كه لااقل شمار قابل توجهي از آنها قبل از اينكه بر اساس لياقت هاي علمي و درك تاريخي از فرهنگ و هنر بر اين سمت ها گمارده شوند، در اثر موقعيت هاي سياسي و بدتر از آن گاه به لحاظ پشتيباني هاي بي دريغ سياسي بر اين امور گمارده مي شوند كه البته اين نقيصه را مي توان در كليه سطوح جامعه ما پيدا كرد.