دوشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۴۰۰
گپ و گفتي با محمد ايوبي
هيچ خاطره اي از شهر شما ندارم
009240.jpg
امير مهنا محمد ايوبي متولد ۱۳۲۱ شهرستان اهواز است. اين نويسنده كه تاكنون بيش از ده كتاب را روانه بازار كتاب كرده به تازگي رماني سه جلدي تحت عنوان «آواز طولاني جنوب» را به چاپ رسانده است. با محمد ايوبي درباره شهر تهران به گفت وگو نشسته ايم. خاطرات ريز و درشت او از اين كلانشهر خواندني و عبرت انگيز است. ايوبي از سال ۱۳۵۶ تاكنون در تهران اقامت دارد اما هرگز خودش را شهروند تهراني نمي داند.
آقاي ايوبي شما الان چند سال است كه در تهران زندگي مي كنيد؟
از سال ۵۶ تاكنون به طور مداوم در تهران زندگي كرده ام.
اولين باري كه به تهران آمديد چند ساله بوديد؟
حدود ۸ سالم بود. يادم مي آيد كه با پدر و مادرم به تهران آمديم. من آن زمان خيلي ذوق زده شده بودم. آمده بوديم كه از راه تهران به زيارت امام رضا برويم. ولي خب معمولا بعد از آن هم چند روزي از تابستان را براي ديدن اقوام و آشنايان مي آمديم.
پدر هم اهل ادبيات بود؟
بله، زياد اهل كتاب خواندن بود. اما آن اوايل به شدت مرا از نزديك شدن به فضاي نويسندگي منع مي كرد. دليلش هم اين بود كه او اعتقاد داشت اغلب نويسندگان و شاعران از گرسنگي مرده اند. ترس اين را داشت كه من نويسنده شوم و از گرسنگي بميرم. پدرم فردوسي را خوب مي شناخت و سرنوشت او را در مواجهه با سلطان محمود هميشه برايم مي گفت.
در اولين مواجهه با اين شهر چه حسي به شما دست داد؟
ما به محض ورود به تهران به منطقه راه آهن رفتيم و آنجا پدرم در يك مسافرخانه اتاقي گرفت و ساكن شديم. آن وقت ها اين تراكم عبور و مرور بين شهري ثبات و نظم كنوني را نداشت. حداقل بايد چند روزي را منتظر ماشين هاي مشهد مي مانديم. عصر همان اولين روزي كه وارد تهران شده بوديم من به جهت كنجكاوي كودكانه هوس كردم كمي تفريح كنم و قدمي بزنم. بالاخره كمي از مسافرخانه فاصله گرفتم و به يك ورزشگاه كوچك رسيدم. آنجا ديدم كه بر و بچه هاي هم سن و سال خودم مشغول بازي فوتبال هستند. نكته جالب توجه براي من جذابيت امكاناتي بود كه آنها داشتند. نحوه لباس پوشيدن ورزشي آنها مثل فوتباليست هاي بزرگ بود. بدون هيچ كم و كاستي. البته من خودم از همان اوايل علاقه زيادي به فوتبال داشتم و در جنوب با بچه ها بازي مي كرديم. اما فرق ما با بچه هايي كه ديدم تفاوت بين زمين و آسمان بود. چون ما در زمين هاي خاكي و با پاهاي برهنه بازي مي كرديم وچندان امكاناتي نداشتيم. آنجا فكر كردم كه بچه هاي تهران در نهايت خوشبختي زندگي مي كنند. با خودم فكر مي كردم كه بچه هاي تهران مثل ما هميشه پاهايشان زخمي و درب و داغان نمي شود. چون ما گوشه هاي ناخن پايمان هميشه زخم بود.
جذابيت هاي ديگر تهران در آن زمان كودكي از ديد شما شامل چه چيزهايي مي شد؟
سينماها. من يادم مي آيد كه پدرم خيلي زياد ما را به سينما مي برد. اغلب فيلم هاي خارجي كه در سينماها نشان مي دادند از نوع زيرنويس بود. پدرم چون چشم هايش ضعيف بود مرا با خودش مي برد كه گفتار را برايش بخوانم. من هم جسته گريخته جملات نوشته شده را برايش مي خواندم. لااقل اين حسن را داشت كه اندكي با فضاي فيلم آ شنا شود. معمولا كساني كه سواد نداشتند يك آدم با سواد را همراه خود مي آوردند كه گفتار را برايشان بخواند. البته زياد هم نيازي به اين كار نبود چون همه با سوادهاي توي سالن سينما شروع مي كردند و با صداي بلند مي خواندند.خلاصه همهمه اي بر پا مي شد. آن زمان در اهواز دو سه سينما بود كه معمولا دير به دير فيلم هايشان را عوض مي كردند. طبيعي بود كه وجود اين همه سينما و فيلم هاي جورواجور ذوق من خوره سينما را بر انگيخته كند.
در آن اولين سفر مادرتان نگران نبود كه مثلا شما در تهران گم بشويد؟
اتفاقا به شدت نگران اين قضيه بود و هميشه به ما توصيه مي كرد زياد دور نرويم. در يكي از داستان هاي كتاب «مراثي بي پايان» نگراني مادرم را از اين قضيه نوشته ام. مادرم من و خواهرم را به شدت مي پاييد. او هي به ما مي گفت: اينجا تهران است، اهواز نيست. شلوغ است، كسي به كسي نيست. اينجا بچه ها را مي دزدند. گم مي شويد و اين جور حرف ها. اما جذابيت هايي كه اشاره كردم باعث شده بود كه ما از فضاي جديد لذت ببريم و زياد نگراني هاي مادر را درك نكنيم. من در آن دوران كودكي فكر مي كردم كه هر كس مي خواهد به تهران بيايد بايد همه چيزش نو باشد. به همين دليل هم بود كه من قبل از سفر پدرم را مجبور كردم كه بند ساعتم را عوض كند. البته پولش را خودم جمع كرده بودم. فكر كنم پانزده ريال داديم و يك بند ساعت نو خريديم. مي خواستم در تهران ژست بگيرم كه من هم ساعت نو دارم.
بعد از دو سالي كه در تهران زندگي كرديد شما بچه ها دلتان مي خواست برگرديد يا نه؟
من به شخصه به دلايل خاصي دلم نمي خواست برگردم. چون ديگر عادت كرده بودم و دوره دبيرستان هم تمام شده بود. من در كنار درس خواندن كار هم مي كردم. اين بود كه پيشنهاد كردم كه تنها در تهران بمانم. آن زمان عصرها به عنوان كنترلچي در يكي از سينماها مشغول به كار بودم. البته صاحب سينما چون ديده بود من آدم اهل فيلمي هستم، عنوان مدير داخلي را برايم در نظر گرفته بود اما واقعيتش اين است كه كنترلچي بودم و حقوق يك كنترلچي را مي گرفتم. صبح ها در يك دفترخانه مشغول به كار بودم. از همان زمان هم البته مي نوشتم و برخورد كردن با ديگر نويسنده ها كه اغلب ساكن تهران بودنديكي ديگر از نكات مثبتي بود كه مرا پايبند اينجا كرده بود. يادم مي آيد در هفته نامه اطلاعات جوانان يك مسابقه داستان نويسي بود كه نويسندگاني چون محمدعلي سپانلو و اكبر رادي هم شركت كرده بودند. من هم بالاخره داستاني فرستادم و چاپ شد. اين را براي اين گفتم كه بگويم من در مدرسه اي مثل مدرسه هاي غيرانتفاعي كنوني درس مي خواندم و مخارجش زياد بود. پس بايد كار هم مي كردم. در همان مجله اطلاعات جوانان 
اولين خانه اي كه اجاره كرديد و در آن زندگي كرديد در چه منطقه اي از تهران قرار داشت؟
اطراف نيرو هوايي بود. كمي پايين تر از ميدان شهداي امروزي. ما طبقه اول مي نشستيم و صاحبخانه،طبقه دوم.
صاحبخانه تان تهراني بود؟
نه، آذري حرف مي زد، ولي از قرار معلوم خيلي در تهران زندگي كرده بود؟
چند سال آنجا مانديد؟
خيلي كم. چون دوستم آقاي بهزاد فراهاني واقعا به من كمك كرد. او خانه اي را در يوسف آباد برايم پيدا كرد كه از هر نظر عالي بود چون صاحبخانه بالاي سرمان نبود. كسي نبود كه مثلا اجاره را سر ساعت از ما بخواهد. ما مي توانستيم هر وقت دستمان باز شد اجاره بپردازيم. البته تا مرحله خريد همان خانه هم پيش رفتيم، ولي بعضي از بدشانسي ها اقبال صاحبخانه شدن را از من گرفت. پول زيادي داديم ولي همه اش از دستمان رفت.
بعد چه شد؟
توي همين اوضاع و احوال بود كه همسرم يك شب برايم خبر آورد كه دارند به كارمندان سازمان آب خانه مي دهند و او را هم شامل مي شود. مرحوم همسرم زني عاقبت انديش بود. من به او گفتم كه حوصله برو بيا و از اين حرف هايش را ندارم، اما مي توانم مقداري پول دست و پا كنم. به هر حال همسرم با تلاش زياد ما را صاحب خانه كرد. اگر او نبود الان نمي دانم بايد چه كار مي كردم.
بهترين خاطره اي كه از اين شهر داريد چه خاطره ايست؟
مي توانم بگويم كه تقريبا هيچ خاطره دل انگيز و قابل تعريفي ندارم.
خاطره تلخ چطور؟
تا دلتان بخواهد. مرگ همسرم، ويراني خانه مان در جنگ و... بگذريم.
اگر بخواهيد تهران را به چيزي تشبيه كنيد به چه چيزي تشبيه مي كنيد؟
به يك بادكنك كوچك كه خيلي بادش كرده اند.
محل سكونت كنوني شما يعني شهرك گلستان در آن زمان چگونه بود؟
خيلي افتضاح بود. هيچ امكاناتي نداشتيم. خاطره تلخ مرگ همسرم هم ريشه در همين موضوع دارد. او حالش به هم خورده بود و من ماشيني براي رساندن او به بيمارستان پيدا نمي كردم. وقتي كه ماشين پيدا كردم و او را رساندم برخورد بد و غيرمسوولانه پرسنل آنجا باعث شد كه او دير بستري شود. دكتر آنجا واقعا حال ما را نمي فهميد. او با خونسردي به همسر در حال مرگ من نگاه مي كرد و مدام مي گفت زن است دارد ناز مي كند و خلاصه شد آن چه نبايد مي شد.
آيا خودتان را شهروند تهراني مي دانيد؟
ابدا.
آيا تاكنون سعي كرده ايد درباره شهر تهران داستاني مستقل بنويسيد؟
سعي كرده ام، اما از آنجايي كه تهران هنوز هم براي من دروني نشده به سرانجام نرسيده است. نويسنده بايد اعتقادش را بنويسد و هرگز نمي تواند به خودش دروغ بگويد.

يادبودي براي فرزانه نوايي
بانوي چنگ نواز ايران در چنگال سرطان فشرده شد...
009243.jpg
پژمان اكبرزاده
فرزانه نوايي، برجسته ترين چنگ نواز ايراني كه سال ها در اتريش اقامت داشت چند روز پيش بر اثر بيماري سرطان، در سن ۴۸ سالگي در يكي از بيمارستان هاي شهر برگنز در گذشت.
فرزانه نوايي در خرداد ۱۳۳۵ متولد شد. از سال ۱۳۴۶ در هنرستان عالي موسيقي ( كنسرواتوار تهران) به فراگيري چنگ( هارپ) پرداخت و پس از دريافت ديپلم هنرستان، با دريافت بورس رهسپار اتريش شد.
در آكادمي موسيقي و هنرهاي نمايشي وين تحصيلات خود را به مدت ۴سال در اين رشته پي گرفت و سپس در كنسرواتوار ملي پاريس به آموخته هاي خود افزود. فرزانه به موازات تحصيل در فرانسه، در شهريور ۱۳۵۷ به عنوان تكنواز چنگ، برنامه هايي با اركستر مجلسي راديو و تلويزيون ملي ايران (به رهبري ايرج صهبايي) در تئاتر شهر تهران اجرا كرد و در سال ۱۳۵۸ به كشور برگشت.
يك سال را با تدريس چنگ در هنرستان و نوازندگي در اركستر سمفونيك تهران گذراند، ولي اقامتش در ايران به دلايلي ديري نپاييد و چندي بعد پس از ازدواج با خسرو سلطاني به اتريش بازگشت. اجراي موسيقي نمايش ( لوبياي سحرآميز) كه در نوروز ۱۳۵۹ در تهران به صحنه رفت از جمله برنامه هاي مشترك او و همسرش در ايران بود.
آن دو پس از مهاجرت به اروپا، چند سالي به ادامه فعاليت در وين مشغول شدند و در سال ۱۳۶۲(۱۹۸۳) با عزيمت به ايالت فورآرلبرگ در غرب اتريش به تدريس در چند مدرسه موسيقي مشغول شدند.
فرزانه در اين سال ها ضمن تدريس، رسيتال ها و كنسرت هاي بيشماري را با ساير نوازندگان ايراني كه در اين منطقه و كشورهاي همجوار ساكن شده بودند (همچون فيروزه نوايي، مهدي جامعي، حسين سميعيان، سعيد تقدسي و...) به اجرا درآورد.
او بارها درصدد برآمد تا با تشويق آهنگسازان معاصر ايران، مجموعه اي را از قطعات ايراني براي هارپ منتشر سازد، ولي اين پروژه هيچگاه عملي نشد. در يكي از آخرين نامه ها برايم نوشت:   «نخستين بار ۲۵ سال پيش اين پيشنهاد را به چند آهنگساز ايراني دادم. تا حالا تقريبا به همه گفته ام، ولي يا حركتي نشده يا اگر شده ناتمام مانده است. متاسفانه ما ايراني ها ملت بدون پشتكاري هستيم...»
در سال ۱۳۷۹(۲۰۰۰ ) از فرزانه نوايي دو سي دي در اروپا انتشار يافت كه در آنها علاوه بر همراهي با سعيد تقدسي ( فلوت) و خسرو سلطاني ( پان فلو) براي اجراي قطعات كلاسيك دو اثر از مارسل گرانجاني و كاميل سن سانس ( براي هارپ سلو) را با مهارت اجرا كرده است.
آخرين نواخته هاي وي، در آخرين سي دي همسرش خسرو سلطاني كه اخيرا با نام ( ماهور كبير ) در اروپا انتشار يافت به گوش مي رسد. فرزانه در اين اثر براي نخستين بار كوشيد روي هارپ ( كه در ادبيات فارسي، چنگ ناميده مي شود) شيوه ايراني پديد آورد. وي در نخستين سال هاي پس از انقلاب كه هوشنگ ظريف در اتريش اقامت گزيده بود، نزد وي به فراگيري تار پرداخت و در اين اثر كوشيد آموخته هاي خود از موسيقي ايراني و موسيقي كلاسيك را در هم آميزد. از فرزانه دو فرزند هنرمند به نام هاي كيان و سارا به يادگار مانده است، يادش گرامي.

مرگ آخرين بازمانده
سينماي كشور ايتاليا زماني آنقدر در كشور ما فعال بود كه از هر دو سينما حتما يكيشان فيلم ايتاليايي اكران مي كرد. علاوه بر اين تلويزيون هم از قافله عقب نمي ماند و پشت سر هم « دزد دوچرخه» ديسكا و « يك محكوم به مرگ گريخت» روبر برسون را نمايش مي داد، شايد براي همين باشد كه وقتي مي شنويم يك كمدين مشهور ايتاليايي از دنيا رفته به شدت اندوهگين مي شويم. آخر كمديني در حد و اندازه« نينومانفردي» كه خيلي ها او را چاپلين ايتاليا ناميد اند حاصل يك دوره طولاني عرق جبين ريختن سينماي ايتالياست.
گرچه ايتاليايي ها نويسندگان و هنرمندان دست دهم خود را بيشتر از آدم هاي درجه يك مي شناسند، اما به نظر مي رسد كه مرگ مانفردي بسياري از اهالي اين كشور را غمگين كند. مانفردي كه اغلب با كارگردان هاي بزرگ ايتاليا كار كرده است در طول حيات بازيگري خود به هنر نمايي در بيش از ۸۰ فيلم پرداخته اين كمدين كه مي شود از او به عنوان آخرين بازمانده كمدين هاي نسل خود ياد كرد علاوه بر بازيگري دستي هم در كارگرداني و فيلمنامه نويسي داشت كه حاصل آن حدود ۱۰ فيلم سينمايي است مانفردي اولين فيلمش را در سن ۲۱ سالگي بازي كرد كه سبب شد همگان او را به عنوان استعدادي تازه به رسميت بشناسند. اين زاده شهر تورين كه از همان اوايل زندگي در شهر رم روزگار مي گذارند چند روز پيش در سن ۸۰ سالگي در گذشت.

يك كتاب تازه درباره نيما
شخصيت و شعرهاي علي اسفندياري يا همان نيما يوشيج خودمان آنقدر جا براي بحث كردن دارد كه تاكنون ده ها كتاب درباره آن نوشته شده است. اگر چه بسياري از اين كتاب ها آنگونه كه بايد و شايد نتوانسته اند به ابعاد علمي اشعار نيما نزديك شوند اما همان حركت خودجوش و برخاسته از حس مسووليت در برابر اين شاعر سترگ، خودش حال و حكايتي است. مرحوم مهدي اخوان ثالث شاعر پيرو مكتب نيما بارها و بارها از اين زاده روستاي يوش به عنوان «مردستان» ياد مي كند و عطاءالله مهاجراني كتابي مفصل درباره «افسانه» او نگاشته است.
به هر حال نيما هنوز هم روز به روز دارد ريشه خودش را در ادبيات مي گستراند. جالب است كه جناب نيما اين روزها دوباره خبرساز شده است. آن هم به همت شاعر و پژوهشگري سخت كوش به نام «شاپور جوركش.» جوركش كه خودش يكي از شاعران مطرح روزگار است اخيرا كتابي را روانه بازار كتاب كرده كه «بوطيقاي نيما» نام دارد. اين كتاب كه از جهتي منحصر به فرد به آثار نيما نگاه كرده شايد بتواند احياگر آثار و انديشه هاي او باشد. جوركش كه قبل از اين كتاب هاي «هوش سبز» و «زندگي، آثار و افكار صادق هدايت» را به چاپ رسانده با جديتي مثال زدني به اشعار نيما پرداخته است.
جوركش را مي توان يكي از مترجمان برجسته ايران هم دانست، چون اخيرا ترجمه كتاب «نظريه هاي ادبي از افلاطون تا بارت» را هم به علاقه مندان تقديم كرده است. چون بحث ما بحث نيماست، بهتر است به كتاب جديد جوركش بپردازيم. جوركش در اين اثر به ريشه ها و ذهنيات تاريخي نيما در عنصر شعر پرداخته است.
او با واكاوي جزء به جزء اشعار يك بار ديگر از زاويه ديد خودش به نيما نگاه كرده. اين كتاب علي رغم فرصت كمي كه از انتشارش مي گذرد با استقبال چشمگير اهل ادبيات خصوصا منتقدان قرار گرفته است. به هر حال بايد كمي زمان بگذرد و اين اثر با پخش مناسب به دست اهلش برسد. خود جوركش كه به شكلي چشمگير به اين كار اميدوار است معتقد است كه دين خود را يك بار ديگر به نيما ادا كرده است.

مولن روژ
فرهاد فرجاد
009252.jpg

برترين هاي كانتري 
سي و نهمين مراسم سالانه آكادمي موسيقي كانتري۲۶، مي گذشته برندگان خود را اعلام كرد. از آنجا كه اخبار مربوط به اين رويداد با زلزله اسفبار بلده مصادف و به لحاظ اولويت كمتر خبري حذف شد، امروز با اندكي تاخير مي توانيد از چند و چون آن آگاه شويد.
تابي كيت برنده بزرگ جوايز امسال بود. وي با دريافت جوايز «سرگرمي ساز سال» ، «بهترين خواننده مرد.» «بهترين آلبوم سال»  به خاطر آلبوم »Shock N Y all« شب داغي را پشت سرگذاشت. ضمن اين كه ويدئوي دو نفره او با ويلي نلسون، عنوان بهترني ويدئوي سال را از آن خود ساخت. ترانه دو نفره آلن جكسون و جيمي بوفت به نام «ساعت پنج است»، بهترين قطعه كانتري سال شناخته شده. زوج هنري بروكس دان باز هم بهترين زوج خواننده شدند. ترانه اي از رندي تراويس به نام «سه گذرگاه جنگلي» نيز عنوان بهترين ترانه سال را دريافت كرد.
009249.jpg


روز سگي براي فرل 
پرمشغله ترين كمدين هاليوود، اين روزها وقت سرخاراندن هم ندارد. آچار فرانسه «مدرسه قديمي» ويل فرل، در فيلم «ژان بارك: سگي كه فرانسه را نجات داد» بازي مي كند. به احتمال فراوان تيم وي با ديويد ممت فيلنامه نويس تكميل مي شود. ممت كارگرداني اين فيلم سگي را نيز برعهده خواهد داشت. جديدترين كار ممت تريلري سياسي به نام اسپارتان است كه با حضور وال كيلمر به زودي راه به پرده سينماها مي يابد.
009246.jpg


فارنهايت مي آيد
تكليف مستند جنجالي و نخل طلا گرفته مايكل مور، سرانجام روشن شد. فارنهايت ۱۱/۹، بيست و پنجم ژوئن، در هزار سينماي آمريكا به اكران گذاشته مي شود تا بيشترين تاثير را بر انتخابات رياست جمهوري ايالات متحده وارد كند. قرارداد توزيع، به طور مشترك بين كمپاني هاي Ifc Films ،Lions Gate ،Harvey and Bob Weinstein امضا شده است. پيش از اين دو كمپاني سازنده فيلم ديزني و ميراماكس بر سر يافتن طرف سوم توزيع اختلاف داشتند. اما در ظاهر، اين مناقشه طولاني سرانجام به نتيجه رسيده است.

به ياد پدر ۲U
گروه ايرلندي ۲U قصد دارد دهمين آلبوم خود را با عنوان «خشن»(Tough) به پدر فقيد بونو، خواننده گروه، كه در سال ۲۰۰۱ درگذشت تقديم كند. در اين آلبوم كه دنباله اي است بر آلبوم گرمي گرفته «تمام آنچه مي تواني پشت سر بگذاري» (سال۲۰۰۰) و به احتمال فراوان پاييز امسال منتشر مي شود، يك ترانه جديد به نام «غلاف تمام فلزي» گنجانده شده كه به زعم بونو، مادر تمام ترانه هاي راك شناخته خواهد شد.
گروه، كار ضبط اين آلبوم را سال گذشته با تهيه كنندگي كريس توماس (تهيه كننده آثار پل مك كارتني) آغاز كرد. ۲U همچنين در مارس ۲۰۰۵، يك تور جهاني را از ميامي آمريكا شروع مي كند.

در جستجوي خوشبختيDamon Wayans
ديمون وايانز، كمدين آمريكايي، تابستان امسال جديدترين اثرش را با عنوان «فراسوي لبخند» در مقام كارگردان و فيلمنامه نويس كليد خواهد زد.
در اين فيلم كه از ادبياتي در قالب كمدي بهره مي برد، برادر ديمون، مارلون (قاتلان پيرزن) نيز حضور خواهد داشت.
قرار است نقش يك كمدي نويس را ايفا كند كه در پي ديدن زرق  و برق اغوا كننده  هاليوود، از كليولند رخت به سوي اين شهر مي بندد. جيمز بلوشي هم در فيلم بازي مي كند. «فراسوي لبخند» در اواخر ماه جولاي كليد خواهد خورد.

خبرسازان
ايرانشهر
تهرانشهر
حوادث
در شهر
درمانگاه
طهرانشهر
يك شهروند
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  خبرسازان   |  در شهر  |  درمانگاه  |  طهرانشهر  |  يك شهروند  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |