محمد شمخاني
اشاره؛
مهندس مهدي مجابي از معدود معماران؛ پژوهشگران و مرمت كاران ايراني است كه در دانشكده هاي معماري و مرمت تدريس مي كند و در اين ميان گرايش به «فلسفه مرمت» - به عنوان مفهومي خاص در اين رشته- دارد. ۳۰ سال پژوهش و كار ميداني مداوم روي پديده هاي فرهنگي و تاريخي ايران- كه از تخت جمشيد آغاز و به تهران ختم مي شود- ازفعاليت هاي ارزنده اين چهره علمي و كم نظير است. از آنجايي كه مجابي عضو برجسته هيأت علمي همايش بين المللي بود، باوي در نمايشگاه «رقص زمين» در مركز فرهنگي و هنري صبا با او گفت وگويي انجام داده ايم كه او ،هم تئوري هاي جديد بازسازي را مطرح و مرور مي كند و هم به جايگاه بالا و والاي اين مجموعه عكس در روند مفهوم نوين «بازسازي ذهني» اشاره دارد.
* براي شروع بهتر است به ارگ تاريخي بم بپردازيم و به نسبتي كه نمايشگاه عكس «رقص زمين» و «كسوف در بم» با اين پديده تاريخي و فرهنگي دارد. لطفاً در يك زمينه كلي به تحليل و توصيف اين دو واقعيت (بم و نمايشگاه) بپردازيد.
- بم پيش از زلزله سال ۸۲ يك پديده پيچيده و تكامل يافته فرهنگي در سطح زندگي شهري به حساب مي آمد، كه شوك وارد شده از طريق زلزله باعث از بين رفتن تعادل طبيعي و انساني آن شده است. به همين دليل حالا و بعد از زلزله حوزه جاذبه اي را براي پژوهشگران و هنرمندان ايجاد كرده است تا اينها و همه كساني كه با فعاليت هاي فكري و خلاقه سروكار دارند، با گرايش هاي علمي و فرهنگي و هنري شان جذب اين حوزه تمدني بشوند. هدف نانوشته و مشترك همه اين ها هم شايد برگرداندن يا اعاده تعادل به اين پديده انساني- طبيعي باشد. پديده زيبا و ظريفي كه پيش از زلزله، بين ساكنان بم با محيط اطراف شان در قالب يك معادله هماهنگ برقرار بود. اين معادله شامل مؤلفه هاي معماري، انساني، اقتصادي، زيست محيطي و... مي شد. بعد از زلزله اين معادله به هم ريخت و حالا گروه ها و گرايش هاي مختلف داخلي و خارجي متوجه اين حوزه بررسي و پژوهش و در نهايت بازسازي شده اند. اينجاست كه ما به مفهوم بازسازي مي رسيم، كه در واقع برقراري همان معادلات قبلي است. براي مثال تنها از نظر اجتماعي برقراري روابط خانواده، كار، كارگر و باغ را پيش رو داريم. چون در حال حاضر حدود ۲۰ هزار كارگري كه زندگي و معاش شان بسته به بم بوده، حالا زير چادر زندگي مي كنند. زلزله در اصل ساختارهاي اجتماعي، اقتصادي، طبيعي و... را متلاشي كرد و ضرورت يك بازسازي جامع را پيش آورد. اين بازسازي جامع ابزارهاي خودش را نياز دارد. بنابر اين نمايشگاه عكس «رقص زمين» را نمي توان فقط يك نمايشگاه هنري صرف تلقي كرد و بايد آن را به عنوان يكي از ابزارهاي بازسازي به حساب آورد. هر عكاس و هر دوربيني در حال حاضر امكان و قدرت اين را ندارد كه وارد اين حوزه خلاقه شود. اينجا كاري با آن رويكرد ژورناليستي عكس ندارم و قدم هايي كه در اين رابطه عكاسان مطبوعات برداشتند، دليل اين تمايز برخورد زمانمند عكاس اين نمايشگاه با پديده موردنظر است. عكاس اين حوزه را با نگاهي تاريخي از قبل مي شناسد و در بعد زمان حركت مي كند. در اين بعد زماني است كه زلزله اتفاق مي افتد و ما به رويه ديگري از پديده مي رسيم كه جدا از رويه قبلي نيست و با واسطه زمان با آن رويه پيشين پيوند پيدا مي كند.
* پس شما عقيده داريد كه نوعي پيوستگي در اين نگاه به پديده ها وجود دارد كه پيشينه و پيامدهايي را به دنبال مي آورد؟
- بله اين پيوستگي ناشي از زمانمند بودن و تاريخي بودن نگاه است. عنصر اصلي در فرآيند بازسازي هم زمان است. بنابر اين در نمايشگاه حاضر يك اتفاقي افتاده، كه آن زمانمند بودن موضوع و ناظر است. حالا اگر از اين دريچه به بازسازي نگاه كنيم مي بينيم كه اين نمايشگاه و نمايشگاه قبلي «محمدرضا جوادي» در بم و همين فيلم ده دقيقه اي كه در نمايشگاه شاهديم، در روند بازسازي قرار مي گيرد. پس با اين مقدمه مي رسيم به اين كه بازسازي يك امر دفعي نيست و زمانمند است و دوره زماني آن هم بايد متناسب باشد به اين معنا كه بازسازي ابتدا در ذهنيت انسان ها، بعد در موضوع به صورت شيء و در نهايت در تعامل شيء و ذهن انجام بپذيرد. اينها مراحل بنيادي بازسازي است. ما در يك فرهنگ ابتدايي آن مرحله بازسازي ذهني را حذف مي كنيم و در مقطع شيء و ابژكتيويته آن خيلي اغراق مي كنيم و مي رسيم به يك فرماليسم تاريخي. به همين دليل مقطع سوم كه رابطه شيء و ذهن است، ديگر فرصت فعال شدن پيدا نمي كند. چون همه چيز در همان فرماليسم تمام شده است. با ورود عكاسي و نگاه تاريخي عكاس به بم در واقع پا به همان مقطع نخست مي گذاريم كه بازسازي ذهني است. پس به اين ترتيب همه كساني كه با فعاليت هاي فكري و هنري و خلاقه سروكار دارند، بايد در اين مرحله نخست بازسازي يعني «بازسازي ذهني» شركت كنند.
* اين نوع از بازسازي كه تعريف كرديد با آن بازسازي تدريجي و تاريخي بم (پيش از زلزله) چه تفاوتي دارد؟
- بازسازي پيشين بم تنها يك تأكيد روي بازسازي كالبدي، فيزيكي و فرماليسم تاريخي بوده، كه اثرات ذهني و عيني و نسبي خود را داشته است. در آن روند قبلي، از بازسازي ذهني خبري نبوده است.
* حالا و بعد از زلزله اخير بازسازي ذهني ارگ تاريخي بم چه ضرورتي دارد و چه نقشي در روند كلي بازسازي بازي مي كند؟
- شوك حاصل از زلزله همه ساختارهاي خودآگاه جامعه و انسان را زيرورو مي كند و ناخودآگاه او را فعال مي سازد. فقط بعد از زلزله است كه جامعه متوجه اهميت روحي و رواني حضور ارگ تاريخي بم يا نشانه هايي اين چنين مي شود. اگر ارگ بم رو به بازسازي زنده و ذهني پيش برود، چون يك نماد و نشانه روحي براي شهر و ساكنان آن به حساب مي آيد، اثرات زنده خود را به مردم القاء مي كند. بنابر اين رمز بودن در تعادل و در ايستادن است. معادله اي كه پيش تر بدان اشاره كردم يك معادله مكانيكي و استاتيكي نبوده كه با از بين رفتن آن همه چيز درباره ارگ بم از بين رفته باشد. تعادلي كه ما مي گوييم تعادل و ايستايي مركبي است كه شامل ايستايي هاي روحي، فرهنگي، اجتماعي، انساني و... مي شود. چيزي كه زلزله قادر به از بين بردن مطلق آن نيست و بازسازي بعد از همين ساختارهاي بازمانده ريشه مي گيرد.
چواستادي، طلسمي، پيچ پيچي
چو افتادي، شكستي، هيچ هيچي
ارگ تاريخي بم به دلايل انساني، اجتماعي، فرهنگي و تاريخي و بعد از زلزله تبديل به «هيچ» نشد و تازه مي خواهد تبديل به «همه چيز» شود. جاذبه اي هم كه تصاوير موجود در اين نمايشگاه دارد، اگر بخواهيم به طور خلاصه بيان كنيم، جاذبه حاصل از زمان بر ذهن است، كه گفتم در روند بازسازي ذهني قرار مي گيرد.
* با تمام اين تفاصيل فكر مي كنيد جامعه ما چقدر توانايي ذهني برخورد كردن با اين پديده و از همه مهم تر بازسازي ذهني آن را دارد؟
- متأسفانه ما نگاه «تاريخي» به معناي نگاه زمانمند نداريم و پديده ها را مقطعي و موردي و دفعي و بي ريشه مي بينيم. به طور كلي زمان تاريخي از محاسبات ما حذف شده است. در بعضي موارد «مكان» را مي بينيم، اما «زمان» را در نظر نمي گيريم. دليل اين ناديده انگاري زمان، داشتن فكر روزمره و نداشتن فكر پيوسته است. نداشتن فكر پيوسته باعث اين مي شود كه ما به جاي زنده ديدن وقايع در زمان، فقط مقاطعي از آن را ببينيم. در عين حال ما مشكل بعد مكان و تفكر هم داريم و تصميم ها و افكار روزمره مان منتزع از ابعاد مكاني و جغرافيايي است و به دنبال الگوهاي پيش ساخته و كليشه اي مي رويم و در نهايت قادر به ايجاد الگويي زماني و مكاني نيستيم. اينجاست كه ضرورت فكر كردن به «فلسفه مرمت» پيش مي آيد. موضوعي كه بنده در جاهايي به آن اشاره كرده ام. فلسفه مرمت و تجربياتي كه ايران در اين زمينه دارد، مي تواند به عنوان استراتژي آموزشي معماري و شهرسازي در ايران مطرح باشد كما اين كه در جاهايي ديگر مثل مصر صورت پذيرفته است. در ايران متأسفانه كاملاً از اين قضيه غافليم و هنوز داريم از نيم خورده ها و پس مانده هاي اروپا و آمريكا در زمينه مرمت استفاده مي كنيم. سرمايه گذاري مملكت ما هم متأسفانه- آگاهانه يا ناآگاهانه- به همين سمت (يعني پرداختن به همان پس مانده ها) پيش مي رود.
* در آن گرايش همگاني و رشته اي و ميان رشته اي به موضوع بم، نگاه خود شما به قضيه از چه كيفيتي برخوردار است؟
- بم به طور خلاصه و خيلي موجز يك زندگي است كه در آن شهر هست، اثر تاريخي هست، آدم ها در اشكال و موقعيت هاي مختلف اجتماعي هستند، پديده هاي گوناگون اقتصادي، ذهنيات، طبيعت، منابع و محيط زيست و... هست. بايد به اين پرسش پاسخي درست داد، كه بازسازي اين زندگي با چه روش ها و چه ابزارهايي امكان پذير است و گرنه بدون توجه و تمركز روي اين پرسش ممكن است بازسازي ساختمان ها جنبه تخريبي بيشتري داشته باشد تا سويه سازندگي. چون امكان دارد ما به ظاهر ساخت و ساز كنيم، ولي ساختارهاي اجتماعي، محيطي، اكولوژيك، اجتماعي، فرهنگي، تاريخي و... را از بين ببريم. اين تهديدي است كه در بازگشت و بازسازي ناقص و ناقض زندگي به بم وجود دارد.
* اين تهديد- اين ساخت و ساز- چگونه ساختني است كه نتيجه اش مي تواند تخريب باشد؟
- ساختارهاي مختلفي كه درباره بم برشمرديم، به مرور زمان با هم سازگار شده اند و تبديل به واحدي زنده و منسجم به نام بم. حالا اگر شما بخواهيد ساختارهاي قبلي را ناديده بگيريد و يك ساختار و ارگانيسم ناشناخته اي را به آن تزريق و تحميل كنيد، ممكن است پاسخ مثبتي نگيريد.
* اينجا يك بحث «روش شناسي» پيش مي آيد و يافتن روشي صحيح براي بازسازي بم...
- ما براي اين كه روشي مناسب بيابيم بايد دو مؤلفه را در آن جست وجو كنيم، كه يكي «اصالت» به معناي هويت، بودن، وجود و اگزيست است و يكي هم «پيوستگي»، كه ساختارهاي بازمانده را به هم متصل و مرتبط كند. ما وقتي به اصالت و پيوستگي در روش برسيم، ديگر دغدغه شكلي (فرماليستي) و سازگاري ساختارهاي باز توليد شده جديد را نخواهيم داشت.
* با اين حساب شما روند اين نمايشگاه را چطور ارزيابي مي كنيد؟
- روند اين نمايشگاه از خلاقيت دوربين عكاسي آغاز مي شود كه متكي به نگاهي است تاريخي و زمانمند. بعد به واقعيتي به نام زلزله مي رسد، كه باعث گسترش ابعاد انساني موضوع مي شود. بنابر اين هنرمند هم دوباره به اين ميدان وسيع ايجاد شده بازمي گردد و سعي دارد كه با استفاده از دوربين وارد مرحله بازسازي شود و پديده جديد و بازمانده را به طور مجدد به تصوير بكشد. يعني اتفاقي كه در همين نمايشگاه افتاده است.
* نتيجه اين بينش و بازبينش را در عكس هاي اين نمايشگاه چطور مي بينيد؟
- جوهر اين عكس ها «معماري» و «نور» با واسطه «زمان» است. عكاس ارتباط بين نور و توده را از طريق زمان برقرار كرده است و شكل نهايي حاصل اين تعامل است. عكس ها با ويژگي هايي كه برشمردم، توانسته اند در محتواي معماري سوژه عميقاً نفوذ كنند. چون محمل زماني و نوري دارند، كه دو عنصر نافذ است. به عبارتي ما اگر بخواهيم درباره معماري بم حرف بزنيم، بخشي از آن را كه نمي توانيم بازگو كنيم و به حرف در بياوريم، نمايشگاه نشان مي دهد.
* تقابل موجود در دو قطب انتزاعي و غيرانتزاعي نمايشگاه را چگونه تحليل مي كنيد؟
- اينجا و در اين نمايشگاه شما حركتي مي بينيد از موضوعي رئال، كه يك روشنايي معمولي و موجود معرفي مي شود و سير مي كند به سمت اشكالي كه با نورهاي تنظيم شده، تحليل مي شود و به سوررئال ميل مي كند. اين يك نمايشگاه است كه عكاس در آن به يك زيبايي شناسي زمانمند و تاريخي (نه مقطعي) پرداخته است. پس اينجا هم باز محور زمان تكليف زيبايي شناسي را روشن مي كند. بنابر اين زيبايي شناسي اين عكس ها در رديف يا از جنس زيبايي شناسي سينما، موسيقي، شهرسازي و... قرار مي گيرد و به جزئيات عكس ها و رويه ظاهري آنها تقليل پيدا نمي كند. براي رسيدن به واقعيت و يا شناخت آن، ما دو راه داريم كه يكي «تحليلي» است و يكي هم «تركيبي». در عكس هاي اين نمايشگاه و در آن بخشي كه انتزاعي و تجريدي است، استنباط و رويكردي تحليلي وجود دارد. در باقي و بيشتر عكس ها اما، اين شناخت و اين نگاه تركيبي است و گاه صورتي از عملكرد تحليلي هم پيدا مي كند.
* فكر مي كنيد چقدر واقعيت بم روي عكاس و عكس هاي اين نمايشگاه تأثير گذاشته و او را به سوي نگاهي اين چنين سوق داده است؟
- به همان نسبتي كه ارگ تاريخي بم حاصل يك فرايند عميق و طولاني انساني و طبيعي است، تأثيرات متقابلي روي ناظرين و بررسي كنندگانش دارد و آنها را تحت تأثير قرار مي دهد. به عبارتي هر چقدر ناظرين به قصد بازسازي آن مي آيند، خودشان هم ساخته مي شوند. بنابر اين مي توان گفت كه گذشته از خلاقيت عكاس، مقدار زيادي از خط و ربط هاي اين نمايشگاه را خود معماري ارگ تاريخي بم به وجود آورده است.
* و بالاخره اين كه چه ارزش هايي باعث جهان شمولي ارگ تاريخي بم شده است؟
- به طور خلاصه مي شود ارزش هاي بم را اين گونه جمع بندي كرد كه به عنوان يك پديده مدني و يك سطح خاصي از فرهنگ- كه همان فرهنگ شهرنشيني باشد- توانسته يك بومه انساني، مطلوب، ظريف و زيبا را در محيطي به ظاهر خشك و خشن و تهي به نام كوير لوت- كه برخي آن را به عنوان يكي از خطرناك ترين معابر دنيا مي شناسند- ايجاد كند. اين يعني الگوي صلح با زمين، الگوي زندگي با زمين و پرورش در دامن زمين. همين خاصيت ها هم باعث شد كه بم حتي از زلزله نيز سودهاي لازم را ببرد. اكثر قنوات بم در رابطه با گسل حاصل از زلزله شكل گرفته و اين پهنه هاي سبز و اكولوژي شهري را به وجود آورده است. اين الگوي زندگي مورد نظر تمام كساني است كه نسبت به آينده زمين بيمناكند. كساني كه از آلودگي ها، از جنگ ها، از استهلاك منابع زيستي و از خشونت ها به نام زندگي پرهيز مي كنند و سعي در همزيستي با آن دارند و آن را به عنوان يك ميراث مشترك جهاني مي خواهند براي آينده حفظ كنند. كره اي كه هم تاريخي است و هم طبيعي است و هم زنده و حياتمند. چيزي كه ما نظير آن را در حال حاضر هيچ گوشه اي از كيهان سراغ نداريم.