پنجشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۲ - شماره۳۳۱۳
ادبيات
Front Page

خوانش شعر
از كلمه تا كلمه
002757.jpg
دكترصابر امامي
نام شعر: كلمات
از: نازنين نظام شهيدي
دفتر: من معاصر بادها هستم، نشر نيكا،صفحه ۹و۰ ۱
امام خميني در شرح دعاي سحر، آنجا كه از كلمات خداوند صحبت مي كند مي فرمايد: « ... از آنچه به گوش جانت خوانده شد و بر روح و عقلت املاء شد، بايد متوجه شده باشي كه عوالم وجود و كشور هستي، از غيب و شهود، همگي «كتاب است و آيات» و «كلام و كلمات» و آن را «ابوابي» است تنظيم شده و «فصل» هايي است مفصل و «كليد»هايي است كه ابواب آن، با آنها باز مي شود و «خاتمه» هايي كه كتاب بوسيله آنها به پايان مي رسد.»
[شرح دعاي سحر، امام خميني، انتشارات فيض كاشاني، چاپ دوم ۱۳۸۰- ص ۸۶ و۸۵]
به نظر مي رسد در شعر«كلمات» شاعر به چنين كشفي دست يافته است، او جهان را و بهتر است بگويم محيط پيرامون خود را كتابي دريافته است كه كلمه ها و جمله هايي دارد. كلمه ها، جمله ها، بندها و فصل ها، اتاق ها، راهروها، كوچه ها، خيابان ها و زمان، فصل هاي دور و فصل هاي نزديك،
«پشت هر كلمه اتاقي پنهان است
پشت هر جمله چراغ قوه اي مخفي
راه متروكي را باز مي كند
رو به خياباني كه يك بار در فصلي دور اتفاق افتاد
يا اتاقي كه در كودكي، در بسته مانده است
- كسي آنجا نيست؟»
مي توان خيلي سطحي و شخصي به تصويرهاي اين بند نگاه كرد، ما شاعر را مي بينيم كه در ميان كلمات، كه براي او حكم اتاق هايي پنهان و خلوت دارند با استفاده از جمله ها كه چونان چراغ قوه، روشنگري هاي جزئي و كوچكي دارند، به دنبال كسي يا چيزي مي گردد، به دنبال گمشده اي شايد، او از اتاقي به اتاقي و از كلمه اي به كلمه اي با استفاده از جملات كوتاه به راه متروكي مي رسد، راهرو يا كوچه اي و سرانجام به خياباني كه روزي در زماني دور، در فصلي دور، در آن براي شاعر اتفاقي افتاده است. لبخند عشقي شايد،  آغاز يك آشنايي، حادثه اي، ماجرايي ...
اما طور ديگري نيز مي توان به اين تصويرها نگاه كرد، اگر توجه داشته باشيم كه روزي در فصلي دور، در فصلي كه در فلسفه پيدايش هستي، از آن به «ازل» تعبير شده است، خياباني غريب اتفاق افتاد و از آن خيابان كوچه ها و راهروهايي مشتق شد، كوچه هايي كه به خانه ها و اتاق هايي ختم شدند. خانه ها و اتاق هايي كه با انسان معنا پيدا كردند و آن «گوينده نخستين» كه «آغازين كلمات» را ابداع كرده بود، به انسان، اسم ها و كلمات، را ياد داد (به ياد داشته باشيم كه اسم شعر مورد بحث نيز «كلمات» است) و انسان از آنها جمله ساخت و با چراغ قوه هاي جملات به كاوش در اتاق ها، راهروهاي متروك[- مي گوييم «متروك» چرا كه بسياري از انسانها به چنين كاوش و كنكاشي نمي پردازند و اين شاعر است كه به چنين كنجكاوي و جستجو و كشف و شهودي دست مي يازد و به دنبال تلاش خود از اتاق ها، نزديك ترين عوالم وجود به را هروها مي رسد]  راهروهايي كه متروكه اند و كسي در آنها نيست و از راهروها، راه به خياباني مي برد كه يك  بار در فصلي دور، همان آغاز شروع شده است و يا به اتاقي كه در كودكي، در بسته مانده است. جالب است كه در قرائت دوم ما، مصراع «اتاقي كه در كودكي، در بسته مانده است» مي تواند علامتي باشد و كمكي باشد به سزا، چرا كه انسان با رسيدن به آن خيابان و يا آن اتاق، در واقع با عبور از مراحل هستي، به مرتبه آغازين كه مي توان از آن به مرتبه كودكي تعبير كرد، مي رسد و از آنجا كه اين مرتبه براي بشر غير قابل دسترس و مبهم و مرموز است، از آن به اتاقي كه در بسته مانده است و ما امكان رفتن به درون آن را نداريم، يا حداقل اكنون كليد باز كردن قفل آن، در اختيار ما نيست، تعبير شده است.
نيك مي دانيم كه حضرت حق، در سير نزولي خود براي تجلي و آفرينش جهان، به مرتبه و مقام و شاهراه «واحديت» و «عين ثابت» مي رسد و از آن به عالم «مشيت» و از عالم مشيت به مقام و مرتبه «عقول و روحانيت» [فرشتگان مقرب الهي] و از آن مرتبه به عالم «ملكوت عليا»  [«نفوس كليه»] و از آن به عالم «برزخ »ها و مرتبه «مثال» و از آن به عالم «طبيعت» مي رسد و سرانجام در وجود انسان،  سير صعودي اين حلقه نزول آغاز مي شود.
سيري كه نشانه هاي اوليه آن، طلب، جستجو، سؤال و خواهش است. طلبي كه گام به گام، مرتبه به مرتبه، مي تواند انسان را از عالمي به عالم ديگر و سرانجام از اتاقي به اتاقي ديگر و از راهرويي به كوچه اي، به آن خيابان اصلي و يا آن اتاق دربسته كودكي- كودكي آغاز هستي و بشر- برگرداند.
با اين توضيح توجه كنيم به مصرع پاياني بند اول و سؤال و طلبي كه در سرتاسر شعر مرتب تكرار مي شود: «كسي آنجا نيست؟»
پشت هر كلمه اتاقي خالي ست
در هر اتاق چراغي مخفي ست
پشت هر چراغ ريسماني معلق است
تا تو را به آن خيابان دور بياويزد
- كسي آنجاست؟
طبيعي است اگر به دنبال در دسترس ترين تداعي ها باشيم، در بند دوم شاعر با يك تصوير، معناي مورد نظر بند اول را كامل مي كند. ضمن اينكه اين بار به خالي بودن اتاق اشاره كرده است و از شكل ظاهري چراغ كه يا به صورت لامپي است كه از سيمي همچون طناب آويزان است و يا به صورت مجموعه اي از چراغ ها تحت عنوان لوستر يا چلچراغ از زنجير يا بندي محكم باز همچون طناب آويزان است، به هر حال شكل فيزيكي حضور چراغ در جهان امروز در اتاق ها، ذهن شاعر را به آويختن متوجه مي كند و به اين ترتيب، چراغ به كمك طناب خود، كسي را كه در آن اتاق ها به دنبال كسي مي گردد باز به آن خيابان اصلي مي رساند. معلوم مي شود روح شاعر از آن خيابان دور به كمك خاطره اي- كه ما از آن بي خبريم- به شدت متأثر شده است،  اما اگر با ضربات حاصل از اين واژه ها و تصويرها، با رويكرد ديگري به معنا، نقب بزنيم مي توان بخشي را كه در بند اول آغاز كرديم به شكلي ديگر تكميل كرد.
امام در همان شرح دعاي سحر، در ادامه بحث از كلمات خداوند مي فرمايد: «بايد دانست كه كلام، از هوايي كه از باطن انسان بيرون مي آيد و با سير كردن به منازل خارج و گذشتن از مراحل سير به خارج، تعيني به خود مي گيرد و از عالم غيب به شهادت ظاهر شده و از آنچه در ضمير و خاطر گوينده و در نهاد اوست خبر مي دهد و باطن و مقصد و حقيقت امر او را كشف مي كند،  پس گوينده كه كلام را انشاء و ايجاد مي كند و آن را از عالم غيب [درون و سينه خود] به عالم شهادت [برون و فضاي اطراف و سمع و نظر مخاطب] فرود مي آورد، و از آسمان نهاد [روان و ذهن خويشتن] به مرحله ظهور [جهان بيرون از روان و ذهن خود] مي رساند، به خاطر آن حب ذاتي است كه به بروز دادن كلمات باطني و ظاهر نمودن كلمات دروني خود دارد، پس پيش از آنكه انشاء سخن كند، كمالاتش [معناها و احساس ها و كشف هاي زباني و بياني دريافتي اش] در مرتبه خفا مي باشد و چون اظهار آن كمالات را دوست دارد و عاشق اعلان آنهاست از اين جهت ايجاد و انشاء كلام مي كند[ و در اينجا به خصوص شعر خلق مي شود] تا قدر و مقامش [مقام شاعر به ويژه] شناخته شود.»
(شرح دعاي سحر، ص ۹۲-۹۱)
آنگاه امام از بسطي كه به چگونگي ابداع كلام از جانب انسان مي دهد، به حضرت حق مي رسد، خداوند نيز به دنبال علاقه اي كه به اظهار و تجلي صفات و معناها و كمالات نهفته در ذات خود دارد، اقدام به ابداع كلام مي فرمايد. همچنان كه كلمات در سخن گفتن باطن انسان را افشا مي كند، ابداع خداوندي نيز در آفرينش مراتب گوناگون هستي از عقول گرفته تا عالم مثال و مرتبه طبيعت و اشياء، باطن حضرت حق را آشكار و ظاهر مي سازند، به اين ترتيب كلام تكويني حضرت حق،  خود اشياء هستند. طبيعت و مراتب هستي، پس همچنانكه كلام انسان مي تواند از واژه ها، جمله ها، بندها و فصل ها كتابي را بسازد، كلام الهي نيز مي تواند اشياي ريز و تفصيلي طبيعت (فنومن ها)، دستگاه ها، ارگان ها، اكوسيستم ها، منظومه ها، كهكشان ها، سحابي ها و آسمان ها و مرتبه هاي هستي، كتاب هستي را شامل شود. پس چرخيدن و پرسه زدن و سير و سفر در ميان كلمات، مي تواند همان سير و سفري پرماجرا در اشياء،  منظومه ها و مراتب هستي باشد.
به اين ترتيب همچنانكه كلمات روشنگرند  و در تاريكي ذهن انسان مي تابند، او را به معني هايي هدايت مي كنند، اشياء نيز،  كه واژه ها و كلام الهي هستند مي توانند روشنگر باشند و از اين روست كه شاعر مي گويد در هر اتاقي(كه مي تواند خود كلمه اي يا يك تركيب واژگاني باشد) چراغي مخفي است، چرا كه پديده  هاي طبيعت در ذات خود، يا بهتر است بگويم در باطن و اعماق خود، چراغي را مخفي دارند، تا در ذهن مخاطب اهل خود،  پرتوهاي روشنايي را القا بكنند.
بديهي است كلام انسان و در اينجا شاعر، ما را به مقاصد او و معناهاي موجود در باطن او هدايت مي كند و كلام الهي نيز ما را به سوي خدا، آستان قرب او و معني هاي رقيق و نازكي كه از او صادر شده اند و در سلسله مراتب هستي به او نزديك ترند، هدايت مي كند.
فلذا شاعر، يا انساني كه قدم در راه هاي متروكه گذاشته است، متروكه از آنجا كه قدم نهادن در راه هاي آسماني سخت است و به خصوص در جهان معاصر، عابران و مسافران اين جاده ها و كوچه ها كم اند،  مي گويد:
«پشت هر چراغ ريسماني معلق است
تا تو را به آن خيابان دور بياويزد»
بدون شك بايد گفت كلام الهي كه همان اشياء و طبيعت است و اتاق ، راهرو، خيابان و چراغ قوه هاي شعر حاضر از آنها سخن مي گويند،  با چراغ هايي كه در دل پنهان دارند-  و خود چراغ رمز روشنايي و روشنگري است- به كوچه پس كوچه هاي هستي و سرانجام به آن شاهراه آغازين و آن خيابان اصلي كه به آستان قرب مي رسد و انسان را به خاطره هاي ازلي اش كه سخن از نزديك ترين مراتب هستي نسبت به ذات مقدس حضرت دارند، هدايت مي كنند، به خصوص اگر از ريسمان «حبل متين» و دعوت «اعتصموا» در ذهنمان تداعي شود. گفتم خاطره هاي ازلي، يعني  حادثه اي، لبخندي ، عشقي ،آغازي، ماجرايي كه در آن خيابان دور و شايد در آن اتاق در بسته زماني روي داده است و ذهن شاعر را يا روح شاعر را از آن خيابان متأثر كرده است. اين بيان بنده است يا بيان شاعر؟
به بند بعدي توجه بكنيد:
«پشت كلمات اتاق هايي پنهان است
با خنده هاي خاموش، نجواها،
با آه ها، سكوت، صداي تيك تاك قدم ها
پشت جملات راهرو به چراغي كم سو مي انجامد
- آنجا هيچ كس نيست؟»
اگر قرار باشد كلمه و كلام، افشا كننده باطن ما باشد و به بياني ديگر نشانه و مجلايي از ما باشند، پس مي توان گفت بعضي از آنها ابعاد كم عمق و آشكاري از ما را نشان مي دهند و بعضي از آنها، ابعادي پنهان و عميق از ما را بيان مي دارند،  در چنين نگاهي به پديده هاي هستي و كلام حضرت حق، امام مي فرمايد، كلام الهي نيز چنين اند و هر كدام از اين مخلوقات و اشياء و طبيعت،  مجلاي بعدي از ابعاد لايتناهي حضرت حق اند، پس بعضي كلمات ناقصه اند و بعضي كامله و فقط يك كلمه است كه كلمه تامه الهي است و اين كلمه آيينه تمام نماي حضرت حق است و آن كلمه انسان است و به همين نسبت انسان كامل كلمه اتم حضرت حق است. «و خداي تعالي مي فرمايد: «به تحقيق كه ما انسان را در بهترين حد اعتدال آفريديم، سپس او را به پست ترين مراحل بازگردانيديم.» و اين به حسب قوس نزولي است و دلالت دارد بر آنكه پيش از عالم طبيعت براي انسان،  بود قبلي بوده چنانكه مقتضاي تحقيق همان است. و از اعلي عليين به اسفل سافلين بازگرداندن امكان ندارد مگر اينكه به منزل هايي كه در بين راه است عبور كند...»
(شرح دعاي سحر، ص ۹۰-۸۹)
پس بايد گفت انسان- اين كلمه تامه- تمامي سلسله وجود است و در مسير خود در نزول از باطن حضرت حق و عالم غيب به عالم شهادت و دنياي طبيعت، از آن خيابان و شاهراه اصلي، كوچه ها و اتاق ها گذشته است و هر يك از ابعاد وجودي او، همچون «خيال» و «طبع» و «عقل» و «نفسش»،  خاطراتي از آن مراحل نزول را با خود دارند، خاطراتي كه گاهي با «خنده هاي خاموش»،  گاهي با «نجواها» و گاهي با «آه ها» گاهي با «سكوت» گاهي با صداي «تيك تاك قدم ها» چيزهايي دور و نزديك، روشن و تاريكي از آنها به ذهن مي آيد
پس انسان در حيات خود بر روي زمين و در كنار اشياء،  در طلب و جستجوي مخاطبي است كه روزي در بيان خويشتن و عبور از خياباني كه يك بار در فصلي دور اتفاق افتاد و رسيدن به مراتب نازل وجود از كوچه ها و پس كوچه هاي عالم مثال گذشت و در اتاق طبيعت، طنين سنگين كلمه تامه خود را جاري ساخت و انسان را كه مثل اعلاي خودش و بزرگ ترين نشانه و كلمه روشن و بيانگر خودش بود با دو دست قدرتش به صورت خود انشاء كرد و با او به سخن پرداخت،  پس انسان و به تعبيري دقيق تر، به خصوص در شعر مورد بحث ما، شاعر در جستجوي آن مخاطب بي نشان است كه از اتاق  به راهرو و از راهرو به خيابان يا آن اتاق در بسته مي رسد و ... اينكه شاعر در سرتاسر اين شعر در پايان هر بند صدا مي زند: «كسي آنجا نيست»، در همين معنا نهفته است، اما اين جستجو، به كجا مي انجامد؟
به اين ترتيب به بند پاياني شعر مي رسيم، بندي در دو جمله:
«نه! تنها منم كه در كلماتي تو به تو پرسه مي زنم
و ماه كه مي آيد در اتاق هاي خالي چرخ بزند...»
اكنون اعتراف تلخ شاعر كه نماينده و سخنگوي انسان معاصر است را در پاسخ به سؤال خودش مي بينيم و دقت داشته باشيم كه تركيب نحوي اين جمله چقدر محكم و كامل استيصال شاعر را بيان مي كند
«نه! تنها منم كه در كلماتي تو به تو پرسه مي زنم...»
اما استيصال و درماندگي در حافظه عميق ملت ما،  جمله اي را به همراه دارد كه مي تواند به قول همين شعر كلمات،  چراغ  قوه اي باشد روشنگر و پرتوافكن در دل تاريكي ها:
امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء
ناگهان مي بينيم كه شعر با مصرعي زيبا در درخششي معصوم كه از نور نقره اي ماه برمي خيزد به پايان مي رسد:
«و ماه كه مي آيد در اتاق هاي خالي چرخ بزند...»
به خوبي مي دانيم كه ماه از خود نوري ندارد. او منعكس  كننده نور خورشيد است،  خورشيد اگر منبع فياض نور باشد، نوري كه انسان را ياراي نگريستن مستقيم به آن نيست، خود مي تواند رمزي از آن حقيقت اصيل باشد كه روزي در سير نزولي خود آسمان ها و زمين را انشاء و روشن كرده بود و اكنون كلمه تامه الهي، در مسير صعود خود، در جستجوي آن مخاطب ازلي، درست در اوج تنهايي ماه را مي بيند كه وارد عالم وجود او مي شود.
البته مي توان اين بيت را شكل ديگري نيز فهميد،  مي توان گفت ماه آمده است تا آيينه اي باشد از تنهايي شاعر، تنهايي اي كه يك بيت قبل به آن تصريح شده است. اشكالي ندارد كه تعبير دوم را بپذيريم. اما در اين صورت اين پايان لازم و زيبا را در حد يك پايان بندي زايد- چرا كه تصويري بعد از تصريح آمده است- و يك فرافكني سطحي،  تنزل خواهيم داد.
از آنجا كه شاعر يك ايراني است و ناخودآگاه جمعي اين ملت كه ادبياتي سرشار از معنا و اميد و حرارت حيات را به جهان تقديم كرده است، بر روان ايشان به عنوان يك ايراني تأثير دارد، اجازه بدهيد همان تعبير اول را بپذيريم و آمدن ماه را پاسخي بدانيم از جانب آن نخستين آغازگر و آن مبدع سخن.
و اما سخن آخر، ممكن است خيلي از دوستان به اينجانب خرده بگيرند كه اصلاً خانم شهيدي در اين فضايي كه تو ترسيم كردي نيست و از اين سخنان هيچ خبري ندارد و ميان قرائت تو و قصد او تفاوت از زمين تا آسمان است.
در پاسخ بايد بگويم همين خرده گيري شما، باز هم تأييدي است بر قرائت حاضر، چرا كه همه اين حرف ها وقتي اهميت دارد كه شاعر به كشفي در اين متن رسيده باشد و اگر شاعر از اين سخنان خبر مي داشت و آنها را در زرورق شعر مي پيچيد، اين كه معما سازي مي شد و فضل فروشي و باز آفريني يك متن تمثيلي برعكس من معتقدم شاعرهٍ محترم بي آنكه در صدد بيان مطالبي از اين دست باشد در حسي از غربت و نوستالژي واقع شده است كه او را در عمق و اوج به مرتبه اي از سخن رسانده است كه مي توان به كمك آن سخن از «روزگار وصل» گفت. با همه اينها چه خانم شهيدي تأويل حقير را بپذيرد يا نه، دلم مي خواهد با صداي بلند بگويم: سپاسگزارم.

كلمات
پشت هر كلمه اتاقي پنهان است
پشت هر جمله چراغ قوه اي مخفي
راه متروكي را باز مي كند
رو به خياباني كه يك بار در فصلي دور اتفاق افتاد
يا اتاقي كه در كودكي، دربسته مانده است
- كسي آن جا نيست؟
پشت هر كلمه اتاقي خالي ست
در هر اتاق چراغي مخفي ست
پشت هر چراغ،  ريسماني معلق است
تا تو را به آن خيابان دور بياويزد
- كسي آن جاست؟
پشت كلمات اتاق هايي پنهان است
با خنده هاي خاموش، نجواها
با آه ها، سكوت، صداي تيك تاك قدم ها
پشت جملات، راهرو به چراغي كم سو مي انجامد
- آن جا هيچ كس نيست؟
نه! تنها منم كه در كلماتي تو به تو پرسه مي زنم
و ماه كه مي آيد در اتاق هاي خالي چرخ بزند...

|  ادبيات  |   انديشه  |   زندگي  |   سياست  |   ورزش  |   هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |