درباره ژاله قائم مقامي- شاعر
نقشي با خيال آميخته
|
|
ليلا ملك محمدي
عالمتاج قائم مقامي در ۱۲۶۲ هـ . ش متولد شد. پدرش ميرزا فتح الله نبيره ميرزا ابوالقاسم قائم مقام وزير و شاعر و نويسنده دوره قاجاري و مادرش مريم خانم دختر معين الملك بود. او از پنج سالگي در خانه شروع به درس خواندن كرد. به دليل استعداد سرشارش علاوه بر آموختن فارسي و عربي به تدريج صرف و نحو و معاني و بيان و منطق و نقد شعر و مقدمات حكمت را نيز آموخت و عشق به علم و دانش تا آخر عمر با او بود. ديوان شاعران و كتابهاي ادبي را با شوق و ذوق مطالعه مي كرد كه تأثير اين مطالعات در سبك شعر او كه متأثر از منوچهري، ناصر خسرو، خاقاني و مولوي است و نيز درج آيات قرآن كريم در شعرش به چشم مي خورد. هنگامي كه عالمتاج هنوز شانزده سال داشت حادثه رنج باري كه در زندگي اكثر شاعران زن اتفاق افتاده در زندگي او نيز تكرار شد. همان حادثه اي كه به لحاظ ديد سنتي جامعه آن روز نسبت به زن، آن هم يك زن شاعر وجود داشت يعني ازدواجي ناخواسته، زودهنگام بدون در نظر گرفتن موقعيت فكري و فضاي ذهني فرهنگي يك زن شاعر.
پس او كه دختري نوجوان و درس خوانده بود با مردي چهل و چند ساله و نسبتاً بي سواد به نام علي مرادخان ميرپنج از رؤساي خوانين بختياري، سفر كرده و درشت اندام و شجاع و اهل شكار و جنگ اما بيگانه با ذوق و ادب ازدواج كرد. گرفتاريهاي خانوادگي و مالي ميرزا فتح الله موجب اين پيوند نامناسب يا به تعبير ژاله «وصلت سياسي» شده بود.
حسين پژمان بختياري شاعر نامور معاصر و فرزند اين پيوند، زندگي ناسازگار پدر و مادر را در مقدمه اي كه بر ديوان ژاله نوشته چنين به قلم آورده است: «مادرم در آغاز جواني بود و پدرم در پايان جواني، مادرم اهل شعر و بحث و كتاب بود و پدرم مرد جنگ و جدال و كشمكش، مادرم به ارزش پول واقف نبود و پدرم بر عكس پول دوست و تا حدي ممسك بود، مادرم از مكتب به خانه شوهر رفته و پدرم از ميدان هاي جنگ و خونريزي به كانون خانوادگي قدم گذارده بود. آن از اين توقع عشق و علاقه و كرم و همنوايي به افراط داشت و اين از آن منتظر حد اعلاي خانه داري و شوهر ستايي و صرفه جويي و فرمانبرداري بود...» بنابراين طبع حساس ژاله در زندگي با ناكامي سختي روبه رو شد كه تلخي آن سرتاسر زندگي اش را در برگرفت.
علاوه بر ازدواج دردهاي ديگري نيز زندگي او را آشفته كرد. در همان سال زناشويي نخست مادرش درگذشت و سي و نه روز بعد پدرش. بعد از اين او در خانواده بايد از برادري اطاعت مي كرد كه او نيز به بنگ و باده دل سپرده و دست به باد بود. اختلاف ژاله با همسرش از اولين سال تولد فرزندش شروع شد و كم كم به جايي رسيد كه چاره رهايي در جدايي از همسر ديد پس همسرش را رها كرد و به خانه پدري رفت بدون آنكه جدايي از شوهر قطعي شده باشد. همسر او نيز اجازه نمي داد ژاله پسرش را كه در خانه پدر مانده بود ببيند. «رنجي كه من از دوري فرزند كشم/ يعقوب از آن حال خبر دارد و بس». بعد از اين واقعه او در فراهان با برادرش زندگي را شروع كرد. سالي يك يا دوبار به تهران مي آمد اما از ديدن فرزندش همچنان محروم بود. پسر ژاله نه ساله شده بود كه علي مرادخان درگذشت. پس از مرگ او خويشاوندان به خاطر چشمداشت به مال وي ژاله را كه سخت تنها بود اذيت كردند. در اين ميان فرزند او نيز زير نظر پسر عمه اش حاج عليقلي خان سردار اسعد و پس از او جعفر قلي خان سردار اسعد به سر مي برد و بعد از گذشت سال ها وقتي پسري بيست و هفت ساله شده بود، بالاخره مادر توانست او را ببيند و از اين پس با هم زندگي كردند. اين رنج ها و به دور بودن از محبت همسر و ديدار فرزند و ديگر نابساماني ها و مهمتر از همه ناكامي و آزردگي روح شاعر، دل او را در هم مي فشرد و تأثراتش از طبع وي به صورت شعر مي تراويد.شعر تنها مأمن او شده بود اما محيط او شاعر بودن يك زن را قبول نمي كرد و شايد به همين دليل او ديوان اشعارش را سوزاند.
آنچه از اشعار او باقي مانده ورق هاي پراكنده اي بود كه پس از مرگ او فرزندش در لابه لاي كتابها و يادداشتهاي او به تدريج يافته و گردآورده است. همين ديوان كوچك نهصد و هفده بيتي جمله فرزندش پژمان را درباره او تصديق مي كند كه: «ژاله شاعر درون خود و رنجها و ناكامي هاي خود بود.» و به همين سبب است كه شعرش از اصالت و صداقتي خاص بهره ور است و در احوال دروني خويش و آنچه احساس كرده قدرت به خرج داده و خوب از عهده برآمده است. يكي از ويژگي هاي شعر ژاله لحن بيان زنانه اوست كه آب و رنگ و لطافتي خاص به آن بخشيده است. او به پيروي از سرشت زنانه گاه از فرق مرد با زن سخن مي گويد، گاه از سفره عقد، شوهر شايسته، فرزند به دنيا نيامده خويش، نكوهش شوهر و احوال زن بيوه. او معتقد است: «جنس زن را صبر از نان هست و از آينه نيست» به اين سبب درد دل با آينه اين همدم هميشگي زن در ديوان او بسيار است و شعرهايي دارد با رديف «اي آينه».
بيشتر افكار و عقايد در ديوان ژاله متوجه به موضوعاتي است از قبيل: مظلوميت زن و دفاع از حقوق او، انتقاد بر جهل و عقب ماندگي زنان و تحليل موجبات آن، تكيه بر اين كه در نظر مردم قيد عفت، قيد سنت و عرف فقط براي زن است نه براي مرد، آينده روشن دختر فردا و نصيحت به زنان: «نور چشما، دخترا، آينده اندر دست توست/ قدر نعمت را بدان اي گوهر يكتاي من/ پاكدامان باش و ز آزادي به جز عزت مخواه/ راه تاريكان مرو،اي زهره زهراي من» صراحت او در بيان احوال و روحيات و نيازهاي روحي و سليقه زن چشمگير است و در زمان او كم نظير.اما اين صراحت،گستاخانه و بي آزرم نيست بلكه در همه جا تكيه او بر لزوم پاكدامني زن و تقواي اخلاقي او است.
ژاله به دليل زندگي سخت و ناكامي كه داشته دنيا را تاريك مي بيند و گاه با تلخكامي به ناآمدگان بخصوص به زنان مي گويد نيستي بهتر از هستي است. وقتي به فرزندي كه در شكم دارد مي گويد بهتر آن است كه پاي به جهان ننهد و در تيره روزي مادر شريك نشود، به يادمان مي آيد كه دهها سال پيش از آن كه اوريانا فالاچي كتاب خود را به نام «به كودكي كه هرگز زاده نشد» بنويسد. بانويي شاعر از اين سرزمين نظير اين گونه عواطف و احساسات را داشته و در شعري در كمال ايجاز بيان كرده است. ديوان شعر ژاله شامل قصيده و قطعه و غزلياتي است كه به سبك خراساني گرايش دارند اما تازگي مضمون و صور خيال و نيز زيبايي بافت سخن و واژه ها و تركيبهاي نوپديد و موزونش طراوت و جلايي خاص به شعر او بخشيده است. شعرش به شيوه سنتي است با روح و حال و كيفيتي نو و ويژه خويش. آينه كه گفتيم در اشعار او بسيار به چشم مي خورد ،با هر نگاه خنده اميد را بر دهان و لب زن، پير و برنا، مي نهد و چشمك شيرين و لبخند دلاويزش زيبايي وي را مي ستايد. زن در نظر شاعر «آتشي سوزنده در اشك فريب افروخته» است كه در پيوندي اجباري شمع سفره عقد هم بر احوال او گريان است. «شمع سفره عقد هم سوزان و گريان بود ليك/ او ز سر مي سوخت من سر تا به پا اي آينه» با توجه به اين تفاسير تأمل در شعر او ما را نه فقط با يكي از شاعران بلند طبع زبان فارسي بلكه با انساني حساس و رنجديده آشنا مي كند كه با شعر خود از دريچه جان هزاران زن سخن گفته است. چه هنري ارجمندتر از آن كه شعر كسي زبان حال بسياري از افراد انساني در عصر او باشد؟
|