ايمان مهدي زاده
صدا، دوربين، حركت
قرار است فيلم ساخته شود يك فيلم فارسي خوب مردمي، چيزي كه پرتماشاچي باشد و خوب فروش كند. نمايي كه در تصوير ايستاده واز لاي انگشت هاي كارگردان كادر را تشكيل داده، خياباني آشناست. خيابان ومحله اي كه همه طهراني ها و تهراني هاي امروز چيزهايي از آن شنيده اند.
اگردنبال لوازم لوكس دكوري براي بوفه منزلتان باشيد، اگر بورس بازار عتيقه و نقره جات قديمي را بخواهيد، اگر قصد داريد بهترين چمدان و كيف تهران را بخريد، اگر مي خواهيد لوازم آرايشي بهداشتي خارجي اصل تهيه كنيد، اگر هر آشنا به شهري بخواهد راهنمايتان باشد، نام يك خيابان شهره شهر را بر زبان مي راند، خيابان منوچهري از محله هاي قديمي طهران قديم، محله اي كه بيش از ۸۰-۷۰ سال ساكنانش را در دل خود نگاه داشته و با برانگيختن حس نوستالژي پاي گريز اهالي را كم توان كرده است. بچه هاي اين محل نمي توانند از محله، از كوچه به كوچه و به قول خودشان خشت خشت اينجا دل بكنند. شايد براي همين هنوز هم مي توانيم آنها را ببينيم، چه وضعشان به لحاظ مالي بهتر شده باشد چه بي تغيير مانده باشند، هنوز با هم رفيقند و هر روز يكديگر را مي بينند آدم هاي منوچهري جزوي از شناسنامه محله اش هستند. كساني در اين محل حضور دارند كه مي توانند راوي طهران قديم و خيابان هاي سنگفرش آن باشند.
سرنخ ماجرا
براي پيداكردن هر محله با بچه هاي قديمي اش يك سرنخ لازم است، ما هم سرنخ خيابان منوچهري را گرفتيم و پس از طي كردن چندخيابان و يك مسجد به كوچه اي ۶ متري رسيديم. نام مهر اول بر تابلوي آبي شهرداري سركوچه ايستاده. رو به رويمان كه از سر خيابان ۲۰ متر هم فاصله ندارد، ساختماني با آجرهاي كهنه و قديمي حكايت از عمر بيش از نيم قرن دارد. بنايي سه طبقه با ۳۲ اتاق كه روزگاري ۶۴ خانواده از اقليت هاي مختلف در آن سكونت داشته اند. فكرش رابكنيد چه ساختمان شلوغي؛ برو بياي بچه ها، زنهاو آخر شب مردها. اينجا كوچه اي قديمي است با آدم هايي كه مي گويند ازهمان دوران با يكديگر دوست بوده اند. در دل كوچه مغازه اي با رنگ سبز ايستاده كه سردرش به تابلوي كوچك۳۰ سانتيمتري مزين شده است. روي آن نوشته ديزي سراي مهر. شايد اينجا بشود سرنخي از تاريخ محله و گذشته آدم هايش پيدا كرد. بوي رد پايشان را مي شود حس كرد، ميزهاي چوبي و كهنه ديزي سرا كنار هم آرام گرفته اند ومشتري ها مشغول كوبيدن ديزي و تبديل آن به گوشت كوبيده هستند. شايد تميزترين قهوه خانه به جامانده از قديم كه عمري براي ثبت درآثارملي دارد. بيش از ۵۰سال در اين قهوه خانه زيرسيگاري روي ميزها وجود ندارد كسي سيگار و قليان نمي كشد. مشتري هايش كه پشت ميزها گرد هم نشسته اند حرف هاي جالبي از دنياي دوربين مي زنند، از فيلم هاي تاريخي مي گويند و فيلم هايي كه به تاريخ سينماي ايران پيوسته است.
مردي چهارشانه با موهاي نقره اي بلند و صورت تراشيده درشت و سبيل هاي تابيده و بلند رو به روي دوستش كه محاسني بلند دارد واندامي ريز، نشسته و مشغول ديزي خوردن هستند. از احوال دوستي غايب مي پرسند، اينكه طوفان پسر دوستشان هنگام سواري از اسب به زمين افتاده و پايش شكسته است، حالا هم با عصا مي رود سرتمرين. آنها از تمرين سواركاري براي اعزام به مسابقات نمي گويند، از تمرين براي شروع يك فيلم تاريخي صحبت مي كنند. بله، تيپ آنها سينمايي است. حرفشان سينماست. غذا خوردنشان و زندگي و عشق اين آدم ها سينماست، قهوه خانه مهر پاتوق عاشقان سينماست. جالب اينكه اين قهوه خانه بيش از يك قرن است كه محل اجتماع آدم هاي اينجاست. اينجا خود براي لوكيشن بودن آماده است، البته بعد مي شنويم نماهايي از اين مكان در فيلم هاي قديمي استفاده شده است.
مناسبات آدم هاي اينجا نشان از دوستي و آمد و رفت ديرينه شان دارد. آيا اينجا همان قهوه خانه معروف مهر است؟ با پاسخ پيرمرد اطمينان پيدا مي كنيم كه درست آمده ايم. اينجا گوشه اي از تاريخ سينماي ايران است. ردپاي بسياري از هنرمندان را مي شود در اين چارديواري ۳۰متري پيدا كرد. كساني كه از داخل اين چارديواري تا قاب دوربين را به فاصله چند گام برداشته اند. اغلب مشتري هاي اينجا غذايشان را تلفني سفارش مي دهند و آنهايي كه مي آيند و گرد هم مي نشينند، آدم هاي ثابت قهوه خانه اند. كساني كه درغم هم شريكند و همين رفاقت ساده و بي ريا سبب ساز خنده اي شده كه از لبانشان پاك نمي شود.
پيرمرد درشت استخوان مي گويد: « اي بابا كسي حال و حوصله مصاحبه ندارد. دنيا خراب شده. از چه حرف بزنيم از روزهايي كه با عشق گذشت و ديگر هيچ. تاكنون چهار بار از من تقاضاي مصاحبه شده ولي قبول نكردم. حدود ۳۰ سال است كه اينجا مي آيم. قبل از آن پاتوقم قهوه خانه مشهدي يوسف خدا بيامرز در خيابان ارباب جمشيد بود. پس از آن كه او فوت كرد، پاتوقمان شد قهوه خانه مشهدي اصغر خدابيامرز كه رو به روي ارباب جمشيد بود. آن بنده خدا كه دنيا را گذاشت و رفت، پسرش آنجا را عتيقه فروشي كرد و ما هم آمديم ور دل مشهدي عرفان. سال هاي سال است كه اينجاييم و بنده خدا هر روز از ما پذيرايي مي كند.
راوي خيابان
مشهدي عرفان مقدم با گذشت بيش از ۷۰ سال سن با عينكي كائوچويي پشت ميز دخل چايسراي مهر نشسته و از طهران قديم مي گويد. از روزگاري روايت مي كند كه خيابان هاي سنگفرش طهران منتهي مي شد به ميدان بهارستان تا چهارراه جمهوري فعلي، خيابان هاي لاله زار و استانبول و نادري. خيابان منوچهري هنوز سنگفرش و آسفالت نشده بود روزي۴۰-۳۰ گاري و درشكه طول خيابان را از زير سم اسب و قاطر در مي كرد. شايد روزي يك اتومبيل از اين خيابان مي گذشت. هنوز طهران لوله كشي نشده بود. آب را با گاري مي آوردند و مي فروختند. حول و حوش سال هاي ۱۳۲۶ كه در قهوه خانه مهر، ديزي بار مي گذاشتند، با روزي ۶ ريال آب چايخانه را تامين مي كردند. منوچهري خيلي كم جمعيت بود و همه يكديگر را مي شناختند. از قديمي ترين خيابان هاي محل ارباب جمشيد بود. خياباني كه ملقب شده بود به هاليوود ايران. يك اغذيه فروشي و يك قهوه خانه مغازه هاي آن بودند و بقيه فقط دفاتر فيلمسازي و استوديو بود و اهالي محلي كه هر روز شاهد آمد و رفت هنرپيشه ها و كارگردان هاي تراز اول بودند.
اغلب بچه هاي اين محله خواه ناخواه جذب و عاشق سينما شدند. حال و هواي محله اين گونه مي طلبيد. بچه ها دور دوربين و وسايل فيلمبرداري جمع مي شدند. هر كدام كاري انجام مي داد تا در گروهي جايي پيدا كند. ۳ نفر مسوول ثبت نام و جفت و جور بازيگران رده سوم و چهارم سينما بودند. بچه هاي محل را براي اين نقش ها، انتخاب مي كردند. نوجواناني كه شيفته پرده سينما شده بودند. آنها بازي مي كردند يا به عنوان دستيار فيلمبردار و صدابردار پشت دوربين مي ايستادند، خلاصه اينكه عاشق سينما بودند و براي عشق از انجام هيچ تلاشي خسته نمي شدند.
وقتي پي بردند ما سراغ بچه محل ها را مي گيريم، آرامش پيدا كردند و به مصاحبه تن دادند. شايد خيلي از حرف هاشان را خصوصي مي دانستند كه پشت پرده نگاه هاي تيزشان پنهان مي كردند. برخي از آنها دوست نداشتند نامشان را ببريم. مي گفتند: «ما براي سينما خيلي زحمت كشيديم. سال هاي جواني مان را در اين راه گذاشتم و از اين رهگذر دست خالي مانديم. اين حرف ها كه گفتن و نوشتن ندارد.» اما با هر نامي از فيلم هاي قديمي، خون زيرپوست صورتشان مي دويد و شادمان از صحنه ها به مرور خاطرات مي پرداختند. خيابان ارباب جمشيد كه امروز هم به همين نام خوانده مي شود، بورس استوديو هاي فيلمسازي ايران بود. اين خيابان ۵۰۰متري با ۱۲-۱۰ كوچه بخش بزرگي از لوكيشن فيلم هاي ايراني بوده است. هر خشت اين كوچه شاهد صحنه وماجرايي بوده است. بيش از ۵۰۰ فيلم در اين محله ساخته شده، روي پرده رفته و به تاريخ پيوسته است.
بچه هاي سينمايي و هنري منوچهري اينقدر زياد هستند كه اگر بخواهيم سراغ همه آنها برويم، بايد يك كتاب تاريخ سينماي منوچهري و ارباب جمشيد تهيه كنيم. به خاطر همين مركز استقرارمان و كسب اطلاعات را در چايخانه مهر انتخاب كرديم. شما هم اگر يكبار هوس ديزي اصيل طهراني كرديد مي توانيد برويد و يك ديزي با طعم سينمايي ميل كنيد.
۳نفر بودند كه بچه هاي محل را براي بازي و كمك پشت دوربين انتخاب و به مدير تداركات و تهيه كننده معرفي مي كردند. كريم چهل و يك، دكتر و حسن چيچو، هنوز از ذهن آدم ها و حتي در و ديوار محله پاك نشد ه اند. آنها بچه ها را از خيابان ارباب جمشيد به داخل خانه هايي مي بردند كه استوديو نام داشت. استوديو هاي اسكار، ژورك، كنكاش، سيرا، مهتاب، پارسا، آريانا، دياموند، هلن، البرز، يزد، بنداني، صادق پور، ۵۵ و ... استوديو ها در اين خيابان جمع شده بودند و هر روز از صبح تا شب ميزبان هنرپيشه هاي معروف و چهره و ديگر دست اندركاران دنياي رل و دوربين و نقش بودند. از روز هايي مي گويند كه فيلم هاي اوايل دهه ۴۰ ساخته مي شد. آن هم در مدت ۲۰ روز فرقي نمي كند چند روز كمتر يا بيشتر ولي نكته اينجاست كه از اينجا و اين محله فيلم هاي بسيار زيادي هر ساله روانه بازار اكران مي شد.
نام هاي آشنا
خيلي از بازيگران قديمي سينما مي آمدند اينجا. وقتي هنوز جوان بودند و تازه مي خواستند از آب و گل در بيايند، در اين خيابان رفت و آمد مي كردند. سيروس الوند، مهدي فخيم زاده، عباس شباويز، محمدعلي بندري، جمشيد مشايخي، خسروشكيبايي، فرامرز قريبيان، ابوالفضل پورعرب، داوود رشيدي، عزت الله انتظامي، علي نصيريان و ده ها چهره محبوب و مشهور ديگر كه بارها و بارها دراين خيابان روز را شب كرده اند و شب را روز. دراين كوچه ها بازي كرده اند، پاگرفته اند و رشد كرده اند و امروز هر كدام صاحب نام در سينماي ايران هستند.
صف طولاني آدم ها
هنوز آفتاب نزده، پرژكتورها، خيابان ارباب جمشيد را روشن مي كرد. دوربين فيلمبرداري بولكس،بوم و صدابرداري، سيم ها و كابل ها در اطراف و آغاز يك فيلمبرداري. جوانان و نوجوانان محل كه عاشق سينه چاك سينما هستند، خواه ناخواه سحرخيز شده و براي تماشاي برداشت پلان ها به كوچه آمده اند. هنرپيشه هاي تراز اول از سر خيابان كه وارد مي شوند، با صفي طولاني مواجه اند اينجا چه خبر است و چيزي نمي گذرد كه سوال ها جواب مي گيرد. همه براي گرفتن عكس و امضا دور و برشان را گرفته اند. با ورود هنرپيشه ديگر از انتهاي خيابان، خيل جمعيت به آن سو هجوم مي برد. بعضي از بچه محل ها كه سينمايي شده اند و پايشان به استوديوها باز شده، مسوول پراكندن جمعيت شده اند. ازدحام مانع فيلمبرداري است. برخي از مردم نقاط ديگر شهر نيز از صبح زود تا آخر شب در هاليوود بالا و پايين مي كنند تا بتوانند يك عكس يادگاري با هنرپيشه اي معروف داشته باشند. امروز اما اين خيابان چندان جمعيتي ندارد. از آن روزهاي فيلمبرداري خبري نيست. نه صدايي كه صحنه ها و سكانس ها را اعلام كند و هياهوي مردمي كه نظاره گرند. جز ساكنان، كسبه و رهگذراني كه با سرعت طول خيابان را از زير پا در مي كنند، بي انكه چيزي از تاريخ عجيب و غريب آن بدانند، خبري نيست.
به قول بچه ها، ارباب جمشيد ديگر سوت و كور شده است و از آن روزها رنگي ندارد. نه اتومبيل هاي آخرين مدل هنرپيشه ها ساعت ها در آن پارك مي شود، نه صف هاي طولاني براي عكس و امضا. تنها چند ساختمان دست نخورده و دو مغازه خدمات فيلمسازي و يك پلاك قديمي و كهنه چسبيده بر سينه ديوار و مشتي خاطرات از آن به جا مانده است، اما اينجا همچنان زنده است. اگر به چهره اين مردان نگاه كني، مي تواني يادي از آن روزها بگيري. اگرچه صداي روشن دوربيني در آن شنيده نمي شود، اگر چه طنين ديالوگ هاي هنرپيشه ها ديگر در آن نمي پيچد. اگرچه «رگباري» در آن ساخته نمي شود يا حتي صداي كفش هاي قيصر را ندارد، اما با اين همه اينجا ارباب جمشيد است. باتمام سكوت هايش اگر بداني كه در پس اين سكوت حرف هاي ناگفته بسياري است. حتما گوش شنوايي مي شوي براي شنيدن.
عشق محل
همه بچه هاي ارباب جمشيد و منوچهري به طور بسيار عجيبي با محله عجين هستند. به ويژه وقتي كه صحبت از محله گل مي اندازد، رنگ و رويشان باز مي شود. انگار از معشوقي زنده و پايا صحبت شده است. اين عشق چنان در آنها اوج مي گيرد كه گاهي خاطراتي مي سازد مثال زدني و جاودان.
جعفر نوروزي از بچه محل هاي منوچهري بود و اهل سينما. در فيلم كاروان ها فعاليت مي كرد. بهروز وثوقي و آنتوني كوئين به صورت مشترك در آن نقش داشتند. جعفر با تهيه كننده آشنا شد و به واسطه او رفت آمريكا. چند سالي آنجا ماند و سينما خواند. با يك دخترآمريكايي ازدواج كرد كه دو دختر داشت. حدودا ۸-۷ سال بعد يك روز حول و حوش ساعت ۷ صبح تاكسي سر خيابان ايستاد. جعفر وخانواده اش با چمدان هايشان در كادر ايستاده بودند. او داشت به همسرش مي گفت: «اينجا هاليوود ايران است.» بنده خدا همسرش تعجب كرده بود. خياباني به طول ۵۰۰ متر چگونه هاليوود ايران است. نزديك شديم و پس از اين همه مدت دوري با آغوش گرفتن، خوشحاليمان را به جعفر گفتيم. او قبل از اينكه هرجايي برود، حتي منزل پدر و مادرش به محل آمده بود. مستقيم از فرودگاه، راه منوچهري را پيش گرفته بود تا دلتنگي هايش را ابتدا براي محل تلافي كند، بعد به خانه و خانواده برسد. ما هم مثل شما باورمان نشد، ولي او با چمدانهايش پس از پروازي طولاني فقط به عشق بچه هاي محل و خيابان ارباب جمشيد آمده بود.
ديالوگ فراموش نشدني
قرار بود فيلم «پهلوان مفرد» كليد بخورد. «امان منطقي» سازنده آن بود. چند نفر از بچه محل ها جمع شديم و رفتيم براي نقش سياهي لشگر تست بدهيم. آن موقع سياهي لشگرها هم حرفه اي بودند. براي همين سينما بيننده داشت. همه قبول داشتند ۴۰-۳۰ نفري مي شديم و بين اين جمعيت تنها به من يك ديالوگ دادند. نخستين ديالوگي بود كه بايد جلوي دوربين مي گفتم و ثبت مي شد. از فرط شادي و خوشحالي در پوستم نمي گنجيدم. محل آزمون جاده مخصوص كرج، پشت كارخانه مينو بود. از آنجا تا منوچهري پياده آمدم. اينها را غلام مي گويد. معروف است به غلام ژاپني. سال هاي سال است كه خودش، بچه محل ها و اهالي سينما او را به اين نام مي شناسند. با چهره اي سبزه رنگ و صورت گرد كه بي شباهت به ژاپني ها نيست. يكبار ديگر قرار بود براي فيلم «زيباي جيب بر» بروم. كت تنم نكرده بودم. وقتي رفتم ديدم همه با لباس رسمي آمده اند. آنها مرا نپذيرفتند چون كت به تن نداشتم، ولي تا دلتان بخواهد خاطره دارم، از سفر ها و فيلم ها. حدود ۴۰۰ فيلم بازي كرده ام. هيچ وقت نقش بلند نداشته ام. ناراحت هم نيستم. من عاشق سينما بودم، نه شهرت. مي خواستم در اين گردونه من هم يك جاي كارداشته باشم. هرچند كوچك. البته آن روزها هركس در فيلمي دو كلمه حرف مي زد مدعي بازيگري بود. ما هم بهترين امكانات را داشتيم. شايد هم تنها امكانات موجود همين محله بود كه پربود از دفاتر سينمايي. يكي از بازيگران هم رده ما بود كه بهتر است نامش را نگوييم. شايد خوشش نيايد، ولي خودش سوژه اي بود. او يك فولكس داشت. ماشينش را كرده بود آرشيو لباس. وقتي مي رفت براي تست، هر لباسي كه مي گفتند از فولكسش در مي آورد و تن مي كرد. بعضي وقت ها هم كه لوكيشن در كوه هاي كن و سولقان بود، بچه ها با عشق خودشان را مي رساندند آنجا تا يك صحنه بازي كنند.
قديمي ها بازيگران نقش كوتاه را از بچه هاي منوچهري انتخاب مي كردند. ولي حالا اين اتفاق نمي افتد و اغلب بچه ها سال ها بيكار مي مانند. دو سال پيش آقاي شكوهي وجعفر عبدلي آمدند منوچهري، از ما عكس و مدارك خواستند و آدرس خيابان فرشته را دادند تا در سريال پاورچين بازي كنيم، ولي ما را داخل گروهشان راه ندادند. شايد به خاطر اينكه قصه شروع و آغاز ماجراي سينماگر شدن خيلي ها را مي دانيم. ولي اين هيچ ربطي به ما ندارد. ما تنها عاشق سينما و دوربين هستيم. عمر و جوانيمان را در اين راه گذاشته ايم و ترس آقايان از اين قضيه بي دليل است. دوران طلايي ما روزهايي بود كه وقتي براي سرخاراندن نداشتيم. اگرچه دستمزدها پايين بود ولي هيچ وقت بيكار نمي شديم.
سرخيابان ارباب جمشيد مي ايستاديم. هنرپيشه هاي مطرح روز كه مي آمدند، دنبالشان مي دويديم، با آنها عكس مي گرفتيم و با دنياي خيالي، خوش بوديم. تنها عشق بود و عشق. تا حالا چند بار از قديمي ها گله كرده ايم ولي فايده اي نداشت. مثلا يكي از سينماگران كه امروز خود را مدعي فيلمسازي مي داند از همين كوچه ارباب جمشيد كارش را با دستياري فيلمبرداري شروع كرد. خب باهوش بود و باسواد و پيشرفت كرد. ولي اين درست نيست كه بگويد: «من خيابان منوچهري نمي روم. چون بچه هاي محل از من توقع بازي دارند.» الان سالي ۶۰-۵۰ فيلم ساخته مي شود ولي بچه هاي محل حتي در يك پلان هم بازي نمي كنند. باور كنيد اين به ضعف سنيما منجر مي شود. البته خيلي ها هنوز به عشق آن دوران مي آيند اينجا. بهمن مفيد از آمريكا آمده بود ايران كه بماند. او را ديدم و گفتم بچه ها هنوز درچايخانه مهرپاتوق دارند. او هم يك هنرپيشه تراز اول شده بود، ولي آمد پيش ما و با هم ديزي خورديم. تنها خاطرات و يادهاست كه مي ماند.
آنچه به جا مانده
از آن همه دفتر فيلمسازي و استوديو ديگر چيزي در اين محل نمانده جز ستون هاي يادگاري و تاريخي ارباب جمشيد و اين ستون ها پر از خاطراتند و معروفند به ميدان ارباب جمشيد و صدها بار در فيلم ها ايستاده اند و تكيه گاه شانه و دست هنرپيشه ها بوده اند. اسكار فيلم هنوز داير است، ولي خاموش. محمود زري باف مدير اين دفتر كه سال هاي سال براي سينما زحمت كشيد و به قول معروف خاك سينما را خورد، امروز به هفته اي دو روز آمدن و چاي خوردن بسنده كرده است. استوديوي او تنها خاطره اي شده در ذهن خودش و بچه هاي محل. فيلم هاي زيادي در اين خانه چرخيد و صحنه ها را به هم رساند. جهنم سفيد و... نام فيلم هايي است كه زود در ذهن بچه هاي محل چرخ مي خورد و از زبانشان بيرون مي آيد.
باباگلي به جمالت، حسين آژان، كندو، نامادري، عشق كولي و بسياري فيلم هاي ديگر در همين محل فيلمبرداري شد. امروز اما فيلم ها نماهاي شهري را از خانه هاي غريبه با مردم نشان مي دهند. آن روزها دفاتر فيلمسازي تو دل كوچه و محله بود. همه صحنه ها ملموس و دست يافتني مي نمود. براي مثال آقاي مصيبي، تهيه كننده اي بود كه از بچه هاي منوچهري زياد بازي مي گرفت ولي حالا صبح ها مي آيد، ساعتي در دفترش مي نشيند و با دنياي خاطرات خلوت مي كند. پس از ساعتي خاطراتش را در كيفش مي ريزد و راهي منزل مي شود. گل افشان هم از پدران تدوين ايران است. حداقل سالي ۵۰ فيلم تدوين مي كرد. ولي امروز در دفتر ايشان سالي دو فيلم هم مونتا ژ نمي شود. از دفتر سينماي ژورك تنها ساختمانش باقي مانده. بي نام، بي پلاك و گم و گور در دل تاريخ سينما. جايي كه فيلمسازان زياد و بزرگي در آن سينما را تجربه كردند و امروز نامشان بر تيترا ژ فيلم ها حك مي شود.
خسرو مي آيد
نمي توانيم نام بازيگر، فيلمساز، فيلمبردار، دستيارفيلمبردار، صدابردار و عكاس سينمايي را پيدا كنيم كه از هاليوود شروع نكرده باشد. معرفي چند نفر از اين افراد كار دشواري نيست، اما در اين ميان برخي هنوز به ارباب جمشيد مي روند و خاطراتشان را در ذهن ورق مي زنند. هرازگاهي نيز به چايخانه مهر سركشي مي كنند. آنجا ديدارها تازه مي شود. حس نوستالژي وجودشان را پر مي كند. بچه هاي منوچهري هر بعدازظهر در اين ديزي سرا گرد هم مي نشينند و از گذشته مي گويند. از فيلم فارسي ها و از كاراكترها و از جذاب ترين روزهاي جواني كه در اطراف همين استوديوهاي محلي سپري شد. مي گويند هر كدام از بچه هاي قديمي كه اينجا بيايد ما همان بچه محل ها هستيم. ميهمان نواز. قدمشان روي چشم. خسروشكيبايي هر از گاهي مي آيد و خاطراتمان را زنده مي كند. او در فيلم هامون درخشيد و هر كدام از ما بارها آن را نگاه كرديم. هميشه بازي هايش مانند اخلاقش برايمان جذاب و دوست داشتني است. او از همين كوچه ها شروع كرد. از همين كارهايي كه در آن روزها رايج بود. پس از چندي كارش گرفت و شد خسرو شكيبايي. همه او را دوست دارند. از بازي هايش مي گويند و از روزهاي با هم بودن. خسرو هنوز هم سري به اين كوچه و خيابان مي زند. مي آيد تا خاطرات قديمي را زنده كند و در كنار دوستان قديم ساعت هايي را بگذراند. شايد به ياد روزهاي گذشته. در محله ارباب جمشيد، هنوز هم چشم هاي بسياري منتظر قدم هاي يك دوست قديمي است. وقتي صداي پاي يكي از آنها شنيده مي شود، تازه آن وقت است كه جمع دوستي شكل مي گيرد. مهم نيست كه خسروشكيبايي بازيگري مشهور است، مهم نيست كه كارش در چه حدي است، هدف مرور خاطرات سنگفرش خيابان منوچهري است. روزهاي پرسه زدن در استوديوها و جلوي دوربين رفتن ها. حرف هاي جذاب كاراكترها را مرور كردن و خنده اي مستانه و سرخوشانه از سرشادي. اينجاست كه دوستي ها دوباره آغاز مي شود.
|
|
۲۵ سال با علي حاتمي
وقتي صحبت از طهران قديم مي شود، نام مرحوم علي حاتمي را بر زبان مي رانند. كسي كه تاريخ طهران را با تحقيق و تلاش زيادي بازسازي كرد.« مولا داد» كه سال ها با اين فيلمساز برجسته سينماي ايران همكاري نزديك داشته، خاطرات جالبي از طهران قديم نقل مي كند. از چگونگي ساخت شهرك سينمايي و مي گويد: «قرار بود اين شهرك را ايتاليايي ها بسازند. قبل از انقلاب ماكتي تهيه كردند و به ايران فرستادند. حول و حوش روزهاي پرتب و تاب انقلاب بود. طرح قابليت اجرايي نداشت. وقتي قرار شد پروژه پيگيري و اجرا شود مرحوم حاتمي تصميم گرفت خودش ماكت را تهيه كند. يادم مي آيد، رفتيم خيابان لاله زار. كارگر گرفت تا زمين را سوراخ كند و پس از ۵/۱ متري ارتفاع به نخستين سنگفرش هاي اين خيابان رسيديم. يك عدد از دل آن جدا كرديم و از رويش قالب سيماني گرفتيم. آن شد سنگفرش هاي خيابان هاي شهرك سينمايي غزالي و طهران قديم. روزهايي كه ما مشغول ساخت شهرك بوديم و براي سريال هزار دستان آماده مي شديم و بچه هاي سريال سربداران آن سوتر مشغول بازي بودند، يك گروه ايتاليايي براي طراحي دكور آمدند كه مرحوم حاتمي جوابشان كرد و پروژه را به آقاي خاكدان سپرد. او هم سنگ تمام گذاشت تا امروز ما براي فيلم هاي تاريخي مشكل فضاسازي نداشته باشيم.
مولا داد از سوته دلان مي گويد. از روزهاي خوشي كه سينما براي عاشقانش ارزش قايل مي شد و تاسف مي خورد به حال سينماي امروز. به اين بخش ماجرا كه رسيديم، لحظه اي سكوت حاكم ميزگردمان شد. بعد با آهي آرام و گرم از سينه ها حرف هايي بيرون پريد؛ محمدسرايي در مشهد فوت كرد، ولي گروه جسدش را به تهران نياورد و همانجا دفنش كردند، بدون حضور خانواده. اينها نامهرباني هاي امروزي است. سوپراستارهاي آن روزگار هواي بچه هاي ضعيف تر را داشتند، ولي حالا وضع طور ديگري شده است. البته از بچه هاي همين جا خيلي ها هنوز به محل و بچه محل ها وفادار مانده اند.
ركورد قيصر سر جايش است
پربيننده ترين فيلم تاريخ سينما به لحاظ نسبت جمعيت، فيلم قيصر بوده است. هنوز ركورد اين فيلم پابرجاست. آمار به گونه ايست كه مي شود گفت هر ايراني بيش از هفت بار اين فيلم را ديده. تاثير آن بر مردم پس از اين همه سال هنوز كمرنگ نشده و پابرجاست. بهرام رادان برنده سيمرغ بلورين جشنواره فجر قرار است دوباره در نقش قيصر ظاهر شود و اين همه، نشان از ناب بودن اين فيلم در تاريخ سينماست. قيصر اثريست كه تا مدت ها بسياري از عاشقان سينما را مفتون خود كرده. رواج كفش قيصري، كلاه قيصر و حتي ديالوگ هاي اين فيلم كه در زبان باقي بوده و دهان به دهان مي گشته. شايد بسياري ازهمين مرداني كه در ارباب جمشيد مانده اند، با قيصر عشق به سينما در وجودشان گل انداخته. قيصر، فيلمي تاثيرگذار و برجسته بوده است. اين فيلم را آريانا فيلم ساخت، در همين خيابان منوچهري. مدير آن عباس شباويز بود و كارگردانش مسعود كيميايي. آن روزها كه قيصر تحولي بزرگ در سينماي ايران بود، دكتر هوشنگ كاووسي تازه از آمريكا بازگشته بود، با مدرك دكتراي سينما. نقدي بر آن فيلم نوشت و كيميايي تنها با اتكا به راي مردم در پاسخ وي يك جمله گفت: «پول تخمه اي كه تماشاگران قيصر پرداخته اند، بيشتر از فروش فيلم شما است.» اين اتفاق سينمايي در همين محله كليد خورد. تا سال ها حرف هاي قيصر بود كه در كوچه پس كوچه هاي ارباب جمشيد مي پيچيد. حتي روزي كه «گاو» ساخته شد، عزت الله انتظامي سن چنداني نداشت. او در اين فيلم توانست در همين ارباب جمشيد چهره اي جديد از سينماي ايران با كار خوب داريوش مهرجويي از خود نشان دهد و باز عاشقان سينما زبان به تكرار حرف هاي او گشودند. «مشدحسن، به داد گاوت برس. به داد گاوت برس. به داد گاوت برس...» و باز ارباب جمشيدو خاطرات دور و دراز روزهاي طلايي اش و مرداني كه در فيلم هاي بسياري بازي كرده اند، اما هرگز ديده نشده اند.
|
|
از هلن فيلم تا خواب و بيدار
جواني ريزجثه، با نگاه هاي نافذ و سرزبان دار. صدايي كه ويژه خودش است. او هنوز خيلي جوان بود كه به ارباب جمشيد پا گذاشت. كارش را با هلن فيلم آغاز كرد. دوربين را در خيابان مي كاشتند و روي ريل بازي مي دادند. جلوي آن جوان هاي بازيگر بودند و پشت آن، بچه هاي محل. مهدي فخيم زاده كه امروز از كارگردان هاي حرفه اي ايران است و در اين حرفه درخشش خوبي داشته از دفتر هلن فيلم در همين خيابان شروع كرد. او امروز كارگرداني سريال هاي تاريخي «تنهاترين سردار» و «ولايت عشق» را در كارنامه اش دارد. بابت خيلي از فيلم ها مثل «توحيد» و «همسر» نيز جوايز زيادي گرفته است. او در كنار سعيد راد و ديگر هم دوره اي هايش فعاليت سينمايي شان را آغاز كرد.هنرپيشه هاي بسياري در اينجا آمد و شد مي كردند؛ رضا صادقي، اكبرهاشمي، فيروز، ايرج قادري، علي آزاد، خليل عقاب، ايرج رستمي، بهمن و اردوان مفيد و خيلي هاي ديگر. از بچه هاي راديو هم مي آمدند. خب وقتي چنگيز جليل وند اينجا باشد معلوم است كه حسين عرفاني، منوچهر والي زاده، منوچهر نوذري و ... پديد بيايند. مي دانيد اگر بخواهيم به تمام آدم هايي كه خاطراتي در اين محله دارند اشاره كنيم چه تعدادي مي شود؟! به تعداد روزهاي برگه دان تاريخ سينماي ايران. از بروبچه هاي دوبله و تدوين و صداگذاري گرفته تا دستيار فيلمبردار؛ فيلمبردار، كارگردان و سناريست.
|
|
با معرفت هاي سينما
بچه هاي ارباب جمشيد با خيلي از بروبچه هاي سينما رفاقت كرده اند. آنها مدت ها، بلكه سال ها همكار و ميزبان آنها در محله شان بوده اند. از روزهايي صحبت مي كنند كه هنرپيشه تراز اول سينماي ايران ۴ زانو روي زمين مي نشست و كنار هم ديزي مي خوردند. يا هنرپيشه ديگري كه عروسي چند نفر از بچه محل ها را راه انداخت.
خودشان مي گويند، خوبي هاي بچه هاي سينما را بنويسيد، جذاب است. با همه دلگيري هايشان از بي رحمي دنياي جادويي دوربين، جاذبه هايش را هرگز فراموش نكرده اند.
يكي از بچه هاي محل تعريف مي كند: «روزي سرصحنه فيلم بوديم و مشغول كار. وقت استراحت شد، نشستيم چايي بخوريم و گپي بزنيم.
با يكي از بچه محل هايمان درد دل مي كردم. مشكلي خارج از محيط كار برايم پيش آمده بود. يك مشكلي مالي. جمشيد هاشم پور در آن فيلم بازي داشت. هنگام صحبت كردن ما، نزديكمان بي توجه نشسته بود. فرداي آن روز بدون هيچ پيش زمينه اي پيشم آمد و يك بسته اسكناس به سويم دراز كرد. با تعجب گفتم: براي چيست؟ گفت: بگير، مشكلت را حل كن.
خب، من با او چيزي در ميان نگذاشته بودم و او گفت: «ما همه همكاريم و رفيق. مشكل تو يعني مشكل همه ما. وقتي اين دغدغه ها باشد، كار خوب پيش نمي رود.»
سندي براي سينما
«هزاردستان» تصويري روشن از روزهاي گذشته پايتخت است. هر آنچه كه در طهران بوده در هزاردستان هم وجود داشته «آرايشگاه شمشاد»، «كلاه فروشي خورشيد»، «گراند هتل»، «اداره بلديه» و «سينما اورانوس». سنگفرش حتي سنگ فرش هاي قديمي را با همان سبك و سياق مي توان يافت. روزي كه علي حاتمي تصميم گرفت تا تصويري از طهران بازسازي كند و خاكدان را به همكاري خواست، هيچ نشانه واضحي از آن روزها در دست نبود. اما همين كساني كه امروز در ارباب جمشيد گرد هم جمع شده اند، كمر همت بستند شايد يكي از بي شمار سنگ هاي بناي اين شهر را آنان گذاشته باشند در اين ميان اما علي حاتمي جايگاه ويژه اي دارد. او با دقت و ظرافتش، توانست چهره قديمي پايتخت را دوباره بسازد، اگرچه در آثاري كه ساخته، به ترتيب وقايع تاريخي چندان مقيد نبوده. اين يكي از شاخصه هاي كار اوست اما مسلما تلاش هاي حاتمي را نمي توان فراموش كرد. همين عده اي كه در ارباب جمشيدند روزها در زير آفتاب در شهرك غزالي دل به خاطرات مي سپردند و گوشه اي از تهران را به ياد مي آوردند و بر شهرك غزالي مي افزودند. همين ها در كنار مرحوم حاتمي، آنچه كه از روزهاي رفته بود را بازسازي مي كردند و مي ساختند. حاتمي نه تنها راوي داستان هاي طهران است، بلكه باني طهران نيز هست.