نگاهي به كتاب افسانه سيزيف اثر آلبركامو
بهتر است زندگي كرد
«افسانه سيزيف» از جمله آثار مطرح آلبركامو است. او در اين كتاب در نهايت حكم صادر مي كند كه زندگي كردن بهتر از خودكشي است، اما براي فهم و دريافت اين اصل، كامو راه درازي را در كتاب طي مي كند. او چگونگي به پوچي رسيدن را بيان مي كند و از آنجا به شرح و بسط پوچي مي پردازد و پس از آن رابطه خودكشي و پوچي است كه مورد نظر او قرار مي گيرد. در بررسي اين رابطه است كه كامو به نفي آن حكم مي دهد و معتقد است اگر حتي براي زندگي كردن نتوان دليلي يافت اما زندگي كردن بهتر از خودكشي است.
«افسانه سيزيف» را علي صدوقي، محمدعلي سپانلو و اكبر افسري با همكاري يكديگر ترجمه كرده اند و انتشارات دنياي نو آن را منتشر ساخته است.
|
|
مريم طاهريان
«آلبركامو» در افسانه سيزيف به مقوله پوچي، زندگي، مرگ و اميد مي پردازد. در افسانه سيزيف با جدال بين مرگ و زندگي، خودكشي و اميد روبرو مي شويم. كامو مي خواهد رابطه پوچي و خودكشي را دريابد.
او مي خواهد بداند كه آيا انسان پوچ توانايي زيستن در اين دنياي پوچ را دارد؟ و اگر دارد اين توانايي را از كجا بدست آورده؟ و آيا انسان بدون دريافت پوچي توانايي زيستن دارد؟
كامو در افسانه سيزيف به اين سؤالات كه زائيده ذهن خود اوست پاسخ مي دهد و به بررسي جنبه هاي مختلف پوچي، اميد و خودكشي مي پردازد. «هرگز خودكشي را جز بيان يك پديده اجتماعي توضيح نداده اند، برعكس در اينجا موضوع شروع رابطه ميان انديشه انفرادي و خودكشي مطرح است» ( صفحه ۵۱ كتاب) .
در اينجا «كامو» نمي خواهد به بررسي جنبه هاي اجتماعي خودكشي بپردازد بلكه مي خواهد از نگاه فردي به اين موضوع بنگرد و رابطه تفكر و مرگ را بررسي كند. خودكشي انساني كه فكر مي كند، تنها فكر مي كند و به تدريج به تحليل مي رود. اما اين نوع خودكشي براي انسانهاي اهل انديشه است. افراد عادي به ندرت از روي تفكر خودكشي مي كنند.
غالباً يك احساس دروني فرمان خودكشي را مي دهد و احساس اكثر انسانها بر عقلشان غالب است و احساسي عمل مي كنند. دليل غالب خودكشي هايي كه در جامعه مطرح مي شود ناشي از اندوه هاي دروني و يا بيماريها و رنجهاي حسي است. اما «كامو» در افسانه سيزيف فرض را بر خودكشي با تفكر قرار داده است. او خودكشي را اعتراف به درك نكردن اصل زندگي و نفهميدن واقعيات آن مي داند. «خود را كشتن به يك معني اعتراف است» (صفحه ۵۲ كتاب)، اعتراف به درك نكردن واقعياتي كه هر چند دشوارند اما وجود دارند و از بدو پيدايش هستي وجود داشته و به مرور زمان به عادتهاي روزمره تبديل شده است. كامو عادت را اولين فرمان هستي به زندگي معرفي مي كند كه تكرار اين عادتها را دليلي براي پي بردن به نبود دليلي عميق براي زندگي و دانستن بيهوده زيستن و بيهوده رنج بردن از بودن در دنيا مي داند. «قبل از اينكه ما به فكر كردن خو كنيم به زندگي عادت مي كنيم» (صفحه ۵۵ كتاب).
براي عادت نكردن به روند زندگي بايد انديشيد و اگر نيروي انديشيدن به زندگي جايگزين عادت به زندگي شود، زيستن رنگ و بوي اميد به خود مي گيرد و با اميد است كه روند زندگي از يك راهپيمايي خسته كننده و يكنواخت به يك جهش باهيجان تبديل مي شود.
به عقيده «كامو» آنان كه با اميد مي زيند، با تفكري عميق تر به زندگي مي نگرند كه فراتر از زندگي عادي بسياري از انسانهايي است كه به زنده بودن عادت كرده اند: «اميد به زندگي دلگيري كه بايد لياقت آن را داشت، يا تقلب آنان كه براي خويش زندگاني نمي كنند، بلكه به خاطر انديشه بزرگي كه از زندگي تجاوز كرده و بدان معني و مفهوم ديگري مي دهد و خلاصه به زندگي خيانت مي كند، مي زيند.» (صفحه ۵۵ كتاب).
به عقيده كامو بايد در باب خودكشي و پيمودن اين سير تا مرگ صادق و منطقي بود. بايد ديد چه ارتباطي بين پوچي و مرگ وجود دارد و آيا مي شود اين دو را با منطق به يكديگر ربط داد.
«آيا پوچي مستلزم آن است كه به وسيله گريز و يا خودكشي از آن فرار كرد؟ آيا پوچ دستور مرگ مي دهد؟» (صفحه ۵۶ كتاب) .
پاسخ اين سؤالها را كامو در افسانه سيزيف داده است.
احساس پوچي مي تواند جزئي از احساسات هر انساني باشد، احساسي كه از ابتدا قلبي نيست بلكه تحت شرايطي تكرار مي شوند و آهسته آهسته جزئي از احساسات آدمي مي شود. اما بايد ديد مي توان با اين احساس منطقي برخورد كرد. عقيده كامو اين است كه «هميشه منطقي بودن آسان است ولي تا آخر منطقي بودن تقريباً غيرممكن است. اشخاصي كه بدست خود مي ميرند، شيب احساسات خود را تا انتها تعقيب مي كنند» (صفحه ۵۶ كتاب) .
كارهاي تكراري خسته كننده هر روز تكرار مي شود و ناگهان انسان به خود مي آيد و مي پرسد چرا؟ چرا بايد اين اعمال هر روز انجام شود؟ و همين اظهار خستگي از زندگي اولين علامت پوچي است كه اگر راه را تا به آخر بپيمايد به خودكشي يا اصلاح دروني مي انجامد.
پس خستگي يك تلنگر است كه مي تواند آغازگر احساس پوچي باشد. اما مي توان با اميد به فرداها و وعده هاي خيالي به زندگي ادامه داد كه اين نيز براي «كامو» كافي نيست. «فردا او آرزوي فردا را مي كند در صورتي كه همه وجودش آن را رد مي كند. اين عصيان طبيعي انسان، پوچي است» (صفحه ۶۲ كتاب) .
انسان پوچ هرچه را كه در طبيعت وجود دارد دريچه اي روبه پوچي مي داند گرچه نمي تواند عظمت دنيا و اين همه راز و رمز موجود در آن را انكار كند، اما همه اينها را كافي نمي داند و در واقع توانايي درك صحيح از دنياي پيرامون خويش را كه اين همه روشن و واضح و مسلم است را ندارد. در واقع «كامو» هرچه بيشتر در دنيا تجسس مي كند به پوچي نزديكتر مي شود و تنها چيزي كه از كنكاش و جستجو در دنيا برايش روشن و واضح است پوچي بي اندازه است.
«اگر يكبار بتوان گفت: اين روشن است، همه چيز آزاد خواهد شد. اما اين مردمان اعلام مي كنند كه هيچ چيز روشن نيست و سراسر هرج و مرج و بي نظمي است و انسان فقط روشن بيني خود را و شناسايي صريح ديوارهايي كه او را احاطه كرده اند، حفظ مي كند» (صفحه ۷۸ كتاب) .
به عقيده «كامو» آنان كه خودكشي مي كنند به نوعي خويش را انكار مي كنند و او به دنبال دليلي است براي آنان كه خويش را انكار مي كنند، بنابراين به بررسي تأثير روح، مذهب و عقل در رابطه با پوچي مي پردازد و با بررسي نظريه هاي كي يركه گارد، هوسرل و... به دنبال مطلبي براي فلسفه خودكشي است كه خود به آن علاقه مند نيست «من به خودكشي فلسفي علاقه مند نيستم اما به خودكشي ساده علاقه مندم. مي خواهم فقط آن را از تألماتي كه دربردارد پاك كرده، منطق و تقوايش را بشناسم» (صفحه ۱۰۳ كتاب) .
به هر حال نظريه هاي كي يركه گارد، و... آنچه كامو مي خواهد بداند نيست. او مي خواهد بداند آيا صحيح است كه اگر عقل و منطق به واسطه پوچي فرمان مرگ مي دهند، پذيرفت يا نه؟
انسان پوچ تنها آنچه را كه لمس مي كند و آنچه كه در برابرش مقاومت مي كند را حس مي كند و نمي تواند آنچه را كه حس نمي كند بپذيرد، ليكن با تمام چيزهايي كه حس مي كند به مخالفت برخاسته. كامو تأثير وجدان را در اين امر دخالت مي دهد و به تأثير وجدان ميان گسستگي دنيا و روح آدمي مي پردازد و عقيده دارد چيزي جز يك وجدان جاويد و متجدد نيست كه در اين كشاكش مابين اين دو قرار گيرد.
كامو در بحث «اختيار پوچ» به سؤالات خويش پاسخ مي دهد و همه چيز را برايمان روشن مي كند و بيان مي دارد جدال بين آنچه كه درك مي كنيم و آنچه واقعيت با آن مخالف است زيباترين جدالهاست و چيزي لذت بخش تر از تماشاي مقابله انسان با دشواريها وجود ندارد، زيرا تنها انسان است كه قادر به انجام چنين كاري است و پوچي اين انگيزه را به آدمي مي دهد.
كامو با بيان سخن «نيچه» كه مي نويسد: «به وضوح به نظر مي رسد كه چيز عمده آسمان و زمين، اطاعت طولاني است و در همين جهت به مرور زمان چيزهايي منتج مي شود كه زحمت زيست را ارزشمند مي كند مانند فضيلت هنر، موسيقي، رقص، عقل و روح و چيزهايي كه باعث تغيير شكل مي شود، چيزهايي ظريف و ديوانه وار و ملكوتي...»، به اين نتيجه مي رسد كه انسان پوچ مي تواند خويش را محك بزند و در زيستن خود را بسنجد، اما خودكشي انسان را محدود مي كند و انساني كه راهش با دريافت پوچي به خودكشي ختم مي شود در واقع به پايان منطقي خود نمي رسد بلكه حدود را قبول مي كند و پايان همه چيز را مي پذيرد و براي آينده خويش هول انگيزترين راه را برمي گزيند و خود را به جايي مي رساند كه در آنجا حتي پوچ را نيز منحل ساخته و «كامو» با اين عمل موافق نيست، او عقيده دارد «انسان پوچ قادر است فقط ضعيف و درمانده كند و خسته و درمانده شود. منتهي، پوچ كششي از براي نگهداري يك كوشش مايل به تنهايي است زيرا مي داند در اين وجدان و در اين عصيان هر روز شاهد حقيقتي است و آن هم ستيزه جويي است.»
در هر حال بايد زندگي كرد و با زيستن است كه پوچي را درمي يابيم و اين پوچي است كه به زيستن معني مي دهد. بايد بارهاي سنگين زندگي را بر دوش كشيد و به پوچي زيستن پي برد، اما مقاومت كرد، ستيز كرد و پوچي زندگي را به رخش كشيد، همانند كاري كه سيزيف در افسانه سيزيف مي كند: «خدايان،سيزيف را محكوم كرده بودند كه پيوسته تخته سنگي را تا قله كوه بغلتاند و از آنجا آن تخته سنگ با تمام وزن خود پائين مي افتاد. خدايان به حق انديشيده بودند كه از براي گرفتن انتقام تنبيهي دهشتناكتر از كار بيهوده و بي اميد نيست » (صفحه ۱۹۳ كتاب) .
سيزيف به خوبي پوچي را دريافته و براي تحقير خدايان كه او را محكوم به انجام اين كار بيهوده كرده اند به زيستن ادامه مي دهد. در نظر او همه چيز به خوبي پيش مي رود و هر چند كار او طاقت فرساست و غم انگيز، ليكن اين كار بيهوده و تحقير اين كار بيهوده نيز مختص به اوست و پيروزي نيز از آن اوست زيرا عمل او تحقير خداياني است از سوي انساني كه ماندن در زمين و پوچ بودن را به مرگ و تهي بودن از هر چيز، حتي پوچ ترجيح داده است.
عقيده كامو درباره زندگي اين است: «زندگي هر چقدر هم كه معني نداشته باشد، باز بهتر است زندگي كرد. زندگي كردن به طور كلي قبول يك تجربه و يك سرنوشت است با سعه صدر. اگر اين سرنوشت را پوچ بدانند زندگي نخواهند كرد مگر اينكه بكوشند و اين پوچ را كه وجدان برملايش مي سازد در مقابل خويش حفظ نمايند.» (صفحه ۱۰۸ كتاب)
در هر حال بايد خود كتاب و ديگر آثار كامو را مطالعه كرد و حتي بهتر است با عقايد چستوف فيلسوف روسي، كي يركه گارد، هايدگر و ديگران نيز آشنايي داشت تا بتوان آلبركامو و آثارش را بهتر شناخت.
|