يكشنبه ۳۰ فروردين ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۳۵۴
از نمايي نزديكتر
در وهله اول موضوع رازآميزي به نظر مي آمد. اينكه بخواهيم گزارشي درباره درياني ها بنويسم. ظاهر قضيه از نوع سوژه هاي پدر خوانده اي بود: يك پدرسالار كاريزماتيك و خانواده اي گسترده و متحد كه انحصار بخشي از اقتصاد را در اختيار دارند. اما چند روز پرس و جوهاي ما درباره تاريخ اين خانواده، نشان داد سرنوشت آنها نكته پنهان ومگويي ندارد.
خودشان هم اصلا آدم هاي عجيب و غريبي نيستند. مثل همه ديگر مردمان توي شان هم بدهست، هم خوب. اگرچه صالحات باقيات خوب هاي شان آنقدر چشمگيرست كه باعث مي شود بدهي هاي شان چندان توي چشم نيايند.
اما مهم تر از اينكه نسل اول درياني ها چه كساني بودند، از كجا آمدند و چگونه به اينجا رسيدند، اين است كه دريابيم شرايط اجتماعي تهران چقدر به رشد و تطور آنها كمك كرد. تهران دهه هاي ۲۰، ۳۰ و ۴۰ تازه داشت شكل مي گرفت به عنوان نقطه تمركز بيشترين بخش از اقتصاد و تجارت ايران. درياني ها كساني بودند كه سربز نگاه آمدند و بيشترين بهره را از موقعيت محوري تهران گرفتند. به نظر مي رسد آنها درباره آينده اين شهر نسبت به ساكنان بومي آن پيش بيني دقيق تري داشتند، وگرنه تهراني ها حاضر نمي شوند زمين هاي دونبشي را كه جان مي دادند براي بقالي هاي پرمنفعت، به اين ارزاني به درياني هاي مهاجر بفروشند.
نكته بعد تغييري است كه در سيماي اجتماعي شهر تهران، از آن موقع تا حالا رخ داده. درياني ها كاسبان شريفي بودند. گفتم كه، آنها هم مثل همه خوب و بد داشتند، اما ترديدي نيست كه در انظار مردم مومن و دست پاك جلوه كردن بخشي از شيوه هاي كسب و كار آنها بود. به همين خاطر هم گذشته از آنكه دغل توي كسب و كارشان نبود، بخشي از در آمد خود را نيز صرف امور خير مي كردند.
انگار كه اين شعر آويزه گوش همه آنها بود كه: «دلا معاش چنان كن كه گر بلغزد پاي فرشته ات به دودست دعا نگه دارد» شعري كه به نظر مي رسد به طور كلي در فضاي تجارت و اقتصاد ايران فراموش شده است. كم نيستند كاسباني كه امروزه در انظار و با افتخار از اينكه چگونه توانسته اند برسر مشتري كم اطلاعي كلاه بگذارند، سخن مي گويند. چه بسيارند كساني كه در سفره آنها حتي لقمه اي ناآغشته به مال حرام نمي توان برگرفت. روزگاري بود كه محيط كاسبكار مردان خير و نيك پرورش مي داد،  اما حالا...

علم بهتر است يا ثروت
005535.jpg
يكي از آن درياني هايي كه سال ها پيش به پايتخت آمده كسي است به نام حاج حسن پور مطلب درياني. او زماني به تهران آمد كه پانزده سال بيشتر نداشت و در نزد شهسواري درياني كه مغازه خواربارفروشي داشت، مشغول به كار شد. او تا سال ها در نزد شهسواري به كار پرداخت و دخترش را به همسري برگزيد.
در سال ۱۳۴۱ او مغازه اي با سرمايه خود باز كرد و مشغول به كسب و كار شد. حالا او علاوه بر مغازه خواربارفروشي، يك مغازه بنكداري هم دارد و از سهامداران شركت رب سازي درياندشت هم هست.
مي رويم به مغازه اش. پول هايي در دست كه از پس شمارش ها، به داخل صندوق انداخته مي شود. سلام مي گوييم. سرش را يك لحظه بلند كرده و دوباره به شمارش پول ها ادامه مي دهد. وقتي كه مي گويم براي تهيه گزارش آمده ايم، پول را جمع كرده و به داخل صندوق مي اندازد. در مغازه بنكداري اش از هر جنس و هر رنگ كه بخواهي مي تواني پيدا كني.
خدا را شكر كار و بارش خوب است. مي گويد، بگو. سوال ها را بپرس. در حالي كه به صندلي گرداني لميده است، اين حرف ها را تكرار مي كند. خجالت مي كشيم بگوييم نمي شود سرپا ايستاد و با شما حرف زد. خجالت مي كشيم بگوييم كه ادب حكم مي كند كه تعارف كنيد. آخر او مردي ۶۵ ساله است. بي توجه به حرف هايم از سر بي حوصلگي چيزهايي در جواب سوالات مي گويد و زودتر مي خواهد كه دست از سرش برداريم. نمي پرسيم كه چقدر سواد دارد.
از فرزندانش مي گويد كه در خارجند و خانه اي كه در پاسداران دارد. از حمايت درياني ها از كانديداي خود در انتخابات مجلس مي گويد و از شهرداري كه در دريان تاسيس كرده اند وحتي حقوق كارمندان آن را همين درياني هاي ساكن تهران تامين مي كنند. يعني يك شهرداري خصوصي. او سخت به فكر كسب و كارش است. بيشتر از اين مزاحمش نمي شويم. از در كه بيرون مي آيم به ياد يك خاطره قديمي مي افتم. بي شك اين خاطره براي شما هم چندان غريب نيست. اگرچه بسياري از ما در روزهايي كه پشت ميزهاي مدرسه مي نشستيم، هميشه منتظر بوديم تا معلم انشا بيايد در كلاس و با گچ سفيدي روي تخته سياه بنويسد: «موضوع انشا: علم بهتر است يا ثروت! »و ما هم بعد از يك هفته سر به هوايي در شب آخر قلمي برداريم و روي كاغذ بنويسيم: «يكي بود، يكي نبود، موضوع انشا علم بهتر است يا ثروت.» و بعد در مورد بهتر بودن هر كدام دلايلي بياوريم و تا هنوز هم ندانيم كه كداميك بهتر است. اما وقتي كه رو به روي حاج آقا پورمطلب ايستاده بودم و مثل يك شاگرد مدرسه اي كاغذ و قلمي در دست داشتم و حاج آقا از اينكه ضبط صوت به همراه ندارم، با نگاهي تحقيرآميز براندازم مي كرد، از شما چه پنهان، به اين نتيجه رسيدم كه ثروت حتما بهتر است. چون اگر شما هم مثل من، در مغازه بنكداري، ميان كارتن هاي پفك و بسته هاي تن ماهي و شامپوها و تايدها ديده نمي شديد، حتما به اين نتيجه مي رسيديد كه ثروت بهتر است. از مغازه بيرون آمدم. پشيمان از اينكه چرا به اينجا آمده ام. مردي مسن، فخرفروشانه از دارايي هايش بگويد و به صندلي گردانش تكيه داده و حتي تعارف نكند كه جايي براي نشستن پيدا كني. گيرم كه جوانك بي سر و پايي به نظر برسي. اما در ازدحام اجناس و برگ هاي سبز اسكناس، اين جوانك هم مي تواند ديده شود. مگر نه.

تصوير سياه و سفيد توي قاب
در قاب عكس، كنار تصوير كلي كارخانه اي بزرگ، چشم هاي آرام مردي اتاق را زير نظر دارد كه همه از او صحبت مي كنند. او از فراز اتاق، در چارچوب قاب نگاه مي  كند و همچنان نفر اول است. وقتي تصوير تنديس برنزي عقاب را كنار ميز و مبلمان اتاق مي بينيم و خاطرات و حرف هاي دور و دراز اطرافيان آن مرد را مي شنويم اين حس آرام آرام مي خزد وپشت شقيقه ها مي كوبد: شايد ما هميشه مبهوت نقطه اي مي شويم كه در اوج است. شايد راه پشت سر آن نقطه را در نظر نمي آوريم، شايد نمي خواهيم كه در نظر آوريم.
اما هرچه هست وقتي مي بينيم و مي شنويم كه همه با احترام از كسي ياد مي كنند دوباره به تصوير توي قاب نگاه مي كنيم و به ياد روزگاري مي افتيم كه او دست بر زانو مي گذارد و يا علي مي گويد و به ميدان مي آيد.

آنها از صفر شروع كردند
شروع همواره با دشواري زائيده شده است براي همين است كه وقتي پا به تهران مي گذارند انگار روي نقطه صفر ايستاده اند، خوابيدن در كيسه خواب كارگري به معناي خشن كلام و گذران چرخه صبح و ظهر و شام در مغازه ها، همگام با كار طاقت فرسا و مشقت بار براي جواني تازه نفس كه از دريان مي آيد آيا چيزي بيش از نقطه صفر معني مي دهد؟ آنها از همين نقطه شروع كردند و امروز فروشگاه ها و عمده فروشي ها خواربار تهران نامشان رايدك مي كشند. او درآتش سوزي كاسه فروشان رشت كمك رسان مردم بود، نزديك به چهار برابر شخص اول مملكت،  به آوارگان سيل مورچه خور اصفهان كمك كرد. حاج مهدي درياني مساجد متعددي درتهران ساخت. بيمارستان شهيد هاشمي نژاد تهران نيز نام او را با خود دارد.

يك مشت سوال و چند جواب
شايد همه ما بارها با نام خانوادگي «درياني» برخورد كرده باشيم و اين عنوان به نظرمان آشنا بيايد. اگر متمركز شويم و دقت كنيم مي بينيم توي خيابان هاي شهر بارها از روبه روي فروشگاه هايي گذشته ايم كه نام درياني را بر خود داشته اند. بعيد نيست كه همه ما دست كم يك بار از اين فروشگاه هاي خواربار خريد كرده باشيم اما شايد هيچ وقت از خود نپرسيده باشيم كه آيا همه اين فروشگاه ها متعلق به يك نفر است؟ يعني ممكن است سر نخ دو هزار فروشگاه خواربار درياني در تهران به دست يك فرد باشد؟ اصلا دريان كجاست؟ اگر تصور كنيم كه آنها در يك روز از روزهاي خدا بخواهند مغازه هايشان را باز نكنند چه اتفاقي خواهد افتاد؟ چه چيز باعث شده كه درياني ها بتوانند نبض اقتصاد را در عرصه خواربار زير دست داشته باشند و چاي هاي بسته بندي ايران اغلب زير نگين آنها باشد.

آنها براي فتح پايتخت آمدند
نه فقط به خاطر يك لقمه نان
دريان روستايي است در ۴۵ كيلومتري شبستر كه تعداد ساكنان آن كمتر از دو هزار نفر است
005532.jpg
درياني ها با هم متحد  هستند. يكي از عواملي كه باعث موفقيت آنها شده، اتحاد زنجيره اي آنان است. اغلب ازدواج هاي درياني ها فاميلي است. معمولا اكثر ازدواج ها در محدوده خانواده درياني اتفاق مي افتد
آدم ياد فيلم پدر خوانده مي افتد. وقتي كه دون كرلئونه به مبل تكيه مي دهد و با قيافه اي حق به جانب هر تصميمي كه مي  خواهد مي گيرد و هيچ كس هم قدرت مقابله با او را ندارد. البته نمونه ايراني پدرخوانده كمتر نشان پدر خوانده فيلم هاي آمريكايي را دارد پدرخوانده ايراني، آدمي است مهربان و رئوف. آدمي است كه به اخلاقيات پايبند است و به دلايل شغلي، كارهاي خلاف اخلاقي نمي كند. حاج مهدي ابراهيمي درياني، يك پدر خوانده ايراني است شايد حق با پژمان راهبر باشد وقتي كه مي گويد، از پسر حاج مهدي بپرس كه فيلم پدرخوانده راديده؟!
سروخان، از هوش و استعداد ذاتي حاج مهدي مي گويد. او مي گويد كه حاج مهدي وقتي شركتي با نام «شهر آرا» تاسيس كرد، و به كار ساخت و ساز روي آورد، تمام منطقه شهر آرا را به سبك جديدي ساخت هنوز هم يادگاري حاج مهدي در شهر آرا ديده مي شود. «مسجد الزهراء» حاج مهدي براي اولين بار طرح آپارتمان هاي ۵۵ متري را به مجلس برد و موافقت مجلس را بدست آورد. پس از آن او زمين هايي در حومه تهران خريداري كرد و در آنجا براي كارمندان خود خانه  هايي آپارتماني ساخت كه به شش دستگاه معروف شد. آن منطقه بعد از گذشت چند سال ضميمه تهران شد و اتفاقا يكي از مناطق خوب تهران دانسته شده. خيابان شهرآرا و پاتريس لومومبو و دريان نو. او حتي بيمارستاني درتهران تاسيس و آن را وقف كرد با اين شرط كه ۱۰ تخت آن در اختيار او باشد و او اگر مريض هاي بي بضاعت را به آنجا مي فرستد، بيمارستان موظف است تا بيماران مستضعف او را مجاني مداوا كند. الان نام اين بيمارستان را همگان شنيده ايد. بيمارستان شهيد هاشمي نژاد، كه قرار بوده به نام خود حاج مهدي درياني باشد. زماني كه حاج مهدي در محدوده شهر آرا زمين خريداري مي كند. هنوز آن منطقه كه خارج از محدوده شهري است فاقد آب و برق است او زمين ها را به مبلغ متري ۱۲ تومان مي خرد و شروع مي كند به ساخت و ساز و با نازل ترين قيمت در اختيار مردم مي گذارد. اينكه خياباني به نام دريان نو در محدوده ستارخان كه آباداني خود را مرهون تلاش هاي اين مرد است، به نام زادگاه او نامگذاري شود، كمي جالب است. تا سال ها شركت «شهر آرا» كه زير نظر حاج مهدي بوده، به فعاليت ادامه مي دهد و بسياري از مناطق تهران را مي سازد. مناطقي كه امروزه در نگاه همه ما، زيبا و خوش ساخت به نظر مي رسد.
بنيان آپارتمان نشيني در ايران 
مجموعه مسكوني شهرآرا را بسياري از تهراني ها از نزديك ديده اند. جالب است بدانيد كه اين مجموعه را مي توان نقطه آغاز آپارتمان نشيني در ايران دانست. مرحوم حاج مهدي باوجودآنكه سواد چنداني نداشت (ظاهرا فقط در حد خواندن و نوشتن بلد بود) اين مجموعه را با رعايت اسلوب علمي و مهندسي ساخت و از آن مهمتر با لحاظ وجدان كاري. در مجتمع شهرآرا مصالح مورد استفاده جملگي كيفيت خوبي داشت، طراحي فضا هم مناسب بود، از اول هم فكر همه نيازهاي ساكنان بعدي را كرده بودند، از پارك و مركز خريد بگير تا مسجد و حتي خط اتوبوس راني، در آن زمان شبكه حمل و نقل شهري تا اين بخش از شهر گسترده نبود، به همين خاطر حاج مهدي ناچار شد چند دستگاه اتوبوس بخرد براي رفت و آمد روزانه اهالي اين محل به نقاط مختلف شهر.
در اين مجتمع براي همه اقشار جامعه خانه قابل خريد وجود داشت. از آپارتمان هاي كوچك دوخوابه براي آنها دست شان خالي تر بود تا ويلاهاي شش اتاق خوابه براي متمولين همه را هم با اقساط بلندمدت فروخت. به اين طريق، حاج مهدي خيلي ها را در تهران خانه دار كرد. خوب است بدانيد كه پس از افزون بر چهل و سه سال، هنوز خانه هاي مجتمع شهرآرا استوار و قابل استفاده بوده و به قول معروف كلنگي نشده اند. اين خانه ها هنوز با قيمت خوبي خريد و فروش مي شوند.
(اطلاعات بالا را يكي از ساكنان مجتمع شهرآرا كه در سال ۱۳۲۹ خانه اي از حاج مهدي خريده است، براي من تعريف مي كند. او با اشاره به اينكه هنوز در همين خانه ساكن است، چندين بار لابه لاي صحبت هايش براي روح آن مرحوم طلب آمرزش كرده و دعاي خير مي كند. من، كه جواني هستم مستاجر و فاقد مسكن، به اين فكر مي كنم كه اگر همين فردا بتوانم از ميان انبوه آگهي هاي مسكني كه در روزنامه ها چاپ مي شود يكي را انتخاب كرده و خانه اي بخرم، تا چند سال بعد همچنان براي سازنده خانه  دعاي خير خواهم كرد؟ به راستي پشت سر چند درصد از بساز و بفروش هاي كنوني تهران دعاي خير هست؟
چنددرصد از آنها مي توانند ادعا كنند با كسب و كار در بخش مسكن، ضمن سود دنيوي، براي آخرت خود هم چيزي اندوخته اند؟)
او نيمي از تهران را ساخت 
در كمتر خياباني است كه نمي توان در آن نشاني از درياني ها يافت. فروشگاه هاي درياني در تمام تهران از جمله بهترين مغازه هاي پخش خواربارند. هر كدام از درياني هايي كه مالك مغازه اند، با همكاران خود، ارتباط فاميلي دارند. وقتي كه از حاج آقا علي بنايي درياني درباره خانواده درياني ها مي پرسيم، او مي گويد كه درياني ها با هم متحد  هستند. يكي از عواملي كه باعث موفقيت آنها شده، اتحاد زنجيره اي آنان است. او مي گويد كه اغلب ازدواج هاي درياني ها فاميلي است. معمولا اكثر ازدواج ها در محدوده خانواده درياني اتفاق مي افتد. همه درياني ها همديگر را مي شناسند. همه درياني ها به يكديگر كمك مي كنند. آنها، نوشابه درياندار را تاسيس كرده اند. صنايع رب درياندشت را در اختيار دارند. محصولات خوراكي  آنها چنان گسترده است كه اگر بخواهيم تك تك آنها را نام ببريم، شايد اين سطور كفاف ندهد. هيچ بعيد نيست كه الان شما كه در حال خواندن اين گزارش هستيد، در حال نوشيدن يا خوردن يكي از محصولات كارخانه درياني ها باشيد. آنچه كه باعث تفاخر درياني هاست يك چيز است: اتحاد. آنها حسينيه، درمانگاه و صندوق قرض الحسنه و خيريه دارند. اگر روزي وارد يكي از مغازه هاي درياني شديد و در كنار صندوق يا در گوشه اي ديگر صندوق كوچكي ديديد كه روي آن نوشته شده «صندوق كمك به درياني ها» تعجب نكنيد. آنها از هر روشي براي كمك به همديگر استفاده مي كنند. اين صندوق ها اگر به چشم تان خورد، اختصاص به كمك به مردم مستضعف دريان دارد. حاج آقا رزاقي درياني كه داماد حاج مهدي است هم از اتحاد درياني ها مي گويد.
از مهمان نوازيشان. اگرچه او پيرمردي ۶۲ ساله است، اما جذاب سخن مي گويد. پيرمردي خونگرم و دوست داشتني است. او هم به تجارت چاي مشغول است. چاي تجارتي است كه در انحصار درياني هاست، اما آنها اصلا مافيا نيستند. مردمي  هستند دوست داشتني و مهمان نواز. رزاقي مي گويد كه جوان بايد پيشرفت كند. مهم نيست كه درياني باشد يا نه. من به تمام جوانان عشق مي ورزم و به همه آنها تا آنجا كه بتوانم كمك مي كنم. او مثل همه درياني ها در دريان ملك و املاكي دارد و به آنجا عشق مي ورزد. او مي گويد كه در درياني آدم معتاد وجود ندارد. به ياد حرف هاي حاج آقا پورمطلب مي افتم. او هم مي گفت كه در درياني ها معتاد وجود ندارد. «اگر روزي سيگار در دست يكي از درياني ها باشد من با او ترك رابطه مي كنم.» اين حرف هاي حاج آقا پورمطلب نشان از تعصب او دارد. اما اگر كمي دقت كنيم همه ما براي تهيه بهترين سيگارهاي ايراني و خارجي به همين مغازه هاي درياني مراجعه مي كنيم. حاج آقا پورمطلب راست مي گويد. مرگ خوب است. اما براي همسايه. حاج آقا بنايي اما اينگونه نيست. او مردي ساده است. اگر چه چند مغازه دارد اما در حسينيه درياني متواضعانه به كسوت خادم درآمده. از همعصران سياسي مي پرسم. دكتر توفيقي درياني را نشانمان مي دهند. وزير علوم و تحقيقات و فن آوري. او درياني است. البته اگر درياني ها آنگونه كه به اقتصاد توجه كردند به سياست يا هر چيز ديگري توجه مي كردند، بي شك الان آنها را در راس امور مي ديديم. اما آنها ترجيح دادند كه به اوضاع معيشتي بپردازند. شايد اين زيركي آنان باشد.

جهانشهر
ايرانشهر
تهرانشهر
حوادث
خبرسازان
در شهر
درمانگاه
زيبـاشـهر
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  جهانشهر  |  حوادث  |  خبرسازان   |  در شهر  |  درمانگاه  |  زيبـاشـهر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |