سه شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۸۳ - شماره ۳۳۹۶
هيوا مسيح
007860.jpg
چهره من
اين آبها
هميشه اين آبها چهره  منند،
لغزيده از كودكي هاي بي سؤال
درخشيده در امروز پر از بهانه هاي زندگي
بهانه هاي مرگ.
چهره  من اين است:
آبي كه هميشه، هميشه چهره ام مي ماند
هم در كاسه  آبي درويش
هم در كاسه آبي در تابستان قرن هاي بعد
كه تو تشنه مي آيي.
چهره من آب مي ماند
وقتي كه آهسته خودش را آرام خم مي كند
به قلمرو بي شكل و بي صورت خاك.

چهره  من عاقبت اما اين است:
خاكي خيس
كه كاسه آبي بزرگ نوشيده در قرن هاي دور
كه تو خسته مي آيي.
غوكي كه منم
شبي دورتر از بسياريِ آدمي
مرا به باران هاي بعد سپرد
گياهي كه در برف مرد
گياهي منتظر
كه از آفتاب بي دريغ
دستور مي گرفت
و من چقدر قطره بودم از كودكي هاي باد
در خودم، با خودم،
تا كاسه  آبي كه -تنهاترين پيامبران عاشق را
به شهرهاي نبوت دور برد.
پيامبراني كه در باد نوشتند:
تماشاي اين همه زندگي
كه از اولين قطره ها آغاز شد
صبري زياد مي خواهد
صبري زياد در پيراهن ايوبي كه شماييد
كه نگاه كنيد، بگوييد.
از ابتداي آب، تا داغ تشنگي.
دوباره تشنگي
و من كه در بعدِ باران ها هنوز راه مي روم
تمام تشنگي كه شدم
پياله بر خاك زدم هزار سالِ تشنگي
و آب
از زمزم ناگهان دشتي، چاهي، كتابي، شعري
پر زد
كه آشيان ناله هاي بزرگ بود
و پيامبران در باد نوشتند،
گذشتن از صحراي اين ناله هاي بزرگ
پيراهني صبور مي خواهد
چتري رفيق .
خواب هشياري مي خواهد
گوشه اي خرابات آزاد.
كنج خانه اي بي برق مي خواهد
با پنجره اي بزرگ از ماه.
و امشب
شبي ست دورتر از بسياريِ آدمي
كمي دورتر از باران هاي بعد
كه فهم آن گياه منتظر
سر از سقف برف بيرون مي آورد
بيرون مي آيم از سقف صبر
و باد، مي وزم بر چاه هاي دور و پرده هاي شما .
خيس، مي چكم به خواب هشيارتان، تشنگي.
و شعر، مي خوانم آرام
زير چترهايتان رفيق
و راه مي روم به آن سوي آب، تشنگي گياه.
شايد پيامبران در ماه نوشتند:
شبي دورتر از بسياريِ جهان
غوكي به فهم آب رسيد.
پارسايي در شهر
آن شيخ هزار ساله كه دي،
با چراغ و كاسه آب
به گرد شهر مي گرديد
من بودم.
باز آمده ام
هزار ساله باز آمده ام
و امروز با رانه اي جديد
به گرد شهرهاي شما
به گرد شانه ها و خيالات شما
به تاريكي كوچه ها و كلمات شما
به بغض تا هميشه ماندگار شما
مي آيم مي گردم
بوق مي زنم
چراغ مي اندازم
و عبور مي كنم
با موسيقي بزرگي از آبهاي قديم.

عبور مي كنم
آهسته گاه چون باد در موهاي كودكان .
عبور مي كنم گاه
ساده چون پارسايي غريب
و شما مثل هميشه خيال مي كنيد
در رانه  جديد
جواني سر به هواي اين دنياست
كه شوخ و بي خيال آدمي و خدا
عبور مي كند تند.
باشد، شما خيال كنيد
من هم هزار ساله عبور مي كنم
مي گردم به گرد اين جهان كه گيج مي چرخد
گاه در شما غريب
گاه در خودش عجيب .
از مجموعه زير چاپ «كتاب آب»

گوشه
ما جواب نمي دهيم
اسبها گفتند و گفتند
ما موافق نبوديم
پس آسوده به خواب رفتيم
خروس ها نخواندندو نخواندند
ما تعجب نكرديم
پس آسوده در خواب مانديم
سگ ها صدايمان مي كنند
ما جواب نمي دهيم
پس آسوده هم چنان و هم چنان خوابيده ايم...
حميدرضا شكار سري
سؤال (۱)
چقدر طول خواهد كشيد
كه هضم كند زمين
همه اين واژه ها را
كه با پوست و گوشت
توي گوشش فرو كرده اند
چقدر طول خواهد كشيد
كه استخوانشان بمكد
و عاقبت
كلّه اي بماند
پر از صداها كه معني گم كرده اند
چقدر طول خواهد كشيد
كه ديوانه شود زمين
يكريز واژه  تف كند
اما بلرزد
بس كه در سرش سوت كشيده اند واژه هايي كه هيچ وقت هضم نمي شوند
چقدر طول خواهد كشيد
كه بالا بياورد زمين
همه اين ها را
همه اين ها كه به خوردش داده اند؟
سؤال (۲)
از اين زلزله بناليم
كه زمين را مي تكاند
و پرت مي شويم تك و تنها
بي تابوت و بدرقه
نه در قبر
در قعرِ ناگهان مورچه  ها و كرمها
يا به اين زلزله بباليم
كه لحظه اي اگر قلبمان را ترك كند
تَرك بر مي دارد نگاهمان
و تن ها آوار مي شود؟
زهير توكلي  
ياحق

آن سوي مه
خطابه تاريخ نگار
007863.jpg
ترجمه: علي عبداللهي
ميشائيل كروگر در سال ۱۹۴۳ در ويتگن دورف زاكين به دنيا آمد و اكنون در مونيخ زندگي مي كند. او شاعر، نويسنده، ناشر و سردبير يكي از مجلات وزين ادبي به نام «Akzehte» است. جالب اينجاست كه كروگر در همه اين زمينه ها پا به پاي هم پيش رفته و در همه شان سرآمد است. او يكي از پركارترين روشنفكران امروز آلمان است كه آثارش به گفته «كورت دارورت»، مشحون از خردگرايي است و در پيچيده ترين حالتش نيز ساده است. او شاعري است ساده و نكته سنج كه مي كوشد به شعري انديشمند و در عين حال تصويري دست يابد و با خواننده از «دلهره وجودي» اش سخن گويد. شعر او از نقيضه و طنز بهره بسيار مي برد و ناظر به موقعيت  هاي خاص انسان امروز است. اين شعرها با اجازه و اطلاع خود شاعر در پي ملاقاتي كه نگارنده در مونيخ با او داشت،براي نخستين بار درايران منتشر مي شود.
طرح واره اي براي آگهي وفات
همان طور كه اولين ها، اولين مي شوند و
قدرت، در سوداي قدرت بيشتر است
آخرين ها هم در مقام آخرين باز مي آيند
با عشق، آزمندي و نفرت از پي،
و پيش از آغاز، فرجام نمايان است
چگونه بود؟
ديري تنگ هم نشسته بوديم، چون هميشه
كه از هنر و زندگي حرف مي زنيم.
هر كس چيزي براي باز گفتن،
هر كس چيزي، براي باز نگفتن داشت.
يكي برخاست، بر دو پاي آويزان ميان زمين و آسمان ايستاد،
بي كلام و درمانده،
گويي بر آن بود
ناتواني اش را به ثبوت رساند
بالاي سرمان- در باغ نشسته بوديم-
پرندگان، نردبان لرزاني ساختند
كه سبك و روان
در ابرها گم شد
وضعيت
همچنان كه كارها، پيش مي رود،
وقت آن است كه
براي امسال و سال پيش رو
برنامه هايي طرح افكنيم،
بايد كتابي بخوانيم و
سهم همدردي پايين بيايد.
ما نمي خواهيم از سر اشتباه بميريم
اين را مي گوئيم و سر تكان مي دهيم
ديگران مي گويند، درست است،
هراس هاي مان  سوءتفاهم هايمان هستند.
چه درست است؟
در تاريكي
در فرهنگ نامه هاي كهن
پي معناي دقيق خوشبختي مي گرديم.
«ماكس زه بالد» مرده است
نويسنده اي
درگذشته است
در ميانه متن.
ديگران براي تسلي خاطرمان
ناگزيرند سكوت كنند،
نه براي هميشه
اما عجالتاً...
خطابه تاريخ نگار
هر چه را مي توانستم در چنگ خود بگيرم
كشان كشان
از تاريخ به زمان حال آوردم.
پرونده ها را خواندم
اسناد را وارسي كردم،
با بربرها و دشمنان شان
- دوستان خودمان- سخن گفتم
حالا ديگر مدادم به ته رسيده،
پاك كنم تمام شده و
مركبدانم خالي ست.
مي خواستم بدانم
چرا هستيم و چگونه هستيم.
همين كه اثرم به فرجام آمد
به آينه اي تار مي مانست
حتي نترسيدم
وقتي در آن نگريستم و
خود را
سخت ناكام يافتم.

ادبيات
اقتصاد
انديشه
زندگي
سياست
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  زندگي  |  سياست  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |