شكاريم يكسر همه پيش مرگ
(به ياد استاد مرحوم سبزعلي درويشيان)
|
|
هوشنگ جاويد
باز صداي زنگ تلفن، در غروب شام غريبان و صدايي كه از پشت خط با ناراحتي تمام و بغض در گلو مي گويد: سبزعلي درويشيان شب اول محرم از دنيا رفت و باز بغضي ديگر، گريه امان نمي دهد. همين چند ماه پيش بود كه او را در هتل ملاقات كردم، به هنگام برگزاري دوازدهمين جشنواره بين المللي نمايش هاي سنتي و آئيني، او از زمان برگزاري جشنواره موسيقي حماسي ديگر به هيچ جشنواره اي دعوت نشده بود. پيرمردي ۶۹ ساله كه از ده سالگي خواندن آواز را شروع كرده بود و عمر خود را به اجراي ترانه ها و آوازها و روايت هاي حماسي و شاهنامه خواني گذرانده بود، او به فنون آوازي منقبت خواني، نظامي خواني، منظومه خواني، ساريخواني، حمله خواني، چمري آوازها و شاهنامه خواني دانا و آشنا بود، حمله خواني را از برادرش مرحوم نورمحمد، كه هفت سال پيش در گذشت ،ياد گرفته بود و شاهنامه خواني را نزد يكي از بهترين استادان مرحوم اين فن، سيد حسن مصطفي فرا گرفته بود. در جواني سي سال باغداري سيد علي عسگر خرم آبادي را به عهده داشت و در همان اوان شغل جولايي را در حرفه مشته بافي تا سال ۵۵ دنبال كرده بود و در اين اواخر يكي از پسران هزينه زندگيش را به عهده گرفته بود و از آن پس اغلب موسيقي ورزان و دست اندركاران موسيقي لري به او مراجعه مي كردند تا از ذخيره هاي ذهني او بهره برگيرند و او از همه بيشتر به فرج علي پور آموخته بود و مي گفت كه فرج موسيقي لري را دوباره زنده كرد، محمدرضا درويشي در ويژه كتاب آئينه و آواز در مورد ارزش هاي هنري او نوشته بود:
در زمان جنگ تحميلي ساريخواني هاي متعدد و غمگنانه او پرشكوه ترين نواها را نثار شهيدان مي كرد و هيچ مادر شهيدي نبود كه عزيز از دست رفته اش را با صداي او تشييع نكند.(ص ۲۳۶، سال ۷۶)
سبزعلي خودش صادقانه به من گفت: كار من دو قسمتي بود: هم غم خواندن بود، هم حماسه خواندن، شعرها را خودم في البداهه مي گفتم و جاهايي هم از شعر شاعران و ديگران براي ساريخواني استفاده مي كردم، لذت و عقوبت و عشق در مغز من است، در لحظه خود صداها به مغزم مي آيند و مي گويند كه اينجاي شعر را بايد در آواز تزيين بدهم و آنجا را نه، منظومه خواني حيدربك و صنم بر و فلك ناز را در ماهور مي خوانم، نظامي خواني را بيشتر در شوشتري، من فكر مي كنم چون شوشتر به ما نزديك است در آوازها و آهنگ آنها تأثير به هم داشته ايم، آنها «علي دوسي» ما را مي خوانند ما هم شوشتري آنها را مي خوانيم.
سبزعلي درويشيان در مسابقه شاهنامه خواني مركز فرهنگ مردم كه به همت استاد مرحوم انجوي شيرازي برگزار مي شد، نيز كارش مورد قبول واقع شد و جزو بهترين شاهنامه خوانان كشور شناخته شد و صدايش از راديو براي مردم كشور پخش گرديد و هنگامي كه او را به دوازدهمين جشنواره نمايش هاي سنتي و آييني دعوت كردم تا در بخش «نقل و روايت موسيقيايي» اجراي هنر نظامي خواني و شاهنامه خواني كند، با همه ضعف جسمي اش رنج راه را به جان خريد، آرش اوستا همراه او شد تا پيرمرد در آسايش كار خود را به انجام برساند. مي گفت باور كن جاويد عزيز برارمي، سفر كه مي روم دلتنگم، غريب اگر ميان گنج است، يا امام رضا(ع)، شب كه مي شود آن غريب دلتنگ است، به فضل خدا امتيازها آوردم، اين آخري را در ياسوج به دست آوردم كه تنديس و لوح تقدير به من دادند، اما گاهي براي خودم گريه مي كنم، زندگي من در شغل سختي گذشت، الان سالهاست كه سه تير از تيرهاي سقف چوبي خانه ام شكسته و من نتوانسته ام درستش كنم، هر آن مي ترسم آوار شود روي من و همسر پيرم.
با حسرت از گذشته ياد مي كرد، زماني كه در ميان جامعه بومي هنرهاي آييني ارزش خود را داشت، مي گفت: در قديم اين طور نبود كه هر كسي بتواند خواننده بشود، شاهنامه خواني و نظامي خواني ساده نبود، بايد پيش استاد مرارت ها مي كشيد، تا ياد بگيرد كه چگونه صدا «رام با» (رام بشود) آخر، صدا مثل اسب است بايد آن را رام كرد كه چپ و راست و بالا و پايين بي مورد و بي موقع نرود، اين گونه بود كه چند تن پير بايد قبول مي كردند و رأي مي دادند كه فرد مورد نظر در سخنداني و سخنوري و حفظ شعر و درست ادا كردن و صحيح خواندن كسري اي ندارد، آواز درست خواندن را اگر از نظر شناخت بخواهيم تقسيم كنيم، چهار دانگش سواد كتاب بود، دو دانگش صدا.
باور كنيد، سبزعلي، راوي حماسه هايي بود كه در عصر رشد موسيقي هاي بي هويت، رنگ باخته اند و روبه اضمحلال مي روند، او دلتنگ زمان خويش بود، نه دلتنگ خويشتن، چرا كه مي دانست هنر نهفته در نزد او چه ارزش گرانبهايي دارد، براي همين بود كه در تنهايي هايش داستان امير گودرز را مي خواند، داستاني مطابق با واقعيت امروز هنر موسيقي مناطق و نواحي ايران، اميرگودرز وقتي كه به هماوند مي رسد متوجه مي شود كه خيلي از جوانان تلف شده اند و فردوسي چنين سروده كه:
شكاريم يكسر همه پيش مرگ
سري زير تاج و سري زير ترك
چو بر كس نماند جهان پايدار
همانا به نيكي بود يادگار
رفتن سبزعلي از ميان جامعه موسيقي آييني لرستان زنگ خطر ديگري را براي هنر آن ديار به صدا در آورد. اميد كه جوانان اين مرز و بوم به هنرهاي كهن و هنرمندان كهنسال اهميت داده و ارج بيش از پيش براي آنان قائل شوند، ضمن آن كه به خانواده آن مرحوم و جامعه هنري لرستان بويژه خرم آباد تسليت مي گويم.
|