يكشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۳۸۳ - شماره ۳۳۶۶
گفت وگو با دكتر بيوك عليزاده پيرامون وجوه انديشه و شخصيت شهيد مطهري
فهم فلسفي دين
006012.jpg

ياسر هدايتي
اشاره: قسمت اول گفت وگوي حاضر را كه درباره وجوه انديشه و شخصيت شهيد مطهري بود ديروز خوانديد. در اين گفت وگو دكتر بيوك عليزاده ضمن توضيح منش فكري و فلسفي علامه مطهري و ابداعاتي كه ايشان در حوزه فلسفه داشته اند، به برخورد ايشان با فلسفه غرب و استفاده از فلسفه در فهم و دفاع از دين اشاره كردند. اكنون قسمت آخر اين گفت وگو را با هم مي خوانيم:
* آيا شهيد مطهري به كراهتي كه بسياري از علماي حوزه و بخصوص پيروان مكتب تفكيك از فهم فلسفي دين داشتند توجه داشت؟
- بله، جالب است كه ايشان از نقدها و مذمتهايي كه فقها و علماي اسلامي از فهم فلسفي دين داشتند كاملاً آگاه بود ولي با اين حال آگاهانه هم نظراً ادعا مي كرد كه فهم فلسفي و دفاع فلسفي از دين مفيد است و هم عملاً به اين مسئله اقدام مي كرد. ادعاي نظري ايشان را ما در همين كتابهايي كه تحت عنوان اصول و مقدمه جهان بيني اسلامي در هفت جلد منتشر شده است، مي بينيم.
در آنجا وقتي به انواع جهان بيني ها مي پردازد، يكي از جهان بيني ها را جهان بيني فلسفي مي داند و در همانجا صريحاً اشاره مي كند كه جهان بيني فلسفي -يعني تفسيري كه فلسفه از جهان هستي و جايگاه آدمي در آن ارائه مي دهد- با جهان بيني ديني- يعني تفسيري كه دين از جهان هستي و جايگاه آدمي دارد- از حيث قلمرو يكسانند و كاملاً بر هم منطبق هستند.
به عبارت ديگر در واقع ما با عقلانيت فلسفي به همه آنچه در متون ديني راجع به هستي و جايگاه انسان آمده مي توانيم دست پيدا كنيم. تنها تفاوتي كه در اينجا وجود دارد اين است كه منشأ فلسفه عقل و منبع دين وحي است و به خاطر همين جهان بيني ديني از قداست برخوردار است. همچنين يكي از معيارهاي برتري جهان بيني را قداست مي داند و لذا در آنجا حقيقتاً جهان بيني ديني را ارجح مي داند اما از حيث قلمرو بر هم منطبق مي داند. بنابراين از همين روست كه در جلد پنجم اصول فلسفه در بحث الهيات بالمعني الاخص، در بحث خداشناسي و بحث طبقات هستي از كساني كه فهم فلسفي دين را برنمي تافتند سخناني نقل مي كند و آنها را رد مي كند و ضمن دفاع از موضع فكري خود به فهم فلسفي اصول دين مي پردازد كه البته مبتني بر فلسفه صدراست.
* نگاه استاد مطهري به فلسفه غرب چگونه بود؟ اصولاً آشنايي ايشان با فلسفه غرب با توجه به كمبود شديد منابع ترجمه شده فلسفه غرب در آن سالها و عدم آ شنايي ايشان با زبانهاي غربي به چه انگيزه اي و در چه سطحي بود؟
- علامه مطهري به فلسفه غرب توجه داشت و به نظر مي رسد توجه و اقبال ايشان براي فهم فلسفه غرب دو علت مي توانست داشته باشد. يكي همان تعلق و وظيفه الهياتي ايشان بود كه وظيفه مي ديد شبهاتي كه از ناحيه علم، فلسفه و اديان مختلف بر دين وارد مي شد پاسخ گو باشد و ايشان اطلاع داشت بسياري از شبهاتي كه متوجه آموزه ها و عقايد ديني به ويژه در خصوص نسل جوان است از ناحيه فلسفه هاي غربي است. پس به آشنايي با اين فلسفه ها اقدام كرد.
علت ديگري كه باعث شد شهيد مطهري به آشنايي و فهم فلسفه هاي غربي رجوع بكند، فهم عميق تر فلسفه اسلامي بود با توجه به اينكه «تعرف الاشياء باضدادها او باغيارها» او مي خواست فلسفه اسلامي را با آن فلسفه ها مقايسه كند و براي همين در غالب نوشته ها و سخنراني هاي فلسفي شان همواره بحث مقايسه اي انجام مي دهد.
اما با توجه به دو نكته اي كه اشاره كرديد- عدم آشنايي با زباني غربي و كمبود منابع ترجمه- راه سختي داشتند، ولي ايشان اين نقيصه را با استفاده از منابع عربي جبران كردند، چرا كه عربها زودتر از ما و بهتر از ما با ميراث علمي و فلسفي غرب آشنا شدند.
با اين حال تحليل هايي كه ايشان از مباحث فلسفي غرب بيان كردند از جانب مدرسان و محققان فلسفه غرب درمواردي تلقي به قبول شده است. اما اين بدان معني نيست كه هر كسي هم ابزار و امكاناتش به اندازه شهيد مطهري باشد بتواند آن اندازه آشنايي با فلسفه غرب را پيدا كند. چون اساساً از طريق ترجمه ها رسيدن به واقعيت فلسفه غرب كار دشواري است خصوصاً اگر كمبود منابع باشد و زبان واسطه اي مانند عربي نيز در كار باشد و اين مسئله ريشه در نبوغ و غور و تعمق در حوزه انديشه و نگاه دستگاه  مند ايشان داشت.
* بسياري از محققين شهيد مطهري را آغاز گر تفكر كلامي جديد در پاسخ گويي به شبهات ديني در ايران مي دانند، نظر شما در اين مورد چيست؟
- بله. در واقع شهيد مطهري اولين كسي است كه هم عنوان كلام جديد را در كشور ما مطرح كرد و هم در اين حوزه تأليفات خوبي انجام دادند. زيرا ايشان به عنوان يك الهي دان مسلمان مطرح بودند و اصولاً وظيفه هر الهي داني غور و تأمل در زمينه دين و پاسخ گويي به شبهات قديمي و جديد است. در توضيح خود علم كلام جديد بايد گفت: كلام اسم خاص الهيات اسلامي است.
آن رشته اي كه در ارتباط با هر دين مطرح مي شود الهيات است كه يك اسم عام تلقي مي شود و به همين جهت مي توانيم بر حسب اديان مختلف الهيات هاي مختلف هم داشته باشيم، مانند الهيات مسيحي، الهيات يهودي، الهيات اسلامي اسم خاصي هم دارد كه كلام ناميده مي شود. در كشور ما كلام جديد امروزه يك ديسيپلين مستقل تلقي مي شود اما اينكه كلام جديد جداي از كلام قديم باشد دفاع منطقي ندارد زيرا در موضوع و غايت اختلافي ندارند تا حكم به دوگانگي آنها بدهيم. علت آن اين است كه كلام قديم در كشور ما پويا نبود و مدت مديدي متوقف ماند. همچنين در چند دهه اخير غير از شبهات جديدي كه كلام قديم قادر به پاسخگويي آن نبود ما مواجه شديم با كتابهايي كه از الهيات مسيحي و ديگر الهيات ها ترجمه شده است و آنها هم تأثيرات خاص خود را بر انديشه  كلامي ما گذاردند و به طور ناگهاني كلام قديم ما متحول شد به گونه اي كه گويي يك علم نويني است كه البته اين طور نيست.
شهيد مطهري در تدريس كلام در دانشكده الهيات دانشگاه تهران متون كلاسيك كلام را كنار گذاشت و به مباحث جديد و چالشهاي ديني موجود آن روزگار پرداخت و براي  آنها جزوات و مقالاتي در اين زمينه نوشت و آنها را به عنوان كلام جديد مطرح كرد.
* آقاي دكتر! نظر به اينكه در مبحث كلام جديد و نقش شهيد مطهري به عنوان آغازگر آن واردشديم، بعضي از شاگردان شهيد مطهري، ايشان را از زبان خودشان فيلسوف فطرت معرفي مي كنند، لطفاً درباره اين عنوان و موضوعيت آن توضيح بدهيد؟
006009.jpg

- از شهيد مطهري كتابي هم به نام فطرت منتشر شده است. ايشان به اين مسئله توجه ويژه اي داشت و مبحث فطرت را به عنوان مسئله اي كلامي مورد توجه قرار مي داد.
مبحث فطرت در بحث خاستگاه  گرايش ديني مطرح شده بود، در آن زمان بويژه از طرف ماركسيستها، نظريات مختلفي وجود داشت. ماركس دو تقرير درباره خاستگاه گرايش ديني ارائه كرده بود، اين مسئله اي است كه هم جامعه شناسان دين و هم روانشناسان دين به آن پرداخته اند. ماركس در يك تقرير دين را ساخته طبقات ضعيف و محكوم در مقابل طبقه حاكم مي دانست او دين را برآمده از آرزو انديشي طبقات استثمار شده در حالت ناكامي و رنج و ستم كشيدن آنها مي داند.
ماركس در تقرير ديگرش دقيقاً عكس اين نظريه را بيان مي كند و مي گويد دين را طبقه حاكم براي تخدير محكومان و رعيت درست كرده  اند تا تسكيني باشد براي آلام و زجرهاي آنها و به اين ترتيب شورش و عصيان طبقه فرودست را بر طرف مي كند.
توجه كنيد اين شبهه از شبهاتي است كه اصل دين و ديانت را خدشه دار مي كند و زير سؤال مي برد و براي همين است كه ماركسيسم را يكي از دو قائمه ماديگري به حساب مي آورند. شهيد مطهري در اين باره مي گويند كه اساساً نبايد از علت گرايش به دين پرسش كرد زيرا اين پرسش يك سؤال مغالطي است و مبتني بر پيش فرضي غلط است. آن پيش فرض غلط اين است كه اگر كسي به دين گرايش پيدا كند علت بايد داشته باشد. شهيد مطهري در توضيح مطلب مي گويند، اين رويكرد به دين امري طبيعي است اگر كسي از دين رويگردان شد بايد مورد پرسش قرار بگيرد مانند اينكه از علت سلامتي نمي پرسند از علت بيماري سؤال مي كنند. زيرا سلامتي امري طبيعي است.
علامه مطهري در تبيين همين مسئله فطري بودن دين كتاب فطرت را تأليف نمود و در رد آن پيش فرض، علل گرايش به ماديگري را نوشتند.اما در اينكه ايشان را فيلسوف فطرت ناميده اند بايد گفت؛ يكي از شاگردان ايشان يعني، مشخصاً دكتر حداد عادل گفته  اند «من روزي از استاد شهيد پرسيدم آقا، هر يك از اين انديشمندان و فيلسوفان در ميان مباحثي كه در طول حيات علمي شان مطرح مي كنند به يك مسئله بيشتر توجه مي كنند به طوري كه فيلسوف آن مسئله ناميده مي شوند. راجع به شما اين مسئله كدام است؟ شهيد مطهري در جواب گفته اند؟ كه اگر مرا فيلسوف فطرت بناميد، مناسب خواهد بود.»
در اينجا باز مي توان ديد ايشان از فلسفه براي تبيين يك مسئله ديني كمك گرفته اند. اينكه اين گرايش ها، مانند گرايش به خدا و دين در سرشت و نهاد انسان قرار داده شده است از قرآن و روايات اسلامي گرفته شده اما اينكه نيازي به علت و تبيين ندارد از فلسفه ارسطويي است از جمله در نظريه ذات گرايي (Essentialism)ارسطويي گفته مي شود؛ چيزهايي كه ذاتي باشند نيازي به علت و دليل ندارد. به گفته حاجي سبزواري «ذاتي شي لم يكن معللا». چرا كه ذاتي وصف ذات است و هرگز از او منفك نخواهد شد. و اين اوصاف ذاتي در مقابل اوصاف عرضي قرار مي گيرد.
اينجا البته ذات همان فطرت است زيرا شهيد مطهري در تعريف فطرت مي گويند امور فطري اموري هستند كه نياز به علت ندارند.
نقدي كه در اينجا مي توان مطرح كرد اين است كه تبيين و سئوال كردن آن اشكالي ندارد و با اينكه اين گرايش در ذات و سرشت آدمي قرار داده شده است، پرسش از اين گرايش اشكال ندارد. در اينجا مثال ايشان هم مورد مناقشه است همچنان كه از علت بيماري مي توان پرسيد از علت سلامتي هم مي توان پرسيد؛ چرا كه امروزه طب پيشگيري مهم تر از طب درمان است. پس اصل سئوال، پرسشي مغالطي نيست و ما بايد تئوريهاي بديل نظريات اشتباه را عرضه كنيم.
* نقش علامه مطهري را به عنوان يك مصلح و احياگر اسلامي چگونه مي بينيد؟ با توجه به اينكه ايشان هم مانند اقبال لاهوري و سيدجمال الدين اهل فلسفه بوده اند يعني يا صبغه اصيل تفكر اسلامي كاملاً آشنا بودند.
بعضي از عالمان و روشنفكران ديني كه دغدغه خلوص و توانايي دين را دارند، يا به عبارتي درد دين دارند، احياگر و مصلح نيز به حساب مي آيند. با اينكه عالمان ديني ما تعدادشان بسيار زياد است اما مصلحان و احياگران ما تعدادشان بسيار زياد نيست و از آن عالمان آنكه درد دين دارد و مي تواند آن را از منظري بيروني نيز ببيند و نسبت به آن دغدغه داشته باشد تبديل مي شود به يك مصلح، يك احياگر.اما در عصر حاضر ما بعضي از اين اصلاحگران را داشته ايم كه با مقايسه كردن آنها با هم و نگاه به كارنامه اصلاحگري شان مي توانيم نقش شهيد مطهري به عنوان يك مصلح و احياگر را بيشتر مورد توجه قرار دهيم.يكي از كارهايي كه خود اصلاحگران انجام مي دهند اين است كه كارنامه اصلاحگران قبل از خود را مورد بررسي قرار مي دهند و نقد و نظري هم نسبت به آن دارند، اتفاقاً شهيد مطهري خود در كتاب نهضت هاي اسلامي در صد ساله اخير اين مهم را انجام داده اند.
شهيد مطهري كسي است كه به عنوان يك دين شناس دغدغه خلوص و توانايي دين را دارد، يعني نگاهي بيروني به دين دارد، به آسيب شناسي دين و متدنيان پرداخته است و....
بنابراين او يك مصلح و احياگر است.برخي از احياگران ما بيشتر به اصلاح امور مسلمين مي پرداختند يعني ايراد و آفت را در دين ورزي و نه در انديشه ديني جستجو مي كردند. سيدجمال الدين اسدآبادي اين گونه بود. او عظمت و عزت مسلمانان را از دست رفته مي ديد. او آفت را از ناحيه حكام مسلمين مي ديد، آنها بخاطر عيش و عشرتي كه داشتند و اختلاف نظري كه ريشه در هوا و هوس  داشت باعث تفرقه شد. بر همين اساس سيدجمال دائماً  بين دربارها رفت و آمد داشت تا بلكه بتواند حكومتگران را به اصلاح راهنمايي كند.
سيدجمال متوجه شد كه نمي تواند از طريق حكام به اصلاح مسلمين برسد و اگر خواهان عظمت و رفعتي براي مسلمين هست بايد آنرا در انديشه و فرهنگ آنان جستجو كرد. متأسفانه وقتي او به اين نتيجه رسيد كه ديگر فرصتي برايش باقي نمانده بود.
شهيد مطهري جزء آن دسته از احياگراني است كه به اصلاح فكر و انديشه مي پرداخت يعني موضوع مورد توجه او انديشه مسلمانان بود.او درباره جامعه روحانيت به عنوان يك نهاد مذهبي نگاهي آسيب شناسانه داشت و در اين نقد آسيب شناسانه كه پيشنهادهاي اصلاح طلبانه اي نيز به همراه داشت بعضي از استادان او نيز با وي مخالف بودند و به همين خاطر مسئله هجرت تلخ ايشان از قم به تهران پيش آمد، كه البته منشاء خير و بركات فراواني بخصوص براي دانشگاهيان شد و افقي جديد در زندگي علمي و اصلاحگري ايشان گشوده شد.
* آقاي دكتر! فكر مي كنم در اينجا سئوال اگر به استاداني كه بيشترين تأثير را از منظر فكري و علمي بر شهيد مطهري داشتند اشاره اي كنيد، مفيد خواهد بود.
استاد فقه و اصول شهيد مطهري همچنان كه بارها در نوشته هايشان از ايشان به بزرگي ياد مي كنند مرحوم آيت الله بروجردي بودند كه مباحثه و گفتگوي زيادي با هم داشتند و حتي پاره اي از نكات فلسفي را هم به اعتراف خودشان از آيت الله بروجردي فراگرفته بودند . استاد ايشان در فلسفه علامه طباطبايي بود كه سال هاي زيادي نزد ايشان تلمذ مي كردند. علامه طباطبايي هم نسبت به اين شاگرد ويژه خود بارها اظهار لطف كرده بودند تا جايي كه مي گويند تنها كسي بود كه حس مي كردم با وجود ايشان در هنگام درس هيچ يك از حرفهايم هدر نمي رود.
به همين جهت مي توان گفت كه نه تنها در فلسفه بلكه در معارف الهي و اسلامي هم علامه طباطبايي تأثير خاصي بر شهيد مطهري داشته اند و بسياري از ديدگاه هاي علامه مطهري متأثر از مرحوم علامه طباطبايي است حتي در نظرياتي كه درباره اصلاح گري ارائه كردند. مانند جمع اسلام و مقتضيات زمان يا پرداختن به مسايل اجتماعي و ارائه ديدگاه هاي اسلام و قرآن درباره آنها، مي بينيم كه تحت  تأثير علامه طباطبايي هستند.
از منظر عرفاني و اخلاقي نيز شهيد مطهري از حضرت امام بهره هاي زيادي برده اند لذا در بسياري از موارد از حضرت امام با جملاتي مانند «روحي فداه» ياد مي كنند. امام خميني نيز عنايت ويژه اي به اين شاگرد خود كه حالا استادي بزرگ شده بود داشت.
برگرديم به شيوه اصلاح گري و محيي بودن ايشان، استاد مطهري وقتي مشاهده مي كرد برخي با نيت خيرخواهي يا غرض ورزي چيزهايي را با دين آميخته اند كه سازگار با دين نيست و به التقاط ديني منجر شده است به شدت مبارزه مي كرد و سرانجام نيز توسط همين التقاطيون به شهادت رسيد.
از طرفي ايشان آنگونه نبود كه صرفاً  دغدغه خلوص دين را داشته باشد و توجهي به توانايي دين نداشته باشد. يعني دين را نحيف و لاغر بپسندد و براي اينكه مبادا امر بيگانه وارد حوزه دين نشود آنرا نحيف و نزار نگاه دارد، بلكه ايشان به پروژه عقلايي كردن دين توجه داشتند ايشان احياگري انديشه و تفكر اسلامي را از طريق تفسير فلسفه صدرايي از دين مي خواستند برآورده كنند.
بنابراين مي توان گفت اصلاح ايشان هم اصلاح آرايشي بود هم اصلاح پيرايشي - چون در بررسي كارنامه احياگران و اصلاحگران نوع اصلاح را به دو بخش اصلاح پيرايش و آرايشي تقسيم مي كنند.
به عنوان مثال، اصلاح گري سلفيان مصر، مانند عبده و رشيدرضا، اصلاح گري پيرايشي بود. آنان به نظرشان مي رسيد بخاطر افزوده شدن فلسفه و اصطلاحات فلسفي دين سنگين بار شده است. مرحوم دكتر شريعتي نيز در ايران دقيقاً همين رويكرد را داشت و به يك معنا همان تعبيرات سلفيان را تكرار مي كرد الگويي كه شريعتي براي اين پيراستن دين از آموزه هاي فلسفي معرفي مي كرد وجود سلمان و ابوذر به عنوان مسلمان واقعي بود.مرحوم شريعتي اسلام ايدئولوژيك را به عنوان اسلام پيراسته شده معرفي مي كرد.
استاد شهيد مطهري آنجا كه با التقاطيون برخورد مي كرد رويكردي پيرايشي داشت و قصد پيراستن اسلام از امور بيگانه را داشت. شهيد مطهري نگاه امثال مرحوم شريعتي و يا بازرگان را كه با تفسير فلسفي دين مخالف بودند قبول نداشت. حتي در بعضي از آثار خود مشخصاً از كتاب (راه طي شده) مرحوم بازرگان سخناني را نقل مي كند و نقد مي كند اما در اصلاح گري آرايشي، مصلح و محيي دنبال آن است كه آن دسته از معارفي كه مورد توجه نبوده و مغفول مانده دوباره احيا كند و بر صحنه بياورد نمونه اي از اين اصلاح گري آرايشي را مي شود در غزالي سراغ گرفت.
غزالي در كتاب «احياء علوم دين» دنبال اين معنا بود. او اعتقاد داشت در ميان علوم اسلامي فقه بسيار فربه شده و جاي علوم ديگر را گرفته و مي خواست با به ميان آوردن تعاليم اخلاقي دين و احياء آنها در واقع فقه را در جاي حقيقي خود قرار دهد. شهيد مطهري آنجا كه به عقلاني كردن دين به عنوان يك پروژه نگاه مي كردند در واقع دغدغه توانمند كردن دين را داشتند كه اصلاح گري آرايشي به حساب مي آيد.

انديشه
ادبيات
اقتصاد
سياست
فرهنگ
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |