پنجشنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۳۸۳ - شماره ۳۳۸۴
وضعيت و دورنماي موسيقي نواحي در گفت وگو با كارشناسان و اهل موسيقي
چشم انداز مه آلود
007188.jpg
داود گنجه اي
007185.jpg
دكتر مصطفي كمال پور تراب

زهرا حاج محمدي
در شرايطي كه موسيقي ايراني به تمامي در حال فراموشي ست، موسيقي نواحي آيا مي تواند احيا كننده سنتي باشد كه از اصالت هاي زندگي روزمره مردمان اين سرزمين ريشه گرفته است؟ شايد اگر اين پرسش را از محمد موسوي مي پرسيديم، سري به تأسف تكان مي  داد. آن گاه مي گفت: «خير» و باز مي گفت: «در كشور ما اصل را كه موسيقي باشد، قبول ندارند چه رسد به نوع مهجور و دورافتاده آن موسيقي محلي را».
تسري اين نگاه تلخ نه موسيقي كه دامن گير هنرهاي ايراني ديگر نيز شده است. نويسنده، نقاش، منتقد، سينماگر و صد البته روشنفكران و تحصيل كردگان حوزه هاي اقتصاد و سياست نيز گفته ها و ناگفته هاي فراوان دارند. با اين وجود از خود پرسيده ايد چگونه است كه موسيقي حتي از نوع نيمه جانش هنوز در كوچه ها و محله هاي ايران نفس نفس زنان خودش را به دامان مشتاقان مي اندازد.
شمشال ها، نرمه ناي ها، دوزله ها، ني انبان ها، تنبورها، دونلي ها، دمام ها، دايره ها و چگورها هنوز با نفس هنرمندان دور و نزديك اين سرزمين نفس مي گيرند و گيرايي مي بخشند ،نواي فرو رفته در گوش هاي مستمعين را. نظاره گران و ناقدان جريان موسيقي كشور امروز نه نگران موسيقي سنتي، موسيقي پاپ يا موسيقي محلي ايرانند كه نگران وجاهت و بنيان هاي فكري موسيقي اند اگرچه شور و اشتياق جوانان و نسلي كه قرار است ميراث خوار بنيان هاي فكري و الحان و آثار موجود موسيقي، باشند، فارغ از اين دغدغه ها و نگراني ها راه را براي تجربه براي اين نسل همچنان باز گذاشته است اما نمي توان بي ملاحظه آزمون و خطاهاي گذشته اميد به لبخندها و اميدهاي اين نسل داشت. تنها ساده انگاري و خوش بيني ست اگر فرض كنيم موسيقي سال هاي سال خودش را با افت و خيزهاي اين سرزمين وفق داده است و صيقل خورده است. امروز به همان اندازه كه نگران نبود و فراموشي اصالت هاي گذشتگان بايد باشيم به همان اندازه نيز بر تلاش خود براي ضبط و ثبت داشته هايمان بينديشيم.
موسيقي نواحي ايران به عنوان نوعي از انواع آواهاي موسيقي ايراني امروز مي رود تا شناسنامه مستقل با قدمت سال هاي نه چندان دور براي خودش صادر نمايد. محققان بسياري قدم در مسير شناخت و تحقيق اين موسيقي گذارده اند و آهنگ سازان، نوازندگان و خوانندگان (البته برخي) از مايه اين پژوهش ها سود برده اند. با اين وجود هنوز نمي توان چشم انداز روشني از وضعيت اين موسيقي در آينده موسيقي كشور ارائه داد. «بايد قبول كنيم كه موسيقي نواحي تاكنون زياد مورد توجه هيچ قشري و نه حتي آهنگ ساز و موسيقي دان در كشور مانبوده است.» مصطفي كمال پورتراب با بيان اين جمله چشم انداز ناروشني را در همان ابتداي كار پيش چشمانمان قرار مي دهد. نبود امكانات و محدوديت  توليد آثار جديد در حوزه موسيقي  ملي كشور مشكلي ست كه دامنگير نه موسيقي محلي كه موسيقي ملي كشور است. بديهي است كه وجود چنين كمبودهايي، توليد  آثاري بر مبناي ملودي هاي محلي را بسيار سخت و گاه غير ممكن مي سازد. يعني همان نقطه نظري كه كامبيز روشن روان به آن اشاره دارد: «در شرايطي كه توليد آثار ملي در كشور محدود است و البته تعداد آهنگسازان اندك تر و در شرايطي كه بازار با انبوهي از توليدات پاپ اقناع مي شود، بديهي است كه موسيقي ملي به دليل گستردگي و امكانات فراوان ضبط و توليد و نگارش نه تنها در التقاط با ملودي هاي محلي و بومي  كه در نفس خود امكان توليد كمتر مي يابد و چه بسا اگر امكان اجرا و توليد چنين آثاري در كشور فراهم مي بود، تأثيرگذاري اين الحان بر آثار ملي كشور بيش از پيش رخ مي نمود».
اما آيا به واقع از خود پرسيده ايم كه موسيقي در كشور ما چرا به دلايل بازاري چنين ضربه پذير شده است. شايد تفهيم مسئولان و سياست گذاران موسيقي كشور در راستاي حفظ رگه هاي ملي و بومي موسيقي كشور آن چنان كه بايد و شايد عميق نبوده است. در چنين شرايطي مسئوليت محقق و پژوهشگر چيست؟ آيا او اين بار نيز بايد به تنهايي بار احياي گام ها و نواهاي موسيقي بومي را بردارد همان گونه كه پيش از اين در حوزه موسيقي ملي كمر خم كرده و بار احياي آن را بر دوش كشيده بود. حسين دهلوي به اين سوال چنين پاسخ مي دهد كه : «البته پژوهش و تحقيق در كشور ما همواره كاري شاق و طاقت فرسا بوده است. محققان گاه در كشور ما مسئوليتي بيش از سياست گذاران بر عهده داشته اند. آنها در اغلب موارد هنگامي دست به پژوهش و تحقيق زده اند كه هيچ سؤالي در هيچ رده اي ضرورتي بر پژوهش را درك نمي كرده است.»
شايد اگر اين نظر را به ديگر حوزه هاي پژوهشي در كشور به ويژه در حوزه  فرهنگ سرايت دهيم نيز كاري به اغراق نكرده ايم. تجربه اي كه دست اندركاران عرصه فرهنگ و هنر از سياست گذاري و برنامه ريزي در كشور داشته اند، تجربه تلخي است كه تنها خود بر آن ها واقفند. در چنين شرايطي و با اشراف به چنين چشم اندازي، موسيقي بومي ايران چگونه بايد خود را در آيينه محققان منعكس ببيند؟ دهلوي عقيده دارد: «كاري نمي توانيم بكنيم جز تربيت محققان و پژوهشگران كه هم عرصه هاي تحقيق را بشناسند و هم از آهنگ سازي اطلاعاتي داشته باشند. تنها با پرورش آگاهانه استعدادها مي توانيم سال هاي آينده ثمرات باغي را بچينيم كه آن را با دقت آبياري كرده ايم و از آفات به دور نگه داشته ايم.» اما اشراف به آهنگ سازي براي يك محقق در حوزه موسيقي فولكلور به چه دليل ضرورت دارد، دهلوي مي گويد: «به اين دليل كه ضبط اين نغمات و ملودي ها تنها با اشراف بر دو حوزه  امكان پذير است. محققي كه از دانسته هاي اوليه آهنگ سازي عاري باشد با كوچكترين اشتباهي نه تنها در ضبط اين ملودي ها موفق نيست كه اصالت و درستي آنها را خدشه دار مي نمايد.»
اما اين اتفاق نمي افتد جز آن كه فكر كردن به گذشته و ارزشمندي اصالت ها يك عيب محسوب نباشد. «به گذشته فكر كردن عيب نيست. از خود پرسيده ايم كه در شرايطي كه پزشكي در جهان به نقاط حساس و پيشرفت هاي تكنولوژي فراوان رسيده است چرا هنوز طب ابن سينا جايگاه و اصالت خود را دارد، چرا كتاب هاي اين دانشمند در معتبرترين دانشكده هاي پزشكي تدريس مي شوند. موسيقي هم از چنين رگه هاي فكري بهره مي برد». داود گنجه اي اين جملات را چنين ادامه مي دهد: «آنچه در موسيقي گاه به فراموشي سپرده مي شود اين است كه موسيقي به عنوان يك علم هنوز در كشور ما مطرح نيست. استفاده اي كه امروز ما از موسيقي مي بريم يك استفاده ابزاري است. از چنين كاركردي چنين نتيجه اي نيز نمي توان انتظار داشت.»
مشكل چيست. چرا اين همه تنوع و اين ميزان خلاقيت در كشور به هدر رفته است مگر نه اين است كه در هر دوره استعدادهاي فراوان داشته ايم و تاكنون به اقبال همان استعداد ها توانسته ايم از مهلكه مرگ نهايي در موسيقي نجات يابيم. با اين وجود در شرايطي كه در كشور رشد متوقف نيست، چرا هنوز بايد نگران بود؟ و داود گنجه اي چه خوب به اين پرسش پاسخ مي دهد كه: «براي خلق نمي توان تنها به تنوع و دانش تئوريك متكي بود. اگر بگويم كه ما هرگز به عقب نرفته ايم، پر بيراه نگفته ام. موسيقي ما گسترش يافته اما اين گسترش صعودي نبوده است. ما مي بينيم كه در بدنه دور زده ايم.

007182.jpg
كيخسرو پور نظري
007179.jpg
حسين دهلوي

چون سال هاست كه زير ضربه بوده ايم و سال ها نگاه هاي نامهربان را در سطوح مختلف، مسئول، حاكميت و مردم حس كرده ايم. و حال كه مجال يافته ايم ذوق زده باز هم دور خودمان مي چرخيم و مي چرخيم. جوان ما به موسيقي تجاري گرايش يافته و كوچكترين چشم داشتي به ملودي هاي خطه خراسان، سيستان، بلوچستان، كردستان، آذربايجان و هزاران هزار نقطه روي جغرافياي كوچك ايران ندارد. او آموخته كه الگوهاي كاذبي براي خودش بسازد. او حتي قادر نيست مهربانانه ساز خود را در آغوش بگيرد. و چقدر سخت است در چنين فضايي از اصالتي سخن گفتن كه او و دوستان او هرگز آن را لمس نكرده اند.»
نقش تبليغات در اين ميانه چيست؟ كيخسرو پورناظري تقريباً بعيد مي داند كه بتوان آينده اي براي كاربرد تبليغات در خدمت موسيقي درست در كشور قائل شد. او مي گويد: «شناساندن يك هنر در بدو امر نياز به برخورد آزاد دارد. در جامعه اي كه برخورد آزاد افكار وجود ندارد چگونه مي توان هنري را شناساند كه كسي حتي نامي از آن نشنيده  است.
شايد بگوييد رسانه هاي مسلط مي توانند راه يك ساله را يك شبه بروند من هم با شما موافقم اما، موسيقي نواحي كه سهل است اصولاً هنر اصيل زمان هرگز نتوانسته به محدوده جغرافيايي اين سازمان عريض و طويل نزديك شود. نهايت آن مي شود كه موسيقي اصالت خودش را از دست مي دهد و وقتي اصالت از دست رفت بايد بر آن گريست.» راه نجات چيست؟ سخن گفتن از پرتگاهي كه موسيقي نه موسيقي بومي كه موسيقي ماهيتاً در آن سرازير شده راه به جايي نمي برد. سال هاي سال گمان مي شد طرح اين نظرات و گوشزد كردن آسيب ها مي تواند مسئولان را روشن كند. مي تواند چشم هاي بسته را باز و گوش هاي گرفته را شنوا كند اما ديديم و ديديد كه راه به جايي نبرد با اين وجود در چنين شرايطي چه بايد كرد. آيا بايد چشم و گوش را بست، آيا بايد همچنان اميدوار بود و منتظر يا كار كرد؟
از شما مي پرسم: 
كامبيز روشن روان: «جمع آوري، عرضه و معرفي آن به مردم با امكانات اندكي كه در دست است، لازم و ضروري است. اين امر زمينه را براي خلق آثاري ماندگار هر چند اندك نيز فراهم مي كند. حفظ فرهنگ هاي شفاهي از ضروريات است. موسيقي ميراث آيندگان ما و منبع الهام هنر آن هاست.»
مصطفي كمال  پورتراب: «با شناخت درست اين موسيقي و هارمونيزه كردن آن مي توان راه را براي حضور هر چه بيشتر آن در آثار جديد گشود و البته اين گام بستگي به اطلاعات و دانسته هاي علمي و عملي آهنگ سازان ما از ظرفيت هاي اين الحان دارد.»
حسين دهلوي: «بايد دانش خودمان را افزايش دهيم. مواد خام اين ملودي ها را در اختيار داشته باشيم تا آن را قابل عرضه براي جامعه كنيم و بايد به دارندگان اصلي اين هنر بگوييم كه خودتان را با امكانات شهرها تجهيز نماييد اما هنرتان را ناب نگه داريد.»
007176.jpg
كامبيز روشن روان

داود گنجه اي: «ايجاد كارگاه هاي تحقيقاتي و تقويت زمينه هاي پژوهشي از ضروريات است. كار در اين حوزه بايد بي غرض و بي مرض و منت باشد. مي بايست به خويشتن واقعي خود فكر كنيم و منيت ها را كنار گذاشته و به جاي تعارف دست به كار شويم.»
كيخسرو پورناظري: «برگزاري كلاس ها و تدريس اين موسيقي به دانش آموزان رشته موسيقي ضروري است. آشنايي جوانان با اصالت ها و ظرفيت هاي واقعي اين الحان نيز بايد الگوي ما باشد. برگزاري جشنواره موسيقي نواحي هم مي تواند گام بعدي باشد.»

سايه روشن موسيقي
موسيقي عربي خوزستان در حوزه هنري
روز جمعه گذشته به ابتكار انجمن پژوهشگران موسيقي وابسته به خانه موسيقي، برنامه اي زير عنوان «ققنوس؛ ويژه موسيقي عربي خوزستان» در تالار انديشه حوزه هنري برگزار گرديد.
در اين برنامه كه جمع فراواني از هنردوستان حضور داشتند موسيقي عربي خوزستان از جنبه هاي نظري وعملي بررسي گرديد. بدين ترتيب كه ابتدا مهدوي، مسئول بخش موسيقي حوزه هنري درباره ضرورت ارايه تحليل هاي نظري در كنار اجراي عملي موسيقي مناطق مختلف ايران توضيحاتي ارايه داد. وي سپس بر ضرورت گرد آوري موسيقي فولكلوريك اين مناطق تأكيد كرد و گفت: چرا بايد خارجي ها بيايند و اين فولكلور را براي ما جمع آوري كنند؟
سپس هوشنگ جاويد، رييس كانون پژوهشگران خانه موسيقي درباره تركيب اجتماعي و هنر موسيقي اقوام و عشاير عرب و غيرعرب خوزستان توضيحاتي داد. ايشان گفت كه از برخي ايلات كوچ نشين در خوزستان هيچ گونه نوايي در دسترس نيست.
جاويد گفت كه اين جلسه، فتح بابي است براي بررسي و پژوهش بيشتر درباره موسيقي متنوع خوزستان.
آنگاه يوسف عزيزي بني طرف، نويسنده و پژوهشگر، درباره موسيقي عربي خوزستان سخن گفت. وي گفت كه موسيقي بندري، موسيقي عرب هاي خوزستان نيست بلكه موسيقي اين مردم، عربي و وابسته به تمدن بين النهرين است كه از موسيقي كهن ايراني تأثير گرفته است. در اين موسيقي، دستگاه هايي مانند نهاوند، اصفهان، دشتي، سه گاه و پنجگاه وجود دارد و به دو نوع موسيقي «ريفي» يا روستايي و «مقامي» يا شهري تقسيم مي شود.
بني طرف اين گلايه را مطرح كرد كه طي بيست و اندي سال گذشته جز در سال هشتاد و يك هيچگاه از گروه هاي موسيقي عربي خوزستان براي شركت در جشنواره هاي موسيقي در تهران دعوت به عمل نيامده بود. وي خواستار توجه و كمك بيشتر براي حمايت از اين گروه هاي موسيقي شد. عزيزي بني طرف از دوازده ساز به عنوان سازهاي محلي عرب هاي خوزستان ياد كرد و از سبك آوازي «علوانيه» نام برد كه در دهه چهل شمسي توسط علوان اهوازي در خوزستان رايج شد و با موسيقي «اميري» در مازندران شباهت دارد.
وي گفت كه اين سبك هم   اكنون در كشورهاي عراق، كويت و بحرين نيز رواج دارد و به نام مبدع اهوازي آن شناخته مي شود. بني طرف تاريخچه اي از موسيقي عربي خوزستان را ارايه كرد كه قبل از اسلام، پس از اسلام، دوران مشعشعيان، كعبيان، عصر پهلوي و پس از انقلاب را دربرداشت.
پس از اين سخنان، گروه موسيقي «مرواريد سياه» آبادان، چند ترانه عربي خوزستاني و بندري را اجرا كردند كه با استقبال حاضران روبه رو گرديد.

پاسخي به يك نقد
خوانندگان، نوازندگان، از شعر حافظ استفاده كنيد
007191.jpg
مهدي تابنده
در صفحه موسيقي مورخه ۱۳ ارديبهشت مقاله اي با عنوان «خوانندگان! نوازندگان! چرا دست از سر حافظ برنمي داريد؟» به چاپ رسيد كه واكنش هاي مختلفي را در پي داشت. آن نوشته و نويسنده آن (منصور ملكي)، انتشار كاست «عشق و مستي» به خوانندگي هنرمند گرامي، حسام الدين سراج را بهانه اين نقد قرار داد. نوشته زير يكي از آن پاسخ ها است كه از نظر شما گراميان مي گذرد.
***
خوانندگان! نوازندگان! تا جايي كه مي توانيد از شعر حافظ استفاده كنيد.
روزنامه همشهري كه به نظر تنها روزنامه اي است كه گاه گاهي دلش براي «آب در كوزه»ي ما تنگ مي شود و به سراغ موسيقي اصيل ايراني مي رود، مقالاتي مي نويسد و نقد مي كند و .... به هر حال دستش درد نكند. اما اصل موضوع:
اين روزنامه در تاريخ ۱۳/۲/۸۳ مقاله اي با عنوان «خوانندگان! نوازندگان! چرا دست از سر حافظ بر نمي داريد؟»  و (به انگيزه انتشار كاست «عشق و مستي») چاپ نموده كه بر خود لازم مي دانم مواردي را پيرامون آن مطرح كنم.
نويسنده اين مقاله در ابتدا با لحني تند به معرفي آفرينندگان اثر پرداخته و نشان داده كه از همان اول كار قصد دارد تا خواننده خود را ميخكوب نمايد تا ببيند چه كسي در اين مقاله بي سواد است و به همه چيز و همه كس توهين كرده و خلاصه اگر در جايي او را ديد... پدرش را در بياورد!... ايشان خيلي سريع از اينكه در جلد نوار ننوشته كه سرپرستي گروه به عهده آقايان سراج و كاكاوند است گلايه نموده است. بهتر است خدمت اين عزيز عرض كنم نوشتن نام گروه براي اهل فن كافيست تا بدانند كه اين گروه توسط چه افرادي هدايت مي شود و بقيه هم اصولاً كاري به اينكه اين گروه كيست و از كجا آمده ندارند.
هر چند اين امر از جلد نوار هم قابل تشخيص است و خلاصه چندان كار عجيبي نيست. راستي بهتر بود شما كه تا اين حد مصر هستيد لااقل نام خود را در مقاله تان مي نوشتيد؟! البته گويا ايشان قصد دارند اين تندي كلام را تا پايان مقاله شان به همراه داشته باشند. ايشان در ابتدا به سراغ مركز موسيقي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي مي روند... كه من خدمت اين بزرگوار عرض مي كنم كه پول و وقت خود را حرام نكنند و اينهمه زحمت نكشند آن هم در تهران. لابد مي پرسيد چرا؟ خوب بايد عرض كنم كه وزارت فرهنگ غربي و ارشاد غيراسلامي سالهاست كه راجع به اين موضوعات بي تفاوت بوده و اي كاش لااقل به همان وظيفه اي كه شما در پايان مقاله تان گفته ايد عمل مي نمود و از ارائه آثار خلاف شرع و عفت عمومي جلوگيري مي كرد. دليل مي خواهيد؟ سري به فيلم هاي سينمايي و نوارهاي موسيقي البته از جنس پاپش بزنيد، در مي يابيد.
شما كه در مقابل غلط خواندن كلمه ناوك اين چنين برآشفته ايد در آن موقع چه حالي به شما دست مي دهد؟ اگر اين وزارتخانه محترم كمي بهتر كار مي كرد امروز شاهد حضور اساتيد تراز اول اين مملكت در كشورهاي ديگر نبوديم ... (راجع به آقاي افتخاري مطلبي گفته بوديد بايد بگويم همان تغييرات كلمات باعث شد تا آهنگ هاي با كيفيت عالي، دوباره در جامعه زنده شود و صرفاً به خاطر اين كه خواننده آن يك زن است و در دين بزرگ و عالي اسلام هم خواندن زن ممنوع اعلام شده) به دست فراموشي سپرده نشود.
اتفاقاً اين يكي از كارهاي درست مركز موسيقي است و جاي تشكر دارد. اين جمله شما كه خطاب به مركز موسيقي مي گوييد: «كار شمانظارت بر زبان و ادبيات فارسي هم هست كه به ناچار با موسيقي همراه است» كاملاً عجيب و حتي طنزآميز است. تمام بزرگان ادب و هنر اين مملكت به اين نكته تأكيد دارند كه ادبيات و موسيقي ما مكمل هم هستند و كسي شعر را مجبور نكرده كه همراه موسيقي باشد... ايراد اول شما راجع به كلمه ناوك درست است و آقاي سراج بايد پاسخگوي اين اشتباه باشند.
اما اينكه اين شعر اصلاً مال حافظ است يا نه بايد بگويم عده اي آن را منسوب به حافظ دانسته اند و قطعي بودن اينكه شعر حافظ است يا نه را مورد شك قرار داده اند و يكي مثل حائري هم آن را كاملاً رد كرده ولي عده اي هم مانند نسخه جرجيس آن را مورد تأييد قرار داده اند. خوب اين امر در مورد بسياري از شعراي اين مرز و بوم همچون خيام هم مطرح است. اينكه خواننده اي چند بيت از يك شعر را به هر دليل بخواند چندان چيز عجيبي نيست و عوامل مختلفي مثل زمان يك آهنگ،  بار معنايي ابيات،  وزن شعرو ... مي تواند در آن مؤثر باشد. راجع به عبارت «ببريد دلم» كه به «دل بگسستم» تغيير كرده و مصرع «كه لب لعل تو ريزد نمكي بر دل ريش» شده است: «كه بريزد زلبت نمكي بر دل ريش» اين امر مي تواند ناشي از همان اختلاف نسخ باشد. ولي خواننده اين اثر هم بايد راجع به آن توضيح بدهد (هر چند با اين تغييرات به هيچ عنوان بر بار معنايي اشعار تغييري وارد نشده). ايشان گفته اند كلمه «لطف»، «زلف» تلفظ شده كه بهتر است يك بار ديگر آهنگ را گوش كنند تا به اشتباه خودشان پي ببرند.
شما كه به اين راحتي همه چيز از جمله پيغام صديق تعريف را اينچنين در بوق مي كنيد بهتر است با اين روش نقد كه بيشتر به لجن مال كردن مي نمايد تا نقد، همه خوانندگان و هنرمندان اين مرز و بوم را مانند مرحوم بسطامي مرده بدانيد .... تا علاوه بر كنار گذاشتن اينگونه از نقد، تصميم به برگزاري بزرگداشت و از اينگونه چيزها كه بعد از مرگ يك نفر به راه مي افتد بگيريد.
اين را هم در آخر اضافه كنم كه نه تنها شما كه اينگونه از كلام معني عكس را مي رسانيد بلكه هر كس ديگر كه از فالش خواندن، پرت خواندن، غلط خواندن و جويده خواندن چيزي نمي فهمد اما دلسوز است بايد در مقابل يك اثر هنري واكنش نشان دهد حال اين واكنش مي تواند درباره يك اثر قوي مثل «عشق و مستي» و يا يك اثر بي ارزش مانند... باشد، اما به دور از پيشداوري و بغض و عصبانيت. خدمت روزنامه همشهري هم عرض كنم كه بهتر بود به جاي زدن عكس آقاي سراج بر سر در اين مقاله كه بيشتر باعث ضايع شدن ايشان مي شد نه معرفي او، به خوانندگان مقاله، عكس و نام اين منتقد بي نام و نشان را چاپ مي گرديد.

هنر
ادبيات
اقتصاد
انديشه
زندگي
سياست
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  زندگي  |  سياست  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |