هيوا مسيح
|
|
چهره من
اين آبها
هميشه اين آبها چهره منند،
لغزيده از كودكي هاي بي سؤال
درخشيده در امروز پر از بهانه هاي زندگي
بهانه هاي مرگ.
چهره من اين است:
آبي كه هميشه، هميشه چهره ام مي ماند
هم در كاسه آبي درويش
هم در كاسه آبي در تابستان قرن هاي بعد
كه تو تشنه مي آيي.
چهره من آب مي ماند
وقتي كه آهسته خودش را آرام خم مي كند
به قلمرو بي شكل و بي صورت خاك.
چهره من عاقبت اما اين است:
خاكي خيس
كه كاسه آبي بزرگ نوشيده در قرن هاي دور
كه تو خسته مي آيي.
غوكي كه منم
شبي دورتر از بسياريِ آدمي
مرا به باران هاي بعد سپرد
گياهي كه در برف مرد
گياهي منتظر
كه از آفتاب بي دريغ
دستور مي گرفت
و من چقدر قطره بودم از كودكي هاي باد
در خودم، با خودم،
تا كاسه آبي كه -تنهاترين پيامبران عاشق را
به شهرهاي نبوت دور برد.
پيامبراني كه در باد نوشتند:
تماشاي اين همه زندگي
كه از اولين قطره ها آغاز شد
صبري زياد مي خواهد
صبري زياد در پيراهن ايوبي كه شماييد
كه نگاه كنيد، بگوييد.
از ابتداي آب، تا داغ تشنگي.
دوباره تشنگي
و من كه در بعدِ باران ها هنوز راه مي روم
تمام تشنگي كه شدم
پياله بر خاك زدم هزار سالِ تشنگي
و آب
از زمزم ناگهان دشتي، چاهي، كتابي، شعري
پر زد
كه آشيان ناله هاي بزرگ بود
و پيامبران در باد نوشتند،
گذشتن از صحراي اين ناله هاي بزرگ
پيراهني صبور مي خواهد
چتري رفيق .
خواب هشياري مي خواهد
گوشه اي خرابات آزاد.
كنج خانه اي بي برق مي خواهد
با پنجره اي بزرگ از ماه.
و امشب
شبي ست دورتر از بسياريِ آدمي
كمي دورتر از باران هاي بعد
كه فهم آن گياه منتظر
سر از سقف برف بيرون مي آورد
بيرون مي آيم از سقف صبر
و باد، مي وزم بر چاه هاي دور و پرده هاي شما .
خيس، مي چكم به خواب هشيارتان، تشنگي.
و شعر، مي خوانم آرام
زير چترهايتان رفيق
و راه مي روم به آن سوي آب، تشنگي گياه.
شايد پيامبران در ماه نوشتند:
شبي دورتر از بسياريِ جهان
غوكي به فهم آب رسيد.
پارسايي در شهر
آن شيخ هزار ساله كه دي،
با چراغ و كاسه آب
به گرد شهر مي گرديد
من بودم.
باز آمده ام
هزار ساله باز آمده ام
و امروز با رانه اي جديد
به گرد شهرهاي شما
به گرد شانه ها و خيالات شما
به تاريكي كوچه ها و كلمات شما
به بغض تا هميشه ماندگار شما
مي آيم مي گردم
بوق مي زنم
چراغ مي اندازم
و عبور مي كنم
با موسيقي بزرگي از آبهاي قديم.
عبور مي كنم
آهسته گاه چون باد در موهاي كودكان .
عبور مي كنم گاه
ساده چون پارسايي غريب
و شما مثل هميشه خيال مي كنيد
در رانه جديد
جواني سر به هواي اين دنياست
كه شوخ و بي خيال آدمي و خدا
عبور مي كند تند.
باشد، شما خيال كنيد
من هم هزار ساله عبور مي كنم
مي گردم به گرد اين جهان كه گيج مي چرخد
گاه در شما غريب
گاه در خودش عجيب .
از مجموعه زير چاپ «كتاب آب»
|