شنبه ۱۹ ارديبهشت ۱۳۸۳ - شماره ۳۳۷۲
دو نگاه به فيلم مارمولك ساخته كمال تبريزي
مارمولك اهلي شده
ساليان درازي است كه در مقام «منتقد سينما»، يادداشت هايي بر فيلم ها نوشته ام كه اينجا و آنجا به چاپ رسيده است و از قضا آخرين يادداشتم در زمينه سينما، درباره فيلم «فرش باد» بود، به كارگرداني كمال تبريزي (چاپ شده در ماهنامه صنعت سينما). از آخرين تصوير «فرش باد»- آن دو گره به جا مانده در فرش، يادآور آن دو دلداده خردسال، آن دو عاشق كه زبان يكديگر را نمي فهميدند، اما به نگاهي و اشاره اي از عشق مي گفتند- بسيار تعريف و تمجيد و تحسين كرده بودم، چرا كه «سينما» بود، سينماي ناب.
006327.jpg
منصورملكي
در «مارمولك» ، آخرين ساخته كمال تبريزي، فكر بكر و تازه و بسيار زيبايي در آغاز فيلم جوانه مي زند، كه در جاي جاي فيلم به آن پرداخته مي شود و بالاخره در صحنه هاي پاياني محور اصلي فيلم مي گردد. چه هوشمندانه و چه زيبا و چه فوق العاده است اين جوانه، كه يك روحاني در بستر بيماري كتاب «شازده كوچولو»، نوشته «آنتوان دوسنت اگزوپري» را مي خواند. اين روحاني بزرگوار عارف و فهيم و اهل صفا و دل، زيباترين و شاعرانه ترين بخش اين كتاب را مي خواند. بخش آشنايي شازده كوچولو و روباه:
«شازده كوچولو گفت:  بيا با من بازي كن. من خيلي غمگينم. روباه گفت: نمي توانم با تو بازي كنم. مرا اهلي نكرده اند. شازده كوچولو گفت: اهلي كردن، يعني چه؟ روباه گفت: اين چيزي است كه تقريباً  فراموش شده است. يعني: پيوند بستن. ايجاد علاقه كردن. شازده كوچولو پرسيد: پيوند بستن؟ روباه گفت: البته، مثلاً  تو براي من هنوز پسر بچه اي بيشتر نيستي. مثل صد هزار پسر بچه ديگر، نه من به تو احتياج دارم و نه تو به من احتياج داري، ولي اگر تو مرا اهلي كني، هر دو به هم احتياج خواهيم داشت. تو براي من يگانه جهان خواهي شد و من براي تو يگانه جهان خواهم شد. روباه ادامه داد: آدم ها ديگر وقت شناختن هيچ چيز را ندارند. همه چيزها را ساخته و آماده از فروشنده ها مي خرند، ولي چون كسي كه دوست بفروشد در جايي نيست آدم ها ديگر دوستي ندارند. تو اگر دوست مي خواهي مرا اهلي كن!».
در كنار اين فكر هوشمندانه و زيبا، كه متأسفانه پرورش نيافته، آيا حضور«پسربچه»اي، هر از گاه در فيلم نشانه حضور «شازده كوچولو» بر زمين ما نيست؟ انديشه اي به غايت زيبا و حساب شده، هرگاه اين پسر بچه (نقشي از شازده كوچولو كه در ذهن رضا حك شده است) مي آيد. رضا، لحظاتي ميان پاكي و ناپاكي مردد مي ماند.
نمي خواهم در شرايطي كه در حاشيه فيلم مارمولك حرف و حديث فراوان است درباره اين فيلم بنويسم. فقط در يك كلام مي گويم؛ «مارمولك» سينما نيست. كافي است تمهيدي انديشيده شود تا صداي فيلم را نشنويد و فقط آنچه بر پرده است، ببينيد، تا ببينيد كه آنچه مي بينيد «سينما» نيست و هيچ ربطي به سينما ندارد.
سالها پيش در يادداشتي با عنوان «سينما يعني اين» درباره فقط تصويري از فيلم «آبي» كيسلوفسكي شرح مفصلي داده بودم كه سينما، يعني چه؟ كه سينما يعني تصوير و تصوير در سينما مي بايد همه حرف و سخن و انديشه سينماگر را بيان كند. سينما ضيافتي است براي چشم اين همه پرحرفي به درد برنامه هاي راديويي مي خورد و اگر با حركاتي همراه است، پس مي توان آن را بر صحنه تئاتر برد. در آن يادداشت گفته بودم از سكانس كافه.
سكانسي در چند پلان كوتاه و هر پلان در يكي دو شات. بي هيچ كلامي و بي هيچ ادا و اصول دوربين. «ژولي» پس از مرگ همسر و دخترش به كافه اي مي رود. مي رود پشت ميزي مي نشيند، پيشخدمت مي آيد و يك ظرف بستني و فنجاني قهوه روي ميز مي گذارد. ژولي همزمان با يك دست فنجان قهوه را كمي به دور هل مي دهد و با دست ديگر ظرف بستني را جلوي خود مي كشد. يك قاشق از بستني را به دهان خود نزديك مي كند و در همين لحظه صداي موسيقي به گوش مي رسد. موسيقي سخت اندر هنر است. ژولي بستني را به دهان مي گذارد و به بيرون از كافه، به جايي كه صداي موسيقي از آنجا مي آيد، نگاه مي كند. كات. پلان بعدي: در پشت پنجره كافه، درست راست كادر، مردي ايستاده و فلوت مي نوازد. كات. پلان بعدي: كلوزاپي از صورت ژولي، كه به بيرون نگاه مي كند، همه هوش و حواسش به صداي موسيقي است. كات. پلان بعدي: در گوشه  راست، بالاي كادر، كلوزاپي درشت از فنجان قهوه. سايه فنجان و زيرفنجاني بر ميز افتاده است. تصوير فنجان قهوه كم كم تار مي شود. سايه اي از بالاي كادر به پايين مي آيد. صداي موسيقي همچنان اندوهزا به گوش مي رسد و چون كم كم سايه به پايين مي آيد، طرح كمرنگي از فنجان را مي بينيم، فقط لحظه اي و باز آرام آرام سايه به بالا مي رود. تصوير روشن مي شود، به همان وضعيت سابق. به وضوح فنجان قهوه را مي بينيم و باز يك بار ديگر كم كم سايه پايين مي آيد. تصوير فنجان تار مي شود. كات. پلان بعدي صحنه خارجي است. استخري در لانگ شات كه بگذريم. آن پلان كافه و تصوير ميز و فنجان قهوه خوري. تاري و روشني صحنه. مجموعه اين چند تصوير، يعني سينما. متوجه شديد دوربين كيسلوفسكي كجا بود؟ پشت قطرات اشك ژولي. از آنچه من به تفصيل گفتم، اما فقط چند ثانيه اي بر پرده بود، ما دريافتيم كه ژولي گريه مي كند. سينما يعني اين!  سينما يعني تصوير، و البته صد سال ديگر هم كمال تبريزي نخواهد دريافت كه سينما يعني چه؟ آيا آن تصوير آخر فيلم «فرش باد» آگاهانه گرفته شده و آگاهانه در جاي خود مونتاژ شده و يا اين من و ديگران هستيم كه تفسير رأي مي كنيم؟ آيا اين فكر زيباي گره خوردن، بعضي از صحنه هاي «مارمولك» با «شازده كوچولو» و حضور گاه به گاه پسربچه اي سر راه «رضا مارمولك» آگاهانه است؟ اگر چنين است، پس چرا اين جرقه ها آنقدر زود خاموش مي شود. به نظرم كمال تبريزي از «ليلي با من است» تا«مارمولك» چنان گرفتار رفت و برگشت از خطوط قرمز است كه تنها چيزي كه برايش مهم نيست،تعريف ساده سينماست: سينما، يعني تصوير. اي كاش تبريزي يكي دو سه فيلم كمدي سينماي جهان را مي ديد، مثلاً عصر جديد چارلي چاپلين را، تا در مي يافت كه فيلم كمدي فقط در ديالوگ هاي پرطعنه نيست. «مارمولك» به چيزي به نام «صنعت- هنر» سينما هيچ ارتباطي ندارد. پس من هم درباره اين فيلم حرفي ندارم كه بگويم.
دلم مي خواهد، همه،  همه را اهلي كنند. اهلي كردن كه مي دانيد يعني چه؟ يعني ايجاد علاقه كردن، يعني ايجاد آشنايي، يعني دوستي با يكديگر و دوست داشتن، يعني پيوند بستن.

نگراني هاي مصلحانه
پيمان شوقي
سنت احيا شده اكران فيلم هاي پرفروش در ايام بهار، امسال هم با نمايش چند فيلم كه هر كدام از منظري، جنجالي مي نمايند ادامه يافت هر چند كه هيچ كدام به اندازه شاه بيت اين غزل يعني «مارمولك» توفيق ندارند.
«مارمولك» پروژه اي است كه يكي از مجلات سينمايي در ايام جشنواره فيلم فجر به درستي آن را به عبور از ميدان مين تشبيه كرد. نه تنها از لحاظ وجوه تماتيك كه از آن مهمتر در بخش اجرايي، يعني جايي كه قرار است ايده ها و ظرفيت هاي داستاني با بار قوي طنز به عمل در آيند و شكل فيزيكي به خود بگيرند. بديهي است كه چنين پروژه اي از ابتدا بايد تحت مراقبت هاي ويژه شروع مي شد و ادامه مي يافت چرا كه حساسيت هاي شرعي، عرفي و حتي سياسي فراواني در بطن و پيرامونش طنيده شده اند كه دور زدن آنها كار هر كسي نيست. پس تعجب نمي كنيم وقتي با نام هاي پشت دوربين مواجه مي شويم كه همگي كار كشته هايي جسور و پرانرژي اند و تا به حال بارها ثابت كرده اند كه مايل به پيمودن راههاي نرفته و گسترش دادن به ابعاد تنگ و محدود سينماي ايران -چه در بخش مضمون و چه از نظر تكنيك- هستند. در عين حال همگي هم جزو كساني هستند كه به نوعي امتحان پس داده و برادري شان را به اثبات رسانده اند (فراموش نكرده ايم كه كمال تبريزي در زمان اكران «ليلي با من است» صراحتاً  گفته بود كه مجوز فيلمنامه را پس از اطلاع از هويت كادر سازنده صادر كرده  بودند كه يعني به واسطه وجود مسائلي گفته و ناگفته، هر كسي اجازه رفتن به سراغ هر مضموني را ندارد.) بنابراين بخش عمده اي از توفيق فيلم را مي شود به پاي كنار هم قرار گرفتن استعدادهايي توانا از ميان بضاعت سينماي ايران نوشت. في المثل مجسم كنيد بازيگري غير از پرويز پرستويي ايفاگر نقش «رضا مارمولك» مي شد كه در آن صورت انصافاً  با فيلم ديگري مواجه بوديم. بازي - اينجا- پرستويي در نقش لمپن صاحب اصولي كه از بد حادثه خود را ناچار از احراز هويتي كاملاً  مغاير با منش و خصوصيات شخصي خود مي بيند، ضمن پر كردن خلأ هاي منطقي كه در ما به  ازاي واقعي چنين وضعيت پيش مي آمد و در فيلمنامه عامداً  دور زده شده اند به لحاظ فاصله گذاري ناخواسته اي پرسوناژ تثبيت شده او در ذهن تماشاگر با نقش ايجاد مي كند، بخش عمده اي از خواستهاي دراماتيك كارگردان را نيز برآورده مي سازد. چون به هر حال تبريزي در عين كار كردن در محدوده مضاميني با چارچوبهاي اخلاق متعارف و مقبول جامعه، فيلمسازي آرمان گرا نيز هست و نقد مناسبات جاري در جامعه امروز ايران يكي از عناصر اصلي فيلم هاي اوست. بنابراين با پرداخت روان تصويري فيلمنامه- و احتراز از بالانس هاي تكنيكي، بدون ذره اي نگراني از مثلاً افت كلاس كاري اش- اين امكان را به تماشاگر مي دهد كه ضمن خنديدن به تناقضات موقعيتهاي داستاني روي پرده، به راحتي به روابط علت و معلولي مستتر در پس قضايا- و از جمله دليل خنده آور بودن مضموني كه ملاحظه مي كند- برسد. خصوصاً  معتقدم كه تبريزي با همان ظرفيت و جسارت هميشگي كه چه در انتخاب مضامين آثارش و چه با گزينش زبانهاي تصويري مختلف از خود نشان داده اينجا هم در كار پوشاندن لايه اي از شيريني مقبول و متناسب بر محتوايي است كه به قول خودش در چند مصاحبه مطبوعاتي او را- در مقام يك هنرمند متعهد به آرمان هاي اجتماعي و عرفي- دچار نگراني و در نتيجه وادار به واكنش كرده است. اما پيمان قاسم خاني كه فيلم بر مبناي سناريوي نه چندان خالي از ايراد اما روان و طناز او ساخته شده از اين نظر در نقطه اي كاملاً  مقابل تبريزي قرار دارد. قاسم خاني در تجاربي كه از ابتداي فعاليت حرفه اي اش در سينما و تلويزيون از او ديده ايم متخصص وفاداري به صراحت لهجه اي بوده كه در كمال ذكاوت تعبير عام آن را در قالب طنز قبولانده است. همانقدر كه مثلاً  تبريزي در آثارش در كار بردن فرم روايت به سوي ملودرام هاي خانوادگي با مختصات تصويري شناخته شده است (حالا كاري به اين ندارد كه فيلم اساساً در چه ژانري قرار مي گيرد: چه كمدي انتقادي ليلي با من است، چه مضمون مفرح و كودكانه فرش باد و چه حاوي مختصات آشكار سوررئاليستي مثل گاهي به آسمان نگاه كن) قاسم خاني در عريان كردن موقعيتهاي ملتهب از پيرايه هاي دراماتيك و تدبير مبناي جديد براي نمايشي ساختن آن لحظه ها در قالب طنز گزنده و بي پروا مهارت دارد (از شوخي با موقعيتهاي انساني مسخ شده در من زمين را دوست دارم گرفته تا لحظاتي بالانس مرز واقعيت و خيال در دختري با كفش هاي كتاني تا هجو يكسره مناسبات جاري شهروندي در مجموعه نقطه چين) به علاوه تخيل بي حد و مرزي كه شايد مهمترين نقطه قوت آثار او در قياس با ساير همكاران ايراني اش باشد.
بنابراين همكاري اين دو با شرايطي كه ذكر شد، در عين حال كه مي تواند موجب ايجاد تعادل محتوايي در حاصل كارشان شود ممكن است در فرم روايي و وجوه ساختاري كار خلل آورد. اتفاقي كه از قضا فيلم از آن مصون نمانده و در سكانس هايي بعضاً  كليدي به شكل گسست آشكار منطق روايت و رويكرد به نوعي فراواقعيت گرايي عافيت جويانه خودنمايي مي كند. فصل ملاقات رضا و روحاني در بيمارستان و سكانس نهايي مهمترين اين بخش ها هستند كه ضمن اذيت تماشاگر عام، تمام ارزش هاي بالقوه كار را در چشم بيننده نخبه كمرنگ مي كنند و فيلم را از رسيدن به جايگاهي فراتر از قله آمار فروش و احياناً  نزديك شدن به آثار ماندگار سينماي ايران كه دستاوردهاي نوين بياني- و نه صرفاً  مضموني - را براي رسانه خود به ارمغان مي آورند دور مي سازد.
«مارمولك» اما از نگاهي ديگر حامل نگاه و پيامي براي سياستگذاران اين سينماست. شكستن دايره تنگ مضامين كليشه اي يا در حال كليشه شدن و تلاش براي كسب ديدگاهي تازه در تبيين و ارزيابي پديده هاي اجتماعي مهمترين رهاورد اين فيلم و آثار مشابه آن براي مجموعه خانواده سينماي ايران (تصميم گيرنده- توليدكننده- مخاطب) است. فراموش نكنيم كه محصور شدن مضامين ساده انتقادي و اجتماعي در حصار تنگ نظري ها و كوته بيني ها در شرايطي كه رقيب قدر در آستانه در ايستاده و ميزبان نيز پنهاني دل در گرو مهر او دارد، جز جاده اي به تباهي تعبير نخواهد شد. ساخته شدن آثاري چون مارمولك كه ضمن طرح نگراني هاي مصلحانه اقبال عام را نيز تضمين مي كنند و در عين حال با رويكردي مصلحت جويانه از دواير ملتهب نيز مي پرهيزند پادزهر مناسبي براي ايستادگي در شرايط موجود به شمار مي روند. هر چند نه به عنوان درمان قطعي كه دست كم در حد يكي از راههاي پيش رو و صميمانه بپذيريم كه همين هم غنيمت است.

هنر
ادبيات
اقتصاد
انديشه
سياست
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |