شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۲ - شماره ۳۳۰۸
چهارمين كنگره سراسري شعر ايوار ۲۵و۲۶ دي ماه - خرم آباد
انگار ما را پاشيده اند روي عصاهاي پدر
002520.jpg
نگارش: محمدكاظم علي پور
كنگره «ايوار» تنها كنگره  شعر پايداري است كه با موضوع آزاد در طول نيمه دوم دهه هفتاد تا اين يكي دو سال اخير در لرستان استمرار داشته است. كنگره چهارم در مقايسه با كنگره هاي پيشين تفاوتي بزرگ داشت. كنگره سوم استاني بود. اما كنگره چهارم در بخش مسابقه، سراسري شد و جنبه ملي پيدا كرد. دركنگره امسال محمد علي بهمني تنها داور شعر كلاسيك بود و بهزاد زرين پور و بهزاد خواجات شعر نورا داوري كردند.
شعرخواني صبح با قرائت چند شعر از شاعران شروع مي شود. بعضي شعرها شنيدني اند:
چشمي به لحن روشن دريا و ناگهان...
آغاز شد چنين تب رويا و ناگهان
پاييز بود و ساعت دلتنگي غزل
آمد شكفت در شب يلدا و ناگهان
...گل كرد اين دوباره آبي ترين شدن
پايان گرفت غربت غم ها و ناگهان
رقصان ميان صحن گل آذين چشم هاش
پرواز كرد بخت شكوفا و ناگهان
تقدير در شمايل يك اتفاق بد
سرداد، آيه هاي سفر را و ناگهان
... چرخي زدند، عقربه ها بر مدار كوچ
رفت او به سمت مبهم فردا و ناگهان
فكري به ذهن خسته عاشق رسيده بود
سوت قطار و... نه نه خدايا... و ناگهان
يك دسته گل پياده شد آرام از قطار
برگشته بود سبز و مهيا و ناگهان
ديد اتفاق تلخ غروب پرنده را
مبهوت مرگ بود و تماشا و ناگهان
... چه دير، اين دو خط موازي بهم رسيد
حالا به ذهن زخمي سارا... و ناگهان
حسين عبدي- ورامين
«....»
از الزامات يك شب تابستان است
كه پدر
براي پاره اي توضيحات
به نظميه رفته باشد
و من
كودك همسايه
به طرفه العيني/ ماه را رها مي كنم به حوض خانه شان/ بر سر ماهي هاشان
اين جغرافياي گرم
يعني سنگ تازي بر سينه بلال
يعني صداي گلوله
باغ شاه را شرحه شرحه مي كند
و گربه جست مي زند روي بام
از الزامات يك شب تابستان است
كه پدر هنوز از نظميه نيامده باشد
- چي؟
تا مانيفست يك حزب تداعي شود در ذهنش
با سيلي نظميه چي و لباس آبي پاسبان تف به لباس آبي پاسبان
چادر زينب را مي كشد از سرش/ زينب ضجه مي زند تا مويه كند/ مو بكند
اين گربه خردل به حوض رسيده است
دستم به دامنت خدا
من كي بزرگ مي شوم
اين گرز كي سبك مي شود
كه حس مي كنم اين
جغرافياي گرم
شمشيري آخته است
بر فرق خسته حوض
از الزامات يك شب تابستان است
كه پدر
ديگر از نظميه برنگردد
تف به ذات مفردت قديم
گربه دستش به ما نمي رسد
احسان اسكندري
بخش دوم روز نخست با شعرخواني شاعران آغاز شد. برخلاف بعضي كنگره ها كه هميشه از يك سوي بام مي افتند، تعادل و توازن ويژه اي در اين همايش وجود داشت. هم غزل خوانده شد هم سپيد. اما آنچه كه خيلي مشهود بود، كارهاي فرم بود، چه در غزل و چه در سپيد.اما نگران كننده بود، تهي شدن غناي متن ها از انديشه و فكر. فرم چنان بر روايت غالب شده بود كه فكر مي كردي اين نسل دارد از «انديشيدن» خالي مي شود. شبيه سازي، اكثر آثار را به سرحد نسخه بدل نزديك مي كرد. با اين همه شعرهاي خوبي هم خوانده شد:
هواي پريدن
اين سوي ميله ها و جدا فكر مي كنم
بي پنجره به چشم شما فكر مي كنم
گاهي بهار در غزلم گريه مي كند
گاهي به مرگ چلچله ها فكر مي كنم
اين آسمان هواي پريدن نمي دهد
كز كرده ام به بال رها فكر مي كنم
سيب دلم براي شما لك زد و هنوز
سيبم؛ كه سرخ و سر به هوا فكر مي كنم
كاش ازشروع جاده مرا خط نمي زدي
اي كاش... بگذريم! چرا فكر مي كنم
آخر هميشه تو «تو»يي و من هميشه «من»
بيهوده من به عشق، به «ما» فكر مي كنم
رو كرده ام به هر چه و ديوار بود و من
بي پنجره به چشم شما فكر مي كنم
سيد وحيد سمناني
بگو «بله» كه برقصانيم درون خودم
و آتشم بكشي در تب جنون خودم
بماند اين كه من از بيستون خراب ترم
سرك بكش به من از پشت هر ستون خودم
مرا بخواه! اگر چه شكسته، آينه ام
ولي هنوز نيفتادم از شگون خودم
مرا كه مثل گل آفتاب گردانم
هميشه مي چرخم با تو در سكون خودم
*
تو سال هاي درازي ست در دلم هستي
و تازه كشف شدي از پس قرون خودم
تو اسم اعظم من بودي از شروع زمان
كه با هزار بيان خواندم از متون خودم
بگو «بله» و نجاتم بده از اين برزخ
كه بي تو، بدجوري تشنه ام به خون خودم
بگو «بله» كه جواب سؤال من باشي
بدون تو چه كنم با من بدون خودم
اميراكبرزاده
*
دو ساعت بعد از صرف شام ميزگردي با حضور بهزاد خواجات، بهزاد زرين پور و محمدعلي بهمني و شاعران در خانه معلم برگزار شد. آغازكننده بحث بهزاد زرين پور بود او جمله اي از «هابرماس» نقل كرد كه؛ «اساساً در دنياي ما مبناي شناخت، مشاهده نيست.» يعني عصري كه مبناي شناخت مشاهده باشد، تمام شده است و ما وارد عصري شده ايم كه در آن مبناي شناخت «مكالمه» است
زرين پور دهه هفتاد را دوره بي مانيفستي خواند و گفت: «بزرگترين مشخصه شعر ما اين است كه به مانيفستي خودش را ملتزم نمي داند، اين يك گرفتاري است كه اكثر شاعران قبل از ما دچارش بودند.كه با زنداني كردن خودشان در يك مانيفست مشخص زيبايي شناختي تا پايان عمر فقط خودشان را تكرار مي كردند ضمن اينكه اين دلبستگي و دلسپردگي به مانيفست شخصي باعث مي شود از امكانات زيباشناسي كه ديگر مانيفست ها و افراد ديگر پيشنهاد مي كردند با تعصب از آن ها چشم پوشي كنند و در واقع ما وارد عصري شده ايم كه زيبايي شناسي «فرامانيفستي» جاي زيبا يي شناسي مانيفست محور را گرفته و ما هر لحظه آماده هستيم تا زيبايي شناسي امان را متناسب با داده هاي جديدي كه مي گيريم و با تحولات جديدي كه اتفاق مي افتد تغيير بدهيم.
*
كنگره، صبح جمعه با شعرخواني شاعران ادامه مي يابد. و آتيلا اسكندراني از تبريز «كالبد شكافي هفتمين نعش يونس» را قرائت مي كند:
يكم: رَحِم
روزي كه پدر را...
ما در صداي گرفته مادر
كه مرگ را با عصا و كلاه زاييده بود؛
قايم شديم.
خواهرم توي حوض خنديد.
و پدر روي آب آمد،
بيچاره!
وقتي كمي ديرتر از بادهاي قديمي
هم قيافه اشكهايمان وزيديم؛
تصويرهاي روي آب
چروك خوردند
دوم: صورت
انگار ما را پاشيده اند
روي عصاهاي پدر
كه از لابه لا به چوب هاي تاخورده
چروك هاي چهره اش را
صاف مي كنيم.
او مي خندد.
با دهاني كه از خواب قاتلانش
بيرون زده است.
سوم: روح
اگر كمي تحمل كنيد
تا از ديوار بالا بيايند
و اشباح بالاي تيرهاي چراغ برق
آه بكشند
مادر مي آيد
با چمداني كه از
رحم خالي
زندان پدر
و دامن هاي پيچازي اش
پر
يوووو ونس!...
يوووو ونس!...
يووووونس!...
چهارم: لب
تا آنها ما را طناب پيچ كنند
يكي يكي
در چشمانشان جا مانديم
آنها در گيسوان مادرم
خستگي در مي كردند
اما حواسشان نبود
كه ماهي هاي مفت خور حوض
لب هاي خواهرم را مي خورند
پنجم: دهان
نذر كرده بودم
هر وقت كاغذهاي پدر
تاول زدند
شعرهايش را
دهان به دهان
بسوزانم
اما...
اما شاعر در گلوي ابرهاي سياه
جاي دنجي يافته است
و با منقار پرندگان
زخم هايش را
حروف چيني مي كند
ششم: شش
يونس دوزيست بود
هم در آب كشتيمش
هم
خشكي.
هفتم: 
آتيلا اسكندراني
مهدي فرجي از كاشان، غزلي  كه براي شب هاي غمناكي شاعران سروده بود را مي خواند:
اين مست هاي بي سرو پا را جواب كن
امشب شب من است، مرا انتخاب كن
مهمان من تمامي اينها و پاي من
قليان و چاي مشتريان را حساب كن
تمثال شاعرانه درويش را بكن
عكس مرا به سينه ديوار قاب كن
... هي قهوه چي!  ستاره به قليان من بريز
جاي زغال روشنش از آفتاب كن
انگورهاي تازه عشقي كه داشتم
در خمره هاي كهنه بخوابان شراب كن
از خون آهوان بده ظرفي كه تشنه ام
ماهيچه فرشته برايم كباب كن
از نشئه خلسه اي بده، از سكر؛ جرعه اي
افيون و مي بيار بساز و خراب كن
... دستم تهي است هر چه برايم گذاشتي
با خنده هاي مشتريانت حساب كن
مهدي فرجي
بعد از ظهر جمعه شاعران برگزيده كنگره كه به شعرخواني مي پردازند . سيد سلمان علوي از قم غزلي خوش فرم را تقديم به ساحت امام رضا(ع) مي كند:
طرحي زده تبسم تلخش را از منتهي اليه دو چشم شور
اين زن همان زن است زن عصيان اين شب همان شب است- شب انگور
مي بوسد و براي چه مي خندد؟ پيشاني مليح ستايش ها! 
ماه كنشت و دير!  مساءالخير، يا ثامن البدور! صباح النور
در هم شكسته سكر خراسان را رقصي كه لهجه عربي دارد
كل مي كشد براي تو پلك طوس... ني مي زند براي تو نيشابور
اينك تويي كه آن سوي اين ايوان لب بسته اي و رنگ نمي ريزي
طرحي بزن كه گوش شياطين كر، پلكي كه چشم شور خدايان كور طرحي بزن كه گوش شياطين... نه، شيطان نه، زن نه، زن خبر تلخي است
كاين زن همان زن است زن عصيان وين شب همان شب است شب انگور
سيد سلمان علوي
و رضا صارمي » حيرت همه را برمي انگيزد:
دلم به مويي بند بود
شانه اش كردي؟
مي خواهم اين شعر را خراب تو كنم خراب:
دريايي كه در من غرق شد نوح نداشت
قصه با زن شروع نمي شد
جمله مانده بود پشت يك علامت سؤال؟
كه زن كجاست
عشق من كجاست
فرشته سياه بوف كور آمد و نماند
يك دريچه وقت داد يك دريچه يك دريچه اي خدا
جاده شكل برنگشتن است؟
برنگشت!
مرا از وزن خارج كن
مي خواهم دورت بگردم (سجده دارد)
آغوش من كجاست
بي جغرافياي نزديكي
آغوش من كجاست
هنوز لب را نيافريده بود
بوسيدمت
در بوسه
بوسه
بوسه بود ديدمت
ديدم كه در تهران در قسطنطنيه در بيزانس
لب روي لب بند نمي شود از عاشقت شده ام
ديدم در دار
جاي سر من خاليست
وگرنه چيزي كم است
سرم به درد تنم نمي خورد
روي تنم بند نمي شود سرم
سرم ديگر
نمانده است (شما سر از اين سجده برنخواهيد داشت ديگر)
برنخواهيد داشت
بر نخو رضاصارمي
بهزاد خواجات، برگزيدگان را اعلام نمود:در بخش شعر كلاسيك؛ حسين عبدي از ورامين حائز رتبه سوم و رتبه دوم به صورت مشترك به مهدي فرجي از كاشان، سيد وحيد سمناني از اسلام شهر و امير اكبرزاده از قم تعلق گرفت و رتبه اول به سيد سلمان علوي از قم اختصاص يافت. در بخش شعر آزاد؛ هيچ كس شايسته مقام سوم نگرديد. اما رتبه دوم به آتيلا اسكندراني از تبريز تعلق گرفت و رتبه اول كنگره به رضا صارمي از خرم آباد رسيد.
ميان رفتن و ماندن درنگ مي كشدم
بگو سلام بگوييم يا خداحافظ!

ادبيات
اقتصاد
انديشه
سياست
فرهنگ
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |