اكنون آلخاندرو گونزالز ايناريتو وقت دارد تا نسبت به آخرين فيلمش «دوازده گرم» واكنش نشان دهد او درك مي كند كه فيلمي تحت تأثير حملات تروريستي يازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ ساخته است. ايناريتو عقيده دارد اين موشكافي است. شايد يك تصميم ناآگاهانه بوده كه او از تم هاي خشونت، انتقام و تأثير خداوند در فيلم «آمروس پروس» استفاده كرده است. اما ايناريتو رابطه فيلمش با حملات تروريستي يازدهم سپتامبر را تكذيب هم نمي كند.
ترجمه: ارغوان اشتري
او طي گفت وگويي در شهر سانفرانسيسكو براي نمايش افتتاحيه «دوازده گرم» مي گويد: «زماني كه فيلم را مي ساختم به اين موضوع فكر نمي كردم. اما دوازده گرم خيلي يازده سپتامبري (به لحاظ مضمون) است.»
«دوازده گرم» با نقش آفريني شان پن، نائومي واتسل و بنيسيو دل تورو شخصيت هاي گوناگوني را به يك سانحه اتومبيل وصل مي كند. يكي از اين شخصيت ها تبهكار سابق و بي شعوري (دل تورو) است كه روي پوستش را خال كوبي كرده و اشخاصي را مورد تهديد قرار مي دهد كه به اصول واپس گراي او اهميت نمي دهند. شخصيت اصلي (نائومي واتسل) به دليل از دست دادن عزيزانش دچار ضربه روحي شده است و با به قتل رساندن عامل اين حادثه در جست وجوي رسيدن به آرامش است.
بقيه هم تحت تأثير احساسات خام شان قرار دارند. «دوازده گرم» الگويي براي درام و فاجعه است.
ايناريتو مي گويد: «آن چيزي كه من كشف كردم طي و طريق شخصيت كريستينا (واتس) - ابتدا عزيزانش را از دست مي دهد سپس اندوه و گيجي و نياز به انتقام به سراغش مي آيد- در ابعاد بشري و حد و اندازه يك كشور است. حس هاي از دست دادن، سپس گيجي و اندوه و بعد نياز به انتقام، همان اتفاقاتي است كه در كشورهاي افغانستان و عراق امروز مي افتد.»
چون ايناريتو اهل كشور مكزيك است همواره ايالات متحده آمريكا را بايد به چشم يك خارجي نگاه كند. اما دو سال پيش همه چيز تغيير كرد زماني كه او شهر لس آنجلس را براي اقامت برگزيد ايناريتو درست چهار روز قبل از حمله انتحاري به مركز تجارت جهاني و پنتاگون به لس آنجلس آمد. او كه در كوله بارش فيلم موفق و پرفروش «آمروس پروس» و چندين جايزه معتبر را داشت، به عنوان يكي از چند فيلمسازي انتخاب شد تا يكي از اپيزودهاي مجموعه فيلم هاي بسيار بحث بر انگيز «يازده دقيقه و نه ثانيه و يكصدم ثانيه» را بسازد. هركدام از اين فيلم ها يازده دقيقه و نه ثانيه مدت زمان داشتند و درباره يازدهم سپتامبر بودند. در اپيزود ايناريتو، تماشاگران پرده سياهي را مي بينند كه تصاوير پرت شدن مردم از برج هاي دوقلوي مركز تجارت جهاني جايگزينش مي شوند. همچنين او از يك نيايش مكزيكي براي مردگان و از صداهاي عربي استفاده كرد و جمله پاياني فيلمش به زبان عربي و انگليسي مي پرسيد كه «آيا نور خداوند ما را هدايت مي كند يا كور؟» ايناريتو مي پذيرد كه «مذهب» يكي از تضادهاي خاص اوست. او اغلب از تضادهاي شخصيت هايش و اين مسأله كه مردم «صرفاً خوب يا بد نيستند» صحبت مي كند. ايناريتو در سن چهل سالگي خودش را يك كاتوليكي وفادار مي داند. گو اين كه به ندرت به كليسا مي رود و به شوخي مي گويد كه شيطان صفت است.
|
|
ايمان ايناريتو در سال ۱۹۹۶ به بوته آزمايش گذاشته شد زماني كه نوزاد پسرش دو روز پس از تولد به دليل پزشكي بسيار پيچيده از دنيا رفت. ايناريتو كه پدر دو فرزند است دلش مي خواست از پزشكان انتقام بگيرد كه نسبت به معالجه پسرش غفلت كردند اما سرانجام بر غرايز خشن اش غلبه كرد.
«احساس مي كردم پزشكان به من حقيقت را نگفتند. آنها الزام را رعايت نكردند. دليل مرگ كودك من بسيار پيچيده است. زماني كه شروع به بررسي موضوع كردم. نقشه انتقام را هم طراحي كردم و اين كه چطور مي توانم اين آقايان را به روز سياه بنشانم. ناگهان طي يك مرحله بسيار طاقت فرسا متوجه شدم كه هيچ چيزي بچه ام را به من برنمي گرداند،چنين دنيايي بسيار ذهن گرايانه است. فقط گذاشتم همه چيز راه خودش را طي كند. بايد راهي پيدا مي كردم تا از اين فضا بيرون بيايم. در غير اين صورت ديوانه مي شدم.»
به لحاظ شخصي ايناريتو شبيه اغلب شخصيت فيلم هايش است: سرزنده، متعصب، كنجكاو درباره غريبه ها و راحت در مقابل واكنش ها و تفكرات مختلف. ايناريتو سرصحنه فيلم همان طوري است كه بنيسيو دل تورو درباره اش به يكي از گزارشگران توصيف مي كند؛ «جسور و شبيه پدر اما پدري خوب .سر صحنه فيلم ايناريتو همه را به خوبي دور هم جمع كرد. ما مسايل را با او مطرح مي كرديم. اگر چيزي را متوجه نمي شد، مي پرسيد». شبيه شان پن و نائومي واتس، دل تورو نيز مبهوت «آمروس پروس» شد و تمايل به همكاري با ايناريتو را پيدا كرد. او از نخستين فيلم كم هزينه و بلندش به سراغ يك پروژه آمريكايي و با بودجه اي بالغ بر بيست ميليون دلار رفت. كارگرداني يك فيلم به زبان انگليسي براي ايناريتو مشكل نيست. او به خوبي به زبان انگليسي صحبت مي كند و اطرافش را عواملي فرا گرفته اند كه او مي شناسد نظير فيلمنامه نويس گيلرمو آرياگا و فيلمبردار رودريگو پريتو. هر دوي آنها در آمروس پروس و دوازده گرم با ايناريتو همكاري داشتند. ايناريتو استقلال اش را در دوازده گرم هم حفظ كرد.
|
|
او مي گويد: باورش سخت است كه حالا يكي از كارگردانان گران و نامي شناخته شده در هاليوود و جشنواره فيلم كن شده است. در دوران نوجواني ايناريتو مي خواست خواننده و طبال شود حتي در سن بيست سالگي موسيقي (به ويژه موسيقي راك) بيشترين دغدغه او را تشكيل مي داد. او در آن دوران شغل هايي چون تبليغاتچي كنسرت و همكاري در بخش موسيقي راديو را تجربه كرد. او وارد عرصه سينما شد چرا كه در دانشگاه در اين رشته تحصيل كرد. ايناريتو كارش را با ساختن آگهي هاي تبليغاتي براي يك ايستگاه تلويزيوني آغاز كرد. خيلي زود ايناريتو در مكزيك براي كمپاني هاي بسياري مشغول ساختن آگهي هاي تبليغاتي شد، براي فيلم هاي مكزيكي موسيقي متن مي ساخت و كمپاني تهيه فيلم خودش را هم تأسيس كرد. حتي حالا او اعتراف مي كند كه «حوزه اوسينما» نيست.
«من به عنوان مجازات كارگردان شدم چون موسيقيدان بدي بودم. من نسبت به فيلم ها تحمل كمي دارم. اگر فيلمي جالب نباشد، نمي توانم تماشا كنم. من از آن تيپ آدم هايي نيستم كه هر روز به تماشاي صدها فيلم مي نشينند. من به دنبال سرگرم شدن نيستم.» به عبارت ديگر، ايناريتو پروژه ديگرش را زماني انتخاب مي كند كه مورد توجه اش واقع شود. چه سينمايي، تلويزيوني يا هر چيز ديگري باشد. (دو سال پيش ايناريتو به آنگ سي، جان فرانكن هايمر و ديگر كارگرداناني ملحق شد كه براي كمپاني BMW فيلم هاي كوتاه و تبليغاتي ساختند) .اگر الگويي براي فيلم هاي ايناريتو وجود داشته باشد، پروژه هايي همراه با شخصيت هاي چند بعدي است كه زندگي دروني شان معادل زندگي بيروني آنها است.
در «آمروس پروس» و «دوازده گرم» شخصيت هايي به نمايش درمي آيند كه با حرص، شيطان صفتي و لغزش هاي شان درگير هستند و هر دو فيلم ها به واسطه نمايش تصادف بد اتومبيل با زمان بازي مي كنند. ايناريتو از خشونت نابجا متنفر است.
او مي گويد: «سوار هواپيمايي بودم كه از شهرشيكاگو به لس آنجلس مي رفت. بيست و پنج دقيقه آخر فيلمي را در هواپيما ديدم كه نامش پسران بد بود. خيلي عصباني و مورد اهانت واقع شده بودم چرا كه در فيلم صحنه اي وجود داشت كه يك كاميون كوهي از خانه مردم فقير را خراب مي كند. زماني كه جوان بودم من هم در يكي از همان خانه ها زندگي مي كردم. تماشاي ويراني شهر مرا واقعاً عصباني كرد چون آنچه اين صحنه مي گفت اين بود كه «آمريكايي ها مي توانند كوهي از آدم ها را با يك ماشين نابود كنند و بخندند.» اين آقايان چگونه فكر مي كنند؟ دوست ندارم تهيه كننده و كارگردان اين فيلم را بشناسم. چطور كمپاني تهيه كننده به چنين مزخرفاتي اجازه پخش مي دهند؟ آنها نمي دانند امروز خشونت واقعي چه بر سر عراق مي آورد. همين مسايل شخصاً مرا عصباني مي كند. تضادهاي ديگري در ايالات متحده آمريكا هم وجود دارد. شما نمي توانيد برهنگي را نشان دهيد چون واقعاً بد است. شما بايد براي تماشاي فيلم هايي با چنين صحنه هايي با پدربزرگتان به سينما برويد اما مي توانيد لت وپار كردن مردم را به راحتي تماشا كنيد.»