دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۳
نفاق تئوريزه شده
سيد محمد روحاني
001638.jpg

مسئله نفاق و منافقان يكي از جدي ترين مشكلات پيامبر اكرم(ص) و جامعه نوپاي اسلامي در شهر مدينه بود. از اين رو بسياري از آيات قرآن مجيد به معرفي شيوه هاي عملكرد منافقان در جامعه اسلامي و راههاي مقابله با آن مي پردازد. اين پديده مرموز، در زمان حاضر، در قالبي جديدتر، رخ مي نمايد. مقاله پيش رو با مقايسه نفاق و كفر در قرآن، آغاز مي شود و به تعيين نسبت آن با جرم و فسق و نهايتاً ارائه راهكار براي رفع اين معضل در جامعه منتهي مي گردد. نويسنده را اعتقاد بر اين است كه جرم از طريق مجازات، فسق از طريق تربيت و اصلاح و نهايتاً نفاق از طريق تخطئه و رسوايي منافق درمان پذير است. با هم مي خوانيم:
مسأله نفاق و منافقان از جمله مسائلي است كه بسيار مورد توجه قرآن قرار گرفته است. اغلب تصور مي شود كه منافق همان كافري است كه در ميان صفوف مسلمانان رخنه كرده و با پنهان نمودن كفر خود به توطئه و دسيسه در درون جامعه ديني مشغول است و درست به همين دليل، شناسايي منافقان جز از طريق تفتيش عقايد و يا پي بردن به درون دل افراد امكان پذير نيست. اما به نظر مي رسد كه تصديق كامل اين تصورات محتاج تأمل بيشتري است.
براساس بسياري از آيات قرآن چنين به نظر مي رسد كه ماهيت نفاق پيچيده تر از يك كفر پنهاني است. يعني منافق را صرفاً كافري چهره پوشيده دانستن، ممكن است باعث شود تا بعضي از نكات بسيار مهم در تحليل ماهيت نفاق مغفول بماند.
از نظر قرآن كفر عبارتست از بي اعتقادي نسبت به دعوت ديني. كافر كسي است كه يا خدا را به عنوان يگانه معبود هستي انكار مي كند، و يا اين كه انبياء را به عنوان فرستادگان خدا تكذيب مي نمايد. اما نفاق پديده اجتماعي خاصي است كه در درون جامعه ديني شكل مي گيرد. اين پديده و ريشه هاي تحقق آن، با پديده كفر و ريشه هاي شكل گيري آن متفاوت بوده و لازم است نوع نگرش و شيوه برخورد با آن، نسبت به نگرش و برخوردمان با كفر تفاوت داشته باشد.
به طور خلاصه به نظر مي رسد كه نفاق را بايد نوعي جريان اجتماعي و نوعي طرز فكر اجتماعي در درون جامعه ديني قلمداد كرد كه در مقابل شيوه زندگي و تفكر ديني قد علم مي كند. بنابر اين در تحليل ماهيت نفاق سه عنصر اصلي را بايد مد نظر داشت. عنصر اول عبارتست از اين كه نفاق يك جريان اجتماعي است. عنصر دوم عبارتست از اين كه اين جريان اجتماعي داراي طرز فكر خاصي در مورد شيوه زندگي است كه با طرز فكر ديني تفاوت دارد و سوم اين كه اين طرز فكر از درون جامعه ديني و در ميان خود مسلمانان ريشه مي گيرد و لزوماً منشاء خارجي ندارد؛ هرچند ممكن است گاهي منشاء خارجي هم داشته باشد. يعني اگر فرض كنيم روزي هيچ كافري در روي زمين وجود نداشته باشد و هيچ جبهه اي به عنوان جبهه كفر در برابر جامعه ديني صف نكشيده باشد، بازهم ممكن است پديده نفاق از جايي در درون جامعه ديني ريشه گرفته، جوانه بزند.
اكنون بايد ببينيم منظور از جريان اجتماعي بودن نفاق چيست و چه وقت مي توان تشخيص داد كه ما با يك جريان اجتماعي روبه رو هستيم. براي پاسخ اين سؤال اجازه دهيد مطلبي را طرح كنم كه في نفسه مطلب بسيار مهمي است و عدم توجه به آن مي تواند منشاء مغالطات فراواني واقع شود.
اغلب ديده مي شود كه گويندگان و نويسندگان و حتي عامه مردم سه مفهوم متفاوت را با يكديگر خلط كرده و گاه به جاي هم استفاده مي كنند. اين اشتباه در روزگار ما به طرز نگران كننده و گاه اعجاب آوري رخ مي دهد. اين سه مفهوم عبارتند از: جرم، فسق و نفاق. آيا هر مجرمي فاسق است؟ آيا هر فاسقي مجرم است؟ آيا هر مجرمي منافق است؟ آيا هر منافقي مجرم است؟ آيا هر فاسقي منافق است؟ آيا هر منافقي فاسق است؟ اين سه مفهوم چه تفاوتي با يكديگر دارند؟ و اگر تفاوتي ميان آنها موجود است، نحوه نگرش و برخورد ما با هريك از سه گروه چگونه بايد باشد؟ تأمل در اين سؤالات به رغم سادگي آنها مي تواند بسيار آموزنده باشد.
منظور ما از جرم در اين جا كاريست كه بر خلاف قوانين و مقررات اجتماعي بوده و حكومت بايد در قبال آن مجازاتي را منظور دارد. اما فسق عبارتست از همان چيزي كه گناه ناميده مي شود. فاسق كسي است كه دستوري از دستورات ديني را زير پا گذاشته رعايت نمي كند. و بالاخره منافق كيست؟ پاسخ اين سؤال همان چيزي  است كه به دنبال آن هستيم.
آيا هر مجرمي فاسق است؟ بدون شك ارتكاب جرم در اغلب موارد عمل ناپسندي است كه به هيچ روي نمي تواند مورد رضاي خداوند واقع شود. چه اين كه او خودش فرموده: «ان الله يامر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذي القربي و ينهي عن الفحشاء و المنكر و البغي».(۱) بنابر اين در اغلب موارد ارتكاب جرم امر منكري بوده و مي تواند يك گناه محسوب شود
با اين همه با اطمينان مي توان گفت كه لزوماً هر مجرمي فاسق و گناهكار نيست. گفتيم مجرم كسي است كه مقررات اجتماعي را نقض كرده و به همين دليل بر طبق قانون بايد مجازات شود. توجه داشته باشيم كه قانون در بسياري از موارد ناچار است با چشم بسته عمل كند و در اين صورت براي قانون فرقي نمي كند كه هنگام ارتكاب يك عمل چه نيتي در دل شما بوده و اساساً شما با چه انگيزه اي اين كار را انجام داده ايد .اصولاً هر عملي كه بر خلاف مقررات باشد، ولو غيرعمد، يك جرم به حساب آمده و مجازاتي خواهد داشت، اما نمي توان گفت كه مرتكب آن لزوماً فاسق و گناهكار هم محسوب مي شود. مسأله به اعمال غيرعمد هم ختم نمي شود. گاه ممكن است شما كار خداپسندانه اي هم انجام دهيد ولي باز مجرم محسوب شده مجازات شويد. فرض كنيد شما شاهد دزدي كردن يك نفر باشيد و براي مجازات آن دزد او را به قانون معرفي نماييد. چنانچه نتوانيد دزد بودن آن شخص را اثبات كرده و مثلاً شاهد دومي را فراهم آوريد، نه تنها جناب دزد مجازات نخواهد شد بلكه به خود شما جريمه اي تعلق خواهد گرفت!
باز هم تأكيد مي كنم كه محترم شمردن قانون وظيفه اي مهم و ديني براي تك تك ماست، اما سخن من اين است كه مي توان تصور كرد در شرايط خاصي شكستن بعضي از قوانين و مقررات ضرورت داشته باشد. در اين صورت بايد آماده بود كه مجازات مربوط به نقض مقررات در حق ما اعمال شود، اما نمي توان گفت كه ما در اين جا مرتكب گناه هم شده ايم. بلكه به عكس، ممكن است به خاطر شجاعتمان در تحمل مجازات و عمل به آن چه وظيفه خود دانسته ايم، از پاداش نيك الهي نيز بهره مند گرديم.
مثال هايي از اين دست فراوان است. اما تا همين جا فكر مي كنم روشن شده باشد كه از نظر اسلام اگر چه بسياري از جرم ها گناه است، ولي هر مجرمي لزوماً فاسق نيست.
حال ببينيم عكس قضيه چطور است. آيا هر فاسقي مجرم است؟ حل اين مسأله آسان تر از مسأله پيشين ماست. اگرچه ارتكاب بعضي از گناهان مثل دزدي يا شراب خواري يا زنا جرم بوده و داراي مجازات اجتماعي معيني مي باشد، اما به روشني مي توان گفت هر گناهي لزوماً جرم نيست. هيچ كس را به جرم(!) غيبت كردن نمي توان مجازات كرد. يعني غيبت كردن يك گناه است ولي به عنوان يك جرم اجتماعي مجازاتي براي آن وجود ندارد؛ هرچند از بدترين گناهان شمرده شده و بنابر بعضي از روايات از زنا هم بدتر است. هم چنين است ريا يا حسد يا بدرفتاري با والدين و يا حتي دروغ. تمامي اين اعمال از زمره بزرگ ترين گناهان محسوب مي شوند، اما در دين ما براي آنها مجازات اجتماعي خاصي لحاظ نشده است. بنابر اين هر فاسقي هم لزوماً مجرم نيست.
پس از معلوم شدن رابطه جرم و فسق اجازه دهيد رابطه ميان نفاق و فسق را بررسي كنيم. آيا هر منافقي فاسق است؟ بدون شك بله! چرا كه نفاق- به هر معنايي كه باشد- مستلزم نوعي گناه و نافرماني در قبال دين خداوند است. به همين دليل است كه خداوند در سوره منافقون و در وصف آنها فرمود: «و الله لايهدي القوم الفاسقين» و در جاي ديگري فرمود: «ان  المنافقين هم الفاسقون»(۲)؛ يعني هر منافقي در واقع يك فاسق است.
اما عكس قضيه چطور؟ آيا هر فاسقي منافق است؟ با كمي تأمل معلوم مي شود كه پاسخ اين سؤال منفي است. در هيچ جاي تعاليم ديني ما نيامده كه هر گناه كاري منافق است؛ حال چه اين كه گناه خود را علني انجام دهد چه مخفي. در واقع علني انجام دادن يك گناه، در پاره اي از موارد باعث مي شود تا گناه مضاعفي به پاي انسان نوشته شود و به هيچ وجه نمي توان گفت كه پنهاني انجام دادن يك گناه معادل منافق بودن است. براي اين مطلب از خود قرآن هم مي توان استدلالات قاطعي آورد. مثلاً قرآن پاره اي از گناهان را گناه صغيره خوانده و در صورتي كه آدمي از گناهان كبيره اجتناب كند، وعده
001641.jpg
مغفرت آن صغائر را داده است: «الذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش الا اللمم ان ربك واسع المغفره».(۳) كساني كه از گناهان كبيره و آشكار اجتناب نموده مگر گناهان كوچك بدرستي كه خدا داراي مغفرت گسترده ايست. از طرف ديگر خداوند با قاطعيت تمام درباره منافقان مي فرمايد: «ان المنافقين في الدرك الاسفل من النار».(۴) و نيز مي فرمايد: «بشر المنافقين بان لهم عذابا اليما».(۵) و نيز مي فرمايد:« وعدالله المنافقين و المنافقات و الكفار نار جهنم خالدين فيها».(۶) اكنون اگر قرار باشد كه هر گناهكاري منافق محسوب شود، بايد گفت كه تمام گناهكاران در درك اسفل و عذاب و دردناك جاودانه به سر خواهند برد. در اين صورت ديگر چه جايي براي تقسيم گناهان به صغيره و كبيره و وعده مغفرت دادن براي صغائر در صورت اجتناب از كبائر خواهد بود؟ باز به نحو ديگري مي توان از قرآن استدلال نموده و گفت منافقان از نگاه قرآن داراي چنان گناه بزرگي هستند كه حتي اگر پيامبر براي آنها هفتاد بار استغفار كند، سودي به حالشان نخواهد داشت:« استغفرلهم او لا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعين مره فلن يغفرالله لهم».(۷) و در جايي ديگر مي فرمايد: «سوآء عليهم استغفرت لهم ام لم تستغفر لهم لن يغفر الله لهم ان الله لا يهدي القوم الفاسقين».(۸). نتيجه اي كه از اين آيات حاصل مي شود اين است كه براي برخي از گناهكاران استغفار پيامبر ممكن است باعث آمرزش و تخفيف گناه آنها شود، اما براي منافقان چنين چيزي متصور نيست. يعني هر گناهكاري منافق محسوب نمي شود. پس خلاصه سخن اين كه هر منافقي فاسق است، اما هر فاسقي لزوماً منافق نيست. اكنون كه رابطه فسق و نفاق از يك طرف و رابطه فسق و جرم از طرف ديگر براي ما معلوم شد، مي توان درباره نسبت ميان جرم و نفاق هم به آساني نظر داد. وقتي معلوم شد كه هر مجرمي لزوماً فاسق نيست، ولي هر منافقي فاسق است؛ پس معلوم مي شود كه هر مجرمي هم لزوماً منافق نيست. يعني ممكن است كسي جرمي مرتكب شود، ولي منافق نباشد. همان طور كه ممكن است كسي فسقي مرتكب شود ولي منافق نباشد.
اما نكته جالب اين جاست كه بنابه آن چه گفتيم ممكن است كسي منافق باشد ولي مجرم نباشد. زيرا چنانكه گفتيم هر منافقي فاسق است ولي هر فاسقي لزوماً مجرم نيست. پس هر منافقي هم لزوماً مجرم نيست. به عبارتي ديگر مي توان تصور كرد كه كسي منافق و در نتيجه فاسق باشد، ولي با اين همه مرتكب هيچ جرمي كه مستلزم مجازات اجتماعي باشد، نشده باشد. اتفاقاً نمونه هاي تاريخي چنين افرادي را- هم در زمان پيغمبر اسلام (ص)و هم در زمان ائمه اطهار(ع)- بسيار سراغ داريم. مثلاً عبدالله بن ابي با اين كه همواره به عنوان سردسته منافقان در مدينه شناخته و خوانده مي شد، هرگز به عنوان منافق دستگير و مجازات نشد. من در تمام تاريخ اسلام سراغ ندارم كه كسي به جرم نفاق دستگير و مجازات شود. هرچند ممكن است منافقي مرتكب جرمي هم شده و به خاطر آن مجازات شده باشد، اما نديده ام كه نفاق في نفسه جرم شناخته شود.
اكنون اگر قدمي جلوتر برداشته سؤال كنيم كه از نظر اسلام رفتار ما با اين سه گروه مجرمان، فاسقان و منافقان چگونه بايد باشد، به درك ماهيت نفاق و روش مقابله با آن هر چه بيشتر نزديك خواهيم شد. وقتي كه دانستيم هر مجرمي فاسق نيست و هر فاسقي هم مجرم نيست، جا دارد بپرسيم كه: براساس تعاليم ديني، رفتار ما با مجرمين در مقايسه با رفتار ما با فاسقين، چه تفاوت هايي بايد داشته باشد؟ و به همين ترتيب وقتي كه دانستيم هر منافقي لزوماً مجرم نبوده و هر فاسق و مجرمي هم لزوماً منافق نيست، جا دارد بپرسيم كه از نظر اسلام، رفتار ما با منافقين در مقايسه با رفتار ما با آن دو گروه ديگر چه تفاوت هايي بايد داشته باشد؟ پاسخ اين سؤالات و تحليل آموزه هاي ديني در خصوص نحوه برخورد با اين سه پديده انساني، گام مهمي در جهت شناخت ماهيت نفاق و منافقان خواهد بود.
از نظر تعاليم ديني ما، تكليف مجرم كاملاً معلوم است. مجرم هر كسي كه باشد، بايد مجازات شود. مسأله اساسي در خصوص جرم- بما هوجرم- اين است كه مجرم مقررات اجتماعي را نقض كرده لذا براساس همان مقررات بايد تنبيه شود. در جامعه اي كه قانون بي حرمت شود، هيچ سنگي بر روي سنگ بند نخواهد شد. پس هركس به هر دليلي اگر قانون را زير پا گذارد، بايد مطابق همان قانون مجازات شود. قبلاً توضيح دادم كه گاهي نقض قانون ممكن است كاري پسنديده و حتي ضروري به حساب آيد. در اين صورت ماجرا بسيار جالب مي شود. در چنين شرايطي باز هم مجرم بايد مجازات شود، مگر اين كه قانون خودش در اين باره استثنايي قايل شده باشد. يعني اگر قانون پيش بيني خاصي در اين مورد نكرده باشد، ما موظفيم بر طبق قانون مجرم را مجازات كنيم، هر چند در عين حال مجاز خواهيم بود كه او را به خاطر انجام وظيفه اش مورد تحسين هم قرار دهيم. سر ماجرا در اين است كه قانون ماهيتاً بدون هيچ ملاحظه اي و بدون هيچ استثنايي به عملي كه از افراد سر زده نگاه مي كند. از منظر قانون نمي توان و نبايد به نيت و انگيزه افراد اهميتي داد، مگر آن كه اين موضوع و نحوه پرداختن به آن، در خود قانون پيش بيني شده باشد. بنابراين، چشمان قانون بسته است و بايد هم بسته باشد. لازم است كه از منظر اسلام، با وجود اين كه مقررات قانوني بايد به طور جدي و بدون هيچ استثنايي اعمال شود، در عين حال، مجرم بودن تنها ملاك قضاوت و موضع گيري ما در قبال افراد نيست. در جايي كه مجرم گناهكار و فاسق هم باشد، البته بايد او را سرزنش نمود. اما مي توان تصور كرد كه كسي جرمي مرتكب شده و به خاطر آن جرم مجازات قانوني او هم لازم باشد. اما در عين حال هيچ نگاه سرزنش آميزي نسبت به او نداشته باشيم؛ حتي ممكن است او را تحسين نموده دوست بداريم. از اين بالاتر، مي توان فرض كرد كسي جرمي مرتكب شود كه فسق نيز باشد، اما بعد از آن كار توبه كرده باشد. در اين جا هم در عين اين كه مجازات قانوني بايد براي او اعمال شود، مي توان بلكه بايد او را دوست داشت و از سر محبت به او نگريست چرا كه حتي خدا هم توبه كاران را دوست دارد: «ان الله يحب التوابين».(۹) خلاصه كلام اين كه مجرم را بايد بر طبق قانون مجازات كرد و بس. درباره مجرم از اين جهت كه مجرم است، هيچ  عكس العمل ديگري به جز مجازات قانوني او نبايد روا داشت.
و اما فاسق، فاسق را بايد در درجه اول از فسق و گناه باز داشت. همه مسلمانان موظفند براساس دستورات ديني و در چارچوبي كه دين معين نموده به هر ترتيبي كه مي توانند با فسق و گناهكاري مقابله كنند. نهي از منكر معنايي جز اين ندارد. نهي از منكر كه از واجبات ديني ماست، دقيقاً بدين معناست كه يك گناهكار بايستي در درون جامعه ديني دائماً از كاري كه كرده نهي شود. در عين حال اسلام از ما مي خواهد تا با نصيحت و تذكر و دل سوزي، نسبت به اصلاح و تربيت گناهكاران كوشش كنيم. به همين دليل است كه در نهي از منكر بايد مراتب آن رعايت شود. اگر بتوان كسي را با محبت و نصيحت از گناه نهي كرد، ديگر نبايد رفتار خشن تر و شديدتري در قبال او روا داشت. از نظر اسلام درست است كه فاسق بايد سرزنش شود، اما سرزنش فاسق هم بدان منظور صورت مي گيرد كه او به قبح عملش پي برده و دست از فسق و گناه بشويد. بديهي است كه اگر فسقي جرم هم محسوب شود، بايد مجازات قانوني را نيز اعمال نمود. اما چنانچه گفتيم نه لزوماً هر فسقي جرم است و نه لزوماً هر جرمي فسق. مجازات فاسق مجرم نبايد باعث شود تا نسبت به تربيت و اصلاح او بي توجهي نشان دهيم و متقابلاً اگر فسقي جرم نبود، نبايد خيال كنيم كه ما در قبال آن مسئوليتي نداريم. هر جرمي مجازات خود را خواهد داشت. اما رفتار ما در قبال فاسق از اين نظر كه فاسق است بايد نهي، اصلاح و تربيت او باشد.
ادامه دارد
پاورقي ها :
۱- سوره نحل آيه ۹۰۶- سوره توبه آيه ۶۸
۲- سوره توبه آيه ۶۷۷- سوره توبه آيه ۸۰
۳- سوره نجم آيه ۳۲۸- سوره منافقون آيه ۶
۴- سوره نساء آيه ۱۴۵۹-سوره بقره آيه ۲۲۲
۵- سوره نساء آيه ۱۳۸

انديشه
اقتصاد
زندگي
سياست
فرهنگ
هنر
|  اقتصاد  |  انديشه  |  زندگي  |  سياست  |  فرهنگ   |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |