دو نگاه به فيلم مارمولك ساخته كمال تبريزي
مارمولك اهلي شده
ساليان درازي است كه در مقام «منتقد سينما»، يادداشت هايي بر فيلم ها نوشته ام كه اينجا و آنجا به چاپ رسيده است و از قضا آخرين يادداشتم در زمينه سينما، درباره فيلم «فرش باد» بود، به كارگرداني كمال تبريزي (چاپ شده در ماهنامه صنعت سينما). از آخرين تصوير «فرش باد»- آن دو گره به جا مانده در فرش، يادآور آن دو دلداده خردسال، آن دو عاشق كه زبان يكديگر را نمي فهميدند، اما به نگاهي و اشاره اي از عشق مي گفتند- بسيار تعريف و تمجيد و تحسين كرده بودم، چرا كه «سينما» بود، سينماي ناب.
|
|
منصورملكي
در «مارمولك» ، آخرين ساخته كمال تبريزي، فكر بكر و تازه و بسيار زيبايي در آغاز فيلم جوانه مي زند، كه در جاي جاي فيلم به آن پرداخته مي شود و بالاخره در صحنه هاي پاياني محور اصلي فيلم مي گردد. چه هوشمندانه و چه زيبا و چه فوق العاده است اين جوانه، كه يك روحاني در بستر بيماري كتاب «شازده كوچولو»، نوشته «آنتوان دوسنت اگزوپري» را مي خواند. اين روحاني بزرگوار عارف و فهيم و اهل صفا و دل، زيباترين و شاعرانه ترين بخش اين كتاب را مي خواند. بخش آشنايي شازده كوچولو و روباه:
«شازده كوچولو گفت: بيا با من بازي كن. من خيلي غمگينم. روباه گفت: نمي توانم با تو بازي كنم. مرا اهلي نكرده اند. شازده كوچولو گفت: اهلي كردن، يعني چه؟ روباه گفت: اين چيزي است كه تقريباً فراموش شده است. يعني: پيوند بستن. ايجاد علاقه كردن. شازده كوچولو پرسيد: پيوند بستن؟ روباه گفت: البته، مثلاً تو براي من هنوز پسر بچه اي بيشتر نيستي. مثل صد هزار پسر بچه ديگر، نه من به تو احتياج دارم و نه تو به من احتياج داري، ولي اگر تو مرا اهلي كني، هر دو به هم احتياج خواهيم داشت. تو براي من يگانه جهان خواهي شد و من براي تو يگانه جهان خواهم شد. روباه ادامه داد: آدم ها ديگر وقت شناختن هيچ چيز را ندارند. همه چيزها را ساخته و آماده از فروشنده ها مي خرند، ولي چون كسي كه دوست بفروشد در جايي نيست آدم ها ديگر دوستي ندارند. تو اگر دوست مي خواهي مرا اهلي كن!».
در كنار اين فكر هوشمندانه و زيبا، كه متأسفانه پرورش نيافته، آيا حضور«پسربچه»اي، هر از گاه در فيلم نشانه حضور «شازده كوچولو» بر زمين ما نيست؟ انديشه اي به غايت زيبا و حساب شده، هرگاه اين پسر بچه (نقشي از شازده كوچولو كه در ذهن رضا حك شده است) مي آيد. رضا، لحظاتي ميان پاكي و ناپاكي مردد مي ماند.
نمي خواهم در شرايطي كه در حاشيه فيلم مارمولك حرف و حديث فراوان است درباره اين فيلم بنويسم. فقط در يك كلام مي گويم؛ «مارمولك» سينما نيست. كافي است تمهيدي انديشيده شود تا صداي فيلم را نشنويد و فقط آنچه بر پرده است، ببينيد، تا ببينيد كه آنچه مي بينيد «سينما» نيست و هيچ ربطي به سينما ندارد.
سالها پيش در يادداشتي با عنوان «سينما يعني اين» درباره فقط تصويري از فيلم «آبي» كيسلوفسكي شرح مفصلي داده بودم كه سينما، يعني چه؟ كه سينما يعني تصوير و تصوير در سينما مي بايد همه حرف و سخن و انديشه سينماگر را بيان كند. سينما ضيافتي است براي چشم اين همه پرحرفي به درد برنامه هاي راديويي مي خورد و اگر با حركاتي همراه است، پس مي توان آن را بر صحنه تئاتر برد. در آن يادداشت گفته بودم از سكانس كافه.
سكانسي در چند پلان كوتاه و هر پلان در يكي دو شات. بي هيچ كلامي و بي هيچ ادا و اصول دوربين. «ژولي» پس از مرگ همسر و دخترش به كافه اي مي رود. مي رود پشت ميزي مي نشيند، پيشخدمت مي آيد و يك ظرف بستني و فنجاني قهوه روي ميز مي گذارد. ژولي همزمان با يك دست فنجان قهوه را كمي به دور هل مي دهد و با دست ديگر ظرف بستني را جلوي خود مي كشد. يك قاشق از بستني را به دهان خود نزديك مي كند و در همين لحظه صداي موسيقي به گوش مي رسد. موسيقي سخت اندر هنر است. ژولي بستني را به دهان مي گذارد و به بيرون از كافه، به جايي كه صداي موسيقي از آنجا مي آيد، نگاه مي كند. كات. پلان بعدي: در پشت پنجره كافه، درست راست كادر، مردي ايستاده و فلوت مي نوازد. كات. پلان بعدي: كلوزاپي از صورت ژولي، كه به بيرون نگاه مي كند، همه هوش و حواسش به صداي موسيقي است. كات. پلان بعدي: در گوشه راست، بالاي كادر، كلوزاپي درشت از فنجان قهوه. سايه فنجان و زيرفنجاني بر ميز افتاده است. تصوير فنجان قهوه كم كم تار مي شود. سايه اي از بالاي كادر به پايين مي آيد. صداي موسيقي همچنان اندوهزا به گوش مي رسد و چون كم كم سايه به پايين مي آيد، طرح كمرنگي از فنجان را مي بينيم، فقط لحظه اي و باز آرام آرام سايه به بالا مي رود. تصوير روشن مي شود، به همان وضعيت سابق. به وضوح فنجان قهوه را مي بينيم و باز يك بار ديگر كم كم سايه پايين مي آيد. تصوير فنجان تار مي شود. كات. پلان بعدي صحنه خارجي است. استخري در لانگ شات كه بگذريم. آن پلان كافه و تصوير ميز و فنجان قهوه خوري. تاري و روشني صحنه. مجموعه اين چند تصوير، يعني سينما. متوجه شديد دوربين كيسلوفسكي كجا بود؟ پشت قطرات اشك ژولي. از آنچه من به تفصيل گفتم، اما فقط چند ثانيه اي بر پرده بود، ما دريافتيم كه ژولي گريه مي كند. سينما يعني اين! سينما يعني تصوير، و البته صد سال ديگر هم كمال تبريزي نخواهد دريافت كه سينما يعني چه؟ آيا آن تصوير آخر فيلم «فرش باد» آگاهانه گرفته شده و آگاهانه در جاي خود مونتاژ شده و يا اين من و ديگران هستيم كه تفسير رأي مي كنيم؟ آيا اين فكر زيباي گره خوردن، بعضي از صحنه هاي «مارمولك» با «شازده كوچولو» و حضور گاه به گاه پسربچه اي سر راه «رضا مارمولك» آگاهانه است؟ اگر چنين است، پس چرا اين جرقه ها آنقدر زود خاموش مي شود. به نظرم كمال تبريزي از «ليلي با من است» تا«مارمولك» چنان گرفتار رفت و برگشت از خطوط قرمز است كه تنها چيزي كه برايش مهم نيست،تعريف ساده سينماست: سينما، يعني تصوير. اي كاش تبريزي يكي دو سه فيلم كمدي سينماي جهان را مي ديد، مثلاً عصر جديد چارلي چاپلين را، تا در مي يافت كه فيلم كمدي فقط در ديالوگ هاي پرطعنه نيست. «مارمولك» به چيزي به نام «صنعت- هنر» سينما هيچ ارتباطي ندارد. پس من هم درباره اين فيلم حرفي ندارم كه بگويم.
دلم مي خواهد، همه، همه را اهلي كنند. اهلي كردن كه مي دانيد يعني چه؟ يعني ايجاد علاقه كردن، يعني ايجاد آشنايي، يعني دوستي با يكديگر و دوست داشتن، يعني پيوند بستن.
|