اشاره: فرد هاليدي، انديشمند، پژوهشگر سياسي و نويسنده كتاب «دو ساعتي كه دنيا را تكان دادند» مي گويد: بحران جهان عرب، برخاسته از كوته بيني فرمانروايان عرب در حل مشكلات پياپي اي است كه دست و پاي جهان عرب را بسته است.
اين نويسنده نامدار ايرلندي كه در كودكي با تروريسم در زادگاه اصلي خود آشنا شد، به طرح مسايل خاورميانه و به ويژه منطقه خليج فارس در نوشته هاي خود اهتمام داشته است. وي ديدگاه هايي درباره بحران اين منطقه دارد كه شايان تعمق است. انتشارات «دارالساقي» در لندن و بيروت، در سال هاي اخير، كتاب هاي هاليدي را ترجمه و منتشر كرده اند كه در ميان خوانندگان عرب، بازتاب هايي داشته است. خبرنگار روزنامه الشرق الاوسط در سفري كه اخيراً به بيروت داشته، با او گفت وگويي انجام داده است كه ترجمه آن را در پي مي آوريم.
* به عنوان يك استاد دانشگاه گفته ايد نسل شما در تدارك نسل جديد- دست كم در بريتانيا- كه بتواند جهان عرب و اسلام را به خوبي درك كند، شكست خورده است. يعني شما اعتراف مي كنيد ميان دو طرف سوءتفاهم وجود دارد، اما در همان حال منكر هرگونه برخورد ميان تمدن ها هستيد؛ پس حوادثي را كه در آن به سر مي بريم، چه مي ناميد؟
- تاكنون برخوردي ميان تمدن ها وجود نداشته است، ولي اين به معناي آن نيست كه اين برخورد رخ نخواهد داد. از نظر فرهنگي روابط ميان دو طرف، طي بيش از هزار سال با درگيري هاي نظامي و اقتصادي همراه بوده است، اما پيوسته عرصه هايي از صلح و همكاري و مشاركت نيز وجود داشته است. اگر به پژوهش در مورد درگيري ها علاقه داشته باشيم، آنها را مي يابيم؛ به ويژه آن كه اين كشمكش ها ميان خود مسلمانان نيز وجود داشته است. مثلاً ما در سه دهه اخير شاهد جنگ ايران و عراق بوديم، در حالي كه عراق از روابط خوبي با غرب برخوردار بود. به عنوان مثال، عثماني ها توانستند پيوندهاي خوبي با كشورهاي اروپايي و يهوديان ايجاد كنند و مسيحيان نيز با صلح و صفا در سايه اين امپراتوري زيستند و پرستشگاه هاي خاص خود را هم داشتند و شايد به جرأت بتوان گفت آن چه امروز درباره ستمگري عثماني ها عليه صرب ها مي شنويم، اغلب مبالغه آميز است. براي شناخت گستره تداخل ميان دو تمدن كافي است به شمار واژگاني بنگريم كه ريشه هاي عربي دارند و همين امر را در زبان عربي نيز مي بينيم. بسياري از واژگان مربوط به بازار و غذاها و تجارت ميان دو زبان انگليسي و عربي سفر كرده اند.
* اما هنوز رسوبات كليشه هايي ميان دو طرف وجود دارند كه زادگاه امروز نيستند.
- سيماي پيش ساخته عرب ها نزد غربي ها در طول ساليان، تحول يافته است. مدتي سيمايي اروتيك بود و بعدها به سيمايي اگزوتيك و عجيب و غريب همراه با شگفتي ها تبديل شد. در دوره نازي ها، اين چهره تغيير يافت و به شخص بيچاره اي كه بدون مقاومت، تابع نازي ها مي شد، نام «مسلمان» اطلاق شد كه بعدها و هنگام جنگ عليه شوروي در افغانستان، سيماي «مجاهدين» جاي آن را گرفت. لذا اين چهره، همواره در حال تحول و تغير است. گنجينه فرهنگي غني و سترگي وجود دارد كه ما طبق خواسته خود از آن برمي گزينيم. اگر بخواهيم داستان برخورد تمدن ها را اختراع كنيم، بسياري از چيزها را خواهيم يافت كه انديشه ها را تقويت خواهد كرد. همچنين مي توانيم انديشه متناقض ديگري را نيز بيابيم.
* اما مسأله تا اين حد تابع مزاج نيست؟
- تابع مزاج نيست، اما تابع گزينه هاي معين است. امروزه در اسرائيل از متوني صحبت مي كنند كه يهوديان را از واگذاري زمين هايشان به ديگران منع مي كند. اما در مقابل، در تورات به قصه ملك سليمان و حيرام، ملك صور برمي خوريم كه چوب درخت سدر لبنان را به سليمان داد تا «هيكل» را بسازد. ملك سليمان از اين كار وي تشكر كرد و در برابر، بيست روستاي منطقه الجليل [در فلسطين] را به حيرام اهدا كرد. مي توانيم به اين قصه استناد كرده تا سخنان يهوديان را نقض كنيم. ما مي دانيم كه برخي از گروه ها، متون قرآن را براي ستمروايي به زنان و سلب حقوقشان به كار مي گيرند. در حالي كه چنين نيست واينها برداشت هاي غلطي است كه توسط برخي صورت مي گيرد. چرا كه اگر بخواهيم مي توانيم متون ديگري بيابيم كه به موجب آن، ضرورت رواداري و برابري ميان دو جنس زن و مرد ثابت مي شود.
در زمينه سيماي پيش ساخته بايد گفت چهره فرهنگ اسلامي براثر تفاوت ملت ها، با هم تفاوت دارند. مثلاً در فرانسه از دويست سال پيش تاكنون از اسلام سياسي سخن مي گويند، اما اين مسأله را در انگلستان اخيراً و از هنگام جنگ كويت فهميده اند. ديدگاه ها با تحول شرايط، تغيير مي يابد. از اين رو با كساني كه از ريشه هاي كهن برخورد حتمي ميان اديان و يا به عبارتي تمدن ها صحبت مي كنند، موافق نيستم.
* يعني از نظر شما، حال را نمي توان با تاريخ سنجيد؟
- ريشه ها را ما مي سازيم. زيرا بسياري از چيزها به مرور زمان معناي اصلي خود را از دست مي دهند. مثلاً «كروسنت» همان هلال اسلامي است كه فرانسويان آن را مطرح كردند تا هنگام پيروزي بر مسلمانان، آن را ببلعند. اين هلال ديگر نمادي از هيچ چيز نيست. من بارها كوشيده ام به دوستان اروپايي و آمريكايي ام شرح دهم كه پنجاه و پنج كشور اسلامي، هم در زبان و سنت ها و هم در شيوه زندگي و آرمان ها، با يكديگر فرق دارند. متأسفانه نود درصد روشنكفراني كه «هرالدتريبون» و «اكونوميست» مي خوانند، ميان فارس ها و عرب ها و ترك هاي مسلمان تفاوت قايل نيستند. نكته دوم اين كه وقتي براي مرخصي به فرانسه و ايتاليا بروي و راهنماي جهانگردي آن كشورها را بخري، در بخش ويژه ادبيات، نام نويسندگان و بزرگان نامدار آنها را مي بيني. اما اگر يكي از اينها را در يكي از كشورهاي عربي بخري، در قسمت ادبيات، نجيب محفوظ يا عبدالرحمان منيف يا ليلا عثمان را نمي بيني، بلكه كتاب هايي مي بيني كه به مسايل ديني مي پردازند. شبه جزيره عرب از ديدگاه اغلب غربيان تنها يك بيابان است كه اين هم خلاف حقيقت است. مردم آنجا در شهرها زندگي مي كنند و چيزي از بيابان نمي دانند، يا اين كه در نهايت در عدن و عمان به كشاورزي مشغولند. آن چه غربيان نمي فهمند، آن است كه مردم حاشيه خليج فارس در شهرهايي زندگي مي كنند كه اغلب ساحلي و مجاور درياست و به همين دليل است كه ساكنان اين مناطق، پيش از همه جهانيان، هندي ها، چيني ها و آفريقايي ها را شناختند. مثلاً در عمان، بيست درصد جمعيت در خانه هايشان به زبان سواحيلي سخن مي گويند كه يك زبان آفريقايي است. اين كار پيامد هم كنشي و هم فرهنگي با ديگران است. من پيوسته از اروپاييان پرسيده ام و دوست دارم به سؤال من پاسخ بدهند كه چرا ادبيات آمريكاي لاتين را مي خوانند و گابريل گارسيا ماركز و چه گوارا را مي شناسند، ولي مثلاً با آثار عرب هاي مسلمان بيگانه اند؟!
* آيا اين مسئوليت عرب ها نيست كه آثارشان را ترجمه نمي كنند؟
- ترجمه ها موجود است. عرب ها آنچه را مورد نياز باشد، انجام مي دهند، شعر و داستان مي نويسند و اين كار خوبي است. وقتي درباره روابط بين الملل صحبت مي كنيم، اين روابط جزء كوچكي از تمدني است كه از ما مي خواهند برخورد آن را باور كنيم. عوامل بسيار ديگري همچون بهاي بنزين و حقوق بشر و مصالح استراتژيك هم وجود دارند. مشكل شما با عرب ها، دين نيست، بلكه مشكل فرصت هاي كاري، توسعه و آموزش و نبود برابري فرصت ها در درون جامعه اي واحد است.
* چرا سيماي عرب ها، همواره با چهره دين همزاد پنداشته مي شود؟ آيا اين، تمايل ديگري براي ديدن آنان به اين صورت نيست؟
- خطا از دو طرف است. نوعي عوام فريبي براي تزوير حقايق وجود دارد. وجود مسلماناني در انگليس كه از حق مرد در كتك زدن زن و حق مسلمان در كشيدن سلاح به روي انگليسي كافر و جنگيدن با او- ولو در كشورش- سخن مي گويند، تأثير بسيار بدي مي گذارد، حتي اگر اكثريت مسلمانان جهان با اين امر موافق نباشند. عرضه چنين اسلامي يا نظاير آن، يك مسأله صرفاً منزه طلبانه است. من مي توانم بگويم «حب الوطن من الايمان» يا «اختلاف امتي رحمه» يا به آيه شريفه «انا خلقناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا» استناد كنم تا بر رواداري اسلامي تأكيد كنم. در اينجا به سيد جمال الدين ايراني بازمي گردم كه مي گفت: «اسلام درياست». من نيز، چنين اعتقاد دارم و در آن مي توانيم به هر نوع ماهي كه بخواهيم، دست يابيم.
* اما چرا مسلمانان، گاهي به گزينه هايي از قرائت هاي ديني روي مي آورند كه افراطي تر است؛ آيا اين پيامد هراس از دخالت هاي بيگانگان است يا دلايل ذهني دارد؟
- عوامل فراوان اند. جهان اسلام از دويست سال پيش تاكنون در معرض دخالت هاي خارجي است؛ از هنگام يورش روس ها عليه امپراتوري عثماني تا اشغال مصر توسط فرانسه كه پس از آن صورت گرفت. در چنين اوضاعي، ملت ها مي كوشند با بازيابي دوباره هويت خويش- كه حتي ممكن است دقيق و افراطي به نظر برسد- از خود دفاع كنند. فراموش نكنيم كه سقوط انديشه ناسيوناليستي و سوسياليستي نيز در اين زمينه تأثير داشته است. اين انديشه، دگماتيك بود و با سقوط خود، ساختار متدلوژيك و ذهني خود را كنار گذاشت. برخي جنبش هاي اسلامي كه عرصه فلسطيني و خاورميانه اي را به ميراث بردند و نيز حزب الله و ديگران، از نظر ذهني، ميراث دگماتيك مشابهي را حفظ كردند. اين جنبش ها كاملاً از جنبش هاي علماني دور نيستند. مفهوم نوين دولت كه توسط اين جنبش ها مطرح مي شود، اسلامي ناب نيست و سخن از رهايي، استقلال، شفافيت و پاسخگويي، خود پيامد ميراث نوين بشري است.
* گويي مي خواهيد بگوييد كه اسلامگرايان، همان كودكان ملي گرايان سكولار و ميراثخوار آنانند و به زبانشان سخن مي گويند؟
- نگفته ام كه كودكان آنانند، اما بسياري از انديشه ها و مفاهيمشان را به عاريت گرفتند. اسلام گرايان، جهاني شدن را همانند ماركسيست ها تحليل مي كنند. «حزب الله» لبنان يك حزب سياسي به مفهوم نوين غربي است و وقتي حماس از «دفتر سياسي» سخن ميگويد، همگي مي دانيم كه تعبير «دفتر سياسي» در قرآن يا احاديث نيامده است.
* گاهي مي گوييد حال را نمي توان با تاريخ اندازه گرفت و گاهي عكس آن را اظهار مي داريد.
- مايل نيستم چنين تصور شود كه من منكر وجود تغييرم، بلكه برعكس معتقدم جامعه عرب تغيير بسيار كرده است. جنگ ژوئن ۱۹۶۷ بر جوامع عرب و حتي بر اسرائيل- كه جنگ را برد- تأثير گذاشت و از آن هنگام بود كه جنبش هاي ديني در اين منطقه گسترش يافتند. در جوامع عرب و نيز در ايران و افغانستان و تركيه توان طبقاتي لايه هايي به غير از طبقه بورژوازي اروپازده، تقويت شد. مردم بسياري از مناطق پرت و دور به شهرها آمدند و در رويارويي با سكولارهاي آسانگير در جست وجوي هويت برآمدند. اين همان «خرده بورژوازي»، به تعبير ماركسيست هاست كه در رويارويي با كمونيسم توسط رژيم هاي متعددي پشتيباني شده اما اين رژيم ها، بعدها از محبوبيت توده اي اين گروه ها شگفت زده شدند. آنان- انگار- غولي را آفريده بودند كه وقتي بزرگ شد به تهديد آنان پرداخت.
* شما مي گوييد كه جنبش هاي اسلامي امروزي، حتي در كشورهايي مانند تونس نيز عرصه را فرا گرفته اند.
- علت آن، نبود دموكراسي است. دلايل مهم ديگري نيز وجود دارند؛ از جمله آن كه دولت هاي عربي مشكلات روياروي خود را با طرح هاي كوتاه مدت حل مي كنند. علماي فقه و متون مذهبي از مدارس ديني كه در اين دوره افتتاح شدند، دانش آموختند كه هم اكنون بيكارند و بر اثر معارف سنتي خود قادر به پيوستن به دنياي نوين نيستند.
* شما معتقديد كه امروزه اسلامگرايان- ولو به طور غيرمستقيم- در شماري از كشورهاي عربي حكومت مي كنند، آيا توضيحي در اين باره به ما مي دهيد؟
- آنان نفوذ زيادي پيدا كرده اند. آنان عملاً در ايران و افغانستان و سودان به حاكميت رسيدند و در تركيه بخشي از قدرت را در دست گرفتند. در ديگر كشورها نيز تأثير اجتماعي نيرومندي دارند. اسلامگرايان بر كميته هاي مميزي در بسياري از كشورهاي عربي سيطره دارند.
آنان با اين مخالفند كه غيرمسلمان يا حتي عرب لائيك درباره مسلمانان مطلب بنويسد. كافي نيست بگوييم كه مسأله پيوسته اين گونه بوده است و دين، ميراث تغيير ناپذيري است. عكس آن نيز درست است و تحولات جهان در سده اخير شگفت انگيز بوده است. اسلامگرايان، امروزي در برنامه هايشان، شكلي منطقي و عالمانه دارند كه برخي متوجه اين قضيه نيستند.
* بسياري از عمليات تروريستي به سازمان القاعده نسبت داده مي شود، آيا القاعده همچنان از اين قدرت برخوردار است؟
- نبايد فراموش كنيم كه اسامه بن لادن تا مدت هاي مديد از حمايت برخي كشورها برخوردار بود و طي سال هاي گذشته هواداران بسياري نه تنها در جهان عرب و اسلام، بلكه در آمريكاي لاتين و آسيا نيز پيدا كرده بود وي بيش از جرج بوش و رامسفيلد و ديك چني، مرحله بعد از جنگ سرد را درك كرده است و فراموش نكنيم كه او فهميد چگونه دو روز پيش از آن كه راي دهندگان پاي صندوق هاي راي بروند، بر انتخابات اسپانيا تأثير بگذارد و البته تأثير او در عراق نيز انكارناپذير است. بن لادن نه تنها يك روحاني، بلكه مرد حسابگري هاي سياسي تقريباً دقيق است.
* آيا القاعده مسئول همه چيزهايي است كه به آن نسبت مي دهند؟
- نمي دانم. اما مي دانم كه القاعده در روز ۲۵ ژوئيه سال گذشته وارد عراق شد و شعارها و ادبيات خود را مطرح كرد. آن چه آمريكا نمي فهمد آن است كه تعرض آمريكاييان به قبيله اي در فلوجه- كه داراي گسترش عشايري در سوريه يا عربستان است- نمي تواند با بي تفاوتي نزديكان اين قبيله در خارج از مرزهاي عراق روبه رو شود. آنان در اين حالت، اسلحه را ولو با وانت استتار شده «تويوتا» به عراق مي فرستند. بن لادن اسطوره نيست. او كسي است كه از تحولات بهره مي گيرد و دستياران و هواداراني دارد و يكي از مهم ترين شريكانش، آريل شارون است. وقتي وي شيخ احمد ياسين يا عبدالعزيز رنتيسي را مي كشد، دشواري هاي فرمانروايان عرب در چيرگي بر افكار عمومي كشورهايشان بيشتر مي شود.
* برخي از هواخواهان سياست هاي آمريكا در منطقه بر اين گمان اند كه پيروزي طرح آمريكا در خاورميانه تقريباً حتمي است، زيرا پيشرفت، پيوسته بر عقب ماندگي پيروز مي شود.
- اين گفتمان براي نسل من بسيار تحريك آميز است، زيرا نسخه اي از گفتمان كمونيستي است كه چهل سال پيش آن را مي شنيديم و بر عقب ماندگان و پيشرفتگان مسلط بود. نمادهاي سياسي تغيير يافت، اما اين تحليل ساده لوحانه همچنان باقي ماند. آن چه طي سال هاي زندگي ام آموخته ام، آن است كه تعريف «پيشرفت» و «عقب ماندگي»، مسايل بسيار پيچيده اي هستند. به عنوان مثال من ممكن است در ادبيات، انسان چيگراي پيشرويي باشم اما در ذوق موسيقي، بسيار كلاسيك و محافظه كار. هيچ كس نمي تواند كسي را به زور وادار به پيشرفت كند؛ آن گونه كه كمونيست ها در افغانستان انجام دادند. آنان تصميم گرفتند دختران را با زور به مدرسه بكشانند و آنان را از خانه هاشان بيرون كشيدند و در نتيجه مردان خشمگين و معترض يورش بردند و خونريزي ها شد و كشته ها از دو طرف بر زمين افتاد و جامعه افغانستان به چيزي جز
عقب ماندگي دست نيافت.
امروزه از اصلاحات سخن مي گويند، اما اصلاحات صرفاً بر اثر تصميم گيري بالايي ها حاصل نمي شود، بلكه بايد با هم گفت وگو كنيم، آواز بخوانيم و احتمالاً پايكوبي كنيم. اين كار با همزيستي و اختلاط و آشنايي به دست مي آيد. شعارهايي كه جرج بوش مطرح مي كند، شعارهاي خوبي است، اما شيوه وي، اين شعارها را بدنام و در چشم مردم سخيف مي نمايد. شنيده ام نمايندگاني در پارلمان كويت گفته اند اگر سفارت آمريكا با حق راي زنان موافق باشد، ما اين كار را با مانع روبه رو مي كنيم. بي گمان، جهانگردي و اطلاع رساني و آگهي ها و مطبوعات، پشتيبان جهاني سازي مورد تمايل آمريكاست، اما واكنش هاي معكوس و بسيار نيرومندي نيز در برابر آن وجود دارد.
مترجم: يوسف عزيزي بني طرف