بهاره هنرپرور همه معادلا ت را به هم مي ريزد
مولكول هاي عزيز من
شاگردانم را انتخاب مي كردم. بايد مي توانستم با آنها رابطه بگيرم و بخندم و گريه كنم.ليسانس شيمي داشتم اما تجربه تدريس نه، اما لبخند زدن توي خونم بودبازهم به عقب برمي گرديم. ديدن تصوير گذشته، خالي از امتياز نيست.
|
|
بهاره هنرپرور:وقتي از پرفسور هاوكينگ حرف مي زنيم، فكر مي كنم مي توانم مثل او باشم.
عكس:هادي مختاريان
سال ۶۸ بود. ما براي معاينات پزشكي به لندن رفته بوديم؛ من و دخترم. هنوز نمي دانستم چه مدت بايد بمانم. براي اينكه بتوانم براي بهاره يك برنامه فيزيوتراپي دقيق تهيه كنم از مركز «بوبات» در لندن وقت گرفته بوديم. اول مرداد بود كه به فرودگاه «هيثرو» وارد شديم. در فرودگاه بهاره را از من جدا كردند تا با سرويس ويژه معلولان بياورند، ولي به اشتباه او را به گيت مسافران كانادايي برده بودند. گفته بودم : «دختر من به تنهايي نمي تواند با ويلچر حركت كند و راهروهاي دراز و پرجمعيت هيثرو در نظرم تونل وحشت مي آمد.» وقتي پاسپورتم را تحويل مي دادم مامور انگليسي از هدف مسافرتمان به انگلستان پرسيد. گفتم براي معالجه دخترم آمده ام و مي دانستم بوبات مشهورترين مركز فيزيوتراپي در دنياست و مي دانستم مساله بهاره مساله ساده اي نيست و حرف ها و سفارش همسرم را مي شنيدم: «راجع به خميدگي زانوي بهاره بگو خيلي دقت كنند. بگو قبلا عمل تاندون داشته... يادت باشه برنامه آنها بايد روي ويديو ضبط بشه...»
آشنايي و گفت وگوي ما و بهاره هنرپرور با حرف ها و خاطرات پدرش آغاز شد. تصاويري از روزهاي رفته كه پر از فراز و فرود و تلاش بود. تلاش براي تاثيرگذاردن و تغيير دادن يك نارسايي بزرگ فيزيكي: «به علت دير رسيدن اكسيژن به مغز در هنگام تولدم دچار عارضه شدم. عارضه اي كه باعث شد سال هاي سال ويلچر همراهم باشد.»
اما همچنان هستند كساني كه از اندوهشان شكوه مي سازند و ضعف را تبديل به توانايي و ويژگي مي كنند. گوشه گيري و انزوا درد را درمان نمي كند. «خيلي از كساني كه در طول زندگي ام و در محيط هاي مختلف مثل خانه،محله، مدرسه و دانشگاه با من سروكار داشتند مي گويند كه از رفتار، گفتار و معاشرت با من احساس تفاوت و بيگانگي ندارند. دركودكي بازي هاي كودكانه را تجربه كرده ام و در جمع بچه ها خواسته و ناخواسته نقش سرپرست و برنامه ريز را داشته ام.» و حالا ما روبه روي كسي نشسته ايم كه با اقتدار از اسرار دنياي شيمي حرف مي زند. او كارشناس ارشد «شيمي فيزيك» است؛ گرايشي از شيمي كه به شاخه كوانتوم معروف است. وقتي از اين دنياي شگفت حرف مي زند همه چيز رنگ و بوي ديگري مي گيرد. ما تنها مي توانيم با اشتياق گوش كنيم و او به سادگي و شيوايي از اين كيهان مي گويد. وقتي تصوير يك تركيب پيچيده شيمي را روي مانيتور مي آورد حركت پرزحمت و كند دستش را نمي بينيم.
با شوق و ذوق درباره جزئيات آن حرف مي زند: «اين تركيب واقعا خوشگله، پيوند دوگانه بنزن و اكسيژن ها، عزيز منه...»
شايد هنوز ما آنقدر با هم آشنا نشده ايم كه او مجبور است بگويد: «فكر مي كنند من ديوانه ام وقتي مي گويم اين تركيب عزيز منه. اما من ديوانه ام، ديوانه علم.» اين جملات را وقتي به زبان مي آورد كه خيره به گوي هاي رنگي روي مانيتور است كه با بازوهايي به هم متصلند. او مي خواهد بهترين تصوير اين تركيب را روي صفحه نمايشگر جابه جا كند و به ما نشان بدهد و براي همين مجبور است ويلچر را به حركت دربياورد. اين جور وقت هاست كه شما مي توانيد بفهميد او با چه مساله جدي و طاقت فرسايي روبه روست. پدرش مي گويد: «گفتند لطفا به سبك خودتان بهاره را از روي ويلچر روي آن صندلي بنشانيد.
اين جمله را در مركز بوبات به من گفتند و بهاره را زيرنظر گرفتند. من آهسته بهاره را بلند كردم و از دو دستش گرفتم و به طرف صندلي بردم. صندلي بلندتر از ويلچر بود. يكي از فيزيوتراپ ها گفت: «بهاره از سر و گردن كمك مي گيره... در همه كارها اين طوره؟» خود بهاره جواب داد: «بله... حتي موقع مسواك زدن.» بعد دستش را جلو دهان گرفت و درحالي كه ژست مسواك زدن را نشان مي داد به جاي حركت دادن دست سرش را با جلوه مسواك زدن تكان داد. بعد از اين بررسي ها مدير آنجا پرسيد: «از مركز ما چه توقعي داريد؟» منظورش را فهميده بودم. گفتم: «مسلما انتظار ندارم او فوتباليست شود... فقط بتواند كارهاي روزمره شخصي اش را انجام بدهد. ضمنا مي خواهم شما برنامه شخصي براي او تنظيم كنيد.»
و معلوم شد كه تمرين هاي فيزيوتراپي بايد شروع بشود و دست آخر در پايان جلسات يك نوار ويديو ضبط مي كنند تا بهاره بتواند خودش برنامه هاي فيزيوتراپي را طبق آن نوار دنبال كند. برنامه اي كه براي دو سال تنظيم مي شود و كافي است.
اين ماجرا مربوط به ۱۳ سالگي بهاره هنرپرور است. روزگاري كه لبخند به لب انگليسي را مثل بلبل حرف مي زد و سربه سر فيزيوتراپ هاي مركز بوبات مي گذاشت. حالا او دركنار ماست و سال ها از آن روز مي گذرد، اما براي لحظه اي كوتاه.
دختري با آرزوهاي بزرگ
يك دختر چهارساله با جثه اي كوچك، روي ويلچر وارد كلاس مي شود. نه جثه اش آنقدر هست كه به ساير همكلاسانش بخورد و نه قيافه معصومانه اش. او به عنوان مستمع آزاد وارد مدرسه شده، اما خواندن و نوشتن بلد است. در روزهاي اول چندان به چشم نمي آمد، اما خيلي زود او توانست تسلط اش را به همگان ثابت كند. در يكي از روزها، معلم او اعلام كرد كه اين دختر كوچك و خردسال، داراي چنان هوش و استعدادي است كه كلاس اول، برايش اندك است. روزها و ماه ها آمدند و رفتند. بهاره هر روز با استعداد ذاتي اش همگان را مسحور مي كرد و پله هاي ترقي را مي پيمود، امروز او فارغ التحصيل كارشناسي ارشد فيزيك كوانتوم است. دختري جوان كه انديشه اي بزرگ در سر دارد. او در انديشه راه هاي نرفته بسياري است.
چشم انداز روزهاي روشن
«علم مثل طبيعت است. در حقيقت انسان ها اداي مولكول را در مي آورند.» و لبخندي بر چهره اش مي نشيند. «همه چيز با جهان خلقت در ارتباط است. ما بايد همه چيز را به خلقت ارتباط دهيم و من هم قوانين شيمي را در خصوصيات اجتماعي آدم ها مي يابم و آن را به شيوه اي آسان به همگان تدريس مي كنم.» اين حرفهاي بهاره آدم را ياد انديشه هاي بزرگان مي اندازد. در سخنانش، آرامش را در مي يابي. او قوانين فيزيك را يك سلسله پيچيده از ارقام و اعداد نمي بيند، بلكه آنرا قوانيني نظام يافته از روابط اجزايي مي بيند كه در جامعه ما نظاير آن را مي توان مثال زد. آنچه داراي اهميت است، قدرت بسيار زياد اين دختر جوان است كه توانايي هضم و حل بسياري از مشكلات را دارد. درست است كه او به لحاظ جسمي داراي مشكل است، درست است كه او مثل همه ما نيست، اما اين نكته هم درست است كه او واقعا مثل همه ما نيست. او به واقع يك استعداد بزرگ علمي است. شايد اراده بسيارش در كارها از او انساني بزرگ و نيرومند ساخته. انساني بزرگ و اين توانايي اوست. بهاره در روزهاي آينده حتما دريچه هاي جديدي را به روي جهان دانش خواهد گشود. در برابر اراده او و اعتقاد راسخش به خداوند، هيچ چيز نيست كه ياراي ايستادگي داشته باشد. او نقاش هم هست. وارد اتاقش كه مي شويم، چند تابلو كوچك و زيبا جلوه گري مي كند. مي گويد كه اين كار من است. بهاره معتقد است كه نقاشي در كنار فيزيك از او آدمي ساخته كه درعين جديت هميشه مي خندد. حتي اگر چهره او را بدون خنده مشاهده كنيم، رد مبهمي از لبخند بر چهره اش عيان است. او بهاره هنرپرور است يك انسان به غايت نيرومند.
جدال با قوانين شيمي
پرفسور استيون ويليام هاوكينگ فيزيكدان و دانشمند انگليسي برنده جايزه نوبل يك معلول جسمي حركتي است كه به طور دايم روي ويلچر نشسته و با كامپيوتر مخصوصش به كشفيات فيزيك مي پردازد. او حتي قادر به سخن گفتن نيست. اين توضيحات را بهاره هنرپرور با ما در ميان مي گذارد. او از كتاب شگفت انگيز «تاريخچه زمان» اين دانشمند مي گويد و تاثيري كه پس از خواندن آن درخود احساس كرده است. او خودش را تنها با هاوكينگ مقايسه مي كند. بهاره پس از مطالعه آثار هاوكينگ به رشته شيمي- فيزيك جدي تر توجه مي كند. دليل انتخاب رشته اش تحقيقاتي است كه مي تواند به وسيله كامپيوتر انجام گيرد و حداقل حركت جسمي را مي طلبد و بي نياز از كارهاي آزمايشگاهي پردردسر است. هنرپرور عمده تحقيقاتش را در دانشگاه ها انجام مي دهد و دركنار آن به تدريس مشغول است. او هر روز با دشواري ها در جدال است اما مي گويد: «جديت در كنار نشاط روحي نتيجه مي دهد. هميشه لبخندزدن به مشكلات و پنجه در پنجه آن انداختن راهگشاست تا دلگيرشدن و در حلقوم ياس فرورفتن. به نظر من جنگيدن با قوانين شيمي و فيزيك چيزي است شبيه به جنگيدن با مشكلات اجتماعي، پس بايد در هر دو راه تلاش كرد. شايد همين ويژگي است كه عرصه تدريس را هم برايم هموار و جذاب كرده است. من دوست دارم شاگردانم را مستقل بار بياورم، شايد براي اينكه خودم هم چنين روحيه اي دارم.»
بهاره هنرپرور از روزهاي نخست تجربه اش در حيطه تدريس مي گويد: «ليسانس شيمي داشتم اما تجربه تدريس نه، اما لبخند زدن توي خونم بود. بعد يواش يواش فهميدم كه بعضي جاها هم بايد جديت را حفظ كرد. واقعيت اين است كه من ديگر وقت اضافه نداشتم و اين طور هم نبود كه به خاطر تنهايي و اين طور مفاهيم بخواهم شاگرد بگيرم. براي همين شاگردانم را انتخاب مي كردم. بايد مي توانستم با آنها رابطه بگيرم و بخندم و گريه كنم. ضمن اينكه داشتن استعداد هم در اين انتخاب برايم ملاك بود.»
اين معلم شيمي حالا با ترفندهاي خلاق خودش به شاگردانش درس مي دهد. او تشكيل يك پيوند شيميايي را به ازدواج تشبيه مي كند و شكسته شدن آن را به طلاق. خودش مي گويد علم و فرايندهاي علمي همه نشانه هاي طبيعت پيرامون ما را در خود دارند. شايد بتوانيم بگوييم كه ما درواقع اداي طبيعت پيرامونمان را درمي آوريم. او طوري از تصاوير و عناصر دوروبر ما و زندگي روزمره صحبت مي كند و آنها را به دنياي شيمي مرتبط مي سازد كه بي علاقه ترين افراد را ترغيب به شنيدن و آموختن مي كند. خودش مي گويد: اين نحوه تدريس كار پيچيده اي نيست. اگر شما فيلم زيبايي ديده باشيد و آن را فهميده باشيد دوست داريد براي كساني كه مي شناسيد آن فيلم را با جزئياتش تعريف كنيد تا لذت را با آنها تقسيم كرده باشيد. من تدريس شيمي را از اين پنجره نگاه مي كنم.
از پنجره اتاق يك شيميست
در اين اتاق كار كه محل اولين ديدار و گفت وگوي ماست دو پنجره، دو گلدان يك كتابخانه، چند صندلي و يك ميز، چارديواري ساده و ساكتي را مي سازند. جدول تناوبي عناصر روي سينه ديوار است و يك وايت برد و چند ماژيك وسايل تدريس اند. سگ كوچك سفيد روي ميز هم توي دلش ساعت۱۰:۶ را نشان مي دهد و لابد به جاي پارس كردن زنگ بيدار باش دارد.
توي اين اتاق همه چيز در خدمت هنرپرور است: «قبلا اين اتاق پر از عروسك بود . حالا محور امور توي چنگ من است و اين كامپيوتر.»
از موسيقي استقبال مي كند و مي گويد توي اتومبيل طرفدار آن دسته از موسيقي است كه تصادف به بار مي آورد. پاي تلويزيون به ندرت مي نشيند و توي اتاق هم خبري از تلويزيون نيست، اما به جاي آن ديوان حافظ است و تفال هايي كه بي ترديد براي گذراندن واحدهاي دشوار درسي است.
اينجا در اين نقطه از تهران دختري بالبخندي بر لب در انتظار روزهايي است كه استعداد شگرفش را به همگان نشان دهد. بي ترديد مي توان او رابا هاوكينگ مقايسه كرد. چرا كه اين اندازه تلاش و استعداد، از او چهره بزرگ علمي خواهد ساخت. بهاره هنرپرور، مسلما از آن دست آدم هايي است كه درآينده ما به او افتخار خواهيم كرد.
|