نمايش روزهاي زرد سعي دارد در يك برش كوتاه به بررسي پايه هاي پوسيده اعتماد و روابط از هم گسيخته اعضاي يك خانواده بپردازد و در دل يك داستان رئال خانوادگي و ساده به تدريج پرده از اتفاقاتي كه در گذشته افتاده بردارد. به بهانه اجراي اين نمايش با ايوب آقاخاني به گفت وگو پرداختيم.
* نمايش شما زماني شروع مي شود كه با صحبت هاي ديگران متوجه مي شويم اتفاقي قبلاً رخ داده و... اما باز در قسمت اول زماني طولاني به اين اختصاص داده مي شود كه شخصيت ها خود را معرفي كنند، داستان را تعريف كنند و به قول معروف گره افكني كنند، اما زمان رمزگشايي تا پايان نمايش با سرعت و در زمان كوتاهي اتفاق مي افتد.
- در مورد ساختمان بخشيدن اثر من نمي توانم توضيح خاصي بدهم، چون طبيعتاً و بنا به دلايل كاملاً استاتيكي كه در ذهنم بوده عمل كردم. از طرف ديگر موردي كه شما اشاره مي كنيد دو تا بستر وابسته به هم اما متمايز است. يعني ظاهراً ماجرايي در دورتر اتفاق افتاده و باعث شده اين ماجرايي كه به ما نزديك تر است اتفاق بيفتد و حالا تأثير اين اتفاق را روي كاراكترها ارزيابي مي كنيم.
* آيا منظور تأثيري است كه هر شخصيت با توجه به ويژگي هايش از اين ماجرا مي گيرد؟
- فرض كنيد منظور برداشتن پرده از حقيقتي است كه پيش از اين خيلي ها نمي دانستند و برخي مطلع بودند. اين خود به خود در بعضي از كاراكترها واكنشي ايجاد مي كند كه اين واكنش موضوع بحث اين نمايش است. بنابر اين تأثير حادثه براي ما مهم تر از اصل حادثه است. يعني به تعبير ديگر هدف ما يك نگاه شبه امپرسيونيستي به روابط آدم هاي موجود است كه زمان بندي خاصي هم براي آنها تعريف نشده.
مي خواهم دوباره به بحث قبل برگردم. من مي پذيرم كه نقطه اوج ما به پايان خيلي نزديك است. اين موضوع سليقه متأخر درام نويسي دنيا است و منتقدين معتقدند كه نقطه اوج تا پايان بندي بايد كوتاه تر از پيش باشد و اين ديدگاه در نقطه مقابل نظريه پردازان وابسته به ديدگاه خشك ارسطويي گرفته مي شود. از طرف ديگر اين شيوه به سليقه روز مخاطب ما و مكتب مورد بحث كه رئاليسم است هماهنگي دارد.
* منظور از اين نگاه شبه امپرسيونيستي كه به آن اشاره كرديد اين است كه هر كدام از اين آدم ها در لحظه با اين اتفاق چه برخوردي مي كنند و...
- اصولاً اين آدم ها در مقابل يك سري پديده هاي خاص حسي، اجتماعي يا كنش هاي خاص كه در زندگي رخ مي دهد تأثير رواني و رفتاري خاص خود را القا مي كنند. اينكه از واژه شبه امپرسيونيستي استفاده كردم به خاطر اين است كه دلم نمي خواهد هيچ فرازي از كار به يك اسم خاصي وابسته شود. اما به نظرم همان طور كه در نقاشي مي شود تأثير نور را در جاهاي مختلف و در زمان هاي مختلف بررسي كرد در اينجا هم تأثير اتفاقات، خطاهاي گذشته، اخلاقيات يا عدم حضور اخلاقيات روي اين آدم ها كاوش و بررسي مي شود. يك اتفاق ممكن است از ديد مخاطبي مثل شما آن قدر كلان نباشد اما با جهان بيني من طور ديگري مطرح شود. در جهان امروزكه انواع و اقسام مشكلات، بزه ها و بحران ها و اختلال هاي اخلاقي و اجتماعي جا باز كرده و يك مقدار قبح مسئله در ذهن ها ريخته شده ديگر فاجعه آن طور كه بايد جلوه گر نيست. مثل واكنشي كه ده سال پيش در مقابل بيماري ايدز بروز داده مي شد و امروز به عنوان يك بيماري پذيرفته شده. به هر حال تفكر ما اين طور به من القا مي كند كه اين موضوع آن قدر بزرگ است كه به اندازه يك نيمه نمايش روي آن سرمايه گذاري كنم. مضاف بر اين كه من تلاش مي كنم از ديد شما به نمايش نزديك شوم. شايد اصلاً نمايش ما درباره انتظار براي اين اتفاق باشد.
* حتي اگر از ديد روانشناختي، كه مد نظر شما است به اين قضيه نگاه كنيم، حس مي كنم باز آدم هاي نمايش كامل نمي شوند مگر اين كه مد نظر شما اين باشد كه نخواهيد آنها را كامل كنيد و يا ثابت كنيد تاثيرپذيري هر كدام متفاوت است.
- بله . ولي به هر حال در ساختمان درست عمل مي كنند و ...
* مثلا شخصيت دايي كه بسيار پيش برنده است نه در اتفاق، نقش موثر دارد و نه تاثير خاصي مي گيرد ضمن اين كه نمايش بدون حضور او جذابيتش را از دست مي داد. ولي شخصيت خواهر (فخري) هيچ يك از اين ويژگي ها را ندارد.
- ممكن است نقش خواهر يك كاراكتر كامل به نظر برسد ولي من معتقدم كه براي ساختن هر جرثومه اي كه بحث انگيز باشد نيازمند يك سري آرايه و تزئين هستيم. بعضي از كاراكترها در خدمت ترسيم بهينه اتمسفر و ساختمان كار هستند. همه نمي توانند به يك اندازه در اتمسفر مؤثر باشند، اگر چنين چيزي بود ما هرگز در درام نويسي تقسيم بندي ميان كاراكترهاي اصلي و فرعي نداشتيم.
* بله مثلاً در متون كلاسيك كه ساختار ارسطويي دارندٍ، يك پيك لحظه اي مي آيد و مي رود اما چنان نقش پيش برنده اي دارد كه حذف آن به كل اثر لطمه مي زند اما اينجا اتفاق به اين شكل نيست.
- به نظر من اين هم نوعي پيش برد است. شما در نظر بگيريد كه آيا بدون خواهر شخصيت پردازي دايي باز هم همين قدر جلوه پيدا مي كرد؟ اين شخصيت براي من حكم يك كاتاليزور داشت كه من راحت تر و به دور از كليشه بتوانم شخصيت پردازي كنم، مضاف بر اين كه خودش تبديل به يك نشانه مي شود براي اين كه يكي ديگر از ويرانه هاي ريشه اي اين خانواده به ما نشان داده شود. كاراكتري است كه در اين بزنگاه فكر حال و هواي رمانتيك خودش است و حتي در صحنه چهارم كه يك آرامش پيش از طوفان بر فضا حاكم است فخري باز سرخوش و درگير دغدغه هاي فردي خودش است. چطور مي شود اين نقش را حذف كرد و باز دوباره به همين ساختمان رسيد و به همين اندازه در شخصيت پردازي ديگر افراد موفق شد؟
*اما اين پيش برد و شخصيت پردازي از يك جايي خيلي درگير اتفاقات تصادفي مي شوند.
- چه تصادفي مثلاً؟
* به طور مشخص جايي كه جهان شروع به تعريف داستان به طور غيرمستقيم مي كند.
- جهان كم كم در بزنگاه هاي عاطفي خاص و با توجه به كاتاليزور مستي كه براي او تعريف شده داستان و رازها را باز مي كند و براي اين كه اشاره مستقيم نداشته باشيم اين تصادف ها كه شما مي گوييد وجود دارد مثلاً برادر كوچكتر تصادفاً شبيه دوست پدر است و... .
* شما گفتيد مسائلي كه در نمايش مطرح كرديد هنوز برايتان قبح خودش را از دست نداده. پس چرا دكتر آنقدر شبيه انسان هاي معمولي و رو عمل مي كند؟
- اين نشان مي دهد كه جهان بيني من آنقدر هم دگماتيك نيست. من اينجا داستان ديگري را مطرح مي كنم و مي گويم وقتي يك جمع خانوادگي وجود دارد خيانت نابخشودني است ،ولي وقتي از اين جمع فارغي هيچ كدام غيرموجه نيست. اين نگاه من به اين داستان است كه در لايه هاي كار تسري پيدا كرده. به نظر هيچ آدم خوب مطلق وجود ندارد. پس وقتي يك آدم آنقدر شجاعت داشته كه مي گويد جلو آينه ايستادم و خودم را ديدم و... بهترين راه تطهير را انتخاب كرده است و نتيجه گرفته، چرا كه بعد از اين مي گويد: كافيه آدم ها را با همه آدميتشان بشناسي و براي اين كار هم لازم است خودت را، تنهايي هايت، احساساتت و همه نيازهايت را به ياد بياوري، ببين آن وقت مي تواني به راحتي كسي را محكوم كني. به نظر من تمام تمايزي كه ميان آدم هاي خوب و بد وجود دارد تفاوت ميان ميزان بدي ها و خوبي هاي آنها است. چون هيچ كس نه به طور مطلق منفي است و نه مثبت.
* اتفاقاً يكي از حسن هاي متن اين است كه به دور از شعارهاي اجتماعي رايج است.
- دقيقاً اين طور تلاش كردم كه اگر بيست سال ديگر هم يك نفر برگردد روزهاي زرد را ببيند فقط ضعف هاي تكنيكي پيدا كند و نتواند بگويد اين بيست سال پيش معني داشته و امروز ندارد. من هميشه در كارهايم سعي كرده ام درد و التهاب هاي اجتماعي را مطرح كنم و هرگز تحت تأثير تب و سياست هاي جشنواره قرار نگيرم چون با اعتقاد به يك مقطع خاص كار نمي كنم، چون به شدت معتقدم كه اگر ميلريا ويليامز را مي خوانيم و لذت مي بريم فقط به اين دليل ساده است كه براي يك برهه مشخص يا يك لحظه و فرآيند خاص ننوشته اند و برعكس ماكسيم گورگي كمتر خوانده مي شود چون او در رئاليسم سوسياليستي همان موقع غرق شده است. به نظر من رابطه انسان ها از پيش از ميلاد تا امروز و تا چندين و چند قرن ديگر تغيير نخواهد كرد. بنابر اين هر كاري كه بتواند درباره انسان، جنس بشر و درونيات بشر حرف بزند ماندگاري آن تضمين شده است.
* با توجه به اين كه شما در گروه تئاتر معاصر دراماتورژ هستيد و اهميت اين موضوع، اما در روزهاي زرد بازي ها يك دست نيست. دليل اين موضوع چيست؟
- من به ندرت كاري را ديده ام كه به آن مفهوم ايده آل كه شما از آن صحبت مي كنيد بازي هاي يك دست داشته باشد. علت آن هم اين است كه نهايت كاري كه شما مي توانيد بكنيد اين است كه پتانسيل بازيگر را دو پله از خودش بالاتر ببريد و به هر صورت جنس و نگاه او به قاموس بازيگري با نگاه شما تغيير دارد. بازيگري كه معتقد است بايد روي صحنه زندگي كند با بازيگري كه به ژست اعتقاد دارد به يك مقدار نمي توانند در يك بزنگاه مؤثر باشند. البته انتخاب كارگردان هم خيلي مهم است ولي شما كدام كارگردان را سراغ داريد كه به انتخاب هاي اول خودش رسيده باشد. مورد ديگر اين كه وقتي جمعي از بازيگران را با تفكر و شيوه هاي متفاوت كنار هم ديگر قرار مي دهيد مهم ترين تلاش اين است كه آنها را به هم نزديك كنيم، اما كدام كارگردان يا فرصت فراخ تئاتري اين اجازه را مي دهد كه مكاتب و نگاه هاي ما در دل يك كار تغيير كند و به فرازهاي مختلفي از هم برسيم. شما بازيگري را در تئاتر مثال بزنيد كه بشود دو مثال متفاوت در دو كار از او داشت. ما تنها مي توانيم انتخاب هاي بهينه خود را به ايده آل نزديك تر كنيم. در عين حال من بازي تك تك بازيگران روزهاي زرد را تأييد مي كنم، چرا كه اگر غير اين بود خودمان اجازه نمي داديم كار روي صحنه برود.
بهار برهاني