وقتي ماشين با آدم حرف مي زند
موزه فورد در پاركينگ
اين ماشين فورد مدل T است و در سال ۱۹۲۴ ساخته شده، از اين ماشين هم فقط دو تا تو ايران پيدا مي شود. يكي از آنها دست من است و ديگري هم مي گويند در يزد از زيرزمين پيدا شد
|
|
رضا محدث
جست وجو هميشه خوب است، البته اگر چشماني كنجكاو داشته باشيد. شما را به خواندن نتيجه يك جست وجود دراينترنت دعوت مي كنيم؛ «قديمي ترين خودروي شخصي موجود در ايران جهت خريد با شماره...» چه بهانه خوبي براي برداشتن گوشي تلفني و نوشتن يك گزارش.
آدرس را پاي تلفن گرفتيم و راهي شديم تا از نزديك اين ماشين قديمي را ببينيم. در طول مسير به ذهنمان مي رسيد كه احتمالا اين خودرو بايد از گذشته به اين خانواده ارث رسيده باشد. صاحب خودرو هم بايد پير و بد اخلاق، باموهايي كاملا سفيد و احتمالا سبيلي پرپشت باشد. چيزي شبيه به شخصيت هايي كه در فيلم ها ديده ايم. ما سوالاتمان را هم براساس همين شناخت ذهني آماده كرده بوديم و.... در منزل را كه زديم يك پسر جوان مقابلمان قرار گرفت و ما را به سمت پاركينگ منزل كه اتومبيل قديمي در آن بود راهنمايي كرد. طي اين مسير كوتاه احتمال داديم كه تا چند لحظه ديگر پدر اين مرد مقابلمان مي شود.
اما نه! ما سخت در اشتباه بوديم. صاحب اين خودروي قديمي همان جوان بود.
محسن نراقي ۲۵ ساله؛ تمام سوالاتي كه در ذهنمان داشتيم نقش بر آب شد. محسن به سرعت ما را به طرف اتومبيل برد و توضيحات را شروع كرد.
«اين ماشين فورد مدل T است و در سال ۱۹۲۴ ساخته شده، از اين ماشين هم فقط دو تا تو ايران پيدا مي شود. يكي از آنها دست من است و ديگري هم مي گويند در يزد از زيرزمين پيدا شده.»
در كنار اين ماشين يك ماشين قديمي ديگر هم هست. اين يكي، كلي مجهزتر و جديدتر است البته نه به اندازه ماشين هاي جديد امروزي.
اين ماشين هم محصول كارخانه فورد است (فورد دولوكس) و در سال ۱۹۳۴ ساخته شده، هر دوي اين ماشين ها متعلق به آقا محسن است او عشق ماشين دارد، ولي نه مانند ساير جوان ها كه پشت ماشين بنشينند و توي خيابان هاي شهر ويراژ بدهند؛ او عاشق ماشين هاي كلاسيك است.
اما قضيه فروش اين ماشين كه ما از آن طريق توانستيم اين آقا را پيدا كنيم به گفته خود او يك شوخي دوستانه بوده. «اين ماشين ها اصلا بهايي ندارند كه من بخواهم آنها را بفروشم. اين را دوستانم در سايت نوشته اند و من اصلا خبر نداشتم.»
حالا كه تا اينجا آمده ايم اجازه بدهيد سري هم به گذشته بزنيم و ببينيم كه اصلا اولين خودرويي كه به ايران آمده بود چه بود. اولين خودرويي كه وارد ايران شد نامش را گذاشته بودند كالسكه آتشي كه براي مظفرالدين شاه به ايران آمده بود. اتومبيلي بدون گيربكس، دسته دنده ، ديفرانسيل و جعبه فرمان. اين خودرو به خاطر اينكه صداي ترتر عجيبي داشت، باب ميل شاه نيامد و ديگر از آن استفاده نشد.
يكسري اتومبيل هاي جديد وارد شد، موتور اين اتومبيل ها به جلو آمد و اتاقشان سرتاسري شد. همان اسم كوتاه فورد باعث شد كه در دهان ها بيفتد و نام «فورد كلاچي» را به خود بگيرد. اين خودرو درعمل شبيه موتورگازي بود كه تنها با گازدادن حركت مي كرد و چون دنده تقويتي نداشت در سربالايي ها گير مي كرد و مسافران بايد پياده مي شدند و شروع به هل دادن مي كردند.
زياد از موضوع اصلي دور نشويم. به آنجايي رسيده بوديم كه دوستان اين آقا عكس ماشين را در سايت مي گذارند و...
محسن سه سال است كه اين ماشين را خريداري كرده. صاحب اصلي ماشين كه محسن ماشين را از او خريداري كرده بود، پس از فوت پسرش دست به اين كار زد و آقا محسن ماشين را با يك قطعه زمين عوض كرد.
«ارزش اين ماشين به اين است كه شخصي بوده، يعني مال دربار نبوده. از اول هم كه به ايران اومده دست شخص بوده.»
تمام لوازم ماشين فابريك است، حتي بدنه ماشين كه از چوب درست شده هم مال همان سالهاست و هيچ تغييري در آن رخ نداده است.
ماشين مثل ماشين هاي امروزي سه پدال دارد. پدال اول كه ما امروزه به عنوان گاز از آن استفاده مي كنيم، حكم دنده عقب ماشين را دارد. پدال وسطي هيچ تغييري نكرده، همان ترمز است. اما پدال سمت چپ كه ما امروز به آن كلاچ مي گوييم، يه جوري كار دنده ماشين را انجام مي دهد. با فشار اول حالت نيم كلاچ، با فشار دوم دستور حركت و با فشار سوم ماشين مجددا به حالت خلاص درمي آيد. جالب است بدانيد شدت شتاب ماشين با دستگيره اي كه در سمت چپ فرمان قرار دارد تنظيم مي شود.
«اين ماشين را اصلا نمي فروشم. چون با آن زندگي مي كنم» پس از اينكه محسن اين جمله را مي گويد برادرش كه طي اين مدت كنارش ايستاده بود مي گويد: «نگاه كنين اين ماشين با آدم صحبت مي كند.»
فكر نكنيد، صحبت هاي او و برادرش فقط شعار است. آنها هيچ كدام از ماشين هاي موجود در بازار را نه تنها قبول ندارند بلكه سوارهم نمي شوند.محسن سريع به سمت ماشيني مي رود كه رويش، روكشي كشيده شده. روكش را كنار مي زند يك فورد سفيدرنگ مدل موستانگ است.
«هزار تا ماشين جديد را با يك لاستيك اين عوض نمي كنم.»
اما اگر از فورد دولوكس سوال مي كنيد بايد بگوييم كه اين ماشين دودنده جلو دارد و به گفته او ۷۰ تا هم سرعت دارد.
«تا حالا با اين ماشين تو خيابون نرفتم چون پليس مي گيره. اين ماشين ها را بايد قبلا شماره مي كردند.» در سال ۱۳۴۸ يك فراخوان بود براي پلاك كردن خودروها و كساني كه بعد از آن مراجعه كردند نتوانستند خودروهايشان را پلاك كنند.
محسن حالا اين ماشين ها را كه حتي در موزه هم نيست، در پاركينگ نگهداري مي كند و هفته اي دو الي سه بار مي آيد و دستي به سر و گوش آنها مي كشد و منتظر روزي مي شود كه ارزش آن از اين هم كه هست بيشتر شود، آن موقع شايد محسن به همان پيرمردي تبديل شود كه اول داستان تصورش را مي كرديم. شايد يك پيرمرد ديگر روي ماشيني كه سالهاست در پاركينگ خوابيده تعصب نداشته باشد. آنروز آدرس خانه محسن را بگيريد!
|