خيام؛ ترجمان ناله ها
|
|
سپنتا پسيان
خيام، شاعر، فيلسوف، منجم و رياضيدان بزرگي است كه جاي ويژه اي در تاريخ هر يك از اين رشته ها به خود اختصاص داده است. در كشورهاي مختلف دنيا او را هم به عنوان اديب مي شناسد و هم به عنوان ستاره شناس و... به همين جهت برخي كتاب هاي او خصوصاً اشعارش به زبان هاي گوناگون ترجمه شده و خوانندگان بسياري را جذب كرده است. در همين حال، تاريخ زندگي او چنان كه بايد روشن و واضح نيست. گرچه تلاش هاي بسياري براي آشكار كردن زندگي و ابعاد حيات او انجام گرفته و نتايج گرانقدري هم داشته است اما درباره او هنوز گفتني هاي بسياري وجود دارد كه اميد است مطالعات بعدي از اين جهت مفيد فايده باشند. آنچه مي خوانيد نگاهي است به برخي از اين مطالعات كه درباره زندگي و آثار خيام انجام گرفته و نيز تحليلي است از شعر و فكر و انديشه او.
«شايد كمتر كتابي در دنيا مانند مجموعه ترانه هاي خيام؛ تحسين شده، مردود و منفور بوده، تحريف شده، بهتان خورده، محكوم گرديده، حلاجي شده، شهرت عمومي و دنياگير پيدا كرده و بالاخره ناشناس مانده است.»
عرب او را غياث الدين ابوالفتح عمر ابن ابراهيم الخيامي النيشابوري مي نامد و ايراني تنها به گفتن عمر خيام اكتفا مي كند. پدر در پدر نيشابوري بود، در همان شهر زاده شد و در همان جا بود كه به خواب ابدي فرو رفت. از دشمني ها و بدرنگي ها كه بگذريم هر آنكه از او سخن رانده، بر علم و دانش او اعتراف كرده. او را فيلسوفي گرانقدر، شاعري بي نظير، منجمي بي همتا، رياضيداني نخبه كه در پزشكي، لغت، تاريخ و فقه هم كم و بيش دستي از دور بر آتش داشته است، دانسته اند.و ناگفته روشن است كه حتي آموختن سطحي همه اين علوم هم از توان فردي عادي بر نمي آيد چه رسد به استادي و يگانگي. و اين فكر چنان ذهن بعضي از دانشمندان خيال پرداز را به خود درگير كرده است كه به فكر فرو رفته اند كه مگر مي شود يك نفر و اين همه علم، پس دست به دامن خيال زاينده شده اند و گواهان تاريخي و علمي را به كناري افكنده اند و گفته اند كه يقيناً چند خيام وجود داشته كه يكي فيلسوف بوده و ديگري شاعر و ديگري منجم و ديگري رياضيدان و هر كدام با فكر و عقيده و مسلك مختلف، كه برحسب اتفاق همگي نامشان عمر خيام بوده و همگي هم در يك سال متولد و اتفاقاً در يك سال هم مرده اند. و البته كه خود اين كشف جالب و شگفت انگيزي است كه تاكنون به عقل هيچ كس هم نرسيده است. اينان اين كشف بزرگ خود را بر همگان نمايانده اند تا شايد چراغ هدايتي باشد از براي محققان بعدي و البته جاي بسي تعجب است كه اين همه مورخ و محقق و دانشمند كه پيرامون خيام سخن گفته اند و درباره او دست به تحقيق زده اند همگي تاكنون در اشتباه بوده اند و ده، بيست خيام را يكي مي ديده اند.
و ناگفته نماند كه اين دانشمندان محترم كه برخي وطني هم هستند اسب سخن را تا آنجا رانده اند كه يكسره منكر وجود شخصي به اسم خيام شده اند و او را فردي خيالي دانسته اند و شايد داستان هيچ يك از دانشمندان تاريخ تا اين حد در پرده اي از نادانسته ها و ناگفته ها پنهان نمانده است. داستاني رمز آلود و تفكر برانگيز. داستانهايي مرموز و پرخلل كه همچون مهر ه هايي ناموزون در مدار نخي تابيده، ريسه شده اند و فصل مشترك ميان اين مهره ها، همان نخ تابيده است كه تنها نامي است بي نشان؛ عمر خيام. نامي كه تا مرز افسانه هم پيش رفته است، اما نامي است واقعي و افسانه تنها مجاز متفكران خوش فكر است و بس.
حتي روز تولد و مرگش هم از هجوم افسانه بي بهره نمانده است. چه كه تا حدود ۴۰ سال پيش از اين هم تاريخ زندگي او در لابه لاي صفحات تاريخ گم شده بود. اين بازي اعداد تماشايي است؛ مينورسكي در مقاله خود در دايره المعارف اسلام مي نويسد كه تاريخ تولد او معلوم نيست. پروفسور ريپكا در كتاب تاريخ ادبيات ايران مي گويد: خيام ممكن است در سال ۲-۱۰۲۱ ميلادي مطابق با ۴۱۲ هجري متولد شده باشد. آقاي رابرت گريزور مترجم رباعيات خيام تاريخ نزديك تر ۱۰۱۵ ميلادي (۴۰۶ هجري) را براي تولد خيام مي آورد. از قراري چون مي شود سال مرگ خيام را ۱۱۳۱ (۵۲۲) دانست، حتي سال ۲-۱۰۲۱ (۴۱۲) هم براي تولد او خيلي بعيد است، چه در اين صورت عمر او از ۱۱۰ بيشتر مي شود و اگر چنين بود حتماً از اين همه قلم فرسا كسي به عمر دراز او اشاره مي كرد. در اثر تحقيقات يك دانشمند هندي به نام گويندا و دو دانشمند روس تبار به نام هاي روزنفلد و يوشكويچ ممكن است بتوان با كمال اطمينان تاريخ دقيق مرگ و تولد خيام را ذكر كرد. از شانس خوب ما تاريخ بيهقي كه قديمي ترين منبع در اين زمينه به شمار مي رود، طالع و زايچه دقيق خيام را ذكر مي كند. در اين كتاب جمله اي است به اين مضمون: و طالعه جوزاء و شمس و عطارد علي درجه الطالع فيه من الجوزاء و عطارد صميمي و المشتري من التليث فاظراليهما.
برحسب اين زايچه گويندا توانست كه روز دقيق تولد خيام را حساب كند و دو دانشمند روس در مؤسسه تحقيقات نجومي آكادمي علوم روسيه محاسبات گويندا را بررسي كردند و به اين نتيجه مهم دست يافتند كه در بين سال هاي ۱۰۱۵ و ۱۰۵۴ ميلادي شرايط نجومي براي زايچه خيام تنها در يك روز به وقوع مي پيوندد و آن روز ۱۸ ماه مي ۱۰۴۸ ميلادي بود و اين درست همان روزي بود كه گويندا از دل تاريخ بيرون كشيده بود. و بر حقيقت اين داستان، داستان هاست. از همان دست است كه؛ تبريزي در كتاب طربخانه خود سن عمر خيام را به سال شمسي گويا مي شود. ولي در نسخه خطي اين كتاب عدد آن كتاب، دستخوش ملال تاريخ شده و درست خوانده نمي شود يعني به احتمال عدد اول ۷ يا ۸ است و عدد دوم ۲ يا ۳. بنابراين خيام اين شاعر بزرگ ايراني در زمان مرگ ۷۲ ، ۷۳ ، ۸۲ يا ۸۳ سال داشته است. اما بنابر عبارتي كه نظامي عروضي سمرقندي در كتاب خود مشهور به چهار مقاله مي آورد، مرگ خيام بايد در سال ۱۱۳۱ اتفاق افتاده باشد، چون كه نظامي در سال ۱۱۳۵ چهار سال پس از مرگ خيام از مقبره او ديدن كرده و اگر تولد خيام را همان ۱۰۴۸ در نظر بگيريم، عبارت كتاب طربخانه را بايد اينگونه بازنوشت كه «عمرخيام» در هنگام مرگ ۸۳ سال داشت. حالا ديگر اين سه دانشمند بودند كه دست بردار نبودند و به قصد به دست آوردن روز و ماه مرگ خيام دست و پا مي زدند و خود را به آب و آتش مي كشيدند و الحق هم كه گل كاشتند و داستان را اينگونه روايت مي كنند كه در كتاب طربخانه تبريزي گويا عبارت ناخواناي ديگري هم وجود دارد كه از شواهد اينگونه برمي آمد كه تاريخ مرگ عمر خيام است. تاريخ به اين شرح است: ۱۲ محرم ۵۵۵. اين تاريخ مطابق است با پنج شنبه ۲۳ ژانويه ۱۱۶۰ كه مسلماً غلط است. ولي با مطالعه و كنكاش در تواريخ مسيحي و اسلامي بين سال هاي ۱۱۱۵ تا ۱۱۳۴ گويندا به اين نتيجه رسيد كه در طول اين مدت دوازدهم محرم فقط سه بار به روز پنج شنبه افتاده و حساب ميلادي آن سه روز بدين قرار است: ۱۶ مي ۱۱۱۷- ۲۳ مارس ۱۱۲۲- ۲۶ دسامبر ۱۱۲۹. او به اين نتيجه رسيد كه خيام در دومين روز از اين تواريخ يعني ۲۳ مارس ۱۱۲۲ وفات نموده است. با قبول اين نتيجه گوينداي درمانده از اين همه نادانسته ناچار بود خيال كند كه نظامي مقبره خيام را نه چهار سال بلكه چهارده سال پس از مرگ او ديده است و همچنين در كتاب طربخانه مربوط به سن خيام اجباراً بايد رقم اول را ۷ و رقم دوم را ۴ مي خواند. اما از آنجا كه علم هيچ گاه تسليم نمي شود، روزنفلد و يوشكويچ راه حل تازه اي براي اين قضيه كشف كردند. بنابر عبارت الغ بيك راجع به تقويم جلالي (همان تقويم ايراني كه به فرمان سلطان جلال الدين ملكشاه سلجوقي توسط خيام تنظيم شد) كه بنابر آن روزهاي هفته يك روز قبل از تواريخ اسلامي و مسيحي افتاد، آنها محاسبات گويندا را برحسب آن اصلاح نمودند و دريافتند كه بنابر زيگ خيام ۱۲ محرم در روزهاي زير با پنج شنبه مطابقت نموده است: ۲۵ آوريل ۱۱۱۹- ۲۸ ژانويه ۱۱۳۷- ۴ دسامبر ۱۱۳۱، آخرين تاريخ يعني همان ۴ دسامبر ۱۱۳۱ با مدارك نظامي و تبريزي مطابقت مي كند و براساس اين تاريخ عمر خيام حدود ۸۳ سال و شش ماه و اندي زندگي كرده است. از بحث حيرت انگيز و سرگيجه آور عمر و تاريخ مرگ و تولد خيام كه بگذريم تازه مي رسيم به اول خط و اينجاست كه داستان آغاز مي شود.
داستان بعدي كه از او با اين همه علم تنها چند رساله چند صفحه اي يادگار مانده است به شكلي كه اگر تمام رساله هايش را در يك جا جمع كني، به ۲۰۰ صفحه نمي رسد و اين هم چندان موضوع عجيب و غيرقابل باوري نيست، چرا كه خود خيام در هر فرصتي كه دست داده، از به باد ملامت گرفتن فخرفروشان عالم نمايي كه هر از چند گاهي با نوشتن كتاب هايي كه تنها بر قطر آن افزوده اند، كوتاهي نكرده است. البته اين امر با فلسفه حقيقي خيام كه پايان همه چيز را نيستي مي بيند و از خيل بيهودگي ها به زيبايي دنيا پناه مي برد، كاملاً مطابقت دارد. چرا كه علم را فاني مي داند و بر جا ماندن يا نماندن اثري را در اين بين مهم نمي انگارد و اگر هم رساله اي از او بر جاي مانده نه بر اراده خود كه به درخواست اين و آن بوده مانند زيگ جلالي، جبر و مقابله، نوروز نامه و يا به همت ديگران جمع آوري شده مانند ترانه هايش. تنها يادگارهاي او از اين قرارند:
۱- رساله اي در جبر و مقابله (ناگفته نماند كه خيام را پدر هندسه تحليلي دانسته اند).
۲- مشكلات مصادرات كتاب اقليدس.
۳- زيگ ملكشاهي (يا همان تقويم جلالي)؛ در زيگ باستاني ايران، سال را به دوازده ماه سي روزه تقسيم مي كرده اند و پنج روز باقي مانده را به نام اندرزگاه به آخر ماه هشتم يعني آبان ماه مي افزودند، از اين قرار در هر چهار سال تقريباً يك روز مي ماند، از اين رو هر صد و بيست سال يك ماه اضافه كرده، سال را سيزده ماهه مي گرفتند و آن سال را بهيزك مي ناميدند و به جاي يك ارديبهشت، دو ارديبهشت برپا مي كرده اند. تاريخ قيصري از اين هم دقيق تر است. زيرا در آن هر چهار سال تاريخ را اصلاح مي كرده اند. از حاشيه كه به متن بياييم، در زمان سلطان جلال الدين ملكشاه سلجوقي يعني سال ۱۰۷۴ ميلادي، نوروز قرين ۱۳ ماه حوت- اسفند- شده بود. سلطان فرمود تا جمعي از منجمين از جمله عمر خيام كه گويا رياست گروه هم برعهده وي بوده است، در رصدخانه اي در اصفهان پايتخت سلجوقيان، تاريخ جلالي را ترتيب دادند. بر طبق اين تقويم سال را دوازده ماه سي روزه مي گرفتند. به علاوه پنج روز كه به آخر ماه دوازدهم يعني اسفند مي افزودند و بعد از چهار سال يك روز به پايان پنج روز اضافه مي نمودند و چون هفت بار كبيسه را در پايان چهار سال حساب كردند، يك سال را كبيسه در پنج سال مي گرفتند. بنابراين به طور متوسط سال را ۲۴۱۹۳۵/۳۶۵ روز حساب مي كرده اند و حال اينكه مقدار حقيقي آن ۲۴۲۲/۳۶۵ است، پس در هر ۳۷۷۰ سال يك روز خطا دارد و حال آنكه در تقويم گريگوري كه پانصد سال بعد از تقويم جلالي ترتيب داده شده هر ۳۳۳۰ سال يك بار خطا دارد، بنابراين تقويم جلالي از تقويم گريگوري دقيق تر است. گيبسون مورخ مشهور انگليسي در مورد تاريخ جلالي اينگونه مي نويسد: تمام اشتباهات گذشته و آينده به وسيله نوعي گاه شماري كه از تقويم جوليان هم دقيق تر است و گريگوري را هم در دقت پشت سر مي گذارد اصلاح شد. خيام مبدأ تاريخ جديد را دهم رمضان ۴۷۱ هجري مطابق ۱۵ مارس ۱۰۷۹ قرار داد كه آن روز خورشيد در صورت حمل- فروردين- وارد مي شد.)
۴- مختصري در طبيعيات
۵- در وجود (به زبان فارسي)
۶- كون و تكليف
۷- ميزان الحكم (در فهميدن ميزان طلا و نقره از جسمي مركب از اين دو)
۸- لوازم الامكنه (در تأثير ستارگان و سيارات در تقدير آدمي)
۹- مشكلات الحساب
۱۰- صحت راه هاي هندسي براي استخراج جذر و كعب
۱۱- ترجمه فارسي خطبه ابن سينا
۱۲- سه مسأله از حكمت
۱۳- ضياءالعقلي در موضوع علم كلي
۱۴- نظام الملك
۱۵- در صورت تضاد در جواب كسي
۱۶- يك مقاله در رساله روضه الملوك
۱۷- چند شعر به عربي
۱۸- نوروز نامه (عده اي در اين كتاب ۵۵ صفحه اي شك برده اند كه آيا از خود خيام است يا خير. استاد مجتبي مينوي اين كتاب را تصحيح كرده و در سال ۱۳۱۲ شمسي در تهران چاپ نموده اند و در صفحه ۲۶ از مقدمه در بحث بر سر نويسنده چنين آورده اند: كليه اين مميزات از حيث زمان و مكان تأليف و طرز فكر و انشاي ساده لطيف بي تكلف در هر كتابي جمع شد، اگر در خود كتاب هم نويسنده را خيام معرفي نكرده باشد، من آن را از خيام مي دانم... هيچ كس را به تصاحب اين كتاب سزاوارتر از حكيم عمر خيام نيشابوري نمي شماريم. (مينورسكي اين كتاب را متعلق به خيام نمي داند.)
۱۹- ترانه هاي خيام (اشعار خيام در اصيل ترين قالب شعر فارسي يعني رباعي سروده شده است.)
و اين دو آخرين در ديد همگان آشناتر است چه كه خيام را در مغرب زمين نه به طب و نجوم و رياضي كه به رباعيات مشهورش و به فلسفه آغشته با ترانه هايش مي شناسند. رباعيات عمر خيام بي شك برترين رباعيات ادبيات فارسي به شمار مي آيد از آن رو كه در شيوايي و رسايي بي همتا و در ساده گويي مشكل ترين فلسفه ها، يكتا است. شايد بتوان رباعيات سرمد كاشاني را هم بعد از رباعيات خيام به شيوايي و بلاغت پذيرفت، اما آنچه مسلم است رباعيات خيام با رباعيات حافظ و خواجه عبدالله انصاري و سلطان سعيد ابوالخير و باقي شاعران شكرشكن اصولاً قابل مقايسه نيست.
زان رو كه هر چه خيام بي پرده، كامل و با شور شيوا مي گويد، اينان همه پرده پوشي، پيچيده گويي و آرام نوازي را شيوه كار خود قرار داده اند. افكار فلسفي خيام كه در شعرش رخ مي نمايد، اشعار او را به يكي از بديع ترين و دلكش ترين ترانه هاي فارسي بدل مي كند و اين جاذبه تا آنجا مي رسد كه كمتر كسي در دنيا پيدا مي شود كه از زبان راستگوي كودكانه خيام به شوق نيايد و خودش را در آيينه تمامي نماي بيتي از خيام رو در رو نبيند. «قيافه متين خيام او را بيشتر از هر چيز يك فيلسوف و شاعر بزرگ همدوش لوكرس، اپيكور، گوته، شكسپير و شوپنهاور معرفي مي كند.» خيام در مشرق زمين و مخصوصاً در ميان ايرانيان با بي مهري خاصي مواجه شده است، در حالي كه در غرب او را به عنوان يك انسان جسور و بي پروا با افكاري ساده و راستگو مي شناسند و شهرت اين نابغه ايراني در انگليس و آمريكا به مراتب بيشتر از ايران است. و شايد اين بي مهري ايرانيان از آنجا منشأ مي گيرد كه خيام در بيان نظرات و افكارش بي هيچ ملاحظه و تقيه اي هر آنچه به نظرش درست آمده گفته و با منطق بي رحمانه خودش هيچ سستي را مورد چشم پوشي قرار نداده و قاطعانه حريف را به مبارزه طلبيده است. خيام تنها به قلبش بازگشت نمي كند كه احساس مي كند و ديده هايش را بي حذف و اضافه با زبردستي خاص خودش بيان مي كند و با لحن تمسخرآميزش حريف را نادان تلقي مي كند. روزمرگي و تلخي زندگي، همان تلخي پيچيده با شيريني گنگ و دوردست اميد به فردايي روشن، كه با خواندن اشعار خيام به سراغ آدم مي آيد، درست همان حسي است كه گه گاه همه به آن دچارند و دچار يعني عاشق. خيام بيگانه مي كند، ديوانه مي سازد، آتش مي زند، خاموش نمي كند، زخم مي زند و آن قدر زخم مي زند تا از پا درآيي، آن گاه با همان چهره در هم كشيده هميشگي اش، دستت را مي گيرد، مي برد و با او هم آواز مي شوي. و اكنون كه بيگانه اي و ديوانه، سوخته اي و زخمي، ياوه سرايان را خوب مي شناسي و خوشه هاي نارس خشم در تو جوانه مي زنند و با او هم آواز مي خواني:
اي چرخ فلك، خرابي از كينه توست
بيدادگري، شيوه ديرينه توست
خيام كه از نفرين سرشته با وجودش همواره مي نالد به زمين و زمان بدبين است و فلسفه بيهودگي دنيايش را فرا مي گيرد و روح حقيقت جويش به شورش برمي خيزد و از اين همه بيهودگي آرزوي نيستي مي كند و آرزوي نيستي او چقدر به نيرواناي بودا شباهت دارد. «و دنياي بودا مجموعه اي از حوادث است كه تغييرات ظاهري دنيا در مقابل آن يك ابر، يك خواب پر از تصوير هاي خيالي است.» و خيام در آرزوي نيستي چنين مي گويد:
ناآمدگان اگر بدانند كه ما
از دهر چه مي كشيم، نايند دگر
و نه تنها مانند اغلب شعرا بر عمر رفته حسرت نمي خورد كه همه آرزويش رفتن باقي عمر است. پيوسته در آغوش مرگ همچون كودكان شيطنت مي كند و حاصل عمر را چه مي داند جز همين شيطنت هاي همواره خوش منظر. از ساقي و شراب مي گويد و از دلتنگي هاي مدام، از تقدير آسمان ها مي گويد و از تكرار مرگ آور و درمان اين همه درد را يكسره در جام و جان ساقي مي يابد. مثل همه پر از تكرار نمي شود و از دنياي كهين نمي گويد و ديگرش جام جم معنا ندارد:
بنگر ز جهان چه طرف بر بستم، هيچ
من جام جمم، ولي چون بشكستم، هيچ
آنقدر انسان را حقير و كوچك مي بيند كه وجود و مرگ يك مگس را:
آمد شدن تو اندرين عالم چيست
آمد مگسي پديد و ناپيدا شد!
و گاه آن قدر زبان در كامش تلخ مي چرخد كه حتي انساني نمي بيند كه ضعف او را به مگسي مثال بزند و همپاي ديوژن چراغ به دست اما زيرك تر از او بي آن كه تكاپوي بي جا به خرج دهد و دور آتن را به دنبال آدمي بگردد، يكسره منكر وجود آدم مي شود و با زبان نيشدارش چنين مي سرايد كه:
گاويست بر آسمان قرين پروين،
گاويست دگر، بر زبرش جمله زمين؛
گربينايي چشم حقيقت بگشا،
زير و زبر دو گاو، مشتي خر بين.
ادامه دارد
|