سه شنبه ۱۵ ارديبهشت ۱۳۸۳ - شماره ۳۳۶۸
نگاهي به اشعار «يوسف خيال اوغلو» شاعر معاصر تركيه
بستري از بي خوابي ها و سكوتِ مواج
006138.jpg
اميد نيايش
اشاره: اميد نيايش، از نويسندگان جواني است كه در سال ۱۳۵۶ در تبريز متولد شده و در حوزه فرهنگ و ادبيات ملل ترك زبان كار مي كند. از وي، كه هم اكنون در دانشگاه هاي تبريز، در حال تدريس است، پيش از اين كتاب هاي: آذربايجان و هويت، آذربايجان ديلي نين نحوي (نحو زبان آذربايجاني)، آلتايلاردان سهند يميزه (مرور تاريخ زبان و ادبيات تركي) به زبان هاي فارسي و تركي به چاپ رسيده است. همچنين بخشي از پژوهش بلند وي درباره شعر معاصر تركي در شماره دوم مجله تخصصي گوهران كه در حوزه شعر منتشر مي شود، انتشار يافته است.
شعرها و نوشته هايي هستند كه پس از گذشت ساليان و فرونشستن غبار نسيان بر خاطر، از گوشه اي پنهان از ذهن سر بر مي آورند و آدمي را متحير مي كنند. اشعار «يوسف خيال اوغلو» در ادبيات معاصر تركيه، جايگاهي اينگونه دارد. ادبيات تركيه، همچون ادبيات ايران متأثر از فرهنگي شرقي - اسلامي است. مجاورت و تأثيرات متقابل تركان و ايرانيان در طول سده ها، سبب شده كه اين ادبيات چندان براي فارسي زبانان بيگانه نباشد، كه اينان هر دو، فرزندان شرق هزار و يك شب اند.
خيال اوغلو از شاعران موج نو و شالوده شكن تركيه است. اما خواه به دليل خاستگاه اجتماعي اش و خواه به دليل اين كه شاعري مردمي است، چندان از بستر مشرقي ادبيات تركيه دور نشده است.
خيال اوغلو در شهر ارزينجان زاده شده است. او علاوه بر اين كه در عرصه شعر نام آور است، در زمينه هاي نقاشي، موسيقي و مجسمه سازي نيز فعاليت مي كند. از او مجموعه شعري با نام «چشمانش انتحار آب» به چاپ رسيده است.
خيال اغلو شاعري ناتوراليست است: «ما همه بخشي از اين كائنات هستيم. دوست داشتن تا آخرين سرحدهاي ناپيدايش؛ زيستن در زيباترين چهره هايش، حياتي كه اخلاق و وجدان آن را همراهي مي كند.»
او از مدافعان شعر مردمي تركيه است: «هر آنچه مي خواهند، بگويند. من مردم را دوست دارم. زندگي ناتورال و عوامانه را دوست دارم. اساساً من از اين فرهنگ برخاسته ام، كودكي ام در خيابان ها سپري شده است و هيچگاه اين حقيقت را انكار نكرده ام. زماني به كالج رفتم، به آكادمي ها ره سپردم، فرهنگ غرب را مطالعه كردم، از شكسپير تا ماركس. اما در فرجام، هيچ؛ به هيچ نتيجه اي دست نخواهي يافت. مگر آخرين منزلگاهت در اين دنيا، آغوش خاك نيست؟ ايده آل من غرقه شدن در اقيانوس مردم است.»
در شعرهاي خيال اوغلو، مضاميني چون دوستي هاي گمگشته، تحقير، عصيان، عشق ها و دوستي ها بارها تكرار مي شوند.
اخيراً بخشي از شعرهاي خيال اوغلو با صداي خود شاعر، به صورت نواركاست و سي. دي روانه بازار شده است. «شعر سرودن دشوار است و خواندنش دشوارتر. هنرمند بايد پيش از هرچيز، تلخكامي ها و فريادهاي مردمانش را بر زبان هنر جاري سازد. تصور هنرمند بدون محيط زندگي اش، قابل درك نيست.»
برخاستم؛
و تو بر پرده خاطراتم جاري بودي .
به يكباره ديوارها، به ناگاه نيمه شبان؛
برخاستم،
و به تو مي انديشيدم.
* * *
همچون يك مرغ عنقا
پرومتئوس بودم، آنگاه كه با ميخ ها بر صخره ام دوختند.
جگر خود را طعمه كركسان كردم.
اسپارتاكوس بودم، در عصيان هاي اسارت،
طعمه شيران شدم.
يوسف بودم، در قعر چاه هاي كور،
حسين(ع) بودم، در صحراي كربلا.
در زندان ها جم سلطان، و در صهبا پيرسلطان.
اينك اين چندمين مرگ من است؟
و كدامين سر برآوردنم؟
از خدايان آتش ربودم؛
در گستره سده ها سوختم.
و چون مرغ عنقا
از خاكستر خويش برخاستم.
* * *
اينك كسي مي آيد
اينك كسي مي آيد،
با چهره اي اندوده با غبار ساليان،
پيشاني بر آفتاب مي گسترد.
در پشت سر،
بستري از بي خوابي ها و سكوت مواج.
تبسم خواهد كرد
همچون خاكستري دل سپرده به باد.
بر گل هاي «ساردونيا» برف مي بارد،
و خاطراتش، ذره - ذره بر غبار زمان آغشته است.
كتابهايش، در آتشگاه ها،
سازش، بر ديوار سكوت؛
و ترانه هاي زيبايي به غارت رفته اند.
اينك كسي مي آيد،
با كوله اي فرسوده،
و صدايي گرفته؛
او خويشتن را به راه ها خواهد سپرد.
دوستان روي برگرفته،
نقاب از چهره مي دارند
و او
حسابي دارد با خويشتن خويش...
تنها، همچون يك عصيان
خطا، همچون وفاي شما
گمان كنيد كه او هرگز نزيسته است.

شعر معاصر
آن شمع را خاموش كن
از زندگي بيزار، بي صبرانه مرده ست
در پيله ابريشمش پروانه مرده ست
در تنگ، ديگر شور دريا غوطه ور نيست
آن ماهي دلتنگ خوشبختانه مرده ست
يك عمر زير پا لگد كردند او را
اكنون كه مي گيرند روي شانه مرده ست
گنجشك ها از شانه هايم برنخيزيد
روزي درختي زير اين ويرانه مرده ست
ديگر نخواهد شد كسي مهمان آتش
آن شمع را خاموش كن، پروانه مرده ست
ديوانه ها آدم به آدم
پس شاخه هاي ياس و مريم فرق دارند؟
آري، اگر بسيار اگر كم فرق دارند
شادم تصور مي كني وقتي نداني
لبخندهاي شادي و غم فرق دارند
برعكس مي گردم طواف كعبه ات را
ديوانه ها آدم به آدم فرق دارند
من با يقين كافر، جهان با شك مسلمان
با اين حساب اهل جهنم فرق دارند
در من به چشم كشته عشقت نظر كن
پروانه هاي مرده با هم فرق دارند ابوالفضل نظري
فلاش بك
006141.jpg

فرصتي نمانده است
بيا
بيا همديگر را بغل كنيم.
فردا
يا من تو را مي كشم
يا تو چاقو را در آب خواهي شست
همين چندسطر
دنيا به همين چندسطر رسيده است
به اينكه انسان
كوچك بماند بهتر است
به دنيا نيايد بهتر است
اصلا
اين فيلم را به عقب برگردان
آن قدر كه پالتوي پوست پشت ويترين
پلنگي شود
كه مي دود در دشت هاي دور
 آن قدر كه عصاها
پياده به جنگل برگردند
و پرندگان
دوباره بر زمين
زمين
نه
به عقب تر برگردد
بگذار خدا
در آينه بنگرد
شايد
تصميم ديگري مي گرفت.
گروس عبدالملكيان
بارانت شنيدني ست
اشكت را بر اندام برهنه  چشمم بپوش
تا آبي ترت ببارم
چشمم پراز توست
خوابم مكن
رنگ مردمكت از ياد نگاهم مي پرد
تنها تويي كه هنوز اعتمادي معلق به شبم داري
تاريكي ام آنقدر نيست كه اسمت روشنم كند
بايد شبي در تو نهفته باشد كه اين چنين بوي ستاره مي دهي
نگاهم مكن
006144.jpg

ديده شدن از يادم رفته است
به همه جاده هاي گمشده در كليد
گفته ام كه پايان اين در
رفتن است نه پاشنه
ولي گوش اين خانه از ترس شنيدن
قفل شده
من بوي راه گرفته ام از بس كه پايم
دوست دارم كه خوابت را با چشم من قسمت كني
و به لبت بگويي كه بيهوده تر از چشم
هيچ صدايي نيست
آسمان را خط بزن تا بي واسطه بتابمت
دستم آنقدر وسيع نيست كه تو در آن غروب كني
تو كسي را باريده اي كه من ابرش كرده بودم
لبت را از زبانم بچين تا صدايت شوم
مرا بپر، نه آسمان را كه بالت را نمي فهمد
تا غروب آن همه فرياد
هنوز به طلوع حنجره اي دل بسته ام
كه در قلب پنهان ترين جنين جهان
در حال باليدن است
كو، كجاست زمينت كه پنهانم از پايت مي كني
غلامحسين نصيري پور

ادبيات
اقتصاد
انديشه
زندگي
سياست
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  زندگي  |  سياست  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |