پنجشنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۳۸۳ - شماره ۳۳۸۴
نگاه امروز
فيلسوف نوانديش
محمد صدرالدين شيرازي مشهور به صدرالمتالهين و ملاصدرا؛ بزرگترين فيلسوف اسلامي در سده دهم است.
در ميان انبوه كتابهاي فلسفي صدرالمتالهين، كتاب «اسفار اربعه» كه جامع انديشه هاي فلسفي وي به شمار مي آيد، همواره منبعي ژرف براي تامل ورزي و حا شيه نويسي هاي فلسفي از آن دوران تا به امروز به شمار آمده است. وي در سال ۹۷۹ يا ۹۸۰ در شيراز چشم به جهان گشود. او به سبب استعداد درخشاني كه داشت، علوم مقدماتي را با شور و شوق فراوان در شيراز فرا گرفت.
آنگاه در سن بيست و يك سالگي به قصد تكميل اندوخته هايش راهي سواد اعظم؛ يعني قزوين پايتخت آن روزگار صفويان شد. صدرالمتالهين بعدها به كاشان رفت و نزد شاه مرتضي پدر ملامحسن فيض كاشاني و ضياءالعرفاي رازي تلمذ كرد. تاثير دو تن از دانشمندان آن روزگار، يعني شيخ بهاءالدين عاملي معروف به شيخ بهايي و ميرداماد اهميت بسزايي در تحول فكري وي داشت. او در اين هنگام بيست و پنج ساله بود و درست دو سال بعد، يعني در سن بيست و هفت سالگي رساله معراجيه را نگاشت. پس از آنكه در سال ۱۰۰۶ هـ . ش شاه عباس رسما اصفهان را پايتخت خود قرار داد، ملاصدرا همراه با ميرداماد، شيخ بهايي و ديگر دانشمندان و فاضلان از قزوين به اصفهان منتقل شدند. ملاصدرا در اصفهان نيز از محضر ميرداماد، شيخ بهايي در زمينه علوم عقلي و نقلي بهره مند شد و به روايتي از هر دو اجازه نقل حديث را دريافت كرد.
ملاصدرا پس از ده سال خوشه چيني از خرمن اين دو استاد بزرگ در ۱۰۱۲ به شيراز بازگشت و در مدرسه منصوريه شيراز به تدريس علوم عقلي پرداخت. او در بحث و فحص بي پروا و نوانديش بود و اين امر بي اعتنايي و رشك دانشمندان شيراز را برانگيخت. ملاصدرا پس از دو سال اقامت در شيراز، عازم قزوين مي گردد و در آنجا به تدريس مي پردازد. او در سال ۱۰۱۷ هـ ش با دختر استادش؛ ضياءالعرفاي رازي ازدواج مي كند. صدرا سپس به شيراز بازمي گردد ولي اين بار محدثان اخباري در برابر استدلالات عقلاني وي از در مخالفت با صدرا برمي آيند حتي انتشار كتابهاي وي از واكنش تند آنها بركنار نماند.
به همين علت وي به كاشان و قم مي رود و در اين دو شهر به تدريس و پرورش شاگردان ممتازي چون ملامحسن فيض كاشاني و عبدالرزاق فيض  لاهيجي مي پردازد.
پس از گذشت دوازده سال از اقامت ملاصدرا در قم و حوالي آن (كهك) و رسيدن خبر تاليف كتابهاي وي در فلسفه و علوم ديني به شيراز، امام قلي خان؛ حكمران با اقتدار شيراز از وي براي بازگشت به شيراز دعوت به عمل مي آورد. بنابراين ملاصدرا در سن شصت سالگي و به حمايت امام قلي خان در شهر خود، شيراز باقي عمر را به تدريس و تاليف مي گذراند. وفات اين حكيم فرزانه را سال ۱۰۵۰ هـ ش در بصره و به هنگام رفتن به سفر حج ذكر كرده اند.

گفت وگو با آيت الله سيد محمد خامنه اي رئيس بنياد حكمت اسلامي صدرا به انگيزه همايش جهاني «حكمت متعاليه»
عقلانيت ديني
007212.jpg

ملاصدرا معروف به صدر المتألهين يكي از مهمترين فيلسوفان مسلمان ايراني است. فلسفه او تلفيقي از حكمت مشاء و حكمت اشراق آن گونه كه در نزد ابن سينا و شيخ  اشراق بود، به اضافه آراي عرفا و فرزانگان ايراني است.
از اين رو، در اول خرداد ۱۳۷۸ نخستين همايش جهاني «حكمت متعاليه و ملاصدرا» به همت «بنياد حكمت اسلامي صدرا» برگزار شد. امسال نيز از اول خرداد (كه بنا به روايتي تولد اين فيلسوف شهير است ) تا پنجم خرداد به مدت پنج روز دومين همايش «حكمت متعاليه و ملاصدرا» در سالن اجلاس سران كشورهاي اسلامي آغاز به كار خواهد كرد. در افتتاحيه اين همايش كه در ساعت پنج بعدازظهر فردا برپا خواهد شد انديشمندان و فيلسوفان بسياري از سراسر جهان شركت خواهند داشت.
بدين منظور و جهت شناخت بيشتر انديشه ها و اهميت جايگاه فكري ملاصدرا گفت وگويي با رياست «بنياد اسلامي حكمت متعاليه»؛ آيت الله سيد محمد خامنه اي داشتيم. از رياست محترم «بنياد اسلامي حكمت متعاليه» كه عليرغم مشغله هاي زياد تقاضاي ما را براي گفت وگو پذيرفتند و به پرسشهاي كتبي ما پاسخ گفتند، سپاسگزاريم. اين گفت وگو را با هم مي خوانيم.
فردا دومين همايش جهاني ملاصدرا آغاز مي شود. لطفاً بفرماييد كه هدف از برگزاري چنين دوره هاي همايشي بخصوص همايش فعلي چيست؟
- فلسفه يكي از بزرگترين ميراثها و سرمايه هاي تاريخي كشور اسلامي ماست كه متأسفانه نه فقط شناخته شده نيست بلكه حتي امروز وجود آن را انكار مي كنند و در غرب شايع است كه از زمان ابن رشد يعني قرن ششم هجري فلسفه اسلامي بكلي تعطيل شده و همان است كه به مسيحيت قرون وسطا در اروپا منتقل شده است.
گرچه طي چند دهه اخير كارهائي در معرفي فلسفه اسلامي در غرب و جهان به انجام رسيده كه از آن جمله مي توان به خدمات هانري كوربن و ايزوتسو و فضل الرحمان و همچنين دكتر سيد حسين نصر اشاره كرد و نيز چند كتاب كوچك از ملاصدرا و ديگران به زبان انگليسي و فرانسه ترجمه شده و گاه مقالاتي نيز نوشته مي شود اما هيچيك از اين كارها نمي تواند آن گونه كه بايد كارساز باشد. حتي در همايشهاي ديگر مانند كنگره هاي جهاني و منطقه اي نيز مخاطبين مناسبي پيدا نمي شود و مؤثرترين كارها براي معرفي فلسفه اسلامي و از جمله مكتب حكيم والامقام ملاصدرا آن است كه علاقمندان و جستجوگران واقعي را در همايش به همين منظور در كشورمان گرد آوريم و با حضور دهها و صدها استاد و فيلسوف ايراني حوزه و دانشگاه فضائي آكنده از فلسفه اسلامي بوجود بياوريم. در چنين جوي است كه مي توان آن گونه كه بايد فلسفه اسلامي و نقش مسلمانان بويژه ايرانيان را در پيشبرد فلسفه و علم و تمدن بشري نشان داد. در همايش اول ملاصدرا در سال ۷۸ تأثير مهمي در تفكر جهان درباره ايران و فلسفه اسلامي ايجاد شد و اين همايش دنباله آن است.
مجموع مقاله هايي كه تاكنون به دبيرخانه همايش فرستاده شده، به لحاظ كيفي چه تفاوتي با همايش گذشته دارد؟
- در همايش جهاني اول ملاصدرا حدود دويست استاد برجسته فلسفه خارجي شركت كرده بودند كه عده اي از آنها پس از همايش علاقه اي به مكتب ملاصدرا و فلسفه اسلامي پيدا كرده اند و به ترجمه كتب ملاصدرا يا نگارش مقاله و كتاب درباره وي پرداخته يا در حوزه درسي دانشگاه خود به معرفي و گاه تبليغ آن پرداخته اند. پيش از آن نه فقط ملاصدرا را نمي شناختند كه حتي معتقد بودند كه فلسفه اسلامي پس از ابن رشد مرده و از رشد عظيم فلسفه در ايران بكلي بي اطلاع بودند.
به لحاظ كيفي مقالات جديد تفاوت خاصي با مقاله هاي همايش گذشته ندارد اما حضور و اشتياق شركت كنندگان جديد كه با شور و شوق و با هزينه خود و حتي با پرداخت حق ثبت نام در اين همايش شركت مي كنند نشانه خوبي است. مي دانيد كه فيلسوف غربي معمولاً به دنبال بدست آوردن چيزي است كه به آن احتياج دارد و مثل برخي اهل فلسفه ما از روي تفنن به سراغ كتاب يا همايشي نمي رود. وقتي از پنج قاره جهان داوطلب و مشتاق شركت در كنگره ملاصدرا هستند و آنها كه پول سفر ندارند طي نامه هاي متعدد اظهار تأسف خود را از شركت نكردن پنهان نمي كنند اين نشانه آن است كه مطلوب خود را در فلسفه اسلامي و در ايران يافته اند و كنجكاوي آنها را به اين طرف مي كشاند.
به نظر شما جايگاه تفكر فلسفي ملاصدرا در جهان معاصر چيست؟
- يافتن جايگاه دقيق تفكر ملاصدرا در جهان معاصر نياز به آمار و تحليل آماري دارد. اما چون در فلسفه ملاصدرا ويژگيهائي مانند زنده ، پويا و به روز بودن و گستردگي دامنه آن و منطقي و استدلالي بودن (كه در فلسفه هاي غربي كمتر وجود دارد و فلسفه آنها بيشتر داراي جنبه دكترين يعني فتوا دادن است) وجود دارد لذا فلسفه ملاصدرا مي تواند تقريباً در تمام مكاتب كنوني وارد شود و از اشتباهات آنها جلوگيري كند و حرف و نظر خود را بركرسي بنشاند. در برخوردهائي كه در داخل كشور و خارج كشور با فلاسفه مختلف داشته ايم تجربه شده كه برآراء ملاصدرا تكيه و روي آن تأمل مي كنند و از مباحث تطبيقي راضي هستند.
به علاوه، فلسفه ملاصدرا توان آن را دارد كه آراء و مكاتب ديگر را بهم نزديك كنند و فلسفه كنوني غربي را كه روز بروز پراكنده تر مي شود به هم نزديك سازد.
آيا مي توان در سايه فلسفه ملاصدرا به حل و تبيين چالش ها و معضلات كنوني ايران پرداخت؟
-فلسفه در اصل براي بهسازي زندگي بشر بوجود آمده است. پيامبران اولين كساني بودند كه بشر را به تفكر و مسائل انساني اين جهان و جهان ديگر تشويق كردند. فلسفه نظري بايد انسان را به يك بينش صحيح و حقيقي از جهان برساند و بدنبال آن فلسفه عملي يا حكمت عملي بايد مستقيماً به اخلاق و شخصيت فرد و نهاد خانواده و سياست يعني شكل اداره جامعه سامان بخشد وگرنه مشتي حرف و لقلقه زبان خواهد بود.
فلسفه ملاصدرا اگرچه در هيچ جا ادعا نكرده كه مي تواند معضلات بشر را حل كند ولي در اصول نظري آن- چه آنها كه بعد استدلالي و فلسفي دارند و چه آنها كه داراي بعد عرفاني يا قرآني هستند- مواردي هست كه مي تواند با تفسير صحيح ،راهگشاي مسائل هر روز بشر باشد. كتاب هاي «سه اصل»،« كسر اصنام جاهليت» و« اكسير العارفين» ملاصدرا نمونه هائي از كتب اخلاقي و اجتماعي او هستند.
بنياد حكمت اسلامي صدرا شايد بتوان گفت براي اولين بار در كشور ما به آشنا سازي عمومي اقشار جامعه به حكمت متعاليه ملاصدرا پرداخته و براي وارد ساختن فلسفه سازنده در داخل اجتماع تلاشهائي نموده كه اميد است مفيد واقع شود و به تدريج معرفي خواهد شد.
برخي از متفكران ملاصدرا را آخرين فيلسوف اسلامي دانسته اند، نظر شما چيست؟
- ملاصدرا مسلماً يكي از چند فيلسوف برجسته اسلامي است كه اگر مزاياي سبق و تقدم پيشينيان را به حساب نياوريم، ملاصدرا برجسته ترين و مهمترين آن فلاسفه است و كسي هنوز برتر از او نيامده. اما برآينده نمي توانيم حكم كنيم چون ممكن است نوابغي در راه باشند كه از ملاصدرا برتري داشته باشند.برخي مي كوشند ملاصدرا را كمتر از آنچه كه هست نشان دهند و اين برخلاف واقعيت و ناشي از نوعي تسامح و تكاهل است.
چه چيزي ملاصدرا را از پيشينيانش نظير بوعلي سينا و شيخ اشراق متمايز مي سازد؟ نقاط اشتراك آنها چيست؟
007077.jpg

- در ميان فلاسفه مسلمان و در تاريخ فلسفه اسلامي پيش از ملاصدرا هيچكس به عظمت و اهميت ابن سينا نيست؛ حتي صرفنظر از جنبه هاي ديگر علمي او باز از لحاظ فلسفه جايگاهي بمراتب بالاتر از ارسطو و امثال او دارد. اما همين ابن سينا در پاره اي از مسائل فلسفي مانند حركت جوهري يا اتحاد عاقل و معقول يا معاد و موشكافي در مباحث وجود شناسي يا صفات الهي و مسائل ديگري - كه ملاصدرا هم در اسفار به برخي ضعفها و قصورهاي او اشاره كرده است- كميتش لنگ است و از عهده اثبات آنها بر نمي آيد. يا مثلاً شيخ اشراق كه در جواني شهيد شده عمده كارهايش در فلسفه نقل مكتب حكمت اشراق است كه فهرستي بيشتر از حكمت پيشينيان نيست و از اين رو نقل است نه ابداع. فقط در منطق و چند مسئله فلسفي نظراتي از وي بروز كرده ولي نتوانسته مكتبي جامع و منسجم از خود باقي بگذارد . اگر چه در جاي خود شخصيت بزرگي است ولي در مقايسه با ملاصدرا جلوه ندارد.
اما نقاط مشترك آنها تسلط به فلسفه مشائي و قدرت استدلال و ايراني بودن و شيعه بودن آنهاست.
به نظر جنابعالي ملاصدرا چگونه دنياي شريعت و را با يكديگر آشتي داد؟
- ميان عرفان و شريعت (اگر منظور دين اسلام باشد) هرگز قهر و اختلافي نبوده تا آشتي لازم باشد. عرفان از اهل بيت برخاسته و عرفا همه پيروان اين خاندان بوده و به ريزه خواري از خوان نعمت و معرفت آنان مفتخر بوده اند. تنها چيزي كه در سنت اهل بيت درباره تصوف وجود دارد طرد گروهي مدعي زهد و تصوف است كه در مقطعي از تاريخ به فريب مردم مشغول بودند و ملاصدرا در ردّ اين دسته كتابي به نام كسر اصنام جاهليت نوشته است.
اصول عرفان اگر همان ها باشد كه در نهج البلاغه و احاديث اهل بيت يافت مي شود به هيچ وجه با شريعت منافات ندارد.
در باب ديگر آبشخورهاي فكري ملا صدرا برخي او را زير تأثير انديشه هاي مولانا در مثنوي معنوي دانسته اند،به نظر جنابعالي ملاصدرا در چه جنبه هايي ملهم از مولاناست؟
-ملاصدرا از كودكي با مثنوي و كتب و ادبيات عرفاني آشنا بوده و در يادداشتها و مجموعه هاي دست نويس او اين مطلب ديده مي شود ولي بيشترين تأثير را از قرآن و حديث و سپس محي الدين گرفته و به وي معتقد بوده است.
نسبت بين تشرع و حقيقت دين در انديشه هاي ملاصدرا چيست؟
- ملاصدرا با الهام از برخي از احاديث اهل بيت معتقد به لايه دار بودن معارف الهي است؛ يعني مثلاً در قرآن يك ظاهر، چندين بطن و گاهي ظواهر و بطون وجود دارد. از نظر عملي يعني فقهي و حقوقي بايد به ظواهر و نصوص توجه كرد زيرا شريعت به معناي دستورهاي عملي و اجرائي اسلام بايد روشن و بدون ايهام و دور از اشتراك و تأويل باشد. ملاصدرا در مقام يك مؤمن و مسلمان تعبد يعني پيروي مطلق را از اينگونه احكام عملي واجب مي داند.
در دين حقايق ديگري هم هست كه برخي مربوط به معارف و برخي مربوط به شناخت ولي امر و حاكم بر دلهاست. اين حقايق به حسب درك مخاطب فرق مي كند و هرچه روح و درك شخص بزرگتر و قويتر و آمادگي او از لحاظ طهارت باطن بيشتر باشد درك او از حقيقت دين عميقتر مي شود. اين اعماق معرفت ديني را باطن دين مي نامند.
مطلب سومي كه بايد در اينجا به آن توجه كرد اين است كه همه اين بطون معنائي و ظاهر بايد در راستاي هم و در يك سلسله مرتبط قرار گيرند و يكديگر را نفي نكنند. ذومراتب بودن معرفت ديني در اينجا با آنچه كه برخي در افواه انداخته اند كه هركس مي تواند برابر مقتضيات مزاج و فرهنگ و اوضاع خود حقيقتي را از دين درك و برداشت كند و بر خطا نباشد و هر كه هر چه مي فهمد و مي گويد درست و برابر حقيقت است فرق دارد زيرا اين مطالب براي توجيه فلسفه نسبي بودن حقايق ديني است و حال آنكه در بينش درست فلسفي و اسلامي كه ملاصدرا به آن معتقد است حقيقت يك محور بيشتر ندارد «و ماذا بعد الحق الّا الضلال».
ملاصدرا چگونه بين ايمان و عقل قائل به نسبت مي گردد؟ آيا تقابل يا تمايزي هم بين آن دو مي بيند؟
- مسئله رابطه ايمان و عقل مسئله مهمي است كه ملاصدرا آن را نيز به خوبي حل كرده است. در مسيحيت گفته مي شد كه با وجود ايمان نياز به عقل نيست و عقل به حريم ايمان راه ندارد. هگل و برخي فلاسفه غربي هم عقل را در برابر ايمان گذاشته اند. اما در فلسفه اسلامي و بينش قرآني اينگونه نيست.
ايمان يك حالت رواني است كه هم مي تواند از راه عقل و استدلال براي انسان حاصل شود و هم از راههاي ديگر مثل اوهام و ترس و حتي رعد و برق و نظائر آن.ايمان بدون عقل، نظير اعتقاد انسان و حيوان ولي ناشي از تجربه حسي و ترس و يا اميد آنهاست. اگر عقل واسطه اثبات ايمان و عقيده نباشد و راههاي ديگر وصول به ايمان هم معتبر باشد پس بت پرستي و همه اعتقادات و اديان باطل را هم بايد صحيح شمرد و هيچ ديني باطل نخواهد بود و يك دين توحيدي با دين جاهليت فرقي نخواهد داشت.
از اين روست كه قرآن مجيد براي دعوت به ايمان بدواً مردم را دعوت به تعقل و تدبر و تفكر مي كند. اين مطلب يكي از اصول مورد قبول ملاصدراست. وي عقل را كاملاً معتبر و محور درك عقليات و معرفت مي داند ولي نه خداوند و نه حقايق را در قفس عقل حبس نمي كند.ملاصدرا براي عقل حوزه و مرزي قائل است و در واقع عقل يك نيروي خدادادي است كه استعداد آن حدودي دارد و مطلق نيست و نمي تواند به همه جا سر بزند.
عشق و عرفان وسيله و ابزار ديگري است كه كارآيي آن در برخي موارد از عقل بيشتر است.
بعلاوه برخي معارف مربوط به شناخت صفات الهي شهودي است و واسطه آن نمي تواند عقل باشد،بلكه رفع حجاب از طرف خود باريتعالي است كه نام آنرا در فرهنگ قرآني «نور» گذاشته اند. در برخي روايات آمده كه «علم، نوري است كه خداوند در دلها مي اندازد نه تجربه و نه تعقل.
007221.jpg

آيا ملاصدرا در حوزه فلسفه سياسي هم به تأملاتي پرداخته است يا نه ؟در اين صورت آيا فلسفه سياسي وي مي تواند به جهان امروز مددي برساند؟
-ملاصدرا فرصت آن را نيافته يا بهتر است بگوئيم شرايط سياسي و اجتماعي زمان شاه عباس و سلاطين آن دوره اجازه نمي داده كه وي صريحاً فلسفه سياسي خود را بيان كند ولي وي نه فقط يك مسلمان معتقد به حكومت ولي فقيه است بلكه از يكطرف به اصول اشراقي و سقراطي حكومت حكيمان معتقد است و هم از ديدگاه عرفاني به انحصار ولايت الهي ناشي از مقام و خلافت الهي و مراتب بعد پايبند است.
در اين ديدگاه حاكميت از آن خداست كه آن را در چارچوب تعريف شده اي به برخي انسانهاي صالح داده و آنها را مأمور اجراي قوانين الهي در ميان مردم -كه اعضاي خانواده خداوند مي باشند- ساخته است. حكومت در اين ديدگاه نبايد دست افراد هواپرست و قانون گريزي بيفتد كه گرگ جامعه انساني در جامه ميش هستند.
اين فلسفه كه پيشينه اي چند هزار ساله دارد، ميراث فلاسفه الهي است و سقراط در راه آن شهيد شد و سرانجام در اسلام مهر تأييد خورده و امروز هم بخوبي قابل اجراست و امتحان خود را داده است. نقطه مقابل آن حكومتهاي فعلي در ايالات متحده و غرب است كه با فريب مردم عده اي به سرنوشت مردم بلكه همه جهان مسلط بشوند.
مرحوم حسينعلي راشد در كتاب «صدرالمتألهين و اينشتين» به مقايسه ميان اين دو متفكر پرداخته بود. آيا به نظر شما حركت جوهري ملاصدرا، با نظريه نسبيت عام اينشتين نسبتي دارد؟
007104.jpg

-نظريه نسبيت اينشتين با نظريه حركت جوهري ملاصدرا تفاوت دارد گرچه صورتاً شباهتهائي با هم دارند. در نظريه حركت جوهري طبيعت جهان داراي حركتي يكنواخت و تكاملي تعريف مي شود و منكر ايستائي موجودات از لحاظ درون و جوهر است. ولي در نسبيت قضيه بصورت شرطيه بيان مي شود يعني اگر جسم داراي درجه و نوعي حركت باشد آثار خاصي در جوهر مي گذارد. مثلاً اگر سرعت به حد سرعت نور برسد كميّت و طول آن به صفر مي رسد و نظاير اين آثار در فيزيك نوين بيان مي شود.
«حركت جوهري» ملاصدرا چه پيامدهايي به لحاظ فلسفي مي تواند براي جهان معاصر داشته باشد؟
- پيامدهائي كه نظريه حركت جوهري مي تواند داشته باشد علمي و عميق بحث نشده و بكراست و لذا بايد در فرصتها و نشستهاي علمي مكرر در آن بحث شود. بطور كلي فيزيك و حل مسائل و مشكلات ماده فيزيكي بستگي بسيار زيادي به فلسفه داشته و دارد كه در غرب بعلت انفكاك علمي از فلسفه از حل آن ناتوان مانده اند. حركت جوهري چون در اعراض و از جمله در كم و كيف ماده فيزيكي اثر مي گذارد مي تواند تفسيري از موجي بودن ماده و سير طبيعي و عمومي جهان بسوي پديده نهائي ماده يا قيامت باشد.
مسئله وحي بدان صورت كه ملاصدرا بدان توجه داشته چه كاربردي مي تواند در الهيات و فلسفه دين داشته باشد؟
- وحي به نظر ملاصدرا عبارت است از نزول و تغيير شكل حقايق از عالم عقل گرفته و عبور از عالم مثال تا رسيدن به عالم حس و گذار از مراتب عقلانيت و ملكوت بشري تا حس او. بنابراين وحي در فلسفه ملاصدرا يك پديده طبيعي اين جهاني است كه فلسفه بعنوان يك پديده موجود بايد از آن بحث كند بدون آنكه به جنبه هاي فرعي آن كه مربوط به علوم ديگر است بپردازد.
نسبت بين علم و حقايق وحياني از ديدگاه ملاصدرا چگونه قابل تبيين است؟
- علم چيزي جز كشف قواعد تجربي جهان نيست و بديهي است كه تجربه بشري نسبت به آنچه كه در جهان وجود دارد بسيار ناقص و اندك است. در جهان، قوانين و حقايقي وجود دارد كه دست بشر به آن نرسيده و حتي ممكن است بعدها هم نرسد.
علم ، راهي به حقايق عالم از پائين است و وحي، علم و حقايق از بالاي سر جهان. علم نگاه جزئي به عالم است و وحي نگاه جمعي و كلي (گشتالت). از اين رو، مسلم است كه نگاه جمعي و جامع به حقايق نزديكتر است تا نگاه جزئي و گام به گام. يك عقاب بلند پرواز بهتر عرصه عالم را مي بيند تا يك مورچه و بايد دانست كه نگاه وحياني نگاه از دور نيست، بلكه نگاه از درون است و علم نگاه از بيرون.
جنابعالي چه ارزيابي از وضعيت پژوهشهايي كه در باب آرا و انديشه هاي ملاصدرا صورت مي پذيرد، داريد؟
- درباره ملاصدرا پژوهشهاي بسياري شده كه گاهي تطبيقي و با مقايسه با آراء فلاسفه غربي بوده است. به طور كلي اين پژوهشها ارزشمند است ولي صدرا پژوهي نياز به برنامه و طرحهائي دقيق تر دارد كه بنياد حكمت اسلامي صدرا تا حدودي به آن پرداخته و برنامه هايي را تدوين كرده كه اگر از طرف فضلا استقبال شود مي تواند تحولي اساسي به وجود بياورد و موج آن در فلسفه غرب هم اثر بگذارد.
چه آثار و كتب مهمي پيرامون صدرا و فلسفه او يا مباحث تطبيقي، توسط بنياد«حكمت اسلامي صدرا»منتشر شده است؟
- اين بنياد تازه كار خود را شروع كرده و گامهاي نخستين را بر مي دارد ولي دهها طرح عملي پيش رو دارد. تا كنون حدود بيست و پنج جلد مقالات مربوط به ملاصدرا و بيست جلد از كتب خود ملاصدرا و چندين كتاب درباره ملاصدرا نوشته و چاپ شده كه يكي كتاب ملاصدرا زندگي و شخصيت و مكتب او و سير حكمت در جهان و ايران و نيز حكمت متعاليه در يك نگاه كه بقلم من است و به چند زبان ديگر هم ترجمه شده و كتب ديگري هم در دست تهيه است كه بزودي چاپ خواهد شد.
آيا اين آثار به زبانهاي ديگر هم ترجمه شده اند؟
بله ،تاكنون چند جلد از اسفار به انگليسي و اردو _ اكسير العارفين به انگليسي و چيني و عرشيه به زبان روسي(و قبلاً به انگليسي) ترجمه شده اند. المشاعر قبلاً بوسيله هانري كربن ترجمه شده و اخيراً براي ترجمه آن به انگليسي و فرانسه اقدام شده است. برخي از تفاسير در دست ترجمه به انگليسي است و قراردادهايي براي ترجمه چند كتاب به اسپانيايي و روسي بسته شده و برنامه هاي ديگري هم در دست اجراست.

صدق باور ديني
007224.jpg
كتاب «عقلانيت باور ديني از ديدگاه آلوين پلانتينگا» نوشته محمدعلي مبيني كه توسط مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره) منتشر شده است، يكي از مباحث عمده فلسفه دين، يعني ربط و نسبت عقلانيت و باور ديني را از ديدگاه يكي از مهم ترين فيلسوفان معاصر دين تبيين كرده و در ادامه مورد نقد و بررسي قرار داده است.
كتاب «عقلانيت باور ديني از ديدگاه آلوين پلانتينگا» در گستره فلسفه دين و يكي از شاخه هاي فلسفه دين، يعني معرفت شناسي ديني است. معرفت شناسي ديني داراي مباحث و مسائل عميق و گسترده اي است كه در طول تاريخ همواره مورد عنايت انديشمندان قرار گرفته و هر يك از آنان با مباني، مبادي، روش و رويكرد خاص خود، در اين زمينه به بحث پرداخته اند. يكي از مهمترين مباحث معرفت شناسي ديني، عقلانيت باور ديني است. بحث عقلانيت باور ديني داراي مسائل مختلفي است. اين كتاب به يكي از اين مسائل، يعني موجه يا ناموجه بودن و معتبر يا معتبر نبودن باور ديني از ديدگاه يكي از فيلسوفان معاصر دين، يعني الوين پلانتينگا مي پردازد.
براي فهم ديدگاه هاي پلانتينگا در مسئله توجيه و عقلانيت باور ديني علاوه بر مقالات فراوان وي كه برخي نيز به زبان فارسي ترجمه شده است مي توان به آثار اصلي او مراجعه كرد. اين آثار عبارتند از: «برهان وجودي از آنسلم تا دركات»(۱۹۶۵)، «خدا و اذهان ديگر: تحقيقي در توجيه عقلاني باور به خدا» (۱۹۶۷)، «ماهيت ضرورت» (۱۹۷۴)،«خدا، اختيار و مسئله شر»(۱۹۷۴)، «تضمين: بحث رايج»(۱۹۹۳)، «تضمين و كاركرد صحيح» (۱۹۹۳)، و «باور مسيحي تضمين شده» (۲۰۰۰). از ميان آثار ياد شده، فقط كتاب «خدا، اختيار و مسئله شر»، در سال ۱۳۷۶ توسط دكتر محمد سعيدي مهر ترجمه و منتشر شده است.
دكتر محمد لگنهاوزن استاد فلسفه مؤسسه آموزشي پژوهشي امام خميني(ره) درباره پلانتينگا مي نويسد: امروزه، الوين پلانتينگا در شمار پرنفوذترين و بحث انگيزترين فيلسوفان دين است. نوشته ها و انديشه هاي وي در احياي مجدد فلسفه دين و جلب توجه و علاقه فيلسوفان به اين شاخه از فلسفه سهم بزرگي داشته است. سبك نگارش و عرضه داشت انديشه هايش همان اندازه در رواج فلسفه او سهيم بوده كه مفاد و محتواي آن. پلانتينگا و ديگر فيلسوفان كه دست اندركار احياي فلسفه ديني هستند با در پيش گرفتن تحليل منطقي و زباني و بهره جويي از تكنيك هاي منطق صوري از قبيل ارائه تعريف هاي دقيق براي هر اصطلاح تازه و نمايش برهان با سطرهاي شماره دار و بررسي نمونه هاي نقض، خود را از اتهام مبهم گويي و استعاره پردازي مصون مي دارند.
«عقلانيت باور ديني از ديدگاه آلوين پلانتينگا»، يكي از مسائل عمده معرفت شناسي دين را از ديدگاه يكي از سردمداران «معرفت شناسي اصلاح شده» تشريح كرده و پس از نقل نقد دو تن از فيلسوفان كاتوليك (ليندا زاگزبسكي و پاتريك لي)، به طور اجمالي ديدگاه پلانتينگا را مورد ارزيابي قرار مي دهد.
معرفت شناسي اصلاح شده كه گاه به آن معرفت شناسي كالوينيستي نيز گفته مي شود يكي از شاخه هاي نوپيداي معرفت شناسي ديني است كه به طريقي نو از باورهاي ديني دفاع مي كند. طرفداران اين مكتب نه دفاع ايمان گرايانه و غيرعقلاني از دين را مي پذيرند و نه استدلال ورزي براي دفاع عقلاني از دين را راه مناسبي مي دانند. اين انديشمندان معتقدند تاكنون بيشتر كوشش هاي عقلاني براي دفاع از دين در قالب مبناگرايي كلاسيك صورت پذيرفته است. منتقدان به باورهاي ديني نيز با در نظر گرفتن پيش فرضهاي مبناگرايي كلاسيك به انتقاد از باورهاي ديني پرداخته اند؛ اما به گفته آنها، اين ديدگاه امروزه در معرض انتقادات متعددي قرار دارد و ديگر نمي توان بر اساس آن از باورهاي ديني دفاع كرد يا آنها را مورد حمله قرارداد. پلانتينگا نماينده سرشناس مكتب معرفت شناسي اصلاح شده، بيش از همه، از اين رويكرد جانبداري مي كند. برخي از ادعاهاي اساسي اين مكتب از آراء و انديشه هاي ديني ژان كالون، يكي از بنيانگذاران نهضت پروتستانيسم الهام گرفته است.
نيكلاي ولترستورف، يكي ديگر از سردمداران معرفت شناسي اصلاح شده، ويژگي شاخص اين مكتب را اين مي داند كه با نگاهي فرامعرفتي به ديدگاه هاي معرفتي حاكم بر فلسفه غرب به حل مسئله ايمان و تعقل پرداخته است. وي معتقد است تمام تلاش هايي كه تاكنون براي حل مسئله عقلانيت ايمان انجام شده ، بر اساس پذيرش مبنا گرايي كلاسيك بوده است. مبناگرايان، مبناگرايي را امري مسلم در تبيين معرفت دانسته و تنها تلاش كرده اند باورهاي ديني را سازگار با اين ديدگاه نشان دهند. ولترستورف مي گويد: عجيب آن است كه به رغم گسترش و غلبه اين ديدگاه در فلسفه غرب، هر گاه كسي نگاه درجه دومي به اين ديدگاه انداخته آن را مورد انتقاد قرار داده است.
براي فهم بهتر مطالب عرضه شده در كتاب «عقلانيت باور ديني از ديدگاه آلوين پلانتينگا» بهتر آن است كه مفاهيم كليدي، يعني عقلانيت، باور و دين را روشن و واضح كرد.
عقلانيت انواع مختلف دارد يا، به تعبير ديگر، قوه عقل شأنها و نقش هاي مختلف دارد. انواع مختلف عقلانيت را مي توان به دو دسته بزرگ تقسيم كرد: (۱) عقلانيت هاي نظري، يعني عقلانيت هايي كه ناظر به باورها و عقايد هستند؛ و (۲) عقلانيتهاي عملي، يعني عقلانيت هايي كه ناظر به اعمال هستند. عقلانيت نظري وصف باورها و عقايد قرار مي گيرد و عقلانيت عملي وصف  اعمال، يعني اگر باور و عقيده اي را به وصف(عقلانيت) متصف كرديم مرادمان عقلانيت نظري است و اگر عملي را به وصف (عقلانيت) متصف كرديم مرادمان عقلانيت عملي است. هم عقلانيت نظري انواع فرعي عديده اي دارد و هم عقلانيت عملي و در باب هر يك از انواع بزرگ و كوچك عقلانيت بحث ها و تدقيقات فراوان صورت گرفته و اختلاف ها و نفي ها و اثبات هاي بي شمار پيش آمده است.
منظور از عقلانيت در كتاب «عقلانيت باور ديني از ديدگاه آلوين پلانتينگا» عقلانيت نظري و از ميان انواع عقلانيت نظري، بيشتر به نوع اول، دوم و سوم نظر دارد. مراد از باور نيز تصديق و تأييدي است كه ذهن، در برخورد با يك گزاره پيدا مي كند. توضيح اين كه ذهن ما هنگام رويارويي با يك گزاره ممكن است يكي از سه حالت زير را به خود بگيرد: آن را بپذيرد، آن را نپذيرد و يا نسبت بدان حالت تعليق داشته باشد. مراد از باور، حالت اول، يعني پذيرش و تصديق گزاره  عرضه شده به ذهن است. مراد از دين نيز عقايد و باورهاي عمومي اديان توحيدي يعني يهوديت، مسيحيت و اسلام است. از آن جا كه پلانتينگا به دين مسيحيت اعتقاد دارد، طبيعي است كه مطالب وي بيشتر به عقايد و باورها و زمينه هاي تاريخي مسيحيت ناظر است تا يهوديت و اسلام.
كتاب داراي دو بخش است: (۱) تبيين ديدگاه پلانتينگا، و (۲) نقدي بر ديدگاه پلانتينگا. بخش نخست شامل سه فصل است. عناوين اين فصول عبارتند از: (۱) انتقادهاي اساسي به اعتبار باور ديني، (۲) تضمين باور ديني از ديدگاه پلانتينگا،(۳) پاسخ هاي پلانتينگا به انتقادها. نويسنده در فصل اول به تعيين و تحرير محل نزاع(انواع انتقادها به باور ديني) پرداخته است. پلانتينگا در اين باره مي نويسد: «منتقدان ادعا مي كنند كه باور مسيحي به لحاظ عقلي موجه و توجيه پذير نيست، نقطه ضعف يا نقصي كه آنها به باور مسيحي نسبت مي دهند، دقيقاً چيست؟ سؤال دقيقاً چيست؟ اين سؤال را «فراسؤال» مي ناميم. يكي از مشكل هايي كه در گفت وگوهاي معاصر درباره توجيه باور مسيحي وجود دارد اين است كه اين فراسؤال تقريباً هرگز پرسيده نمي شود. افراد مي پرسند كه آيا باور مسيحي عقلاني يا معقول و يا به لحاظ عقلي توجيه پذير است؛ آنها بلافاصله سراغ پاسخ به اين سؤال مي روند، بدون اين كه در آغاز فكر كنند كه سؤال دقيقاً  چيست.»
پلانتينگا انتقادها به باور ديني را به دو دسته تقسيم مي كند: (۱) انتقادهايي كه مستقيماً صدق باورهاي ديني را زير سؤال مي برند، (۲) انتقادهايي كه با قطع نظر از صدق يا كذب باور ديني، اعتبار باور ديني را به لحاظي ديگر مخدوش مي كنند. كتاب حاضر به تبيين ديدگاه پلانتينگا درباره دسته دوم اين انتقادها، يعني عدم سازگاري و اعتبار باور مسيحي مي پردازد. وي معتقد است اشكالي كه فرويد و ماركس مطرح كرده اند دقيقاً اشكالي است كه به اعتبار معرفتي باور ديني مربوط مي شود. به همين دليل وي در ميان اشكال هاي مطرح شده به اعتبار باور ديني، تنها اشكال قابل بررسي را همان اشكال فرويد و ماركس قلمداد مي كند و پاسخ به اشكال هاي ديگر، از جمله اشكال به توجيه يا عقلانيت باور ديني را بسيار راحت و غيرقابل گفت وگو مي داند.
فصل دوم، پاسخ پلانتينگا به اشكال هاي فرويد و ماركس را دربردارد. وي مي گويد اگر باور ديني صادق باشد، آن گاه اعتبار معرفتي آن نيز تضمين (warrant) مي شود. كساني مانند فرويد و ماركس كذب باور ديني را مفروض گرفته و انتقاد خود را بر اساس بنا نهاده اند.
فصل سوم كتاب اختصاص به پاسخ  هاي پلانتينگا به برخي از اشكال هاي مطرح شده به ديدگاهش دارد.
بخش دوم كتاب(نقدي بر ديدگاه پلانتينگا) داراي دو فصل است: «(۱) معرفت شناسي اصلاح شده از نگاه كاتوليكي و (۲) تأملات. در فصل اول، به طور ويژه، واكنش دو تن از متفكران كاتوليك، يعني ليندا زاگزبسگي و پاتريك لي نسبت به معرفت شناسي اصلاح شده- نظريه اي كه در شاخه كالوني مذهب پروتستان مطرح شده است- پرداخته شده و فصل پاياني كتاب اختصاص به تاملات مؤلف كتاب(محمدعلي مبيني) نسبت به مطالب پلانتينگا و منتقدان او دارد. وي معتقد است رويكرد پلانتينگا به مسئله معرفت، به شدت برون گرايانه است. پرسش  مبنايي اين است كه آيا برون گرايي در مسئله معرفت قابل پذيرش است يا خير؟ آيا اشكال هاي پلانتينگا به نوع رويكرد پيشينيان به مسئله معرفت  اشكال هايي درست و وارد است؟ آيا مي توان بر اساس برون گرايي، اعتبار معرفتي باور ديني را نشان داد؟ روش پلانتينگا براي كسب معيارهاي معرفتي پسيني است و روش قدما روش پيشيني. كدام يك از اين دو روش قابل پذيرش است؟ پلانتينگا كدام مشكل مربوط به باورهاي ديني را پاسخ داده و چه مسائلي را حل ناشده باقي گذاشته است؟

گزارش انديشه
عين القضات و سنت مغاني
007092.jpg

دكتر بابك عاليخاني در مؤسسه تحقيقات و توسعه علوم انساني به تبيين نسبت ميان سنت مغاني و عرفان عين القضات همداني پرداخت.
وي در بخشي از سخنان خود گفت: بعد از ظهور كيش عيسوي و يهودي نوبت به ظهور دين سومي رسيد كه مجموع دو دين قبلي است. راه عيسوي راه عشق و محبت است و كيش يهودي راه مخافت است، ولي راه سوم (اسلام) راه معرفت است. اسلام دين تأليف و تركيب است، دين جامعي كه همه حقايق كيش و آيين ها در آن جمع شده است و با هيچ حقيقتي بيگانه نيست، جامع همه عقايد و مؤيد همه مشارب و مذاهب واقعي است.
دكتر عاليخاني اضافه كرد: در تمدن اسلامي در شاخه هاي متفاوت معرفتي، عرفان اهميت خاصي داشته است و متكلمين و فيلسوفان از ادراكات معنوي اهل معرفت استفاده كرده و بسياري از مشكلات فلسفي را با تصوف حل كردند. اما در اين ميان يك سؤال باقي مانده است و آن اين است كه منشأ تصوف چيست؟ تعدادي از دانشمندان منشأ تصوف را به ماوراء حجاز و وجود پيامبر اسلام نسبت مي دهند و تصوف را نشأت گرفته از افكار ايران باستان، بوديسم يا رهبانيت مسيح مي دادند و در اين ميان دانشمندان اسلامي معتقدند كه تصوف از پيغمبر اسلام نشأت گرفته است و منافاتي با جذب حقايق از اديان ديگر ندارد و حتي در عرفان اسلامي مشارب نو افلاطوني و هرمسي نيز جذب اسلام شده و توسعه يافته است.
وي در بخش ديگري از سخنان خود با اشاره به حكمت خالده سهروردي گفت: كساني كه با فلسفه اشراق رابطه دارند، به راحتي نمي توانند از كنار عرفان فيثاغورثيان و خسرواني ها گذر كنند. طرح بحث عين القضات و سنت مغاني براي مطرح كردن دعوي شيخ اشراق و اثبات اينكه در جانب شرقي با ادله اوستا و آنچه از عرفان اسلامي با چاپ و تحليل متن ها داشته ايم، اينك وسايلي را در دست داريم كه دعوي سهروردي را بررسي كنيم كه آيا عرفان شرقي وامدار اوستاست؟
وي افزود: در تعريف بايزيد بسطامي، منصور حلاج، خرقاني، ابوسعيد ابي الخير تا عين القضات همداني، مي توان رگه هاي  برجسته اي از عرفان مغاني را پيدا كرد كه داراي سه خصلت: وحدت شاهد و مشهود، دو قطب نور و ظلمت و هفت مقام عروج هست كه در سنت عرفاني ما عرفايي چون عطار، حافظ و مولانا به آن وابستگي دارند. اين عرفاي شاعر به عرفايي متكي هستند كه هيچ كتابي و رساله اي از آنها باقي نمانده است.
عاليخاني عين القضات را در عرفان مغاني داراي جايگاه ويژه اي دانست و يادآور شد: اين جايگاه ويژه ۲ دليل عمده دارد؛ اول اينكه او شارح سخنان پيشينيان خود است و در نوشته هايش با زباني ساده عرفان عرفاي پيش از خود را تفسير كرده است و دوم اينكه او نه تنها از مشرب تصوف خراساني ها بهره مند است يعني از طريق استادش احمد غزالي به تصوف خراساني وابستگي دارد؛ بلكه از طريق استاد ديگرش به عرفاي مناطق زاگرس هم بستگي دارد. به همين دليل بار مغاني نوشته هاي او بيشتر از ديگران بوده و پيدا كردن رگه هاي باستاني در نزد او بيشتر و بهتر يافت مي شود.
وي با عنوان اين مطلب كه اگر نظريه مغاني را از نوشته هاي غامض حلاج به دست آوريم به اشكال برمي خوريم ادامه داد: حلاج از كلمات معيني استفاده نكرده و فرصت تجزيه و تحليل نداشته است، اما عين القضات مطالب خود را شكافته و روشن كرده است. در واقع او پس از احمد غزالي، بايزيد بسطامي، حلاج و... مي آيد و سخنان آنها را مي شكافد و به اوج خاصي مي رساند. اين استاد دانشگاه عين القضات را بهترين سخنگوي سنت مغاني در دوره اسلامي دانست و اظهار كرد: خوشبختانه آثار عين القضات تصحيح شده، اما هنوز در آغاز راه هستيم و ارزش او شناخته نشده است. او خلاصه اي از عقايدش را در ابياتي آورده است.
وي با اشاره به يكي از اشعار عين القضات به تفسير آن پرداخت و يادآور شد: ما با تعليم خاصي در نزد عين القضات در سنت مغاني مواجهيم. مطالبي كه او درباره نور سياه، شاهد و مشهود، نور اول و نور دوم و... به گونه اي شگفت آور بيان كرده، در واقع خلاصه اي از نظرات بايزيد، خرقاني، حلاج و... است كه احتياج به درك عميق و مطالعه بيشتر دارد.
عاليخاني درباره اوستا و ارتباط آن با اسلام عنوان كرد: در قرن ۱۹ قسمتي از اوستا كه متعلق به زرتشت بود كشف شد. وقتي قسمت كهن آن را مطالعه كردند، پي بردند مطالبي در آن وجود دارد كه تا به حال نداشته ايم و از آن تاريخ دانشمندان سعي كردند تا مطالب پيچيده زرتشت را شرح دهند؛ ولي هنوز به مقصد خود نرسيده اند زيرا با ابزار زباني نمي توان به معاني نهايي كتب آسماني رسيد. در اين قسمت كهن(اوستا) كشف شد كه خدا دو اسم دارد: اهوره و مزدا. اهوره در واقع خداي آفريدگار و مقنن است، از ديدگاه اهل شريعت است و مزدا خداي اهل طريقت و دل است.
007095.jpg

عاليخاني ادامه داد: در سخنان زرتشت از ۷ امشاسپند سخن رفته كه اين ۷ مقام در عرفان اسلامي نيز وجود دارد و با مطالعه عميق در سخنان زرتشت از يك طرف و مطالعه عميق در منطق الطير عطار از سوي ديگر متوجه مي شويم كه هر دو با يك چيز واحد سروكار دارند و بهترين راه درك سنت مغاني فلسفه اشراق است.

رويدادهاي انديشه
انجمن حكمت و فلسفه ايران ۳۰ ساله شد
007101.jpg

«مؤسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران» كه تاكنون بارها تغيير نام داده است ولي همچنان به عنوان «انجمن حكمت و فلسفه ايران» شهرت دارد، سي ساله شد.
اين مؤسسه پژوهشي در سال ۱۳۵۳ توسط دكتر سيد حسين نصر با نام «انجمن شاهنشاهي فلسفه» افتتاح شد. در سال ۱۳۵۷ به انجمن فلسفه ايران تغيير نام داد و در سال ۱۳۶۰ به انجمن اسلامي «حكمت و فلسفه ايران»، در سال ۱۳۷۱به پژوهشكده حكمت و اديان و در سال ۱۳۸۰ به مؤسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران تغيير نام داد.
اين مؤسسه پژوهشي در سال ۱۳۶۲ زير مجموعه اي از مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي شد كه امروز به پژوهشكده علوم انساني تغيير نام داده است و در سال ۱۳۸۰ همراه با تغيير نام، مستقل شد.
مؤسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران، طي سي سال گذشته علاوه بر تشكيل جلسات متعدد در حوزه فلسفه، منطق، عرفان، دين، كلام، فلسفه اسلامي و مطالعات علمي، دانشجويان متعددي در اين حوزه ها پرورش داد و فيلسوفان غرب را به فلسفه اسلامي متوجه كرد.
دكتر «شهين اعواني»، دكتراي فلسفه و معاون پژوهشي اين مؤسسه به «ميراث خبر»، گفت: «اين مؤسسه پژوهشي علي رغم اين كه بارها تغيير نام داده و وابسته يا مستقل به سازماني فرهنگي شده است، از زمان تأسيس در سال ۱۳۵۳ تاكنون، خط مشي، اوليه و اصلي خود را حفظ كرده است. اين مؤسسه از همان آغاز در اين جهت حركت مي كرد كه دانشجويان فلسفه را به وسيله استادان حقيقي فلسفه آموزش دهد، كتاب هاي حوزه فلسفي را منتشر كند و فيلسوفان غربي را به ايران دعوت كند كه علاوه بر اشاعه و تدريس فلسفه غرب با فلسفه اسلامي نيز آشنا شوند. هانري كربن، ايزوتسو و كورودا از جمله استادان فلسفه اي بودند كه به ايران دعوت شدند. اينها حتي در اين موسسه كرسي استادي داشتند. مؤسسه از همان آغاز تأسيس در سال ۱۳۵۳ تاكنون بر اين باور بوده است كه فيلسوفان غربي كه به اين مؤسسه دعوت مي شوند، سفيران فكري فلسفه اسلامي در جهان هستند. اين رسالت بعد از انقلاب، براي مدتي كمرنگ شد اما دوباره پس از سال ها، خط مشي نخستين خود را ادامه داد.»
دكتر اعواني دليل ماندگاري و بقاي «مؤسسه پژوهشي فلسفه و حكمت» را حفظ خط مشي خود در سي سال گذشته، دانست و گفت:«اگر اسم اين انجمن، پيش از انقلاب، «انجمن شاهنشاهي فلسفه» بود، تنها به اين دليل كلمه، شاهنشاهي را در خود داشت كه از نظر مالي وابسته به «بنياد فرح» بوده است وگرنه خط مشي مؤسسه ارتباطي به مسايل درباري نداشته و مستقل بوده است. در دو سالي كه اين مؤسسه پژوهشي مستقل شده است، رئيس مؤسسه، دكتر اعواني، استقبال بيشتري از فيلسوفان غربي كرده است. در اين دو سال، آن ماري شيمل، به دعوت اين مؤسسه به ايران آمد و بزرگ داشت كربن با حضور استادان فلسفه فرانسه، بزرگ داشت ابن عربي با حضور استادان فلسفه اسپانيا برگزار شد. به زودي نيز بزرگداشت كانت در پيش است، كه با حضور كانت شناسان آلماني برپا خواهد شد.»
از سال ۱۳۵۳ كه مؤسسه پژوهشي حكمت و فلسفه تأسيس شد، به ترتيب دكتر«سيد حسين نصر»، دكتر«چهل تن»، دكتر «مقدس»، مهندس «حجت»، دكتر «محمود بروجردي» و دكتر «اعواني» رياست اين انجمن را به عهده داشته اند. همين طور كتاب هايي كه پيش از انقلاب در اين مؤسسه منتشر شد، پس از انقلاب به طور كامل تجديد چاپ شد.
هم اكنون، اين مؤسسه پژوهشي داراي شش واحد پژوهشي است كه از اين قرارند:
007098.jpg

گروه اديان و عرفان با رياست دكتر «شهرام پازوكي»؛ گروه منطق با رياست دكتر «ضياء موحد»؛ گروه كلام با رياست دكتر «مصطفي محقق داماد»؛ گروه فلسفه اسلامي با رياست «غلامحسين ابراهيمي ديناني»؛ گروه فلسفه با رياست دكتر «غلامرضا اعواني» و گروه مطالعات علم با رياست دكتر «شاهپور اعتماد».
وي گفت: «در سال هاي ۱۳۶۰ تا ۱۳۷۰ برخي استادان فلسفه كه امروز تعدادي از آنان در قيد حيات نيستند، در اين موسسه سلسله نشست ها و سخنراني هايي داشتند كه نوار آنها موجود است. اين نشست ها در هر ۵ روز هفته به طور مرتب انجام مي شد. برخي از اين استادان عبارتند از: مهدي حايري يزدي، برومند، احمد فرديد، الهي قمشه اي، صدوقي سها، اعواني، سروش و ضياءموحد. برخي از موضوعات سخنراني ها شفاي ابن سينا، اسفار ملاصدرا، شرح منظومه، فلسفه تطبيقي، عرفان، هايدگر و كانت بوده است. اين مؤسسه پژوهشي معتقد است كه مضمون نوارها در صورت انتشار، براي دانشجويان رشته فلسفه مفيد خواهد بود.»
وي از سالم بودن تمام نوارها پس از گذشت حدود بيست سال، اظهار بي اطلاعي كرد و گفت: «پياده كردن اين نوارها، كار دشوار و زمان گيري است، اما آرشيو نوار احتمالاً از اواخر تيرماه سال جاري راه اندازي مي شود. سطح اين سخنراني ها از مقطع دكتراي فلسفه به بالا است.»

انديشه
ادبيات
اقتصاد
زندگي
سياست
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  زندگي  |  سياست  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |