چهارشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۴۷۰
ماشاءالله حاجي!
يك كاسه آب، نذر طلا
پژمان راهبر
013389.jpg
تنها اوست كه هميشه پيش از آغاز ، قهرمانش مي دانيم. حسين رضازاده امروز راهي يونان مي شود تا با طلا  به ايران باز گردد.
عكس:ساتيار
حسين هر شب با خودروي مدل بالايش سربالايي آرام خيابان وليعصر را گز مي كند تا برسد به خيابان شيبداري كه هر كس بخواهد از آن عبور كند، بايد دقايقي معطلي بكشد. جايي كه كيوسك نگهباني بزرگي كارت شناسايي شما را نگاه مي كند تا اگر آفيش شده باشيد، اجازه ورود به شما بدهد.
يك
خب، شما اگر حسين رضا زاده باشي قطعا احتياجي به شناسنامه و كارت شناسايي نداري:«دفعه اول هم كه رفتم مرا مي شناختند. حالا كه جاي خود دارد، قيافه ام كارت شناسائيه.»
اما معطلي حسين آقا براي بچه هاي صدا وسيما جذاب است. گپ زدن با او كه آدم بسيار خوشمزه ايست مي تواند بهترين قسمت كار روزانه يك آدم باشد كه البته هر روز چهره هاي بزرگي را از نزديك مي بيند...
تصديق مي فرماييد كه بين اين همه، رضازاده چيز ديگري است؟ هفته گذشته همه از خود مي پرسيدند اين حسين كه هر روز ميهمان يك برنامه شبانه تلويزيون است، كي مي رسد تمرين كند؟ و حسين كه صورتش جغرافياي معصوميت وكودكي است نگفت كه خودش هم خيلي راضي به اين همه مصاحبه و شب بيداري نيست.
- اين دو هفته آخري احساس كردم فشار زيادي روي دوش من است.هر جا كه رفتيم فقط حرف طلا بود.
او از توقع بيش از اندازه اي كه از او به وجود آمده كمي توي دلش خالي شده ولي ما با هوش تر از آن هستيم كه اين حرف را باور كنيم. به هر حال حسين، براي ما، همان آدمي است كه وقتي مجري با قيافه اي هيجان زده از او مي پرسيد:«از اينكه آن وزنه را زدي، چه احساسي داشتي!» جواب داد:
- والله احساس خاصي نداشتم، خب بلندش كردم ديگه!
دو
بوي «ساليسيلات» سالن وزنه برداري را برداشته. سرت را كه مي چرخاني به راست، شاهين نصيري نياست كه تند و تند يك ضرب تمرين مي كنند و به چپ، محسن بيرانوند است كه دارد عضلات بالاي رانش را تقويت مي كند. اما آن چه كه درمركز سالن وجود دارد، مهمتر از هرچيز ديگري است. حاجي با تي شرت سفيد و دوبنده آويزان روي مبل نشسته و آب معدني مي خورد.
«ماشاءالله حاجي!»
۲۰۰ كيلوگرم روي سينه حسين رضا زاده است، صورتش آرام آرام سرخ مي شود. مي نشيند و مي ايستد. فرياد مي زند و وزنه را بر مي گرداند سرجايش.
ميزانسن سالن تمرين تيم ملي وزنه برداري جالب است؛ يك حسين رضازاده در مركز وبقيه اي كه كنارش عرق مي ريزند. وقتي حاجي، ستاره بزرگ ورزشي ايران، وزنه مي زند بايد پشت ميز چوبي برزگي كه رو به روي اوست نشست و تماشا كرد. ظاهرا بقيه وزنه بردار ها هم از اين وضع گله  ندارند.
«ماشاءالله حاجي!»
تيم وزنه برداري كنار ظرف گچ ايستاده و رضا زاده را تشويق مي كند.امروز البته روز تمرين جدي نيست. يكي مي گويد:« دارند بازي مي كنند.»
با اين همه برنامه تلويزيوني كي مي رسي بخوابي؟
بلافاصله كه برمي گردم. نمي شه نرفت. همين امشب آقاي شفيع زنگ زده بروم ورزش و مردم.
تازه هنوز برنامه عادل مانده.
-شبكه سه تازه بودم. نمي رم ديگه. انشاءالله بعد از المپيك.
حسين هر روز صبح حول و حوش ساعت ۱۰ صبح از خواب بيدار مي شود و صبحانه اي توي رگ مي زند و كارها را رديف مي كند تا عصر كه وقت تمرين است.
سه 
وزنش ۱۶۰ كيلوست.
«ماشاءالله حاجي!»
وقتي از محمد فلاحتي نژاد برنده طلاي جهان كه با حسرت تمرينات وزنه بردار ها را نگاه مي كند، (او مصدوم شد و از تيم كنار كشيد) درباره حسين رضازاده مي پرسم، مي گويد: «خونسردترين آدم روي زمين است.»
طلا مي گيرد؟
او قويتر از اين حرف هاست. كسي نيست به پايش برسد.
اما به نظر رضازاده به اين راحتي ها هم نيست: «نمي شه پيش بيني كرد. البته همه مي گويند طلا ولي...»
استرس نداري؟
توقع خيلي زياد است ولي ما عادت كرديم. با اين حال مردم بايد بدانند المپيك است و بردن طلا الكي نيست.
وقتي درباره استرس به او حرف مي زنيم، فلاحتي سربه سرمان مي گذارد: «نه بابا »!
رضازاده اما رقباي سرسختي هم دارد. يكي روني ولر اهل آلمان و ديگري قطريه كه در مسابقات جهاني فقط در يك ضرب شركت كرد.
اين قهرمان بلغاري الاصل به همراه وزنه برداران امريكايي، اوكرايني و لهستاني مي توانند براي حاجي خطرناك باشند: «۴۶۵ كيلو هم در ركوردگيري ها داشتيم.»
كوروش باقري رفيق صميمي و مربي رضازاده عقيده دارد درك درستي از عظمت كار رضازاده وجود ندارد: «هي مي گويند طلا. انگار حسين مي خواهد يك پاكت شير بخرد. تازه بعد از اينكه خيالشان از طلا راحت مي شود، بند مي كنند به ركوردشكني!»
۷ ماه است كه در اردو است و يك ماه است پسرش را نديده.
حاجي دل نازكتر از اين حرف ها به نظر مي آيي؟
چه كار كنم ديگه. امكانش نبود خانواده را بياورم اينجا. تمرين هم زياد داريم نتوانستم بروم.
روحيه ها كمي كسل است. بالاخره شما هم اگر در تنهايي كارت اين باشد كه در انزوا روزي چند تن آهن برداري، سگرمه هايت مي رود داخل هم. بااين حال همه اميدوارند المپيك خنده را به صورت همه برگرداند.
چهار
از سالن بغل صداي فرياد مي آيد و ضربه مهيب برخورد  هالتر با زمين. كوروش باقري مي گويد: «دارند اعتراف مي گيرند.» نشسته ايم كنار رضازاده.
- اين آقا رفيقم محمد جودي است. همه جا كنار ماست. ماشينش را آورده تهران و همه كارهاي ما را انجام مي دهد.
ماشينش چيه؟
پژو ۴۰۵ «بود»!
آدم با نمكي است. به قول رفقا؛ «گوله نمك» لابه لاي حرف ها از جوك هايي حرف مي زند كه درباره اش ساخته اند: «آخريش اينه...»!
او امروز در آخرين اكيپ اعزامي به آتن مي رود. «چون كلاسش بيشتر است!» براي دومين طلاي متوالي خيزبرداشته است. ۴ سال پيش بود كه حسين در يك روز به يادماندني طلاي المپيك سيدني را برد.
چند تا مدال بالاخره؟
-هر چند تا. شرايط اگر باشه چرا كه نه؟
و چه شرايطي؟
- اولش سلامتي. كمردرد، پا درد و استخوان درد نگيري.
دستش را نشان مي دهد. «اينجام استخوان درآمده.»
مردم فكر مي كنند قوي هستي و مي گي يا علي و بلند مي كني. اما خيلي سخت تر از اين حرف هاست.
وقتي به او مي گوييم وزنه هاي ۲۵ كيلويي در دستان تو مثل همبرگر مي مانند، با خنده مي گويد: «شما اين حرف را نزن!»
حاجي، امامزاده اش را هم رفته. همه چيز آماده دومين طلاست. حتي اگر توقع زيادي باشد، اين احساسي است كه مردم ايران دارند. مي گويد: «پايم كه به آتن برسد، مي ريزند دور و برم. بايد تمركزم را حفظ كنم.»
ماشاالله حاجي!
آيا مي توانيد حدس بزنيد كدام عكس را حسين رضاضاده گرفته؟
013485.jpg
013482.jpg
013479.jpg

ستون ما
يادآور جنگ هاي دو فلا ت
ناصر كرمي 
ابتدا: نام جنگاوراني را كه آسياي صغير و آناتولي را به تسخير ايران درآوردند، اكنون به خاطر نداريم. تاريخ را يوناني ها نوشتند، پس، حتي نام شكست خوردگان خودشان ثبت شده، اما نام فاتحان ما نه. آنها توانستند شكست در دشت ماراتن و دويدن سراسيمه «فيدي پيدس» به سمت آتن براي برحذرداشتن ساكنان آن از هجوم ايرانيان را آنگونه بنويسند كه انگار آنها فاتح اين جنگ بودند، نه ايرانيان. آنها در همه جا، حتي روي سنگ هاي تنگه «سالونيكا» نام تك تك مرداني را كه رودرروي ايرانيان جنگيده بودند، ثبت كردند، اما مورخان ايراني اكتفا كردند فقط به ذكر نام عالي ترين فرماندهان.
هم بدين خاطر، اكنون كه رضازاده به آتن مي رود، اميدواريم اين بار خاطره اي برجا بماند از دلاوري ايراني كه نه يونانيان فراموشش كنند، نه ايرانيان. آنقدر كه ما هركول آنها را مي شناسيم، آنها رستم ما را نمي شناسند. آنقدر كه ما با كوه آلپ و ماجراهاي آن آشنا هستيم، آنها چيزي از دماوند و افسانه هاي آن نمي دانند. شايد رضازاده آنها را وادارد كه فروتنانه تر درباره فاتحان واقعي جنگ هاي دوفلات همجوار در تاريخ باستان قضاوت كنند.
بعد: در آنچه كه مي خواهم بگويم، هيچ قصدي از برتري جويي نژادي يا تفاخرهايي از اين دست نيست. مي توان آن را صرفا نكته جالبي براي دانستن، درشمار آورد: كسي مي گفت كه مدال فوق سنگين  وزنه برداري را تا حالا فقط وزنه برداراني كه خون آريايي داشته اند، برده اند. اين مدال تا حالا فقط به اسلاوها، ژرمن ها، انگلوساكسون ها، آرين ها و همه ديگر مردماني رسيده است كه به نژاد آريايي وابستگي دارند. براي مثال هرگز اين مدال را يك آفريقايي يا يك نفر از نژاد زرد يا حتي سفيدهاي غيرآريايي نبرده است. ظاهرا آن دوصدمن استخواني كه لازم بوده تا اين صدمن بار سنگين را بردارد، فقط در استخوانبندي درشت آرياييان وجود داشته است. به اين خاطر، بردن اين مدال هميشه از نقاط عطف هر المپيك بوده و فاتح آن را هميشه قوي ترين مرد جهان دانسته اند.
نه به قصد تفاخر نژادي، اما به هر حال مي دانيم كه مدال رضازاده همانقدر كه بيش از هر مدال ديگر حيرت ديگران را برمي انگيزد، براي ما لذت بخش و غرورآفرين است.
ديگر: رضازاده امروز به آتن مي رود. صدها هزار قافله از دل هاي ما همراه اوست. همه، اين غول كودك چهره را همچون عضوي از خانواده خود دوست داريم. او در اين چند روز نماد سرزمين ماست. براي او دعا كنيم.

ايرانشهر
تهرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
در شهر
درمانگاه
يك شهروند
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  درمانگاه  |  يك شهروند  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |