گفت وگو با دكتر علي شيخ الاسلامي پيرامون عرفان حضرت امام خميني(ره)
فروغ رخ ساقي
|
|
ياسر هدايتي
امام خميني در ساحت و مرتبه اي از كمال بودند كه فقاهت ايشان با عرفان و سياست و اجتماعيات ايشان نه تنها مغاير نبود بلكه به خوبي تلفيق شده بود و اين جلوه اي از كمالي است كه ما در حضرات معصومين(ع) نيز مي بينيم
اشاره:
يكي از وجوه برجسته شخصيت چند وجهي حضرت امام خميني(ره) وجه عرفاني ايشان است. اين وجه را كه به نوعي سيطره اي تام بر تمام ابعاد وجودي ايشان دارد، شايد بتوان نقطه كانوني تمامي رفتارهاي بيروني و دروني شخصيت ايشان دانست. حضرت امام با تحصيل نظري عرفان و سلوك روحاني شخصي كه براي خود داشتند، غير از تأليف و تصنيف چند اثر عرفاني، تأثير بسياري نيز بر جان مشتاقان آهنگ و كلام خويش نهادند و آتش سينه جوانان سلحشور و مردمان انقلابي ميهن اسلامي را با لهيب عشق به معشوق ازلي و ابدي تا هميشه تاريخ انسان، شعله ور ساختند. به مناسبت ۱۴ خرداد ماه، روز رحلت بزرگ عارف و اصل انقلاب؛ به خدمت حجه الاسلام دكتر علي شيخ الاسلامي از مدرسان و محققان عرفان و ادب اسلامي، رسيديم تا پيرامون شخصيت و وجوه انديشگي عرفاني حضرت امام خميني (رض) گفت وگويي داشته باشيم.
* آقاي دكتر در ابتدا، راجع به شخصيت عرفاني حضرت امام(ره) از آغاز تلمذ عرفان نظري تا چگونگي سلوك عملي و روحاني ايشان و همچنين راجع به استادان گرانقدري كه در اين تلمذ و سلوك، از وجودشان بهره برده اند، صحبت كنيد.
- حضرت امام، شخصيت جامع الاطرافي بودند و يكي از ابعاد شخصيت ايشان، همان مقام عرفاني ايشان بود كه معروف و مشهور است. ايشان در مشرب عرفاني به عرفان و مكتب عرفاني محي الدين عربي نزديكند: به اين معنا كه از مجموعه آثار مكتوب و ملفوظ عرفاني كه دارند، استفاده مي شود كه ايشان در تعقيب آراء ابن عربي در مسائل عرفان نظري و عرفان عملي همان راه را دنبال كردند. اما استاد مستقيم ايشان كه خودشان در شرح حال خود بيان مي كند؛ مرحوم آيت الله شاه آبادي (رضوان الله تعالي عليه) بوده است كه امام به ايشان مراجعه مي كنند و درخواست درسي از ايشان مي كنند و وقتي سؤال مي شود؛ چه درسي؟ مرحوم آقاي شاه آبادي بيان مي كنند: فلسفه و امام مي گويند: من آمده ام تا عرفان را پيش شما بخوانم. و اينچنين عرفان نظري را تحت تعليم ايشان فرا مي گيرند. در مقام عرفان عملي هم سير و سلوك معنوي ايشان، همان معنويت آيين مقدس اسلام است و چيز تازه و اضافه اي، نسبت به آن ندارند. كتاب چهل حديث ايشان به خوبي نشان مي دهد، ايشان در مقام ورع، زهد و در مقام فضائل اخلاقي به نوعي سازندگي شخصي پرداخته اند و همان معنويت بعدها در حركت انقلابي و رهبري سياسي ايشان منشاء اثر است.
* راجع به آثار عرفاني حضرت امام خميني، چه آثاري كه به صورت مستقل نگاشته شده و چه تعليقاتي كه بر كتب مهمي، مانند مصباح الانس فناري و فصوص الحكم زده شده، توضيح دهيد.
-كتاب «مصباح الهدايه» ايشان از آثار وزيني است كه بحث از خلافت و ولايت را به زيبايي و گستردگي معتنابهي، دنبال كرده اند.
همچنين مسئله انسان كامل در مشرب عرفان و اينكه اين انسان كامل در چهره نبي و ولي ظهور مي كند و در حقيقت شخصيتي كه مي تواند تبلور و تجسد انسان كامل با همه خصوصيات عرفاني اش باشد، شخص مبارك خاتم است و مظهر ولايت تامه ايشان، امام امير المومنين(ع) و حضرات معصومين(ص) هستند. بنابراين كتاب اصلي تأليفي امام در عرفان «مصباح الهدايه الي الخلافه و الولايه» است كه كتاب ارزنده و سودمندي براي راهيان راه معرفت در عرفان نظري است. كتاب ديگر ايشان شرح دعاي سحر است. در مشرب عرفان اسماء الهي موضع مهمي دارند و در حقيقت علم الاسماء امتيازي است كه خداي عالم به آدم خليفه خود در زمين داده است.
بزرگان ما غالباً به شرح اسماء الهي مبادرت كرده اند. با توجه به روايات و احاديثي هم كه در اين زمينه داريم، احصاء اسماء حسني الهي، موجب دخول در بهشت مي شود و دعاي سحر كه دعاي مباهله نيز ناميده مي شود؛ انشاء حضرت امام باقر(ع) است كه امام علي بن موسي الرضا(ع) آن را نقل فرموده اند. بر اين دعا شرح هاي متعددي نگاشته شده و همچنين بر اسماء الهي كه بيشترين آن، شرح اسماء حاج ملاهادي سبزواري در شرح جوشن كبير است كه بحثي تفصيلي دارد. از علماي معاصر نيز به شرح دعاي سحر پرداخته اند، از جمله مرحوم آيت الله سيدابوالحسن رفيعي قزويني كه استاد امام هم بوده اند. شرح دعاي سحر امام كه شرحي مفصل است؛ دومين اثر عرفاني ايشان به حساب مي آيد. حضرت امام تعليقاتي بر (مقدمه قيصري) و (فصوص) ابن عربي نيز دارند. اين تعليقات نيز از آثار بسيار ارزنده عرفاني امام است بخصوص كه به هر حال غير از تقرير آراء و نظريات ابن عربي و قيصري امام به همراه تعليقات و توضيحات، نظرهاي اختصاصي هم دارند.
* حضرت امام با اينكه تحت تأثير مكتب ابن عربي هستند و ارادتي هم به ابن عربي دارند، تا جايي كه از ايشان به عنوان (شيخ اكبر ما) ياد مي كنند، اما بارها در حين تقرير نظريات او يا نگاشتن تعليقات بر آثارش، مكرراً به ايراد و جرح نظريات او مي پردازد. لطفاً به جايگاه امام در عرفان نظري بپردازيد.
- خاصيت بزرگان علم و معرفت در عالم اسلام همين است كه با حفظ احترام اساتيد، چه در مباحثات شفاهي و چه در تعليقات كتبي، از بيان آنچه كه در ديدگاهها به آن معتقدند، پرهيز ندارند و آن را خلاف احترام نيز نمي دانند. امام در ساخت عرفان نظري به ابن عربي خيلي علاقه مند هستند، اما همان طور كه در تعليقات ديده ايد به عنوان مثال، در جايي رسماً درباره داوود قيصري مي گويند: به اصل مطلب نرسيده است و اين مطلب در اينجا تمام نيست؛ البته گاهي خودشان هم اشاره مي كنند كه من هم اكنون به توضيح مطلب در اين فرصت كوتاه و در اين محل مخصوص نمي خواهم بپردازم، به هر حال از مجموعه تعليقات ايشان استفاده مي كنيم كه جايگاه امام در شناخت عرفان نظري، فوق العاده بالاست. با آثار ابن عربي به خوبي آشنا بودند؛ تاريخ تحول عرفان نظري را به خوبي مي دانستند. حضرت امام گاهي اشارات و تلويحاتي در مباحث عرفان نظري دارند كه اهل فن به خوبي مي توانند از آن اشراف و آگاهي مستمر و دائمي به مباحث عرفاني صاحب تلويح و اشاره را دريابند.مانند اينكه گاهي در فقه از فتوايي، عظمت صاحب فتوا را درمي يابيم، در مباحث عرفاني هم گاهي اشارتي كافي است كه اهل معرفت را به موضع اشاره كننده آشنا كنند.
(تلقين و درس اهل نظر يك اشارت است
كردم اشارتي و مكرر نمي كنم)
*آقاي دكتر به نظر مي رسد بعضي از اين ايراد و جرح ها از منظر عرفان شيعي است كه بر عرفان ابن عربي كه اهل سنت و جماعت است وارد شده، راجع به اين مقوله توضيح دهيد.
- دنياي عرفان شيعي ظرافت، معنويت، لطافت و نورانيتي بسيار متفاوت با دنياي عرفان اهل سنت و جماعت دارد.
جوهره همه مباحث عرفاني ولايت است و حتي عرفاي اهل سنت و جماعت نيز، بابي را درباره ولايت در آثار خود گشوده اند و بحث هاي ولايي كرده اند. ما تاريخ بحث از ولايت را به حكيم ترمذي، صاحب كتاب «ختم الولايه» منتهي مي دانيم. در «فتوحات مكيه» نيز ابن عربي به شرح سؤالات حكيم ترمذي، درباره ولايت و ختم ولايت پرداخته است.اما ديدگاه شيعه در مسئله ولايت، ديدگاهي تنزيهي است. شيعه معتقد به امامت امام معصوم و صاحب ولايت كليه است. شيعه منصب امامت و جانشيني پيغمبر را در رديف منصب نبوت مي دانند به استثناي استقلالي كه پيامبر در رسالت و نبوت دارد، اما ولي معصوم تابع رسول و نبي اكرم است. اين ديدگاه، متفاوت از نگاه اهل سنت و جماعت است و همين طور كه فرموديد امام خميني از اين عزت و عظمت عرفاني برخوردارند كه سرچشمه و منشاء تلقيهاي عرفاني ايشان، همان ولايت اهل بيت عصمت و طهارت و بهره گيري از وحي، قرآن و عترت است. چيزي كه در طليعه وصيت نامه شان به آن تصريح مي كنند كه: «ما إن تمسكتن بهما لن تضلو ابدا»
پس امام مايه هاي عرفاني و معنوي خود را از قرآن و عترت گرفته اند و ذوق و ظرافتي كه در عرفان شيعي، با آن همه احاديث و روايات عرفاني، احوال و مواجيدي كه حضرات معصوم(ع) و شاگردان مخصوص و پيروان مكتب آنها داشته اند؛ همه زمينه هاي خوبي بوده كه امام به نحو احسن از آن استفاده كنند.
* يكي از مفاهيمي كه در عرفان اسلامي، بسيار مطرح شده مفهوم عشق است و اين مفهوم مبدأ و منشأ نظريات گوناگوني نيز شده، نظرياتي مانند: پيدايش كثرت از وحدت و بازگشت اين كثرات در قوس نزول و غيره... حضرت امام هم از منظرهاي گوناگوني به اين مفهوم توجه كرده اند. گاهي براي آن اقسامي قائل مي شوند. از آن تعبير به حب و محبت مي كنند و نقش با اهميت و گسترده اي نيز در كائنات براي آن قايلند، تا جايي كه در غزلي مي فرمايند:«من چه گويم كه جهان نيست به جز پرتو عشق». با اين مقدمه ممنون مي شوم اگر درباره نقش آفريني عشق در نظام هستي و آفرينش از نگاه حضرت امام صحبت بفرماييد.
- مقوله محبت، هم در خلقت و هم در هدايت منشأ اثر است. در جهان بيني عارفانه، اهل معرفت نظام هستي را بر پايه محبت پي ريزي مي كنند و مستند آنها هم، حديث قدسي «كنز مخفي» است؛ «كنت كنزاً مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكي اعرف». حب ذاتي است كه جلوه گري محبوب را در نظام هستي در آيينه موجودات و پديده ها رقم مي زند:
«اين همه عكس مي و نقش نگارين كه نمود
يك فروغ رخ ساقيست كه در جام افتاد»
پس نظام خلقت در عرفان نظري برپايه محبت است. ابن عربي هم مي گويد؛ «حركه العالمه ، حركه الحبيه».در عرفان عملي و در بحث سير و سلوك هم، راه رسيدن به مقام قرب الهي، عشق است. يعني تا عاشقانه اين راه را طي نكني، به مقصد نمي رسي. بنابراين چه در وجه معرفت و سير و سلوك و چه در وجه خلقت و نظام آفرينش، ما مديون محبت حاكم بر هستي هستيم.
علاوه بر اين خاصيت محبت به وحدت رسيدن محب و محبوب است، چرا كه وقتي عشق شديد شد محب همه چيز خود را به پاي معشوق مي ريزد.
«ما در خلوت به روي غير ببستيم
از همه باز آمديم و با تو نشستيم
آنچه نه پيوند يار بود بريديم
آنچه نه پيمان دوست بود گسستيم»
با توجه به احاديث قدسي اي كه در بعضي از منابع ما مثل «كلمات مكنونه» فيض كاشاني آمده است، اين رابطه محبت آميز بين خلق و خدا دو طرفه است و تعبير اهل معرفت از آن به«محابه» ناظر به همين معناي دو طرفه بودن آن است. «يحبهم و يحبونه»، «چه خوش بي مهربوني هر دو سر بي». در روايات است كه خداوند مي فرمايند: من نسبت به بند گانم، شايق ترم؛ «اني اشد شوق عليهم».
حضرت امام هم با يك چنين تلقي عرفاني در حقيقت مفسر و مبين مسئله محبت در عرفان است و جلوه هاي اين محبت را در آثار عرفاني ايشان، بسيار مي توان ديد. بخصوص در جايي كه آنجا ديگر جمع عرفان و ادب امام است؛ يعني ديوان اشعار ايشان و غزلياتي كه سروده اند. وقتي مي گويند: «فارغ از خود شدم و كوس اناالحق بزدم / همچو منصور خريدار سردار شدم» دقت كنيد كه ايشان اناالحق خود را بعد از فناي منصور مي داند. يعني كسي حق دارد كوس اناالحق بزند كه خود را در ميان نبيند و همين خويشتن را نديدن، چوبه دار خويش را بر دوش گرفتن است.
* از مسائل مهم ديگر در عرفان، موضوع انسان كامل است؛ به طوري كه بعضي از قدما مي گويند موضوع عرفان دو چيز است: توحيد و موحد، كه البته از لفظ (موحد)، انسان كامل را در نظر دارند. اولين كسي كه مسئله انسان كامل را در عرفان مطرح كرد محي الدين ابن عربي بود. انسان كامل در شريعت، در دو چهره پيامبر و امام معصوم ظهور مي كند. با توجه به كتاب حضرت امام «مصباح الهدايه الي خلافه والولايه» كه به نوعي آميزش عرفان و ديانت است. نظر حضرت امام پيرامون انسان كامل چيست؟
- تجلي خدا، در صفات جمال و جلال در انسان كامل رقم خورده است. در حقيقت معناي خلافتي كه در قرآن به آدم عرضه شده، نمايندگي در صفات جمال و جلال است. انسان آيينه اي تمام نما براي تجليات خداوند محسوب مي شود. از سويي ديگر ما در مذهب، شرط نبوت و رسالت را جامعيت مراتب مي دانيم. يعني انساني حق دستگيري دارد كه در رتبه كمال از ديگران برتر باشد، به اصطلاح اهل معرفت «فاقد شيء معطي شيء نمي تواند باشد».
پس از يك سو از ديدگاه مذهب، پيامبر و امام معصوم كامل ترين انسانهاي روي زمين هستند و بايد باشند. از سوي ديگر در تاريخ نبوت كامل ترين انسانها حضرت خاتم است، زيرا خاتميت اين معنا را با خود دارد. بنابراين امام هر دو انديشه را با خود دارد و ميانشان جمع مي بندد. هم انديشه مذهبي كه خاتم و پيامبر و امام معصوم كامل ترينند، هم نظريه انسان كاملي كه در عرفان به عنوان مظهر جمال و جلال خدا، مطرح مي شود.
اين هر دو، در ديدگاه امام با هم درمي آميزند و امام مسئله خلافت انسان را بر روي زمين از روي نمايندگي خدا و ولايت انسان را بر روي زمين بخاطر قدرت تصرفي كه در نظام عالم دارد زمينه ساز بحث انسان كامل قرار مي دهند و كتاب مصباح الهدايه بر اين اصل تنظيم شده است.
* نگاه امام به تصوف چگونه بود؟ با توجه به اينكه حضرت امام به عنوان يك فقيه جامع الشرايط و فيلسوف صاحب نظر، اهل عرفان نيز هستند و از اين منظر بسيار شبيه عرفاي متاخر شيعه كه از قطب الدين نيريزي و سيدمحمد بيدآبادي شروع مي شوند، هستند و البته از نظر اينها تصوف و عرفان دو مقوله جدا از هم هستند.
- اصولاً تا قرن پنجم و ششم هجري دو كلمه تصوف و عرفان كاركردي تقريباً شبيه هم و گاهي به جاي يكديگر داشتند؛ اما بعدها ساحت عرفان از تصوف جدا شد. تفاوت مشرب عرفان با مشرب هاي ديگر اين است كه عرفان در دنياي اسلام موجب به وجود آمدن يك طبقه مخصوص با يك سري ويژگي هايي شد كه بعدها به نام متصوفه در تاريخ اسلام ظهور و بروز كردند و آداب و آيين مخصوص به خود را بنا نهادند. به اين بخش اجتماعي و طبقه خاصي كه در دنياي اسلام پيدا شدند و يك سلسله استحسانهاي شرعي را بنا كردند، صوفيه مي گوييم. عرفان در تاريخ تحول خود از يك تكامل معنايي و محتوايي مخصوص برخوردار شده كه من طي مقاله اي مفصل آن را به تفصيل توضيح داده ام. ما دست كم در مقوله عرفان، چهار تحول برجسته و چشمگير داشته ايم كه دنياي عرفان را به طور كلي از دنياي تصوف جدا مي كند.خلاصه آن مطلب اين است كه عرفان وجه معنوي ديانت و جوهره باطني آيين مقدس اسلام است.نگاه حضرت امام هم به اين مقوله همين گونه است. ايشان ظاهراً جزء هيچ يك از سلسله هاي دراويشي و فقر نبوده اما در اينكه در كسب عرفان نظري از استاد بهره برده اند، شكي نيست. پس امام هم تابع معنويت ديانت هستند و اين ربطي به سلسله هاي تصوف ندارد. هر چند ايشان گاهي تذكر مي دهد كه نبايد به همه كساني كه در جامعه عارف يا صوفي هستند، نگاهي بدبينانه داشته باشيم. در حقيقت نازنين بيني عارفانه اقتضا مي كند، نگاه ما نسبت به افراد خوش بينانه باشد تا وقتي كه احياناً خلاف آن اثبات شود.
* همان طور كه مستحضريد امام به عنوان يك فقيه عالي و يك اهل فلسفه نيز مطرح بودند. با توجه به چالش فكري كه از ديرباز در فرهنگ اسلامي، مابين فقها، فيلسوفان و عارفان وجود داشته و دارد، اين سه منش چگونه در وجود ايشان به نحوي نيكو جمع شده بود؟
- اصولاً ابعاد و نواحي وجود آدمي در بعضي از مراتب كمال قابل جمعند و اين گونه نيست كه به كلي با هم بيگانه باشند. امام خميني در ساحت و مرتبه اي از كمال بودند كه فقاهت ايشان با عرفان و سياست و اجتماعيات ايشان نه تنها مغاير نبود بلكه به خوبي تلفيق شده بود و اين جلوه اي از كمالي است كه ما در حضرات معصومين(ع) نيز مي بينيم؛ چنانكه آن شاعر برجسته در وصف اميرالمومنين، علي(ع) مي گويد: «جمعت فيك صفات الاضداد». علي هم يك قهرمان است، هم يك مهربان، هم رهبر سياسي مردم است و هم دستگير معنوي مردم و اين نقطه اوج كمالي است كه براي اولياي بزرگ خدا حاصل شده و ما جلوه هاي آن را در علماي بزرگ و از آن جمله امام مي بينيم.
* يكي از تعريفهايي كه عرفا و محققين عرفان از عرفان داده اند تعبير آن به جهان بيني است. اين جهان بيني با جان عارف جريان مي يابد و در تمامي احوال دروني و بيروني او نمود دارد. حضرت امام به عنوان رهبر سياسي يك كشور با موقعيت خاص ايران چگونه اين جهان بيني را كه در ذات خود وحدت مدار است با نگاه سياسي خود با آن تكثرمحوري ذاتي سياست جمع مي بستند؟
- انديشه عرفاني جمع ميان كثرت و وحدت است. نگاه اجمال و تفصيل به هستي است. انسان كامل از افقي كه به جامعه نگاه مي كند در عين اينكه آنها را متكثر مي بيند، آنها را به يك مركز واحدي كه نگاه دارنده و مدبر همه آنهاست، منتهي مي بيند. بنابراين اگر عرفان نوعي درون گرايي و با خلوت خويش به سراغ خدا رفتن است، سياست نوعي برون گرايي آفاقي براي رسيدن به مبدأ اعلاست، اين معنا در اوج كمالش، در اسفار اربعه اي است كه در سفر چهارم، سالك به كمال رسيده را برمي گردانند تا از خلق خدا دستگيري كند.سياست، تجلي كثرت گرايانه وحدت انسان كامل در بردن ديگران به سوي خداست.
|