سه شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۸۳ - شماره ۳۳۹۶
زندگي
Front Page

گزارشي از مهدهاي كودك  بم
غم كودكان بم
007869.jpg

يكشنبه- ساعت يازده صبح- چادر مهدكودك سوگند
صداي گريه فاطمه لبهاي خندان دختر و پسرهاي قدو نيم قد مهد سوگند واقع در سيد طاهرالدين بم را به هم مي دوزد. فاطمه چه شده است؟ اين را افسانه سيدي پناه مدير مهد كودك مي پرسد و موهاي چسبناك فاطمه كه جلوي چشمان غمزده اش را گرفته كنار مي زند. تشنه ام! افسانه بطري كوچك آب معدني را برمي دارد، بيش از يك سوم آن خالي است. دخترك محتويات آن را يك نفس سر مي كشد. تشنگي او رفع نمي شود. آب خنك نبود.چند مگس روي صورت احمد سه سال و نيمه نشسته است. چندشم مي شود. فرياد مي زنم، مگسها را كنار بزنيد! مربي دوبار دستش را جلوي صورت احمد تكان مي دهد. مگسها بلند مي شوند. چرخي مي زنند. دوباره روي صورت احمد مي نشينند. احمد نگاهم مي كند. مي خندد. عرق پيشاني ام را پاك مي كنم.
دوشنبه- ساعت نه صبح- چادر مهدكودك انصارالحسين
حسن با مشت به صورت مهدي مي كوبد. مهدي كوله پشتي را بيشتر به سينه اش مي فشارد. خانم عسگري مربي مهد حسن را گوشه اي مي برد. تعداد كيف ها كم است. قول مي دهم بزودي براي تو هم بياورند. اين را مربي مي گويد، حسن معني به زودي را درك نمي كند.
سه شنبه- ساعت دوازده- چادر مهدكودك اميد مادر
خسته ام! تازيانه بيرحمانه خورشيد رمقي برايم نگذاشته است. فاطمه تسليمي مدير مهد و رئيس كانون مهدهاي كودك بم از مربي اش خانم شهرياري مي خواهد كه همراه بچه ها برايم قصه خاله سوسكه را اجرا كند. شايد مهربان تر بشوم. مي شوم و نگراني را از عمق نگاه مربيان مي خوانم. عدم پرداخت حقوق از سوي بهزيستي در ازدحام گرماي اواخر ارديبهشت ماه بم و در لابه لاي شيطنت كودكان پرخاشگر، افسرده و بهت زده از زلزله تمامي مربيان مهدهاي كودكي را كه موفق به بازديد آنها شده ام براي ادامه كار بي انگيزه كرده است.
رئيس سازمان بهزيستي بم محمد موسي زاده درباره علت بروز اين مشكل مي گويد: از آنجا كه قبل از زلزله مهدهاي كودك خصوصي بود و درآمدشان از طريق دريافت شهريه تأمين مي شد و بعد از زلزله مردم توان پرداخت وجهي به عنوان شهريه را نداشتند بر آن شديم تا بتوانيم حق الزحمه اي براي مديران و مربيان مهدهاي كودك تأمين كنيم. داخل اعتبارات سازماني ما از قبل اين كار پيش بيني شده بود و منتظر مانديم تا ببينيم تسهيلات و اعتبارات و بودجه اي كه دولت در اختيار ما مي گذارد در چه حد و دست ما تا چه اندازه باز است.
زمزمه تعطيلي مهدهاي كودك در بم به گوش مي رسد. موسي زاده تعداد مهدهاي كودك را قبل از زلزله ۱۶ و بعد از آن ۳۴ مورد اعلام مي كند. اين رقم به جز مواردي است كه تحت پوشش تشكل هاي مردمي قرار دارد. مهدهاي خودجوش نيز بحث ديگري است.
حميد كريمي دانشجوي كارشناسي ارشد گفتار درماني دانشگاه توانبخشي و علوم بهزيستي كه به بررسي اختلالات گفتاري كودكان ۹ و ۶ ساله پس از زلزله پرداخته درباره اهميت مهدهاي كودك كه بعد از حدود پنج ماه پس از وقوع زلزله تنها مأمن و تفريحگاه كودكان به شمار مي آيد مي گويد: آسيب فاجعه زلزله در تمام شبكه هاي حسي(شنوايي، بينايي، لامسه و...) اثر مي گذارد و بايستي به شيوه هاي چندگانه درمان شود ؛بايد براي بررسي اين آسيبها روشهايي از جمله آرميدگي ، رايحه درماني، فعاليتهاي پاداش بخشي، نمايش تصاوير ويدئويي و نقاشي بكار برد. با توجه به وضعيت زندگي كودكان اين مهم به جز در مهدهاي كودك ميسر نيست اما علاوه بر نبود امكانات كافي و بي انگيزه بودن مربيان به همكاري به علت عدم پرداخت حقوق، گرماي بيش از حد كه اجازه حضور بيش از دو الي سه ساعت در زير چادر را نمي دهد كار را به بن بست مي كشاند. با اين وجود ادامه كار مهدهاي كودك براي دور ساختن بچه ها از فضاي غم بار خانواده امري ضروري است.
چهارشنبه- ساعت ده و نيم- مهدكودك هو
در چادر كوچك مهد هو ۳۷ كودك دور هم نشسته و نقاشي مي كشند. سعيده گرسنه است. آزاده عرفان مربي مهد اين را مي داند اما قفسه خوراكي ها خالي است، چون اين مهد از سوي هيچ تشكل مردمي و سازمان دولتي و غيردولتي حمايت نمي شود. براي همين آزاده با گفتن قصه هاي شيرين خيالي كودكانش را از بند تنگناها و نداريهاي واقعي آزاد مي كند. رئيس بهزيستي بم درباره مشكلات مربوط به مهدهاي كودك مي گويد: مشكل از آنجا شروع شد كه بودجه مورد نظر كه در برنامه هاي مختلف به ما اختصاص داده شده بود تا ۱۸ فروردين به دست ما نرسيد و زماني كه پول به حساب بهزيستي كرمان واريز شد سه كار اساسي داشتيم كه بايد به واقع اين كار انجام مي شد كه به ترتيب مستمري مددجويان، مستمري و كمك هزينه معلولين و بيماران قطع نخاعي و حقوق مربيان و مديران مهدهاي كودك بود.
محمد موسي زاده علت تأخير در پرداخت حقوق مربيان را دير رسيدن بودجه عنوان مي كند و ادامه مي دهد: با توجه به اينكه پول پس از سه ماه به دست مان رسيد از ما اسناد و مدارك مالي مي خواستند و بخشي از كار تهيه اسناد مالي و تحويل آن به ذي حسابي شده تا بتوانيم پول دريافت كنيم.
پنجشنبه- ساعت شانزده- مهد كودك هادي
طي دو روز براي پنجمين بار آقايي را كه با بي سيم مقابل كانكس در محوطه ستاد تهران ايستاده است، مي بينم. قبل از اينكه چيزي بگويم مي گويد: چقدر شما بدشانس ايد. خانم داور همين چند دقيقه پيش چادر را ترك كرد و بچه ها را برد پارك ۲۲ بهمن! لبخند زده و مي پرسم سر مزار پسرش هادي يا پارك؟ با من تلفني وعده كرده بود كه برويم سر مزار! مرد جوان درب خودرو اپل آلبالويي رنگش را باز مي كند و پاسخ مي دهد: بفرمائيد سوار شويد شما را مي رسانم.
007866.jpg

آقاي كريمي محقق گفتار درمان كه به دنبال سوژه مي گردد روي صندلي جلو مي نشيند، او هم فرصت چنداني براي گرفتن تست از بچه هاي شش ساله بي سرپرست و تك سرپرست ندارد. بيمارانش در تهران منتظرند. بي سيم مرد جوان او را به انجام مأموريت فرامي خواند و او بدون اينكه چيزي بگويد عذرخواهي مي كند. اين را از نگاهش خواندم. به طرف پارك ۲۲ بهمن راه مي افتيم.
پنجشنبه- ساعت ۳۰/۱۶- پارك ۲۲ بهمن
به طرف وسايل بازي مي رويم. حتماً بچه ها آنجا هستند. سرسره خالي است و تاب بدون آنكه كسي رويش نشسته باشد تكان مي خورد. از چند مرد افغان سراغ گروهي كودك را مي گيريم و مي گويند كه پنجشنبه ها كسي به پارك نمي آيد، مي روند سر مزار درگذشتگانشان!
خانم داوري را مي بينم كه با ديس حلوا مقابل بچه ها خم مي شود تا خيرات پسر شش ساله اش را بردارند. راستي اگر هادي نمي مرد مي توانست يكي از سوژه  هاي آقاي كريمي باشد! او هم به اين موضوع فكر كرده است. از زهرا داوري درباره ۱۱۲ كودك مهدش كه در ستاد تهران قرار دارد مي پرسم. او چندين كودك بي سرپرست و تك سرپرست دارد و مي گويد: با توجه به نيازي كه احساس شد، براي جلوگيري از خدشه دار شدن بيش از حد روحيه كودكان علي رغم از دست دادن تنها فرزندم يك هفته پس از زلزله اقدام به ايجاد مهد كودك كردم و هدفم از اين كار تسكين بچه هاي ماتم زده بود. اما بهزيستي و تشكل مادران امروز نه تنها هيچ كمكي نكرده اند بلكه بر اين باورند كه چون در ابتدا داوطلبانه مشغول شده ايم نبايد توقع حمايت داشته باشيم، در حال حاضر در مورد تغذيه شديداً دچار مشكل هستيم.
با وجودي كه مربيان براي فراهم كردن محيطي شاد و آرام از هيچ كاري فروگذاري نمي كنند اما به قول حميد كريمي مهدكودك براي كودكان بم يعني: آب ميوه، كلمبه(نوعي شيريني كرماني) كيف و مداد و دفتر.
فاطمه تسليمي مدير كانون مهدهاي كودك شهرستان بم با ۲۷ سال سابقه كار معتقد است كه نبايد بچه ها را بدست افراد بحران زده سپرد. اما وقتي در بهشت زهرا مي آيي تمام مردم شهر را مي بيني كه بر سر مزار عزيزانشان ساعتها مي گريند. مدير كانون مهدهاي كودك بم از كارهايي كه بهزيستي تاكنون در رابطه با مهدهاي كودك انجام داده و برنامه هايي كه در پيش رودارد بي اطلاع است.
پنجشنبه- ساعت ۲۰/۱۸- قبرستان پشت رود
پروانه بر سر مزار پدر و مادر مشغول خواندن سوره ملائك است. ۵ سالش است و شمع هاي سياهرنگي كه در كنار هم چيده نمايانگر ميزان حزن و اندوه اوست. شايد يكي از سوژه هاي آقاي كريمي باشد! خانم حسيني مربي مهد آيناز از كنارم مي گذرد. سلام مي دهم. برمي گردد. صورتش نمناك است و چشمهايش سرخ. بعد از كلي اين پا و آن پا كردن درباره حقوقشان مي پرسم. مي خندد. خنده اش عصبي است و پاسخ مي دهد: اگر بدهند فقط سه ماهه مي دهند! از محمد موسي زاده دليلش را جويا مي شوم و مي گويد: البته اين بستگي به اعتبار دارد. مبلغي كه ما پرداخت مي كنيم مربوط به بودجه اي مي شود كه دولت در سال ۸۲ در اختيار ما قرار داده و اگر در سال ۸۳ هم اين برنامه پيش بيني و بودجه در اختيار ما گذاشته شود قطعاً پرداخت مي كنيم. رئيس بهزيستي بم وقتي با اعتراض من مواجه مي شود، خاطرنشان مي كند: ما در شهرستان بم تصميم گيرنده و تأمين كننده نيستيم و به عنوان مجري انجام وظيفه مي كنيم. البته نيازها را اعلام كرده و پيشنهاد مي دهيم و پيگير مسائل هستيم!
مسائل! آيا قلبهاي كوچك كودكان بم بوجود آورنده مشكلات و مسائل عديده براي دولتمردان كشورمان هستند؟
براي دومين بار بليتم را كنسل مي كنم شايد بتوانم در جايگاه خبرنگار كاري بكنم.
مدير كانون مهدهاي كودك پرداخت حقوق به مربيان با سابقه و جديد را به يك ميزان بي عدالتي مي داند. رئيس بهزيستي بم نيز با او موافق است و يكي از دلايل تأخير در پرداخت حقوق را اعتراضهاي وارد شده بر اين موضوع عنوان مي كند و مي گويد: اكثر مديران با سابقه در اين مورد به بهزيستي خرده گرفته اند. تا حدودي به آنها حق مي دهيم و بايد به افرادي كه تجربه كافي دارند توجه بيشتري شود.
شنبه- ساعت ده صبح- مهدكودك زيد
نفسم بند مي آيد. بوي تعفن توالت عمومي كنار مهد زيد در لحظاتي كه آفتاب بر سر و روي شهر سيلي مي زند، طاقت آدمي را به حداقل مي رساند. اما رحيمه و رحمانه مربيان مهد با دلي مملو از عشق، كودكان را به دو گروه تقسيم و به آنها آموزش مي دهند. شلوار مصطفي چهار ساله خيس است. از وقتي كه مادرش را از دست داده دچار شب ادراري شده است. الهام نيز مدتهاست كه دوش آب گرم به خود نديده او هم پنج ماه است كه شبها بدون لالايي مادر مي خوابد.
اگر در سال ۸۳ بودجه با كسري مواجه نشود ميزان حقوق مربيان مثل سال ۸۲ شصت هزار تومان در نظر گرفته شده است، اين را موسي زاده گفت.
در جلسه un چهارشنبه ساعت شش و نيم چند تشكل مردمي خارجي اعلام كردند به علت نياز منطقه اسفيكان قصد دارند فعاليت هاي بيشتري داشته باشند اما مشكلات عديده اي بر سر راهشان قرار دارد. واقعاً عجيب است چرا با آنها همكاري نمي شود؟
تشكل هاي مردمي داخلي و خارجي براي ارتقا ء سطح دانش و مهارت مربيان كارگاههاي آموزشي برگزار كرده اند و مربيان با وجود خستگي شديد براي فراگيري ارتباطي بهتر و علمي با كودكان در تمامي دوره هاي آموزشي شركت مي كنند. سازمان بهزيستي بم نيز از طريق تفاهم نامه اي كه با يونيسف تنظيم كرده مجدداً برنامه هاي آموزشي جديدي براي مربيان خواهد داشت.
محمد موسي زاده از تشكل هاي مردمي داخلي و خارجي كه در روزهاي بحراني بازوي قوي براي بهزيستي بم بودند تشكر مي كند و مي گويد: پس از زلزله نياز به حضور N.G.Oها در سطح شهر محسوس بود و تشكل ها كمك هايي نظير فراهم كردن امكانات اوليه براي برپايي چادر مهدهاي كودك، فراهم كردن وسايل كمك آموزشي و بردن بچه ها و مربيان به اردو داشتند. همچنين بعضي از تشكل ها در زمينه برپايي كانكس و اسكان موقت مهدهاي كودك نيز در تلاش اند. ياد تماس تلفني كه اشتباهي يا اتفاقي با تلفن همراهم برقرار شده بود مي افتم. آقايي با نام محفوظ كه به ديدار دكتر شيباني رفته بود و از اتاق بازرگاني صحبت مي كرد وقتي شنيد كه كودكان بم در كمپ وحدت براي آموزش و گذراندن اوقات فراغت نيازمند كانكس اند گفت: چادر كه دارند كانكس به چه دردشان مي خورد؟
پنجشنبه ساعت ۴۰/۱۹- سي و يك ارديبهشت- فرودگاه
شانه هايم از سنگيني بار غم كودكان و مربيان مهدهاي كودك بم درد مي كند. گلويم مي سوزد و مثل فاطمه مي گريم. اما كسي اشكهايم را نمي بيند. به طرف هواپيما راه مي افتم. باد شديدتر مي شود و آسمان از گرد و خاكي كه طوفان به همراه دارد سياه شده است. به پيش مي روم. چهره پسرم در ذهنم تصوير مي شود. او عاشق كلكسيون ماشين هايش است. گلويم مي سوزد. فردريك از يونيسف بطري آب معدني را مقابلم مي گيرد. جرعه اي آب مي نوشم. چقدر خنك است و زندگي چقدر لذت بخش!
عاطفه تلقاني

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   انديشه  |   زندگي  |   سياست  |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |