ژان ژاك روسو، نويسنده، متفكر و يكي از اركان مهم انقلاب كبير فرانسه بود. وي در سال ۱۷۱۲ ميلادي در ژنو متولد شد و مدتي بعد از تولد او، مادرش از دنيا رفت و پدرش كه ساعت سازي سوئيسي بود، به سبب بعضي پيشامدها، نتوانست از او نگهداري كند.درنتيجه روزگارش به دربه دري و بي خانماني گذشت؛ هرچند سبب اصلي آن هوسناكي و تندمزاجي و غرور و خودپسندي بسيار و سوءظن شديد او بود. به هر حال روسو تحصيل مرتبي نتوانست بكند و فضل و كمال فراواني نياموخت؛ اما مردي حساس و باذوق و پرشور و صاحب قلم بود. او يكي از بزرگترين نويسندگان فرانسوي است كه البته ميراث بري اش از فرهنگ رومانتيك آلماني جاي ترديد ندارد.
درخصوص انديشه و گفتار او بهتر است بگوييم گفته هايش غالبا با عقايد متعارف و احكام ظاهر عقل مخالفت دارد؛ اما با بلاغت تمام و حرارت مفرط، مقرون است؛ هرچند آنچه كه روسو نوشت، به نثر است؛ اما مي توان او را شاعري بزرگ دانست. زيرا نوشته هايش در افكار تاثير كلي داشته است. تا نزديك چهل سالگي اثر مهمي از او ظاهر نشد؛ تا اينكه انجمن ادبي يكي از شهرهاي فرانسه مسئله اي ميان دانشمندان طرح كرد كه در آن مورد رساله اي بنويسند و جايزه بگيرند و مساله اين بود: آيا تجديد عهد علم و ادب و هنر براي تهذيب مردم سودمند بوده يا زيان رسانيده است؟
روسو در مسابقه شركت كرد و جايزه را برد و آوازه اش بلند شد. گفتار او مبتني بود بر اينكه علم و ادب ظاهر مردم را آراسته مي كند؛ اما باطن را فاسد مي سازد، طبع را منحرف مي نمايد و به دل و دماغ حالتي مصنوعي مي دهد. مختصر اينكه مردم عالم هنرمند مي شوند؛ اما آدم نمي شوند. سه سال بعد همان انجمن باز موضوعي طرح كرد با اين مضمون: منشاء نبود مساوات ميان مردم چيست و آيا قانون طبيعت آن را روا مي دارد؟
در جواب اين سؤال روسو رساله اي نوشته است كه معروف است به نام «گفتار در عدم مساوات ميان مردم» و بنياد سخن او اين است كه نبود مساوات ميان مردم به واسطه هيات اجتماعيه يعني مدنيت روي داده؛ يعني همان چيزي كه انسان را از حال طبيعي بيرون كرده است. مردم در حال طبيعي تفاوتهايي با هم دارند؛ اما آن تفاوتها طبيعي است و مضر به حال ايشان نيست. انسان طبيعي نيك و آزاد و خوش است؛ اما انسان اجتماعي بد و بنده و ناخوش مي شود؛ زيرا كه در حال طبيعي ذهن انسان فقط مشغول به دو چيز است؛ يكي حفظ وجود خود، ديگر دلسوزي بر حال ديگران؛ اما حفظ وجود براي او آسان است؛ چون حوايجش بسيار كم است؛ معاش خود را به سهولت فراهم مي كند و چون مزاجش سالم است، درد ندارد و از درمان بي نياز است و فكر و انديشه به خاطر او راه نمي يابد و اعمال و حركاتش از روي فطرت و طبيعت است كه نسبت به ديگران بدخواه نيست. حتي در زندگي وحشيگري هم با آنكه در حال طبيعي نيست، چون زياد از طبيعت دور نشده، هنوز فساد كم است؛ اما وقتي انسان با ابناي نوع مجتمع گرديد و درواقع مدني شد، يعني بنا بر اين شد كه افراد يكديگر را ياري كنند و همكاري داشته باشند، حكايت من و تو مي شود و مساله مال من و مال تو پيش مي آيد، حرص و طمع بروز پيدا
|
|
مي كند و توانگري و درويشي رخ مي نمايد. كار كردن لازم مي شود و كارگري و كارفرمايي پيش مي آيد. پس مردم با هم سازش نخواهند داشت، جنگ و نزاع درمي گيرد و انسان فكر و انديشه به كار مي برد و حيله و چاره اي براي كار مي يابد.
علم و صنعت اختراع مي كند و هرچه در اين راه پيش مي رود، از خود يعني از طبيعت دورتر مي شود و در فساد غوطه ور مي گردد و تمدن كه نعمتي گرانبها به نظر مي آيد، مصيبت و مايه بدبختي محسوب مي شود. با اينكه روسو همه مفاسد و بدبختي هاي انسان را از تمدن و زندگاني اجتماعي مي داند، متوجه شده كه بازگشت به حال طبيعي، ديگر ممكن نيست و در پي آن بود كه ترتيبي در هيات اجتماعيه داده شود كه در عين بهره مند بودن از فوايد تمدن تا آنجا كه ممكن است به حال طبيعي نزديك شويم.
اين مقصود به دو وسيله حاصل مي شود؛ يكي به وسيله تنظيم هيات اجتماعيه و ديگر به وسيله تربيت افراد كه روسو عقايد خود را در تنظيم هيات اجتماعيه در كتابي به نام «قراردادهاي اجتماعي» يا «پيمان اجتماعي» بيان كرده است و بنا را براي وجود حكومت و حاكم مشروع بر آن گذاشته است كه مردم كه در حال طبيعي آزاد و خودسرند، براي زندگاني خود موانعي در پيش دارند كه هر يك به تنهايي بر آن غلبه نتوانند كرد، پس با يكديگر بر اجتماع پيمان كنند تا با توافق و همدستي بر موانع چيره شوند.حال اين مساله پيش مي آيد كه اجتماع بايد به چه صورت واقع شود كه به قوه جماعت، جان و مال هر فردي محفوظ بماند و هر فردي كه با ديگران شريك اجتماع شده، جز به خود به كسي فرمانبر نباشد و مثل سابق مختار نفس خود باشد؟
به عقيده روسو براي اين منظور بايد هر فردي همه اختيار خود را به جماعت بدهد و جماعت يك كل شود؛ يعني همه افراد اجزاي لاينفك آن بوده و اين كل صاحب اختيار مطلق باشد و هيات اجتماعيه را بر طبق قانون اداره كند؛ به طوري كه قانون نماينده اراده كل و متضمن مصالح عموم باشد. اما در ادامه روسو متذكر شده است كه بناي دستوري اجتماع مشروط به تربيت درست افراد است. روسو به احوال كودكان و جوانان توجهي خاص داشته و كتابي مخصوص در امر تربيت به نام «اميل» نوشته است و در اين كتاب داستان مانند، كودكي را به اين اسم «اميل» فرض كرده و او را موافق اصول و قواعدي كه در نظر داشته، پرورش مي دهد كه اين كتاب از آثار معتبر ادبيات فرانسوي است و سخن روسو مبتني بر اين است كه انسان اگر به طبيعت و فطرت خود واگذاشته شود، نيكوكار خواهد بود پس در تربيت كودكان و جوانان بايد تا جايي كه ممكن است قيد و بندها را كنار گذاشت و آنها را به حالت طبيعي و آزاد پرورش داد.
از ديگر آثار اين نويسنده متفكر فرانسوي«منشا عدم مساوات»، «تفكرات تنهايي» و «اعترافات» است.