خوانندگان! نوازندگان!
چرا دست از سر «حافظ» برنمي داريد؟
به انگيزه انتشار كاست « عشق و مستي»
|
|
«عشق و مستي» كاستي است از «حسام الدين سراج» در مقام خواننده و «رامين كاكاوند» در مقام آهنگساز و گروه ارغنون كه حتماً عبارتند از: شهريار فريوسفي، شهرام ميرجلالي، محمود فرهمند، مسعود حبيبي، بهرام خاني و مسعود حميدي. معلوم نيست كه سرپرست گروه كيست و مسئوليت انتخاب قطعات نواخته شده و خوانده شده اشعار به عهده كيست؟
نوازندگان مي نوازند و «سراج» مي خواند و گه گاه همه نوازندگان با خواننده همراه مي شوند. اينان در اين كاست مي نوازند تا «سراج» اشعاري از حافظ، سعدي، وحشي بافقي و مولانا را بخواند.
من، قبل از آن كه درباره تصنيف «يار خراباتي» كه منتشركنندگان كاست اعتقاد دارند از «حافظ» است بگويم، يكراست به سراغ مركز موسيقي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي مي روم و به كساني كه به اين كاست مجوز انتشار داده اند، يادآور مي شوم كه: حضرات! كار شما فقط تغيير دادن كلمه هايي در تصنيف ها و ترانه هاي خوانده شده در قبل از انقلاب نيست، تا با شرايط امروز جامعه بخواند. (همان طور كه كلمه هايي را در تصنيف هايي كه بانوي خواننده اي قبل از انقلاب خوانده بود، عوض كرديد تا عليرضا افتخاري، همان تصنيف ها را دوباره بخواند)، كار شما نظارت بر زبان و ادبيات فارسي هم هست كه به ناچار با موسيقي همراه است. آيا اصلاً در آن دستگاه كساني هستند كه دلشان به حال زبان فارسي و اشعار به جا مانده از شاعران بزرگ ايران بسوزد؟ آيا همين كه در فرم مخصوص صدور مجوز نوشته شد بااشعاري از حافظ، سعدي، وحشي بافقي و مولانا، خيال شما راحت مي شود؟ آيا براي شما مهم نيست كه خواننده اي شعر حافظ را غلط بخواند، همان گونه كه «حسام الدين سراج» در كاست «عشق و مستي»غلط مي خواند.آيا براي شما مهم نيست كه شعري كه به عنوان شعر «حافظ» به شما ارائه مي شود، چقدر در آن دستكاري مي شود. همان گونه كه در غزل «يار خراباتي» در كاست «عشق و مستي» شده است و پيش از اين هم در كاستي ديگر كه «صديق تعريف» خوانده بود. آيا براي شما اصلاً اهميت دارد كه بدانيد اين غزلي كه به نام «حافظ» خوانده شده تا چه حد انتساب آن به حافظ درست است؟ آيا براي شما مهم نيست كه اشعاري، با صداي خواننده اي در اجتماع پخش شود، كه كم كم درخت تناور ادبيات فارسي را خشك كند؟ و بالاخره آيا شما به عنوان بخشي از وزارتخانه اي كه متولي فرهنگ و هنر اين كشور است، نسبت به زبان فارسي و ادبيات آن مسئول نيستيد؟ اگر پاسخ همه اين پرسسش ها «آري» است، پس چرا به كاست هاي موسيقي به صورت «بزن دررويي» مجوز مي دهيد؟
اولين تصنيف كاست «عشق و مستي»، «يار خراباتي» نام دارد، كه با اين بيت شروع مي شود:
«من خرابم زغم يار خراباتي خويش
مي زند غمزه او ناوك غم بر دل ريش»
مي شود از آقاي «سراج» پرسيد كه چرا «ناوَ ك» را «ناوُ ك» تلفظ مي كند و از همه اعضاي گروه كه پس از هر بيت به طور دسته جمعي اين بيت را مي خوانند بايد پرسيد، در بين شما، هيچ كسي نبود كه بداند «ناوك» [ناو+ك، پسوند تصغير و نسبت و شباهت] ، به معناي: نوعي تير كوچك كه آن را در غلاف آهنين يا چوبين- كه مانند ناوي باريك بود - گذارند و از كمان سر دهند تا دورتر رود و در هيچ فرهنگ لغتي (چه دهخدا، چه معين) با «ضمه» روي «واو» ثبت نشده است؟ اين غلط خواني كلمه اي از شعر حافظ (كه اصلاً نسبتش هم به حافظ رد شده است) چه توجيهي دارد؟ چرا اصلاً بين اين همه ديوان غزليات حافظ، به سراغ نسخه اي به تصحيح حضرات جرجيس رفته ايد؟ از يك غزل كه خانلري آن را جزء غزل هاي مردود دانسته، آقاي «سراج» يا هر كس كه مثلاً سرپرست گروه بوده است، چهار بيت را به دلخواه انتخاب كرده است و تازه در همين چهار بيت هم دستكاري كرده است. از اين حضرات مي شود پرسيد كه مأخذ شما در اين چهار بيت چيست؟ چرا «ببريد دلم» را «دل بگسستم» كرده ايد؟ چرا كلمه «لطف» در مصرع «نرود بي مدد لطف تو كاري از پيش» را به «زلف» تغيير داده ايد؟ چرا مصرع «كه لب لعل تو ريزد نمكي بر دل ريش» شده است: «كه بريزد زلبت نمكي بر دل ريش»؟ و از همين مصرع و مصرع هاي ديگر، متوجه نشديد اين «زبان»، زبان حافظ نيست؟
داستان از اين قرار است كه غزلي را به حافظ نسبت داده اند كه فقط در نسخه كتابخانه ي اياصوفيه به شماره ۹۹۴۵ ضبط است، اين نسخه به خطي ميان نسخ و نستعليق نوشته شده كه يكي از قديمي ترين نسخه نسبتاً كامل ديوان حافظ است كه كتابت آن در نيمه رجب سال ۸۱۳ به پايان رسيده است. البته جز نسخه اياصوفيه، دو نسخه قديمي تر هم به تاريخ ۸۰۷ (با ۴۷ غزل) و ۸۱۱ (با ۳۶ غزل) موجود است، كه هر دو نسخه مزبور، جزو منابع خانلري بوده است. گرچه در سطور بالا به طعنه به دست اندركاران كاست «عشق و مستي» گفتم كه چرا سراغ نسخه اي به تصحيح حضرات رفته ايد، اما تنها ديوان معتبر حافظ كه اين غزل را آورده است، ديوان غزل حافظ، به تصحيح و اهتمام سيدمحمدرضا جلالي نائيني و دكتر نذير احمد است، كه آنان نيز گفته اند اين غزل را در نسخه اياصوفيه ديده اند. اما در چهارده نسخه معتبر كه مورد استفاده ي خانلري بوده است، همان طور كه گفته شد فقط نسخه اياصوفيه اين غزل را آورده كه خانلري نه تنها آن را به عنوان غزل هاي مشكوك ثبت نكرده است، بلكه آن را مردود دانسته است و حق هم همين است، آن زبان بي همتاي حافظ كجا و اين زبان پرت كجا؟ جالب است كه بدانيم كه اين غزل در نسخه «خلخالي» هم كه تا زمان ديوان خانلري قديمي ترين نسخه بوده است و مورد استفاده قزويني - غني قرار گرفته است، نيامده است.
غزل و ترتيب ابيات آن چنين است:
من خرابم ز غم يار خراباتي خويش
مي زند غمزه او ناوك غم بر دل ريش
گرچليپاي سرزلف زهم بگشايند
بس مسلمان كه شود فتنه آن كافركيش
با تو پيوستم و از غير تو ببريد دلم
آشناي تو ندارد سر بيگانه خويش
به عنايت نظري كن كه من دلشده را
نرود بي مدد لطف تو كاري از پيش
آخر اي پادشه ملك و ملاحت چه شود
كه لب لعل تو ريزد نمكي بر دل ريش
خرمن صبر من سوخته دل داد به باد
چشم مست تو كه بگشاد كمين از پس و پيش
اين غزل در نسخه «ستايشگر» و «مسعودي» هفت بيت است. بيت ديگر در نسخه ستايشگر چنين است:
حافظ از نوش لب لعل تو كامي كي يافت
كه نزد بر دل ريشش دو هزاران سرنيش
و بالاخره آن كه در «جامع نسخ» اين بيت اين گونه آمده است:
پرسش حافظ دل سوخته كن بهر خدا
نيست از شاه عجب گر بنوازد درويش
*
باري، گويا غلط خواني خوانندگان كاست ها در مسئوليت مركز موسيقي نيست. چندي پيش هم، در يك تاكسي ترانه اي از يك خواننده «پاپ» شنيدم(موسيقي پاپ و غزل حافظ، چيزي شبيه خوردن سوپ ورميشل و چلوكباب!) كه خواننده كلمه «چگل» را در مصرع «صفاي خلوت خاطر از آن شمع چگل جويم»، «چوگل» مي خواند.
درباره تغيير كلمه ها در غزل هاي حافظ، پيش از اين دكتر محمدجعفر محجوب، به صديق تعريف تاخته بود كه چرا بيت «تا درخت دوستي كي بردهد/ حاليا رفتيم و تخمي كاشتيم» را خوانده است: «تا درخت دوستي كي بر دهد/ حاليا رفتيم و بذري كاشتيم!» و نيز چرا بيت «شيوه چشمت فريب جنگ داشت/ ما غلط كرديم و صلح انگاشتيم» را خوانده است: «شيوه چشمت فريب جنگ داشت/ ما خطا پنداشتيم و صلح انگاشتيم»و من البته آن را در بوق كردم و تعريف رنجيده، تا در يادداشتي بر كاست «كردانه»اش سعي كردم از دلش درآورم، اما نشد كه نشد و اين بار چنان به تريج قبايشان برخورد كه به همسرم پيغام داده بود كه به فلاني بگو صديق هم مثل بسطامي مرد، بگو درباره من هيچ چيز ننويسد.
ظاهراً بي طاقت ترين هنرمندان، هنرمندان موسيقي اند. من كه از موسيقي چيزي سرم نمي شود، درباره ي فالش خواندن، پرت خواندن، غلط خواندن و جويده خواندن آنان حق ندارم چيزي بگويم، اما طبيعي است كه درباره ي «حافظ» حساس باشم و بخواهم: خوانندگان! نوازندگان! چرا دست از سر حافظ برنمي داريد؟ و به عبارتي ديگر بايد مشكل را در مركز موسيقي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي جست كه آنان همين كه خيالشان راحت شد كه در شعر شاعران سنتي ما كلمه اي خلاف مصالح جامعه و عفت عمومي نيست ، كار مجوز تمام است!
|