دوشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۲ - شماره ۳۳۲۹
هرمنوتيك و اسلام - واپسين بخش
فهم متون ديني
دكتر حسين كچويان
003612.jpg

صباح الدين شاريچ
اشاره: نويسندگان در نخستين بخش مقاله كه ديروز به چاپ رسيد، با اشاره به اينكه واژه هرمنوتيك اصطلاح نوظهوري است كه در شاخه هاي گوناگون معارف اسلامي جايي نداشته، بيان كردند كه اگر مقصود از هرمنوتيك تفسير متون باشد، در حوزه علوم اسلامي چه در علم اصول و چه در شاخه هاي مختلف تفسيري و عرفاني قرآن به اين مهم برمي خوريم. بر اين اساس اگر بخواهيم هرمنوتيك را در حوزه مسايل ديني و به ويژه اسلامي به عنوان يك روش به كار ببنديم، مي توان گفت كه كشف معاني باطني و رمزي قرآن كه از طريق تاويل صورت مي گيرد، خود گونه اي «هرمنوتيك» است. برهمين روال، نويسندگان مقاله به شيوه هاي تفسير رمزي و تمثيلي متون در فرهنگ و تمدن اسلامي اشاره مي كنند و سپس به بازتاب هرمنوتيك در حوزه تفكر ديني مي پردازند. اينك در واپسين بخش مقاله به روش ها و بسترهاي تفسير در دين اشاره مي شود. باهم مي خوانيم:
تفسير در دين
درك رايج و متعارف از متون ديني كه در ادبيات روشنفكري معاصر «قرائت سنتي از دين» ناميده مي شود، بر آموزه هاي زير استوار است:
- مفسر در جست وجوي معناي متن است. معناي هر متن آن چيزي است كه مقصود متكلم و مؤلف بوده و براي افاده آن، الفاظ و كلمات را به استخدام در آورده است. بنابراين، هر متن داراي معنايي مشخص و نهايي است كه مراد جدي صاحب متن و گوينده كلام است . اين مراد جدي و معناي معين نهايي، امري عيني و واقعي است كه مفسر در صدد درك و دريافت آن است.
مراد از عيني و واقعي بودن آن است كه گاه مفسر ره به خطا مي برد و به مراد صاحب متن دست نمي يابد و گاه به واقعيت مي رسد و فهم و دركش با آن مطابق مي شود. در هر دو صورت، آن معنا امري ثابت و تغييرناپذير است و ذهنيت مفسر نقشي در آن ندارد. براساس اين تلقي، متون ديني مشتمل بر پيامهاي الهي به بشرند و هدف مفسر اين متون، دريافتن پيامهايي است كه مراد جدي صاحب سخن هستند.
- رسيدن به هدف مذكور، از طريق پيمودن روش متعارف و عقلايي فهم متن ميسر است. در اين روش، ظهور لفظي متن، پل رسيدن به مراد جدي و معناي مقصود است؛ زيرا متكلم و مؤلف متن مراد خويش را از طريق الفاظ و تركيبات لفظي افاده كرده است. دلالت الفاظ بر معاني، تابع وضع لغوي و اصول و قواعد عقلايي محاوره و تفهيم و تفاهم است. اين اصول و قواعد، عرفي و عقلايي است و در هر زباني متكلم و مخاطب آنها را رعايت مي كند و تخطي از اين اصول، فهم متن را مختل مي سازد.
براساس تلقي سنتي از فهم، اين ضوابط و اصول، قابل شناسايي و تدوين است؛ همچنان كه ضوابط حاكم بر تفكر و استدلال هم در قالب علم منطق قابل شناسايي و تدوين است.
- حالت ايده آل براي مفسر آن است كه به فهمي يقيني و اطمينان آور از مراد جدي متكلم دست يابد. اما اين اطمينان و يقين در همه موارد حاصل نمي شود؛ بلكه در مواردي كه دلالت متن بر مراد روشن است چنين اطميناني حاصل مي شود. اصطلاحاً به چنين متنهايي «نصوص» مي گويند. در نصوص ديني فهم عيني و مطابق با واقع براي مفسر حاصل مي شود. در غير نصوص كه اصطلاحاً به آن «ظواهر» گفته مي شود، مفسر به قطع و يقين در نمي يابد كه معناي درك شده همان معناي نهايي متن است؛ اما اين به منزله از دست رفتن عينيت و اعتبار در تفسير نيست. فقدان اين اطمينان و مشكل بودن احراز مطابقت فهم با واقع و مراد متكلم، موجب نمي شود كه معياري براي سنجش تفسير معتبر از نامعتبر در كار نباشد. در مقوله تفسير متن، به ويژه تفسير متن ديني، به دنبال دست يابي به فهم حجت و معتبر هستيم و تفسيري حجت و قابل اعتنا است كه روشمند، مضبوبط و با حفظ اصول و قواعد عقلايي حاكم بر محاوره حاصل شده باشد. پس براساس روش معهود و متعارف، متن، هر تفسيري را برنمي تابد و تفسيري معتبر و قابل اعتنا است كه در عرف رايج عالمان پذيرفته شده باشد.
- فاصله زماني ميان عصر مفسر يا خواننده متن با زمان پيدايي و تكوين آن، مانع دست يابي مفسر به معناي مقصود و مراد جدي متون ديني نيست و فهم عيني متن، علي رغم اين فاصله زماني، امكان پذير است. زيرا تغييرات و دگرگونيهاي زبان در گذر زمان به گونه اي نيست كه فهم متن را با مشكل جدي مواجه كند، ظهور لفظي كلام را كه براي مفسر منعقد مي شود، در تقابل با معناي مورد نظر متكلم قرار دهد.
- همت مفسر بايد براي درك پيام متن صرف شود. فهم، عملي «متن محور» و «مؤلف محور» است. مفسر به دنبال دريافت مراد مؤلف از طريق دلالت متن است. از اين رو هر گونه دخالت دادن ذهنيت او در تعيين محتواي پيام ناموجه و مردود است. پيش داوريهاي مفسر به عمل فهم خدشه وارد مي كند و تفسير را «تفسير به رأي» مي گرداند. هرگونه نظريه پردازي در امر تفسير كه به «مفسر محوري» منتهي شود و دخالت ذهنيت مفسر و پيش دانسته ها و پيشداوريهاي او را در فهم موجه و مشروع جلوه دهد، در تقابل جدي با شيوه مقبول و رايج در شيوه سنتي فهم متن است. براساس اين روش، مفسر در مقابل پيام متن منفعل است و نقش گيرنده پيام را ايفا مي كند و تأثيري در ترسيم و شكل دهي پيام آن ندارد و اگر بخواهد فعالانه در تعيين محتوا نقش آفريني كند، از روش مرسوم و مقبول فهم منحرف مي شود و در او ناموجه و تفسير به رأي خواهد بود.
- قرائت سنتي و صحيح از متن، با «نسبي گرايي تفسيري» به شدت مخالف است. مراد از نسبي گرايي تفسيري، آن است كه معياري براي تعيين و تميز فهم درست از نادرست وجود نداشته باشد و فهم حقيقي و مطابق با واقع از فهم نادرست قابل تشخيص نباشد و هر فهمي از متن، يا دست كم فهمهاي متنوع و متفاوت از آن موجه و مقبول باشد و فهمي واحد، عيني و معتبر در كار نباشد.
003615.jpg

روش رايج و متعارف در تبيين متن، به هر تفسيري اجازه بروز نمي دهد. متن هر تفسيري را برنمي تابد. براي نمونه بايد توجه داشت كه نصوص ديني تنها يك معنا را افاده مي كند و ظواهر ديني هم براي احتمالات تفسيري مستعد هستند. اما اين احتمالات دايره بسيار محدودي دارد. در فهم ظواهر و متوني كه نص نيستند، به طور محدود در پاره اي موارد اختلاف فهم رخ مي دهد. اين اختلاف قلمرو محدودي دارد. حدود اين اختلاف را متن تعيين مي كند، نه ذهنيت مفسر. به تعبير ديگر، در مواردي كه متن دچار اختلاف در تفسير مي شود، تفسير همچنان «مؤلف محور» و «متن محور» است و مجالي براي «مفسر محور»ي باقي نمي ماند.
قرائت سنتي از متن و در نتيجه تفكر ديني رايج، از سوي پاره اي گرايشهاي متمايل به هرمنوتيك قرن بيستم به چالش خوانده شد. هرمنوتيك فلسفي، در شاخه هاي مختلف آن، مباحثي را در زمينه تفسير متن و مقوله فهم به طور عام در افكند كه بسياري از اصولي را كه براي روش فهم متن برشمرديم، مورد خدشه قرار داد و از اين رهگذر تفكر ديني را با اشكالات و شبهات تازه اي روبرو ساخت.
تقابل هرمنوتيك فلسفي با تفسير ديني
در اينجا نقاط اصلي تقابل هرمنوتيك فلسفي با شيوه تفسير رايج در ميان پژوهشگران مسلمان را مطرح مي كنيم. آموزه ها و دستاوردهاي هرمنوتيك فلسفي در موارد زير، زمينه هاي اصلي اين چالش را فراهم مي آورد:
- فهم متن، محصول تركيب و امتزاج افق معنايي مفسر با افق معنايي متن است. بنابراين، دخالت ذهنيت مفسر در فهم، نه امر مذموم، بلكه شرط وجودي حصول فهم است و واقعيتي اجتناب ناپذير است كه بايد آن را پذيرفت.
- درك عيني متن، به معناي امكان دست يابي به فهم مطابق با واقع، امكان پذير نيست. زيرا عنصر سوبژكتيو(يعني ذهنيت و پيش داوري مفسر) شرط حصول فهم است و در دريافتي، لاجرم پيش دانسته هاي مفسر دخالت مي كند.
- فهم متن عملي بي پايان است و امكان قرائتهاي مختلف از متن، بدون هيچ محدوديتي، وجود دارد. زيرا فهم متن، امتزاج افق معناي مفسر با متن است و به واسطه تغيير مفسر و افق معنايي او، قابليت نامحدودي از امكان تركيب فراهم مي آيد. پس احتمال تركيبهاي بي  پايان و در نتيجه امكان قرائت ها و تفسيرهاي مختلف و بي انتها از متن وجود دارد.
- هيچ گونه فهم ثابت و غير و سيالي وجود ندارد و درك نهايي و غيرقابل تغييري از متن نداريم.
- هدف از تفسير متن، درك «مراد مؤلف» نيست. ما با متن مواجه هستيم نه با پديده آورنده آن. نويسنده يكي از خوانندگان متن است و بر ديگر مفسران يا خوانندگان متن رجحاني ندارد. متن، موجود مستقلي است كه با مفسر به گفتگو مي پردازد و فهم آن محصول اين مكالمه است. براي مفسر اهميتي ندارد كه مؤلف و صاحب سخن، قصد القاي چه معنا و پيامي را داشته است.
- معياري براي سنجش تفسير معتبر از نامعتبر وجود ندارد. زيرا كه در اصل چيزي به نام تفسير معتبر نداريم. ديدگاهي كه از چنين چيزي سخن به ميان مي آورد، هدف از آن را درك مراد مؤلف مي داند، حال آن كه هرمنوتيك فلسفي «مفسر محور» است و هرگز به دنبال درك مقصود مؤلف نيست و به علت اين كه مفسران متن، متنوع و داراي افق معنايي متفاوت خواهد بود، فهمهاي كاملاً گونه گوني از متن شكل مي گيرد كه هيچ كدام را نمي توان برتر يا نهايي و يا معتبر ناميد.
- هرمنوتيك فلسفي، سازگاري كامل با «نسبيت گرايي تفسيري» دارد و ميدان وسيعي براي تفسير افراطي متن مي گشايد.
با اينكه ديدگاههاي جديد تفسيري ارتقايي زمينه درك ماهيت فهم و تفسير به حساب مي آيد مشكلات ناشي از آن بسيار جدي است. رويكرد مفسر محورانه هرمنوتيك فلسفي به تفسير و فهم صرفاً با اين مشكل مواجه نيست كه نسبي گرايي حاد و غيرقابل التيامي را به اين حوزه وارد مي كند. شايد مشكل حادتر اين باشد كه اين رويكرد معقوليت و معناداري تلاش براي انتقال پيام را زير سؤال مي برد. هنگامي كه هر كسي مجاز شمرده شود كه متن يا پيام را آن گونه كه خود مي خواهد فهم و تفسير كند چه معنا دارد كه شخص بكوشد پيام خاصي را منتقل كند. از اين منظر هيچ تضميني براي اين نيست كه بتوان از انتقال پيام به شكل مورد نظر و خواست پيام دهنده مطمئن شد؛ بالاتر از آن حتي نويسنده يا پيام دهنده نيز نمي تواند مانع تفسير هاي كج و معوج يا ديگرگونه از پيام يا كتاب خود شود بلكه اساساً نمي تواند خواهان اين شود كه ديگران از خواندن متن يا پيام به معناي مورد نظر وي توجه داشته يا آن را ملحوظ نظر قرار دهند. در ديدگاه هرمنوتيك فلسفي نويسنده شأن يا حقي خاص به متن ندارد بلكه او در وضعيتي نظير وضع ديگر مخاطبان يا خوانندگان متن خود قرار دارد. او خواننده اي است در ميان خوانندگان ديگر متن خود براساس اين ديدگاه هنگامي كه متن نوشته مي شود وجودي مستقل از نويسنده آن پيدا مي كند در واقع با نوشتن متن نويسنده مي ميرد و متن حيات خاص خويش را بركنار از آنچه نويسنده انتظار داشته يا مي خواهد آغاز مي كند. بنابراين اعتنايي به نويسنده و مقاصد او از نوشتن متن اعتنايي فاقد توجيهات يا الزامات معرفت شناختي و روش شناختي است.
003618.jpg

بنابراين مشكل هرمنوتيك فلسفي اين نيست كه فهم متن را بي معنا ساخته و ما را در ورطه نسبي گرايي گرفتار مي كند.حتي مشكل عمده آن نه براي مخاطبين يا كساني است كه تلاش مي كنند ديگري يا متن وي را بفهمند، بلكه براي كساني است كه مي خواهند خود مفهوم ديگري ساخته و از خلال نوشتن متن پيام خود را منتقل سازند. به اين معنا هرمنوتيك فلسفي نه تنها فهم، بلكه سخن گفتن و نوشتن را ناممكن و بي معنا مي سازد. به اين معنا ديدگاه جديد تفسيري يا هرمنوتيك فلسفي فهم و تفسير را ناممكن مي سازد بلكه زندگي را بي معنا و ناموجه مي كند. اين ديدگاه صرفاً در يك حوزه خاص از حوزه هاي زندگي اشكال ايجاد نمي كند. با اين حال پيامدهاي آن بر حوزه دين آنچنان تناقض  آميز است كه به هيچ رو امكاني براي قبول آن در اين حوزه وجود ندارد. اگر بتوان با اين ديدگاه تناقض آميز و مشكل آفرين كه با بديهيات حيات و الزامات ضروري زندگي ناسازگار است به نحوي عملاً كنار آمد و سازگار شد، در حوزه دين اين كار جز با نفي دين امكان ندارد، به ويژه در مورد ديانت اسلام كه ديانت خاتم است به ويژه صحت و درستي غيرقابل انكاري دارد. اديان اساساً متكي بر انتقال پيام از ناحيه مبدا ء ماورايي و متعالي هستند. مقبوليت و بلكه امكان تحقق اهداف اديان منوط به آن است كه درك مراد و مقصود پيام دهنده ممكن باشد. يعني برخلاف ديدگاه هرمنوتيك فلسفي نه تنها پيام دهنده بايد بتواند پيام خود را منتقل كند، بلكه بايد نسبت به انتقال درست آن مطمئن باشد. اساساً نظريه عصمت در كلام اسلامي به اين منظور طرح شده است كه بتواند چنين تضمين يا اطميناني را فراهم سازد. چون بدون اين تضمين بنيان و اعتبار دين متزلزل مي گردد. عصمت صرفاً تضمين كننده اين است كه پيام به درستي منتقل شود. اما به علاوه اين تضمين، معقوليت و امكان دين منوط به آن است كه تضمين در مورد درك پيام دهنده از سوي مخاطبين وجود داشته باشد.
اگر ما مجاز بدانيم كه مخاطبين هرگونه بخواهند پيام را درك و تفسير كنند اقدام به انتقال پيام و تلاش خداوند براي هدايت انسان از طريق ارسال رسل و انزال وحي نامعقول و بي معنا مي شود، اما مشكل اين نظريه در مورد دين به همين جا ختم نمي شود. اين ديدگاه هيچ امتياز خاصي براي پيام دهنده در تفسير پيام خود قائل نمي شود. بنابراين حتي اگر راهي پيدا كنيم كه بتوانيم از آن طريق به پيام دهنده دسترسي پيدا كنيم دردي دوا نخواهد شد. پيام دهنده يعني خداوند براساس اين رويكرد تفسيري هيچ امكان يا اجازه اي براي آن كه مخاطبين خود را ملزم به معناي موردنظر خود از آن پيام كند ندارد ، اما چون مخاطبين مي توانند هرگونه كه مي خواهند حتي علي رغم منظور و قصد خداوند دين وي را تفسير كنند اقدام خداوند در ارسال رسل و انزال وحي اگر نقض غرض نباشد بي معنا و فاقد هرگونه نتيجه اي است. از اين منظر نه تنها در اقدام خداوند معقوليت و معنايي وجود ندارد بلكه بشر نيز نمي تواند انتظار هدايتي از خداوند داشته باشد چون اين انتظار ناممكن است.

انديشه
ادبيات
اقتصاد
علم
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  علم  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |