پروانه اعتمادي، متولد ۱۳۲۶ در تهران، تحصيل در دانشكده هنرهاي زيبا، دانشگاه تهران، نقاش، برگزاري بارها و بارها نمايشگاه هاي انفرادي و گروهي در اينجا و بسياري از كشورهاي ديگر.
همين. «خب اين يك واقعيت است كه هر آدم كه به دنيا مي آيد، بالاخره يك تاريخ تولدي دارد، اهل شهر يا دهي است، توي مدرسه اي درس خوانده، يك مشت اتفاقات خيلي معمولي و قراردادي توي زندگيش افتاده كه بالاخره براي همه مي افتد، مثل توي حوض افتادن دوره بچگي، يا مثلاً تقلب كردن دوره مدرسه، عاشق شدن دوره جواني، عروسي كردن، از اين جور چيزها ديگر» اما اگر سخن از كار هنري پروانه است، او هر بار كه نمايشگاهي مي گذارد، گويي تازه شروع كرده است. تنوع نمايشگاه ها و دوره هاي گوناگون آثارش، حكايت گر حيات پرشور هنرمندي است كه هر روز با طلوع خورشيد متولد مي شود، هر روز حرف تازه اي دارد. اين طلوع هاي مكرر و اين حرف هاي تازه ريشه در فرهنگي ديرپاي دارد، فرهنگ و دانشي كه به تجربه و با حياتي متفكرانه، همراه با خلاقيت هاي هنرمندانه حاصل گشته است. همزمان با برگزاري آخرين نمايشگاه پروانه اعتمادي در گالري گلستان اول تا چهاردهم اسفند با او گفت وگويي داشته ايم.
منصور ملكي
* خانم اعتمادي! بالاخره بعد از مدت ها نمايشگاهي گذاشته ايد؟
- مدت ها نيست، پنج سال است.
* براي كسي كه كارهاي شما را دنبال مي كند، پنج سال واقعاً مدتي است.
- در اين فاصله در اكسپو ۲۰۰۰ در هانوفر آلمان نمايشگاهي از طراحي كاشي و فرش و چيزهاي كاربردي داشتم.
* اگر ممكن است درباره اين نمايشگاه بگوييد. چرا اينجا و چرا با عنوان «يكي بود، يكي نبود»؟
- «يكي بود، يكي نبود» مجموعه اي از ۲۱ كار جديد است. وقتي تمام شدند، ليلي گلستان به ديدنم و به ديدن كارها آمد. او دوست داشت اين مجموعه در گالري او به تماشا درآيد. «يكي بود، يكي نبود» هم، همان طور كه از اسمش پيداست، خطابي است به بچه ها. كارها وقتي شروع شدند و تمام شدند ، احساس كردم يك شعر است كه با تصوير سروده شده است. به لحاظ تكنيكي با تكه پاره كردن يك ماسك قديمي، هياكل جديدي ساخته شده اند كه احساس مي كنم، احساسي شاعرانه را القا مي كند. مثل تم تراژيكي كه در يك فضا اتفاق افتاده است.
* آيا سياهي زمينه ها نشانه شعري تيره است از تلخي ها؟
- نه، مگر هر چيز سياه و تيره اي تلخ است؟ مگر شب تلخ است؟ شب ها گاهي خيلي هم رمانتيك هستند.
* جواد مجابي درباره كلاژهاي شما نوشته است: «اين كارها دستاورد عصر نوست».
- من اصلاً كارهايم را تفسير نمي كنم، تفسير مجابي، تفسير مجابي است، بايد از خود ايشان بپرسيد كه چرا اين را مي گويد.
* من هم كه علاقه مند عادي نقاشي ام و سعي مي كنم اغلب نمايشگاه هاي نقاشي را ببينم، فكر مي كنم كلاژ در دو دوره كارهاي آخر شما هم اين نمايشگاه و هم نمايشگاه جهيزيه دختر شاه پريون- مشغله ذهني شما بوده است.
- كارهاي ديگرم هم كلاژ بوده، ما هر روز داريم كلاژ مي كنيم، چه چسبيده به كاغذ باشد، چه نچسبيده باشد و بعد رويش سوار كنيم. مهم ساختن آن تصوير (Image) است و آن تصوير ساخته شده كلاژي است از همه تصاويري كه در ذهنمان است، براي همين نقاشي ذهني به فرماليسم مي كشد، چون شما يك سري واژه هاي محدود را با تصاويري محدود در كامپيوتر ذهنتان مي توانيد كلاژ كنيد. وقتي مي گويند از طبيعت برداشت كن براي اين است كه آن تصاوير، ذهن را نامحدود مي كند، چرا كه ساختار زيبايي شناسي ذهن شما يك شكل است. يك جور «سيب» در آن است و يك جور «گل ميخك»، وقتي بخواهيد ذهني بكشيد، هميشه گل ميخكتان همان شكلي مي شود كه بوده، براي همين نقاشي آبستره يا ذهني معمولاً مي گويند به تكرار مي رسد.
* منظور من از «كلاژ» تكنيك كار است، حال آن كه برداشت شما فلسفي است و جهان بيني شما را بيان مي كند.
- ببينيد، شما جزو انسان هاي تصوير ياب هستيد يا نيستيد. اگر جزو انسان هاي تصوير ياب هستيد، حتماً در بچگي ابرها را تماشا كرده ايد، كه باد چه گونه شكل هايشان را عوض مي كند، گاه اسب هايي شده اند در حال دويدن كه ناگهان محو مي شوند و گلوله مي شوند و تبديل مي شوند به چهار درخت گردوي بزرگ در آسمان و بعد راه افتاده اند و شده اند يك گله گوسفند. آناني كه فال قهوه مي گيرند هم در شكل گيري قهوه مانده در فنجان همين كار را مي كنند، يعني چشم تصوير ياب دارند، يعني مشابهت هايي را پيدا مي كنند كه با تصاويري كه قبلاً در ذهنشان بوده، معنا پيدا مي كند، يا لكه هايي كه روي ديوارهاي كهنه پديدار مي شود، چه قدر نيم رخ هاي عجايب در آن ديده مي شود. انسان اوليه هم، همين طور نقاشي كرده است، احتمالاً بخشي از پشت يك گوزن را روي ديواره غار مي ديده و باقي اش را تكميل مي كرده است. اين همان حرف معروف «ميكل آنژ» است كه گفته مجسمه در يك سنگ موجود است، من فقط آن را از دل سنگ بيرون مي آورم. مي خواهم نتيجه بگيرم كه تصاوير همه جا هستند و تصوير ياب آن را مي يابد. اگر نقاش باشد ثبت مي كند وگرنه فقط لذت مي برد. كاري كه من كرده ام عين همان تخيلات بچه گانه است، منتهي به عمل در آوردشان، مثل اين كه شما در ابرها تصويري را ديده ايد و آن را جدا كرده ايد و باقي را حذف و بعد از جايي ديگر بخشي را انتخاب كرده ايد و كنار اين يكي گذاشته ايد.
* به عبارتي ديگر، شما به تصوير مجسمه اي برخورده ايد، از آن پرينت گرفته ايد، تكه تكه كرده ايد و دوباره تصاوير جديدي به دست آورده ايد كه وقتي كنار هم نشسته اند، يك تصوير را به شما داده اند، كه ثبتش كرده ايد. سؤال من اين است كه چرا فرايند كلاژ توي خود كامپيوتر اتفاق نيفتاده است؟
- بلد نبودم. دستم با ابزاري چون قيچي و چسب سريع تر كار مي كند تا ماوس و ابزار كامپيوتري.
* شما از كامپيوتر فاصله گرفته ايد و با دست تصاوير را قيچي كرده ايد، كنار هم گذاشته ايد و چسبانده ايد. در اين بين اتفاقي افتاده است. اتفاقي كه هنر ، خلاقيت و جهان بيني پروانه اعتمادي را به ما منتقل مي كند.
- هميشه در كار دست يك اتفاق هايي مي افتد كه در كار ماشين نمي افتد. اما در اين كار منظور اصلاً كار درست نبوده، يك وقت شما به هدف يك كار دست، كار مي كنيد كه بگويد عجب ساخت و سازي را به كار برده، يا مثلاً چه قدر توانايي تكنيكي او بالا بوده است. يك موقع وسيله است كه شما حرف تان را بزنيد. آن وقت آن ساخت و ساز هدف نيست، كه وسيله است.
* به هر حال پشت اين كارها فكر و انديشه اي است كه درگذر زمان حاصل شده، آن شادي و آن همه رنگ در كارهاي جهيزيه دختر شاه پريان و اين همه تيرگي ضحاك از چه مي گويند؟
- من از پيش فكر نمي كنم كه چه مي خواهم بسازم، همه اين ۲۱ كار، از نظر من يك تصويرند.
اينها يك شعرند. همان اتفاقي كه در شعر مي افتد اينجا افتاده است. شاعر واژه هايي را انتخاب مي كند و به نظم مي آورد، كاري ندارم كه قالب سنتي است يا نيمايي- كه از صد صفحه نوشته، سريع تر مفهوم را مي رساند و كل كار شبيه هيچ كدام از كلمه ها هم نيست. عين همين كار در اين ۲۱ كار اتفاق افتاده، يعني آن ماسك از تكه هايي تشكيل نشده، يعني هر تصويري كه تاريكي ها و روشني هايي را داشته باشد يك تداعي تصويري را در شما تحريك مي كند كه آغاز مي شود براي آن كه شما آن شعر را تمام كنيد. من اين ماسك را ديده ام و ديده ام تاريكي و روشنايي هايش براي من ايجاب مي كند كه آنها را تكه تكه كنم و از آن ساختار جديدي را بنيان بگذارم. چون رنگ خود آن ماسك تيره بوده، رنگ زمينه هم تيره شده، آن تكه ها روي سفيدي زياد جلوه نداشتند. همه اينها را گفتم كه اشاره كنم هنرمند به ناخودآگاهش آگاه نيست، اگر آگاهانه باشد، من ديگر نام آن را نقاشي نمي گذارم، مي شودآفيش و پوستر.
* پس نبايد به دنبال اشاره و كنايه و استعاره بود؟
- اگر ذهن كسي به سوي استعاره كشيده مي شود، من هنرمند نمي توانم او را باز دارم. اگر قرار است من جهت گيري به بيننده بدهم كه چه گونه نگاه كند، پس خودش چه كاره است؟ يكي از خوشحالي هاي من اين است كه كارهايم، خودشان خيلي راحت رابطه ايجاد مي كنند و با هر كس هر رابطه اي دلشان بخواهد، ايجاد مي كند.
* بعضي ها كارهاي دو دوره آخر شما را حجم مي دانند، اگر اين گونه است، پس چه فرقي با مجسمه دارند؟
- هيچ فرقي بين مجسمه و نقاشي و معماري از نظر من وجود ندارد. همه هنرهاي تجسمي اند. يك وقتي دو بعدي مي شود و زماني سه بعدي. مسئله همه آنها هم حل كردن فضاست.
* وقتي راضي مي شويد كه آثارتان در نمايشگاهي به تماشا درآيد، به مخاطب هم فكر مي كنيد؟
- تنها دليل رضايت من به برگزاري اين نمايشگاه اين است كه جوان ترها بيايند و نگاه كنند و ببينند كه مي شود بدون انجام كار آكادميك و فقط با تمرين هاي همين برنامه هاي كامپيوتري خدشه اي به توانايي هاي تصويرسازي شان پديد نخواهد آمد، بلكه چندين برابر هم مي شود. كار من، از نظر شخص من مقداري جنبه آموزشي هم دارد.
* به هر حال در معرفي شما گفته اند شما هنرمند مدرني هستيد. آيا تعريف جديدي از هنر مي توانيد بدهيد؟
- چه طور كسي مي تواند، تعريف جديدي از هنر بدهد، وقتي خودش هنوز جست وجوگر است؟
* يعني شما جست وجو گريد؟
- بله، وگرنه هنوز نشسته بودم و كارهاي سيماني مي كردم.
* حرف از آن سال هاي دور، دوره كارهاي سيماني زديد و من به ياد روايتي افتادم. مي گويند: جلال آ ل احمد، وقتي در شما استعداد نقاشي را يافت، بهمن محصص را به عنوان معلم خصوصي فرستاد تا به شما نقاشي بياموزد.
- من شاگرد كلاس چهارم دبيرستان بودم، توي كلاس در حاشيه كتاب هاي درسي ام پرتره معلم ها را مي كشيدم و به درس و مشق گوش نمي دادم، آل احمد وقتي ديد كه پرتره او را كشيده ام به جاي اين كه دعوا و مرافه كند، بهمن محصص را فرستاد تا به من درس بدهد.
* چه مدتي با محصص كار كرديد؟
- سه ماه تابستان را.
* در چه زمينه اي با شما كار مي كرد؟
- هيچ زمينه به خصوصي نبود، همان چيزهاي معمولي. مدلي مي نشست و من پشت سه پايه روي كاغذي طراحي مي كردم، محصص مي آمد، نگاه مي كرد و مي گفت خيلي بد است يا خوب است، من جسارتم را از آل احمد و سليقه ام را از بهمن محصص گرفتم.
* از ۱۳۴۷ تالار ايران (قندريز) تا ۱۳۸۲ (گالري گلستان)، راهي طولاني را آمده ايد. چه وقت از تلاشتان خرسند و راضي خواهيد بود؟
- هيچ گاه، گفتم كه هنوز جست و جو گر هستم. هنوز به اتفاقات تازه مي انديشم، در كار هنري، خرسند بودن، يعني پايان راه. من در جست وجو پاياني نمي بينم.