سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۴۴۸
ريشه تاريخي امثال و حكم تهراني
خر كريم را نعل كردن
مردي كه با سوء استفاده از شهرت خرش پول زور از درباريان و وابستگانشان مي گرفت به هر كس مي رسيد مي گفت: بيچاره خرم توي خرج افتاده 
گرسنگي و بي  پولي و همچنين اعتماد به نفس بالايي كه در «كريم» بود، او را واداشت تا بدون دعوت وارد مراسم عروسي شده و يك راست وارد صحنه هنرنمايي مطربان شود
012054.jpg
شيرين زباني هاي كريم، جماعت دربار را مي خنداند و خود شاه به چرب كردن سبيل او اشاره مي كرد.
كتايون كيائي و سكوئي 
«نايب كريم» يا همان «كريم شيره اي» يعني همان كسي كه شخصيت و رفتار منحصر به فردش، موجب رواج يافتن اين ضرب المثل شده است، مشهورترين دلقك دربار «ناصرالدين شاه» بوده و نوع زندگي و ماجراهايي كه بر او گذشته و نيز وقايعي كه او باعث رخ دادنشان شده است، بسيار شنيدني و جذاب است.
ضرب المثل فوق هم يكي از عباراتي بوده كه ابتدا به عنوان كنايه به كار مي  رفته و بعد به صورت ضرب المثل، بين مردم متداول شده است. اين ضرب المثل در مواقعي به كار مي  رود كه بخواهند به رشوه گرفتن و حق و حساب دادن اشاره كنند. مثلا به كنايه به كسي كه رشوه نداده مي  گويند: «اگر مي  خواهي كارت راه بيفتد، بايد خر كريم را نعل كني!!»
يا مي  گويند: «چون خر كريم را نعل نكرده اي كارت مشكل پيدا كرده است.»
اما زندگي «كريم  آقا» و ماجراهاي نعل كردن خرش، واقعا خواندني است.
بشنويد كه «كريم» يكي از اهالي اصفهان بود و به حاضر جوابي و نكته سنجي معروف؛ حاضر جوابي هايش چنان نيش دار بود كه مردم به او لقب «كريم پشه» داده بودند. اما هنر ديگر «كريم» استعداد شگرفش در تقليد، نمايش و خنداندن بود و تمام اين خصوصيات از او شخصيتي متمايز ساخته بود. طوري كه بالاخره در همان سال هاي اول جواني، تصميم گرفت تا به پايتخت بيايد و بختش را بيازمايد.
نخستين جرقه  استعداد و شهرت 
او در اولين شبي كه وارد تهران شد، چون غريب بود و جايي را نمي  شناخت، مدتي در كوچه پس كوچه هاي شهر گشت و عاقبت صداي ساز و تنبور جشني، او را به يكي از كوچه هاي فرعي كشاند. گرسنگي و بي  پولي و همچنين اعتماد به نفس بالايي كه در او بود، «كريم» را واداشت تا بدون دعوت وارد مراسم عروسي شده و يك راست وارد صحنه هنرنمايي مطربان شود و قبل از اينكه كسي بفهمد كه او كه بوده و كيست؟! چنان هنرنمايي و شيرين كاري كند كه ميزبان و ميهمانان و مطربان خشمگين، شيفته اش شوند و از لطف لطيفه هاي «كريم» و نمايش ها و ادا اطوارهايش آنقدر بخندند كه تا آن روز نخنديده بودند.
به اين ترتيب «كريم» با زرنگي و هشياري، در همان ساعات اول ورودش به پايتخت، چنان مشهور شد كه از آن روز به بعد، مردم براي دعوت كردن او به مراسم شان سرودست مي  شكستند. بالاخره هم آوازه او به گوش «ناصر الدين شاه»رسيد و «كريم  پشه» به دربار دعوت شد. آرزويي كه «كريم» براي رسيدن به آن، لحظه شماري مي  كرد.
پشه در دربار
«كريم» حق داشت كه از خوشحالي در پوست خود نگنجد، چون «ناصرالدين شاه» از آن شاهان اهل ذوق بود كه خودش به هر بهانه اي جشن و مراسمي برپا مي  كرد و مدام دنبال تنوع بيشتر و سرگرمي بود ودر خوشگذراني دست همه شاهان قبل از خود را بسته بود، آنقدر كه اصلا نفهميد چه وقت هرات و نصف خراسان، تركمان و تعداد زيادي از جزاير خليج فارس و... از ايران جدا شد. با ملحق شدن «كريم  پشه» به دربار كه ديگر مدت ها بود او را «كريم شيره اي» مي  ناميدند، عيش «سلطان صاحبقران» كاملتر شد. او «كريم شيره اي» را به عنوان دلقك استخدام كرد تا فقط لودگي كند و اسباب خنده  شود. اما «كريم» كه جسارت بيش از اندازه اي داشت تصميم گرفت با زبان طنز، مشكلات جامعه و وضعيت اسفبار مردم را به گوش شاه برساند. او كه مدت ها در ميان مردم زندگي كرده بود، با ورود به دربار، متوجه شد كه ماليات هايي كه از مردم گرفته مي  شود و درآمدهاي مختلف كشور، چطور خرج هزينه خوشگذراني و سفر شاه ودرباريان   شده و عملا چيزي نصيب مردم نمي  شود. به همين جهت خودش را محق مي دانست كه تمام درباريان و كساني را كه به دربار رفت و آمد مي كنند، به اصطلاح تيغ بزند و معروف است كه درآمد كلاني را كه از اين راه نصيبش مي  شد، خرج فقرا مي كرد.
«كريم شيره اي» به هر بهانه اي از درباريان و وابستگان به دربار پول مي  گرفت. مثلا در اعياد مختلف، گل هاي نرگس را كه خودش پرورش داده بود، به در خانه آنها مي  فرستاد و از آنها عيدي مي  گرفت. ولي واي به حال كسي كه نسبت به «كريم شيره اي» دست و دلبازي نمي  كرد! چنان در مقابل شاه (كه خيلي از ديدن چنين صحنه هايي لذت مي  برد) و ديگران متلك بارانش مي  كرد تا بالاخره كوتاه مي  آمد و حق و حساب «كريم» را مي  داد.
خر مشهور
اما «كريم  شيره اي» خر كوچك و لاغري داشت كه با پالان هاي عجيب و غريب تماشايي اش مي كرد. اما تماشايي تر از آن، وقتي بود كه خود «كريم» هم سوارش مي  شد. چون «كريم شيره اي» قد بلندي داشت و وقتي سوار خرش مي  شد، پاهايش از دو طرف به زمين مي  رسيد و با اين وضع حتي اگر ادا هم در نمي  آورد، ديدنش مردم را به خنده مي  انداخت. به همين جهت شهرت «خر كريم» كم از شهرت صاحبش نبود. يكي از راه هايي هم كه «كريم شيره اي» پول زور از درباريان و وابستگانشان مي گرفت، استفاده از شهرت خرش بود. به اين ترتيب كه وقتي به يكي از اين جماعت مي  رسيد و حالش را مي  پرسيدند، مي  گفت: «چه حالي! بيچاره خرم توي خرج افتاده! احتياج به نعل نو دارد. اگر شما لطف كنيد و خرج نعل خرم را بدهيد، خودم و خرم از شما سپاسگزار مي  شويم و دعايتان مي  كنيم.»
گاهي هم بدون اين همه مقدمه چيني، به كسي كه حق و حسابش را نداده بود، مي  گفت: «آقا شما مدتي است خر ما را نعل نكرده ايد!»
و آقايان هم كه مي  دانستند منظور «كريم» چيست و اگر چيزي به او ندهند، گرفتار مي  شوند، بلافاصله كيسه اي اشرفي يا چند تومان پول به او مي  دادند و خودشان مي  دانستند كه اگر خواسته «كريم» را برآورده نكنند، در موقعيتي مناسب، «كريم» چنان درشت بارشان مي  كند كه صد بار آرزو كنند كاش هرگز با او در نمي  افتادند. جناب «ناصرالدين» شاه هم به اين وضعيت عادت كرده بود. هر كدام از اطرافيانش از «كريم شيره اي» شكايت مي  كرد كه آبروي ما را برده است با خونسردي مي  گفت:  «لابد خر كريم را نعل نكرده اي!! بهتر است هر چه زودتر به فكر نعل كردن خرش باشي تا آسوده شوي.»
بد نيست براي آشنا شدن با بلاهايي كه «كريم» سركساني مي  آورد كه خرش را نعل نمي  كردند، دو ماجراي ديگر را بخوانيد: يك روز يكي از درباريان (كه متاسفانه اسمش را نمي  دانيم) تصميم گرفت، جلو همگان با «كريم» شوخي كند و آبرويش را ببرد تا ديگر از او حق و حساب نخواهد. پس در فرصتي مناسب، عده اي ديگر از درباريان كه مجبور شده بودند بارها خر كريم را نعل كنند و دل خوني از او داشتند، به منزلش دعوت كرد و با آب و تاب برايشان تعريف كرد كه مي خواهد «كريم» را خيط كند!
«كريم شيره اي» از همه جا بي  خبر وقتي شنيد جناب آقا (كه حتما چي چي الدوله يا چي چي الملك بوده) او را به خانه اش دعوت كرده، به اشتباه فكر كرد كه مي  خواهد انعام خوبي به او بدهد. پس با خوشحالي به مراسم رفت و به تقاضاي صاحبخانه، مجلس را هم گرم كرد. وقتي هنرنمايي «كريم شيره اي» تمام شد، صاحبخانه كف زنان او را تشويق كرد و با صداي بلند به نوكرها گفت: «زود خلعتي را كه براي كريم تهيه كرده ايم، بياوريد.»
لحظه اي بعد نوكرها آمدند و طبقي را كه تويش پالان كهنه اي بود، جلو «كريم» گذاشتند. همه حاضران با ديدن اين صحنه به خنده افتادند. «كريم» كه انتظار چنين برخوردي را نداشت، كمي فكر كرد و بعد پالان را برداشت و برانداز كرد و روبه صاحبخانه كه از همه بلندتر مي  خنديد، گفت: «به به! چه خلعت خوبي، مثل اينكه قجري هم هست! باعث افتخار من است كه چنين خلعتي بگيرم، علي الخصوص كه تن پوش مخصوص خود حضرت آقاست كه به من بخشيده!»
با شنيدن اين حرف، صاحبخانه از فرط عصبانيت و شرم قرمز شد و ميهمانان كه ابتدا ساكت شده بودند، نتوانستند خنده هايشان را كنترل كنند، طوري كه صداي قهقهه هايشان تا چند خانه آن طرف تر هم شنيده مي  شد.
قضيه ديگر مربوط به «سليمان خان»، رئيس «ايل افشار» است كه موقع اتفاق افتادن اين جريان، به تازگي لقب «صاحب  اختيار» گرفته بود (انصافا جناب صاحب اختيارخان، از معدود مردان غيرتمند و وطن پرست دوره قاجار بود و معلوم است كه از نگاه كريم هر كس كه ثروتمند بود، مستوجب اين مجازات بود كه خر او را نعل كند!). اما «صاحب اختيار» از جمله افرادي بود كه به هيچ طريقي حاضر نمي  شد به «كريم شيره اي» حق و حساب بدهد. براي «كريم» هم فرصتي پيش نيامده بود تا به دليل چنين گناهي او را شرمنده كند، اما اين انتظار چندان طول نكشيد.
در يكي از مسافرت هاي داخلي كه هم «كريم  شيره اي» و هم «صاحب اختيار» همراه شاه بودند،  «كريم» سوار بر خر كوچكش، جلوتر از آنها مي رفتند تا اينكه به نهر آبي رسيدند. خر «كريم» خريت كرد و حاضر نشد از نهر بگذرد. هر چقدر «كريم» هاي وهوي كرد، هر چقدر هلش داد، الاغ چموشي مي  كرد و رد نمي  شد. بالاخره شاه و اطرافيانش به نهر رسيدند و با ديدن منظره خنده دار كلنجار رفتن «كريم» و خرش ايستادند تا ببينند عاقبت كار چه مي  شود. در همين موقع «كريم» فكري به ذهنش رسيد، نگاهي به «صاحب اختيار» انداخت و بعد با دست محكم به پشت خرش زد و پس از چند فحش آبدار كه نثار خر كرد، با صداي بلند گفت: «اي الاغ بي  چشم و رو! كتكت زدم، التماست كردم، فحشت دادم اما تو رد نشدي. حالا ديگر خودت مي  داني، از من كاري برنمي آيد. رد شوي صاحب اختياري رد نشوي صاحب اختياري!»
با شنيدن اين حرف، يك دفعه شاه و همراهانش با صداي بلند خنديدند و ولوله اي بين جمعيت افتاد.«ناصرالدين شاه» در حالي كه هنوز مي  خنديد، رو به صاحب اختيار كرد و گفت:  «از قرار معلوم هنوز خر كريم را نعل نكرده اي!؟»
پس از اين واقعه، تمام كساني كه در جريان كشمكش پنهان «صاحب اختيار» و «كريم» بودند، تا به يكديگر مي رسيدند، مي گفتند: «خبرداري! بالاخره صاحب اختيار هم مجبور شد خر كريم را نعل كند!»

مشكلات روحي و رواني در شهرهاي بزرگ
رضا شريف 
براي هيچ كاري آمادگي ندارم. خسته ام. انگيزه براي كار ندارم. بي  حوصله ام. عصبي ام. اعصابم خرد خرد شده. امان از دست اين ترافيك. هوا داغ داغ. اينها جملاتي است كه اين روزها زياد مي  شنويم. اصولا يكي از ويژگي هاي شهرهاي بزرگ فشار بر روح و روان آدمي است. زندگي در اين شهرها با تنگناهاي عصبي عجين شده است، تابستان و زمستان هم ندارد. در تابستان فشارها ممكن است با گرمي هوا ادغام شود و خستگي و بي  حوصلگي را افزايش دهد و در زمستان ترافيك هاي سنگين است كه جاي هواي داغ را مي  گيرد و فشارها را بيشتر مي  كند. اين از خصوصيات ذاتي شهرهاي بزرگ است كه ما را با فشار مواجه مي  كند.
اما نكته مهم اينجاست كه ما به اين فشارها بي  توجهيم ودقت نمي  كنيم كه اين فشارها گاه تبديل به يك بيماري مي  شوند. اصولا بسياري از شهرنشينان، افسردگي، عصبيت، بي  حوصلگي مفرط، غمگين بودن و نظاير اينها را به عنوان جزيي از زندگي روزمره خود مي  پذيرند. اين در حالي است كه همه اين موارد مي  تواند يك بيماري باشد كه اگر درمان نشود، درست مثل بيماري هاي جسمي و فيزيكي تبديل به بيماري مزمن مي  شوند. همانطور كه سرماخوردگي در صورت مداوا نشدن يك بيماري مزمن مي  شود، افسردگي و خستگي مفرط و غمگين بودن هم اگر درمان نشوند به گونه اي ريشه مي  دوانند كه معالجه را سخت مي  كنند.
بايد پذيرفت كه روانپزشك، مشاوره رواني، روانكاوي و نظاير اينها همگي از مشتقات پزشكي است كه در عصر جديد، گسترش بسياري پيدا كرده و در همه شهرهاي بزرگ تعداد فراواني از آنها را مي  توان ديد. در واقع از الزامات زندگي امروزي توجه به اين دسته از پزشكان و متخصصان است كه شهرنشينان نبايد به آنها بي  توجه باشند. يادمان نرود كه بيماري هاي رواني و عصبي اگر درمان نشوند باعث بروز بيماري هاي جسمي خصوصا بيماري هاي قلبي و عروقي مي  شوند. در حال حاضر همه كارشناسان و متخصصان اعتقاد دارند كه بخش بزرگي از بيماري هاي قلبي و جسمي، ريشه هاي عصبي دارند و اين همه نشان از آن دارد كه شهرنشينان هنوز از كنار بيماري هاي روحي و رواني خود مي  گذرند بدون آنكه در فكر درمان آن باشند.
نكته مهم ديگر اينكه بسياري از ما هنوز هم از مراجعه به پزشك اعصاب و روان حذر مي  كنيم. دليل اين امر نيز آن است كه داشتن بيماري اعصاب و روان را براي خود يك عيب مي  دانيم. بسياري از ما با اينكه سال هاست در شهرهاي بزرگ زندگي مي  كنيم و دچار بيماري هاي عصبي هستيم، به سراغ پزشك متخصص نمي  رويم. حتي جرا‡ت اين را هم نداريم كه خودمان بپذيريم دچار مشكلات رواني هستيم. ما معمولا مشكل يا بيماري رواني را نوعي عقب ماندگي، ديوانگي يا رواني بودن به حساب مي  آوريم. به همين دليل است كه هيچ وقت سعي نمي  كنيم، مشكل روحي- رواني را يك بيماري تلقي كرده و در پي درمان آن باشيم. حتي عده اي از ما با آن كه به پزشك مراجعه مي  كنيم و مي  دانيم كه دچار بيماري هستيم، اما ازگفتن آن به ديگران ابا داريم. به ديگران نمي  گوييم كه قرص اعصاب مصرف مي  كنيم. به ديگران نمي  گوييم كه به پزشك اعصاب و روان مراجعه كرده ايم. قرص سرماخوردگي يا حتي بيماري قلب را به راحتي مصرف مي  كنيم و از نشان دادن يا گفتن آن به ديگران شرم نمي  كنيم اما مصرف قرص اعصاب و روان را يك عيب مي  دانيم.
به هر حال بسياري از ما با آنكه سال هاست در شهر بزرگي مثل تهران زندگي مي  كنيم اماهنوز كه هنوز است نمي  دانيم بايد با عوارض اين شهر نيز كاملا طبيعي برخورد كرد و آن را پذيرفت. اگر احساس خستگي مفرط، افسردگي، اندوه، بي  حوصلگي و... داريد حتما آن راجدي بگيريد در غير اين صورت منتظر عواقب و پيامدهاي زيانبار آن در جسم و جان خود باشيد!

طهرانشهر
ايرانشهر
محيط زيست
تهرانشهر
حوادث
خبرسازان
در شهر
زيبـاشـهر
|  ايرانشهر  |  محيط زيست  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  خبرسازان   |  در شهر  |  زيبـاشـهر  |  طهرانشهر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |