سه شنبه ۲۳ تير ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۴۳۶
اتهام حمل كوكائين براي پسر ميلياردر ايراني در آمريكا
رضا اسلامي نيا به دادگاه نمي رود
عدم حضور اسلا مي نيا در دادگاه وضعيت وي را پيچيده تر كرده است. او ۱۵ سال همدستي خود را در گروگانگيري و مرگ پدرش كه در سال ۱۹۸۴ اتفاق افتاد انكار مي كرد
011400.jpg
۴ سال بعد از خلاصي از اتهام قتل مربوط به توطئه اخاذي منجر به مرگ پدر، باز هم عضو قديمي كلوپ پسران بيليونر، با قانون درگير شده است.
قاضي منطقه سن ماتئو وجه الضماني معادل ۵۷ هزار و ۵۰۰ دلار براي رضا اسلامي نيا به علت عدم حضور در دادگاه تعيين كرده است. اتهام وي حمل كوكائين، هروئين و سرنگ بوده است كه در جولاي سال ۲۰۰۲ توسط پليس از ماشين وي كشف شد.
كليفورد كرتان وكيل اسلامي نيا كه اتهام قتل وي را در سال ۲۰۰۰ منتفي كرد، گفت: «مطمئن نيست كه روز سه شنبه چه اتفاقي براي موكلش افتاده است.»
وي افزود: «اين مساله موقعيت وي را پيچيده تر مي كند. تا به حال سابقه نداشته كه در دادگاه حضور پيدا نكند، بعضي اوقات پيش مي آمد كه دير كند، ولي هيچ وقت غيبت نكرده بود.»
اسلامي نيا با ضمانت ۲۵ هزار دلاري آزاد شده بود. كرتان معتقد است اگر اسلامي نيا، سريعا مراجعه كند قاضي جيمز اليس ضمانت وي را پس خواهد گرفت.
اتهام اخير اسلامي نيا در زمينه مواد مخدر مي تواند بسيار گران تمام شود. چون گواهينامه رانندگي وي هم هنگام دستگيري در حال تعليق بوده است و وي در سال ۱۹۸۱ به دو فقره اقدام به سرقت محكوم شده است، اتهام وي اين بار از درجه ۳ خواهد بود كه در صورت اثبات همه اين اتهامات، به معني ۲۵ سال زندان است، ولي كرتان عقيده دارد كه مورد موادمخدر بايد به تنهايي بررسي شود وحكم آن نهايتا درمان ترك اعتياد خواهد بود كه قانون آن در سال ۲۰۰۰ تصويب شده است.
عدم حضور وي در دادگاه در سه شنبه گذشته وضعيت وي را پيچيده تر كرد. وي ۱۵ سال همدستي خود را در گروگانگيري و مرگ پدرش كه در سال ۱۹۸۴ اتفاق افتاد انكار مي كرد. هدايت اسلامي نيا پدر وي عضو قديمي كابينه ايران قبل از انقلاب بوده است.
دادستان هنگام دستگيري اسلامي نيا در سال ۱۹۸۵ ادعا كرد كه وي در طرح ريزي برنامه اخاذي از پدرش با چند جوان پولدار ديگر كه همگي عضو كلوپ «بيليونرها» بودند همكاري كرده است. گروه گروگانگير مي دانستند كه هدايت اسلامي نيا ۳۰ ميليون دلار هنگام فرار از ايران با خود به آمريكا برده است.
اين گروه به رهبري رئيس كلوپ جوهانت، اسلامي نياي پدر را دزديدند و براي انتقال وي به يك خانه امن داخل يك ديگ مخصوص بخار مخفي كردند كه البته وي در اين ديگ خفه شد و مرد.
البته صاحب كلوپ از اين اتهام تبرئه شد، ولي بعدها به حكم قتل درجه دوم خبرنگار كن من لوين به زندان رفت، اسلامي نيا هم در سال ۱۹۸۸ متهم به قتل از درجه دوم و گروگانگيري شد، ولي ۱۰ سال بعد با كشف نوار ضبط شده اي كه قبلا در دادگاه مطرح نشده بود، تبرئه شد.
خود اسلامي نيا مدعي است وي در گروگانگيري و اخاذي نقشي نداشته است، ولي اطلاعات با ارزشي به اشخاص نااهلي داده است. وي مي گويد: «اين اشتباه به قيمت جان پدرم تمام شد و من هر وقت پدر و پسري را با هم مي بينم، قلبم از درد متلاشي مي شود.»

نه يك بار پنج بار، نه پنج محله يك محله
شيوه جديد سرقت از مغازه ها
عليرضا جلا ئيان - ايمان ميريان 
در حالي كه مقامات اداره آگاهي از كاهش شديد موارد سرقت در ماه هاي اخير در تهران خبر مي دهند، در يك محله در عرض كمتر از يك ماه پنج مورد سرقت اتفاق افتاده است.
كفاش از همه جا بي خبر بعد از روزي پركار، تمام درآمد آن روز خود را به همراه مبلغ زيادي پول در گاو صندوق مي گذارد و بعد از مطمئن شدن از رعايت نكات ايمني، كركره را پايين مي كشد و قفلي مي زند و به خانه مي رود.
فردا صبح كه وارد مغازه مي شود ناگهان مي بيند همه چيز به هم ريخته و درگاو صندوق باز است. و...
اين اتفاقي است كه نه يك بار، بلكه پنج بار آن هم نه در پنج محله، بلكه در يك محله به وقوع پيوسته است. جالب تر مي شود اگر بدانيد كه اين محله جايي نيست، جز چهارراه معروف و پر رفت و آمد مخبرالدوله. ماجرا را از زبان يكي از مالباختگان بخوانيم بهتراست. «حسن تيره پزه» صاحب اين مغازه در اين باره مي گويد: « حدود ساعت ۱۱ شب مثل هر شب بعد ازمطمئن شدن از بسته بودن در، كركره مغازه را پايين كشيدم و به خانه رفتم. فردا صبح ساعت ۱۰ كه به مغازه بازگشتم به محض اينكه در را باز كردم، متوجه شدم كه مغازه كاملا به هم ريخته است. ناگهان ديدم كه در گاوصندوق باز است و ديگر خبري از يك ميليون توماني كه ديشب درآن بود نيست. اما براي خود من هم جالب بود كه تمام چك هاي درون گاوصندوق دست نخورده باقي مانده است. من بعد از ديدن اين صحنه بلافاصله با پليس ۱۱۰ تماس گرفتم و موضوع را به آنها اطلاع دادم، چنددقيقه بعد ماموران آگاهي در محل حاضر شدند و مغازه را بازرسي كردند».
و اين حادثه آغازي است كه هنوز پاياني براي آن قابل تصور نيست.
اما نكته اي كه در اين ميان توجه خيلي ها را به خود جلب كرده است، شيوه سرقت است. سارقان اين باند نه قفل شكانده بودند و نه شيشه اي، نه از در وارد شده بودند و نه از پنجره اي، آنها باب جديدي را در سرقت گشودند كه اطلاع يافتن از اين شيوه هم خالي از لطف نيست. سارقان به طور ماهرانه اي از پشت تابلوي مغازه وارد آن شده بودند. اما با وجود اينكه اين مغازه در خيابان اصلي قرار دارد آنها اين خطر را به جان خريدند و البته موفق هم شدند كه مقادير زيادي پول را سرقت كنند، ولي به دليل نوع كار و اجناس موجود در مغازه وسايل داخل آن دست نخورده باقي مانده بود.
اما اگر شما هم مثل ما سوال هاي متعددي راجع به اين شيوه دزدي به ذهنتان خطور كرده، پس اين را هم بدانيد كه فضاي پشت تابلوي كفاشي فقط به اندازه ورود يك گربه جا داشته است، آن هم يك گربه نه خيلي چاق. اين اتفاق براي مغازه ديوار به ديوار آنجا نيز رخ داده است كه طي آن دزدان ۷۰۰ هزار تومان پول را سرقت كرده اند. بد نيست بدانيد كه نه تنها اين دو كفاش طعمه اين شيوه سرقت شدند ، بلكه مغازه ديگري در اين هفته و دو كفاشي ديگر در هفته هاي اخير در معرض اينگونه سرقت قرار گرفتند، البته از اين ۵ مورد اقدام به سرقت يك مورد ناموفق هم گزارش شده كه سارقان به دليل نامعلومي نتوانسته بودند به مقصود خود برسند. بازهم به ياد بياوريد كه اين سرقت ها هم در عرض يك ماه و دريك محله انجام شده است .
البته طي تماسي كه با كلانتري محل برقرار شد، مسوولان كلانتري از اين موضوع ابراز بي اطلاعي كردند و گفتند كه تنها يك مورد سرقت گزارش شده است و در جواب پرسش ها هم گفتند شما به جاي ترساندن مردم بهتر است دنبال خبرهاي ديگر مانند دستگيري سارقان و كيف قاپ ها باشيد. البته ما نمي خواهيم مردم را بترسانيم، بلكه فقط مي خواهيم مردم را در برابر اين روش ها آگاه كنيم.
البته دوستان نيروي انتظامي تمام تلاش خود را براي دستگيري اين سارقان به كار مي برند و ما هم از اين بابت مطمئنيم.

خانه فرهنگ توچال
چقدر از خبر افتتاح خانه فرهنگ توچال خوشحال شده بوديم كه ديدن صحنه هايي تمام شاديمان را به غم بدل كرد. همه مي گفتند الهي شكر بالاخره جايي افتتاح شد كه بچه هامان از آسيب هاي جامعه بدور باشند و آزادانه به تفريح بپردازند و اوقات فراغت را به بهترين شكل پر كنند. اما آنچه دربالا مي بينيد نشان مي دهد كه بازهم يك جاي كارمان اشكال داشته است .
تصور كن داري روي تاب تمام تلاشت را مي كني تا سرعتت بيشتر شود و بالاتر بررسي، راستي چرا پايه تاب شكست؟
011391.jpg
011394.jpg
011397.jpg

۴ ميليون تومان تا آزادي
اولين چيزي كه در نگاه اول نظرم را جلب كرد، خنده اي بود كه بر روي لب محكوم و خانواده اش بود.
سرباز مسوول محافظت از محكوم هم دستبندش را باز كرده بود و محكوم چند متر آن طرف تر به راحتي با خانواده اش در حال گفت وگو بود. بدون اينكه سرباز حتي فكر فرار محكوم را كند. جلو مي روم. از سرباز مي پرسم: آخرين پرونده مهمي را كه به اين شعبه آورده ايد چه بوده است؟ جواب مي دهد همين پرونده اي كه الان به خاطرش اينجا هستم. مي پرسم موضوع پرونده چيست؟ جواب مي دهد: قتل. با ناباوري مي پرسم: قتل، راست مي گوييد؟ جواب مي دهد: آره قتل. توضيحات بيشتري از سرباز مي خواهم؟ مي گويد محكوم خودش اينجاست چرا از خودش نمي پرسي؟ محكوم به همراه خانواده اش جلو مي آيد. همسرش دستي برايم تكان مي دهد و مي خندد. مي گويم: چرا شما ناراحت نيستيد؟ مي گويد: چرا باشيم وقتي كه مقصر نيستيم؟ از محكوم (سيدكاظم معصوم خواه) مي خواهم كه در رابطه با ماجرا توضيحي بدهد و او مي گويد: ۳ سال پيش به همراه دوستم (محمدحسن عشقي) سوار موتور در جاده شمال مي رفتيم صحبت از فيلم هاي پليسي و پريدن و دستگيري افراد خلافكار شد.
محمدحسن گفت: من هم مي توانم از پشت موتور بپرم. گفتم: اين كار خيلي خطرناك است ممكن است اتفاقي بيفتد. كم كم نزديك پل عابر مي شديم. ناگهان محمدحسن بدون اينكه چيز ديگري به من بگويد از موتور پايين پريد. در هنگام سقوط اول به زن عابري برخورد كرد وبعد سرش به شدت به ستون آهني پل عابر خورد و روي زمين افتاد. من هم در اثر پايين پريدن محمدحسن تعادل موتور را از دست دادم وبه زمين خوردم. ما را به بيمارستان منتقل كردند در همان شب محمدحسن بر اثر خونريزي مغزي فوت شد. بعد از اين ماجرا خانواده اش شكايتي عليه من تنظيم كردند. مبني بر اينكه من محمدحسن را از موتور به پايين پرتاب كردم. حالا كه سه سال از اين ماجرا مي گذرد، خانواده شاكي از من تقاضاي مبلغ ۲۲ميليون تومان پول كردند تا رضايت دهند و من الان ۱۸ ميليون را آماده كرده ام و در صورت آماده كردن مابقي پول، آزاد هستم.
از دادگاه بيرون نزده ام اما حرف هاي جوانك در گوشم است كه مي گفت: «حالا ۳ سال از آن ماجرا مي گذرد و خانواده شاكي حاضر به شركت در جلسات دادگاه نيستند. آنها فقط پول مي خواهند.»
از كنارم خودرويي گرانقيمت مي گذرد كه قيمتش هموزن آزادي اين جوان است و شايد هم بيشتر. به هر حال از خنده هاي او مطمئن هستم كه ۴ ميليون ديگر هم جور خواهد شد. مطمئنم! گاهي پس از نوشتن برخي از خبرها چقدر احساس سبكي مي كنم. مثل همين حالا.

عفو قاتل عاشق
اينكه آدم در صدسالگي مرتكب قتل شود، براي عفوكافي است، چرا كه حبس ابد در اين سن معنا ندارد!
برنارد هيگن بونام پيرمرد انگليسي در دادگاه گفت: من ۶۷سال با زنم عاشقانه زندگي كردم بنابراين اگر مي خواستم او را بكشم زودتر از اينها دست به كار مي شدم. «سپس رو به مردم كرد و فرياد زد: او را كشتم چون از بيماري لاعلاجي رنج مي برد... آيداي بيچاره من.»
آيداي بيمار از روش هاي درماني گوناگوني استفاده مي كرد. در اين مدت برنارد هر روز به ديدن آيدا رفته و با مشاهده درد كشيدن همسرش ناراحت مي شد تا اينكه يك روز پسر خانواده به برنارد خبر داد كه مادرش به علت وخامت وضعيت جسمي به يك كلينيك درماني بسيار دور منتقل شده است. برنارد مي گويد:«پس از دريافت اين خبر به سرعت خودم رابه محل رساندم و ديدم كه همسرم از شدت درد به خود مي پيچد. من هم طاقت نياوردم و به دليل شدت علاقه اي كه به او داشتم به رنجش پايان دادم.»
آقاي قاضي شما هم اگر جاي من بوديد نمي گذاشتيد عشقتان رنج بكشد.
و عفو، پايان اين دادگاه بود

داستان هميشگي عروس و مادر شوهر
زني كه شوهرش او را مورد اذيت و آزار قرار مي داد و به او تهمت دزدي زده بود، براي درخواست طلاق به دادگاه خانواده مراجعه كرد.
طبق اظهارات اين زن : اين زوج ۲۳ بهمن ۸۲ با هم ازدواج كرده اند، يعني ۵ ماه پيش . او مي گويد: قبل از ازدواج شاغل بودم. در محل كارم با همسرم آشنا شدم، پس از اينكه با همسرم آشنا شدم، گفت: نمي خواهم كه كار كني، بايد چادر سرت كني و هزارها بايد ديگه. در كل همه را قبول كردم. مادر دختر كه بهنوش نام دارد مي گويد كه من دو پسر دارم. وقتي كه دخترم ازدواج كرد گفتم حالا سه پسر دارم، هنگام ازدواج هم هيچ چيز از او نخواستم، نه مهريه آنچناني براي دخترم و نه عروسي. حتي عروسي دخترم را هم درخانه خودمان گرفتيم. چون خانواده دامادم هيچ كمكي به ما نكردند. جهاز كاملي هم به دخترم دادم اما از روزي كه دخترم عروس اين خانواده شد، مادر شوهرش اجازه زندگي به اينها نداد. بهنوش مي گويد: هيچ روزي نيست كه ما در خانه مان با هم دعوا و درگيري نداشته باشيم. شوهرم فقط حرف مادرش را گوش مي دهد، يعني هرچه كه مادرش  بگويد. اصلا اهميت به حرف و گفته ها و نظرهاي من نمي دهد. هر كاري كه مي خواهد بكند با مادرش مشورت مي كند نه با من. يك روز در ميان مرا به زور مي فرستد خانه مادرش تا كارهاي خانه شان را بكنم. براي روز تولدم، همسرم برايم گردنبندي خريده بود، اما آنقدر مادرش گفت چرا خريده اي تا پس اش داد. همسايه ها به خاطر دعوا ودرگيري هاي شبانه روزي ما شكايت كرده اند. بهنوش مي گويد: يك ماهه حامله بودم كه بر اثر ضربه اي كه مادر شوهرم به كمرم وارد كرد، دچار خونريزي شدم و بعد از دو روز بچه ام را انداختم. شوهرم به من تهمت مي زند كه وقتي من از خانه بيرون مي روم تو هم از خانه خارج مي شوي و با كسي روابط نامشروع داري. به من مي گويد پول هاي مرا كه به خانه مي آورم مي دزدي و به كسي مي دهي. حتي خواهرهاي شوهرم هم در زندگي ام دخالت مي كنند. يك هفته پيش پدرم به خانه مان آمد تا مشكلات ما را حل كند، اما شوهرم آيينه را بر سر پدرم خرد كرد و پدرش هم سيلي محكمي به پدرم زد و مادرش هم بعد از فحش دادن به مادرم ، هم او را كتك زد و هم مرا، طوري كه از حال رفتم و ما را از خانه بيرون كردند. من بعد از دعوا و درگيري به خانه پدري ام رفتم و به همراه مادر و پدرم به پزشكي قانوني مراجعه كرديم و طول درمان گرفتيم. براي مادر وپدرم هر كدام ۵روز و براي من سه روز طول درمان نوشتند. دو روز بعد از آن ماجرا شوهرم به در خانه پدري ام آمد و بعد از اينكه داد و بيداد زيادي راه انداخت و همسايه ها را جمع كرد، در صورت من تف كرد و رفت. بعد ما به كلانتري مراجعه كرديم و از هر ۳نفرشان شكايت كرديم و آنها هم عليه ما شكايت كردند كه من وسايل خانه خودم را دزديده ام و به جاي ديگري منتقل كرده ام.
هرچقدر هم كه به شوهرم مي گويم از پدر و مادرت جدا شويم، گوش نمي دهد. بهش مي گويم بايد تعهد بدهي كه ديگر از اين اتفاقات نمي افتد و مادرت ديگر در زندگي ما دخالت نمي كند، مي گويد: اگر شده تو را طلاق مي دهم، ولي تعهد نمي دهم.
حالا امروز به دادسرا آمده ايم تا به شكايتمان رسيدگي شود. من از همسرم شكايتي ندارم چون او تحت اختيار مادرش است، اما اگر مادرش اجازه زندگي به ما مي داد، هم من او را خوشبخت مي كردم و هم او مرا. اما افسوس كه اطرافيان اجازه زندگي به ما نمي دهند. شوهرم و خانواده اش فقط به طلاق فكر مي كنند ومادرش مرتبا مي گويد: تو تيكه ما نبودي ما از اول هم تو را نمي خواستيم و به گفته شوهرم فقط او راضي به ازدواج بوده و خانواده اش تمايلي براي اين كار نداشته اند. حالا تكليف من چيست؟ حالا كه ديگر ما با هم ازدواج كرده ايم، عوض اينكه مادر پسرش را به زندگي ترغيب كند او را وادار به طلاق مي  كند و مثل اينكه شوهرم هم مي  خواهد همين كار را كند. اما هيچكس در اين بين نمي  گويد تكليف اين ۵ ماه زندگي چه مي  شود؟ ۵ ماهي كه براي من به صورت ۵ سال گذشته. با اين حال هنوز هم زندگي ام و همسرم را دوست دارم و نمي خواهم آن را به بهاي ارزاني از دست بدهم اگر ديگران بگذارند؟!

خواستگاري كه قاتل شد
جنگ بر سر معشوقه، خودكشي عاشق و نزاع و... . بدون شك قاتل براي كارش دليلي قانع كننده دارد. اسم آن را عشق بگذاريم؟ شايد تعصب بهتر باشد. شايد هم خيلي ها آن را حماقت بنامند. اما هر اسمي دارد غم انگيز است. حالا خبري بخوانيد از...؟
خواستگار ناكام سردشت يكي از فاميل هاي دختر را به كام مرگ فرستاد. در پي خواستگاري يك جوان از دختري در شهر سردشت و مخالفت پدر دختر با اين وصلت، خواستگار اقدام به مزاحمت تلفني كرد و بعد از اطلاع يافتن خانواده دختر از اين موضوع، درگيري هايي ميان خانواده طرفين صورت گرفت كه در آن يك نفر از خانواده دختر كشته و ۴ نفر ديگر زخمي شدند.
حالا شما بگوييد دليلش چيست؟

آدم ربايان قاچاقچي
آدم رباياني كه چندي پيش به خاطر معامله مواد مخدر اقدام به ربودن پسربچه ۵ ساله اي كرده بودند دستگيرشدند. اقدامات پليس از آنجايي شروع شد كه چند روز پيش كودك ۵ ساله اي به نام «اميرحسين.ك» را در استان هرمزگان ربوده بودند و پليس وارد عمل شد. بر اساس اين گزارش در تحقيقات انجام شده مشخص شد آدم ربايان به هويت «روح الله. الف» به همراه فرد ناشناسي در حالي كه سوار بر موتور بوده اند، پسربچه ۵ ساله را ربوده اند. تيم هاي تجسس پليس آگاهي جست وجوي خود را براي يافتن آدم ربايان آغاز مي كنند تا اينكه سرانجام محل سكونت آنها در يكي از محله هاي شهر شناسايي مي شود. هنگامي كه ماموران براي نجات جان پسربچه وارد عمل مي شوند، تعدادي از اعضاي اين شبكه براي مقابله با آن شروع به تيراندازي مي كنند و سرانجام ساعاتي پس از درگيري، آدم ربايان به همراه زني از اعضاي اين گروه دستگير شده و در اداره آگاهي انگيزه خود را از آدم ربايي، معامله بر سر مواد مخدر عنوان كردند.
باز هم الكل تقلبي 
اين روزها يكي از داغ ترين بازارها، بازار الكل سفيد طبي است. مسلما در كنار هر بازاري تعدادي سودجود منتظر فرصتي هستند تا منافع خود را تامين كنند. اين بازار هم از اين مساله مستثني نيست. حالا خبري بخوانيد از تعطيلي يك كارخانه توليد الكل سفيد طبي تقلبي در آذرشهر. اين مركز توليدي غير مجاز از ۶ ماه پيش فعاليت پنهاني خود را در يك كارخانه استيجاري آغاز كرده بود. در اين كارخانه كه به دستگاه هاي اتوماتيك پركن، پرس زن و برچسب زن مجهز بود، يك هزار و ۴۰۰ بطري يك ليتري ، ۲۶ گالن ۲۰ ليتري و ۱۰ بشكه ۲۲۰ ليتري محتوي الكل سفيد تقلبي كشف و ضبط شد. بد نيست بدانيد اين كارخانه با وسعتي معادل ۶۰۰ هكتار و با ۲۲۰ واحدتوليدي كوچك و بزرگ و ۵ هزار نفر شاغل به كار، در جاده تبريز قرار داشت.

جيب برها دردام
زنان جيب بر در بازار مولوي تهران دستگير شدند.
زنان پليس تهران سه زن جيب بر را دستگير كردند. اين افراد در محدوده هاي بازار و خيابان مولوي تهران جيب بري مي كردند.
يكي ازاين جيب برها به نام«ك.م»كه قبلا به خاطر همين جرم دستگير شده بود، بعد از بازجويي هايي كه از وي در اداره پليس شد همدست ديگر خود را معرفي كرد. در پي اعترافات نامبرده، ماموران پايگاه هفتم آگاهي تهران با همكاري زنان پليس سه سارق ديگر را در حين سرقت دستگير كردند. اين سه سارق كه درمحدوده بازار مولوي اقدام به جيب بري از شهروندان مي كردند، تحويل مقامات قضائي شدند.

هجوم به مراكز پليس
بدون اينكه كوچكترين تبليغي بشود، همين جور داوطلب است كه از در و ديوار مي ريزد. كجا؟ افغانستان. تعداد داوطلبان عضويت در ارتش و پليس در اين كشور بسيار افزايش يافته است.
با اين هجوم همه جانبه تعداد نيروهاي ارتش به ۱۲ هزار و تعداد نيروهاي پليس به ۲۰ هزار نفر رسيده است. نكته جالب اينكه فقط در هفته اخير ۹۰۰ نفر به مركز ثبت نام مراجعه كرده اند.
در خبري كه ارسال شده اثري از ارتباط اين ماجرا به گرما يا سرماي كار ساختمان در افغانستان نيست و ما هم نمي دانيم اساسا اين دو ماجرا به هم ارتباطي دارند يا نه!

حوادث
آرمانشهر
ايرانشهر
تهرانشهر
خبرسازان
در شهر
سفر و طبيعت
طهرانشهر
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  خبرسازان   |  در شهر  |  سفر و طبيعت  |  طهرانشهر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |