چهارشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۴۷۰
ژيلا رسام عرب زاده ، فرش و پدر
چيه آقاجون؟ چرا ناراحتي؟
013461.jpg
علي الله سليمي 
رسام كه به معني رسم كننده است به خاطر شغل نقاشي پدرم بوده است كه به جمع كلمات عنوان خانوادگي ما افزوده شده است.
خانم رسام  عرب زاده! اين نام و نام خانوادگي شما از كجا آمده است؟
اين برمي گردد به هنر، اجداد و پدر بزرگم كه باعث و باني شكل گيري اين تركيب عنوان خانوادگي ما هستند.
اجداد پدر بزرگ شما كجايي بودند؟
از اعراب زيدي كربلا و نجف بودند كه سه نسل قبل از او به شهر تبريز مهاجرت كرده و در آن شهر ساكن شدند.
پدر بزرگ خودتان را كمي بيشتر معرفي مي  كنيد؟
بله، حسين زيدي لطيفي ملقب به سيدعرب از شاگردان كمال الملك بود كه از راه نقاشي وطراحي فرش امرار معاش مي   كرد.
كلمه «رسام» چگونه به تركيب عنوان خانوادگي شما راه يافته است؟
رسام كه به معني رسم كننده است به خاطر شغل نقاشي پدرم بوده است كه به جمع كلمات عنوان خانوادگي ما افزوده شده است.
يعني پدرتان علاوه بر نامي كه به آن مشهور هستند(رسام عرب زاده) نامي ديگر درشناسنامه داشتند؟
بله، نام اصلي پدرم سيدابوالفتح زيدي لطيفي است كه به رسام  عرب زاده مشهور شده است.
خودشان در زمان حيات درباره اين موضوع حرفي نمي  زدند؟
چرا، به خاطر اينكه پدرشان سيدعرب  بوده به او مي گفتند عرب زاده، رسام را هم به خاطر شغل نقاشي كه داشته به او مي   گفتند
راجع به تولد و كودكي هاي مرحوم رسام عرب زاده چه مي   دانيد؟
آنچه كه راجع به ايشان ما مي دانيم اينكه در سال ۱۲۹۳ شمسي در شهر تبريز متولد شد. از همان كودكي در جوار پدر هنرمندش كه در بازار آينه فروش هاي تبريز كارگاه نقاشي داشت باطرح و رنگ آشنا شد. او طبق سنت مرسوم، دوران كودكي را در مكتبخانه گذراند. هفت ساله بود كه عوارض جنگ جهاني تبريز را نيز مشوش ساخت و با اعلام حكومت موقت آشفتگي تبريز و آذربايجان آنچنان دامن گسترد كه فقر و بيكاري و شرايط نامطلوب زندگي را براي بسياري از خانواده هاي آذربايجاني در پي داشت. تعدادي از خانواده ها راه مهاجرت برگزيدند كه خانواده رسام نيز از جمله آنان بودند.
اگر مايل باشيد همين قصه زندگي مرحوم رسام عرب زاده را در ادامه نيز دنبال كنيم، اصلا اين خانواده كدام شهر را براي ادامه زندگي برگزيد؟
مقصد اين خانواده شهر تهران در آن زمان بوده است.
خانواده مرحوم سيد عرب در چه سالي وارد شهر تهران مي  شوند؟
فكر مي كنم همان سال ۱۲۹۹ شمسي بوده.
همين بخش را بيشتر توضيح مي  دهيد؟
بله، در همين زمان خانواده سيد عرب در تهران ساكن مي  شوند. رسام به همراه برادرش دانش آموز دبستان اديب مي شود. تا كلاس سوم در اين مدرسه درس مي خواند اما فقر و تنگدستي و بيكاري سيد عرب را رها نمي كند لذا او به فكر بازگشت به زادگاه خويش مي افتد و راهي تبريز مي شود. در اين بازگشت هنرمند تهيدست، بسياري از نقاشي هاي خود را به گرو مي     نهد تا شايد خانواده را از گرسنگي و عسرت نجات دهد.
پس دوباره اين خانواده ساكن شهر تبريز مي  شوند؟
بله، پدر از سال چهارم در مدرسه رشديه تبريز مشغول تحصيل مي شود و از همان زمان با كشيدن پرتره معلمان خود كم كم محبوبيتي به دست ميآورد كه در ادامه باعث شكوفايي استعدادهاي نهفته وي مي شود. البته ايشان در دوره جواني باز هم به شهر تهران برمي گردد.
همسايه هاي شما پدرتان را به چه اسمي صدا مي  كردند؟
نام اصلي ايشان در شناسنامه را خيلي ها نمي  دانند و اغلب همان عرب زاده خطاب مي كردند، البته نام اصلي ايشان كه همان سيدابوالفتح زيدي لطيفي بوده سال ها در شناسنامه ايشان بوده كه بعدها وقتي جامعه هنري اين لقب را به ايشان دادند، شناسنامه را عوض كردند و اسم و لقب هنريشان (رسام عرب زاده) به صورت مكتوب در شناسنامه ايشان ثبت شد.
مرحوم رسام عرب زاده چند فرزند دارند؟
هفت فرزند؛ ۴ پسر، ۳ دختر.
نام و نام خانوادگي همه آنها هم رسام عرب زاده است؟
نه، تا زماني كه مرحوم پدرم در قيد حيات بودند اجازه ندادند برادران يا خواهرانم از نام خانوادگي هنري او استفاده كنند. فقط به من اجازه داده بودند. برادرانم زيدي لطيفي بودند كه بعد از فوت مرحوم پدرم به طور موروثي فرزندان اجازه داشتند از نام و عنوان خانوادگي پدرشان استفاده كنند.
و استفاده مي  كردند؟
بله، الان دو تا از برادرانم نام خانوادگي خود را عوض كرده اند و حالا عنوان «رسام   عرب زاده» در شناسنامه هاي آنها ثبت شده.
شما اشاره كرديد كه پدرتان از زمان حيات فقط به شما اجازه داده بودند از نام و عنوان خانوادگي او استفاده كنيد. اين تمايز علت خاصي داشت؟
من فرزند آخر خانواده بودم و علاوه بر آن هميشه و در همه حال در كنار پدرم بودم. او علاقه خاصي نسبت به كارهاي من داشت كاري كه ادامه راه او بود. من خودم را وقف استمرار راه پدرم كردم.
حالا كه حرف به اينجا كشيد مقداري از خودتان بگوييد. از تولد و دوران كودكي و آنچه كه در اين دوره از زندگي شما قابل توجه است؟
متولد ۱۳۳۷ در شهر تهران هستم. البته شناسنامه ام اين را مي گويد ولي پدرم مي گفت در سال ۱۳۴۰ به دنيا آمده ام. هميشه هم اعتراض مي كردند كه برو اين شناسنامه ات را درست كن. ولي سهل انگاري كردم و حالا به همان شناسنامه اكتفا مي كنم.
يعني شما هم مثل بسياري از خانم ها كوچكتر از عدد ثبت شده در شناسنامه تان هستيد؟
(باخنده) من واقعا كوچكتر هستم.
مادرتان هم حرف پدرتان را تاييد مي كرد؟
نه. مامان يادش نيست.
در كدام نقطه از شهر تهران به دنيا آمده ايد؟
در خيابان ايرانمهر، كوچه افشار (باخنده) شماره پلاك را هم مي خواهيد؟ يادم هست ها!
خانه اي كه شما در آن به دنيا آمديد را، پدرتان بعد از آمدن از تبريز تهيه كرده بودند؟
نه، پدرم وقتي از تبريز به شهر تهران آمده در محله شميران مستاجر بوده، يعني در همان محله كار و زندگي مي كرده. بعد ها موفق مي شوند در خيابان ايرانمهر خانه اي را خريداري كنند كه من در همان خانه به دنيا آمده ام.
باز برگرديم به گوشه اي از زندگي پدرتان. وقتي ايشان از تبريز به تهران مي آيند، كار بر روي هنر فرش را انجام مي دادند؟
نه، اصل ماجراي مقوله فرش به اينگونه است كه پدرم در نزد پدربزرگم فقط آموزش نقاشي و طراحي ديده بودند كه بعدها در تهران كار فرش هم به آن افزوده شد.
يعني در شهر تبريز اصلا به مقوله فرش نمي پرداختند؟
نه، پدربزرگ من اصلا در كار فرش نبودند، مرحوم رسام عرب زاده هم در شهر تبريز با هنر فرش آشنا نبوده، آنجا نقاشي را شروع كرده و ياد گرفته بعد در تهران پيرو علاقه اي كه به هنر فرش داشته، رفته اين هنر را ياد گرفته كه بعدها خود ايشان كارگاه قاليبافي در شهر تهران راه اندازي مي كنند و باقي قضايا.
پس موضوع قالي بعدا به مجموع هنرهاي خانواده شما اضافه شده؟
بله، تقريبا همين طور است.
يعني امرار معاش خانواده مرحوم رسام عرب زاده فقط از طريق نقاشي در شهر تهران تامين مي شده؟
نه، پدرم هنرهاي مختلفي را همزمان انجام مي  دادند كه همگي آنها به نوعي در جهت تامين هزينه هاي زنگي در شهر تهران آن زمان بوده مثلا زماني كه در محل گراند هتل در خيابان لاله زار ايشان كارگاه هنري داشتند هم كار نقاشي انجام مي  دادند هم چاپ و طراحي مي  كردند. كليشه مي  ساختند، خطاطي مي كردند و حتي تابلوهايي را براي سردر سينما هاي آن زمان تهران نقاشي مي كردند. فكر مي كنم انجام همزمان همه اينكارها آن زمان مي توانسته مخارج يك خانواده در شهر تهران را تامين كند.
كارهاي استاد بعدها چگونه تداوم پيدا كرد؟
بعد از گراندهتل پدرم مغازه اي را در خيابان شاه آباد (جمهوري فعلي) راه اندازي كردند كه يادم مي   آيد در كوچه حمام وزير در اين خيابان بود. در همين محل كارگاه قاليبافي راه اندازي شد كه بعدها توسعه پيدا كرد.
علاقه شما به كارهاي پدرتان از چه زماني جدي تر شد؟
من از زماني كه يادم مي    آيد به شدت به پدرم و كارهايش وابسته بودم. صبح ها كه آقاجون بلند مي   شد برود سركار من زودتر از او بيدار مي   شدم همراه او كه نماز مي   خواند و ورزش مي   كرد، بودم. سعي مي كردم پا به پاي او جلوتر بروم ولي چون كوچك بودم اغلب زماني كه او سركار مي رفت من در خانه مي ماندم و منتظر كه او شب از كار برگردد. تا ۷ الي ۸ سالگي راه من و آقاجون اين طوري بود.
از چه زماني پايتان به كارگاه پدرتان باز شد؟
تقريبا از ۹ سالگي به علت همان علاقه زياد به پدرم مسير زندگي من نيز تغيير كرد يعني از اين سال آويزان پدرم شدم و با ايشان مي  رفتم كارگاه. محيط آموزشي من در اين دوره محيط بازي من هم بود. زماني بود كه چون مي ديدم آقاجون وقت نمي    گذارد براي درخواست هاي بچه گانه من، بيشتر ترجيح مي دهد من كار ياد بگيرم. من بايد قاليبافي را ياد مي گرفتم تا در كنار پدرم باشم و من هم بر اثر شدت علاقه اي كه به شخص پدرم داشتم رفتم قاليبافي را ياد گرفتم فقط به خاطر اينكه در كنار پدرم باشم.
آن زمان پدرتان كارگر هم داشتند؟
بله، ايشان چند كارگر داشتند، علاوه بر آن شاگرد آموزشي هم چند تايي داشتند. من هم قاطي آنها هم آموزش مي ديدم، هم كار مي كردم.
بقيه خواهر و برادرهايتان هم در كار فرش هستند؟
بله، هر چهاربرادرم در كار فرش هستند. يكي از آنها كه الان در ايران نيست ولي برمي گردد. آن سه تاي ديگر هم در همين موسسه همكار ما هستند از بين خواهرانم يكي 'پير است و آن ديگري كارمند.
چه طور شد علاقه شما نسبت به ساير اعضاي خانواده به كار فرش بيشتر شد تا جايي كه الان حدودا درجايگاهي مشابه مرحوم پدرتان قرار داريد؟
البته جاي خالي پدرم را من فكر مي كنم كس ديگري نتواند پر كند. او در جايگاه ويژه خودش منحصر به فرد بود. ولي راجع به خودم شايد به خاطر اينكه كوچكترين عضو خانواده بودم طبعا علاقه خاصي هم به پدرم داشتم كه همين علاقه باعث شد اين به هنر روي بياورم.
شما علاوه بر آموزش هايي كه نزد مرحوم رسام عرب زاده پيرامون هنر فرش ديده ايد در جاهاي ديگر هم اين هنر را به صورت تخصصي دنبال كرديد؟
بله من در رشته فرش فارغ التحصيل از دانشگاه تهران هستم.
الان كه فارغ التحصيل اين رشته هستيد در جهت ترويج آن اقدامات خاصي را انجام مي دهيد؟
بله، در دانشگاه هنر كرج اين رشته را تدريس مي كنم.
در اين موسسه اي كه الان نشسته ايم شما چه سمتي داريد؟
من مديريت بنياد فرهنگي هنري فرش رسام عرب زاده را به عهده دارم كه حاوي بخش هاي مختلفي همچون موزه و كارگاه هاي آموزش اين هنر است.
اين مركز چه زماني تاسيس شد؟
ابتدا موزه اين مركز افتتاح شد. آن هم در سال ۱۳۷۳ بود كه به همت شهرداري تهران براي نگهداري آثار مرحوم رسام عرب زاده راه اندازي شد.
دراين موزه چند اثر استاد رسام عرب زاده نگهداري مي شود؟
مجموعا۶۶ قطعه از آثار هنري استاد عرب زاده كه ميليون ها دلار ارزش دارد نگهداري مي شود.
آموزشگاه  اين مركز در چه زماني افتتاح شد؟
تقريبا ۲ سال بعد، يعني در سال ۷۵ كه درست روز افتتاح آموزشگاه بود مراسم تشييع جنازه استاد رسام عرب زاده هم برگزار شد .
پس مرحوم رسام عرب زاده آموزشگاه اين مركز را نديدند؟
نه، متاسفانه اين بخش را شاهد نبوده اند، ولي ۵/۲ سال در زمان حيات خود در اين مركز بودند كه خيلي آرزو داشتند در كنار موزه، آموزشگاه كاربردي هم را راه اندازي كنند كه باز متاسفانه اجل امان نداد.
همسر مرحوم رسام عرب زاده الان در قيد حيات هستند؟
بله، الان مادرم با من زندگي مي كنند.
مادرتان در چه سالي با پدرتان ازدواج كردند؟
مادرم زن اول استاد محسوب نمي شوند. يعني استاد براي اولين بار در ۱۶ سالگي با دختر همسر پدرشان ازدواج كرده اند.
متوجه نمي شوم يعني به چه شكلي؟
(باخنده) زياد شبيه معما نيست. چون مادربزرگ پدرم قبلا ازدواج كرده بود البته قبل از ازدواج با پدر بزرگ پدرم. از آن ازدواج دختري داشته كه آن را هم همراه خود به خانه پدربزرگ پدرم مي آورد بعدا پدرم با آن دختر ازدواج مي كند.
يعني پدر و پسر با مادر و دختر ازدواج مي كنند.
بله، از منظري به همين صورتي كه شما مي گوييد.
آن خانم الان در قيد حيات هستند؟
نه، به رحمت خدا پيوسته. فقط ۲ فرزند حاصل آن ازدواج است.
ازدواج بعدي استاد در چه زماني بوده؟
متاسفانه زن دوم استاد هم در ۲۰ سالگي فوت كرده كه از او هم يك فرزند باقيمانده.
و ازدواج سوم استاد؟
(باخنده) ازدواج سوم استاد با مادرم بوده كه حاصل آن هم در حال حاضر ۴ فرزند است.
مادرتان از اهالي تبريز است؟
بله، هر ۳ همسر استاد از اهالي شهر تبريز بوده اند.
ازدواج استاد با مادر شما در تهران صورت گرفته؟
نه، آنها درشهر تبريز با هم ازدواج كرده اند.
مادرتان هم در امور فرش فعال هستند؟
نه اينكه شاغل باشند، ولي علاقه مند به امور فرش هستند. اصلا مادرم از جمله كساني بودند كه اصرار داشتند كه يكي از ما راه پدر را برويم.
الان در كدام نقطه از شهر تهران ساكن هستيد؟
در خيابان ايتاليا.
خانه اي كه در حال حاضر در آن زندگي مي كنيد، خانه پدري شما محسوب مي شود؟
نه خير، خانه پدري ما نيست.
بعد از فوت مرحوم رسام عرب زاده آن را خريداري كرديد؟
نه، اين خانه اي كه الان ما زندگي مي كنيم، همان كارگاه محل كار پدرم بوده كه ما در حال حاضر آن را به خانه تبديل كرده ايم.
خانه اي كه مرحوم رسام عرب زاده در زمان حيات در سال هاي پاياني زندگي در آن ساكن بود، در حال حاضر چه وضعيتي دارد؟
الان همچين خانه اي وجود ندارد.
مطمئنا در زمان فوت آن مرحوم چنين جايي وجود داشته؟
بله، خانه اي بوده كه فروخته شده. يعني خانه پدري ما تنها ميراثي بود كه از پدر ما به بچه هايش به ارث رسيده بود. فقط همين يك خانه بود كه آن را هم فروختند و ارثي تقسيم شد.
يعني استاد غير از آن خانه ازنظر مالي چيز ديگري براي فرزندان و خانواده اش نگذاشته بود.
نه، پدرم غير از آن خانه ازنظر مالي هيچي از خودش براي فرزندان و خانواده اش نگذاشته بود.
شما به عنوان آخرين فرزند خانواده هنوز در كنار خانواده پدرتان هستيد؟
بله، تا به امروز كه سعي كردم از آن خانواده جدا نشوم.
ازدواج كرده ايد؟
بله.
فرزندي هم داريد؟
خودم فرزندي ندارم ولي دختري را به فرزندي پذيرفته ام.
شوهرتان هم در كار فرش است؟
نه، شوهرم در امر فرش فعال نيستند.
شما در كار فرش بيشتر در كدام زمينه ها تخصص و تبحر خاص داريد؟
بيشتر در كار بافت هستم. ولي در ساير بخش هاي جنبي هم تخصص و تبحر دارم.
شاخص ترين كارهايي كه در اين زمينه انجام داده ايد كدام موارد است؟
بافت صورت حضرت امام خميني (ره) و چهره خود استاد.
در كار بافت شما ابداعاتي هم داشتيد كه قبل از شما رايج نبوده باشد؟
بله، شيوه اي كه من شخصا ابداع كرده ام. صورت بافي در رج شمار بالا است.
اين شيوه قبلا سابقه نداشته؟
نه، همانطور كه مي دانيد هرچه رج شمار فرش ريزتر باشد و هرچه تعداد تراكم گره ها بيشتر باشد صورت بافي بهتر جواب مي دهد، البته اين شيوه قديمي است ولي حالا من آمده ام كار را به جايي رسانده ام كه در ۲۷ رج صورت مي بافم.
شما اين شيوه نو را در زمان حيات مرحوم رسام عرب زاده تجربه كرديد يا بعدها به آن روي آورديد؟
آن زمان كه من اين شيوه را شروع كردم، پدرم شاهد اين اقدام بودند. حتي در آن زمان با اين كار من مخالفت كردند. مي گفتند: خودت را مضحكه خاص و عام نكن. اين كار اصلا ممكن نيست. ولي خدا را شكر من توانستم اين شيوه را عملي كنم و الان نمونه هاي برجسته آن موجود است.
آخرين كاري كه در قسمت بافت فرش انجام داده ايد كدام است؟
آخرين كارم پرتره استاد مرتضي مطهري است كه براي همايش جهاني حكمت مطهر بافتم و اين يك هديه اي بود ازطرف من به آن مرد بزرگ و انديشمند.
در موزه فرش رسام عرب زاده از آثار هنري شما هم به نمايش گذاشته شده؟
بله، من هم اثري با نام «گنبد مسجد چهارباغ اصفهان» را همراه فرش هاي خود استاد به موزه هديه داده ام.
اين روزها ساعات كاري شما در طول روز به چه صورتي سپري مي شود؟
البته من اين تقسيم بندي را به هفته موكول مي كنم و از يك هفته ۳ روز در دانشگاه هستم و تدريس مي كنم و ۳ روز ديگر را در اين موسسه به امور آموزشگاهي و كارهاي مديريتي موسسه مي پردازم.
تا به حال چند نفر را در اين موسسه آموزش داديد؟
حدودا ۲ هزار نفر را.
به عنوان آخرين سوال، چقدر به گمشده خود در زندگي فكر مي كنيد؟
هيچ موقع به اين موضوع فكر نكرده ام.

ديدار با ژيلا رسام عرب زاده
013458.jpg
ديدار با ژيلا رسام عرب زاده، فرزند مرحوم رسام عرب زاده - از چهره هاي برجسته هنر فرش بافي در ايران - در محل بنياد فرهنگي هنري فرش رسام عرب زاده صورت پذيرفت. جايي كه حاصل عمر هنري استاد رسام عرب زاده بر ديواره هاي آن آويزان است. ژيلا به نوعي نگهبان آثار پدر در اين گوشه از شهر تهران است و مديريت اين بنياد را به عهده دارد.
جايي كه استاد از زمان افتتاح آن تا لحظه مرگ در گوشه اي از آن دركنار آثارش روزگار گذراند. اينك ژيلا رسام عرب زاده اغلب اوقات خود را در اين محيط بسته سپري مي كند. جايي كه به گفته خودش هنوز بوي پدر را دارد.
وقتي مسيرم را عوض كردم 
پدرم احساس مي كرد من استعداد خوبي در اين كار دارم ولي از كار درمي روم. براي همين خرجي و پول توجيبي ام را قطع كرده بود.
مي گفت: اگر كار كني و فرش ببافي به تو پول توجيبي و خرجي مي دهم، عين يك كارگر با من رفتار مي كرد. شايد به مراتب سختگيري هاي بيشتري با من داشت، تا اينكه من ديپلم گرفتم و در رشته ادبيات آلماني در دانشگاه مشغول تحصيل شدم. در اين زمان ديگر كمتر به كارگاه پدرم مي رفتم، تحصيل وقت بيشتري از من مي گرفت. تا اينكه يك روز به شدت مريض شده بودند به من گفتند: ژيلا من نمي توانم بروم سر كار، تو بايد بروي به كارگاه سربزني و به كارهاي آنجا رسيدگي كني. گفتم: آقاجون من نمي توانم بروم. بايد بروم دانشگاه به درسم برسم. چهره خسته و مريض ايشان را ديدم. وقتي نشستند روي تخت سري تكان دادند و گفتند: «تا هستم اي رفيق نداني كه كيستم - روزي سراغ وقت من آيي كه نيستم.» اين حرف او به قدري من را تكان داد كه بعد از آن تصميم گرفتم مسير زندگي ام را تغيير دهم و در مسيري كه او انتظار دارد قدم بردارم و اين كار را كردم.
فرش مثل فرزند
مي گويد:زماني كه استاد رسام عرب زاده تمام فرش هايش را به موزه هديه داد، خانه ما يك دفعه خالي شد. يعني قبل از آن، پدرم تمام فرش هايش را به در و ديوار خانه زده بود كه به نوعي موزه خانگي استاد محسوب مي شد.
آن روز وقتي از سر كار آمدم ديدم خانه خالي شده و همه فرش ها را از ديوارهاي خانه برداشته بودند. استاد نشسته بود فكر مي كرد. گفتم: «آقاجون چيه؟ چرا ناراحتي؟»
گفت: «هيچي، احساس مي   كنم بچه هايم همه رفتند و من تنها شده ام.» خيلي غصه خورد. همان شب پاشد آمد اينجا خوابيد. گفت: من نمي   توانم در خانه اي بدون فرش هايم بخوابم، بايد پيش فرش ها يا همان بچه هايم باشم و كنار آنها بخوابم. منظورم اينست كه ايشان وابسته مالي نبود، وابسته معنوي آثارش بود. استاد اينقدر به اين آثار وابسته بود كه يك اتاقي را در اينجا براي خود برداشت و به عنوان محل سكونت خود انتخاب كرد و خانه خودش را كه نزديك ۲۰۰ متر بود رهاكرد و آمد در اتاق ۲۰ متري در كنار كارهايش زندگي كرد.
هديه به ملت ايران 
مي گويد:استاد رسام عرب زاده خيلي مايل بودند اين فرش ها به صورت موزه دربيايد چون هميشه مي گفتند دوست ندارم هرتكه از اين فرش ها در خانه يك كسي باشد. اصلا براي فروش فرش هيچگاه اقدام نمي كردند، تمام فرش ها را به صورت موزه اي در خانه خودشان به نمايش مي گذاشتند. مردم مي آمدند نگاه مي كردند و مي رفتند، ولي هيچكدام را دوست نداشتند بفروشند. تا اينكه شهرداري تهران در سال ۷۳ متوجه استاد شد. آمدند پيشنهاد كردند به اين كار، موزه اي اختصاص داده شود. استاد هم ۶۶ قطعه از آثار هنري خود را كه ميليون ها ارزش داشت به اين امر اختصاص داد. البته قبل از آن از كشورهاي آلمان، فرانسه و ژاپن آمده بودند و از استاد خواسته بودند در آنجاها نمايشگاه يا موزه بگذارد ولي استاد قبول نكرده بود. نمي خواست بفروشد و معتقد بود بعدها بچه ها درست نيست بروند در كشورهاي ديگر آثار هنري كشور خود را ببينند، اما از اين پيشنهاد شهرداري خوشش آمد و استقبال كرد و اين ۶۶ قطعه فرش را به ملت ايران هديه دادند و شهرداري هم اين موزه را براي نمايش فرش هاي استاد راه اندازي كرد.

يك شهروند
ايرانشهر
تهرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
در شهر
درمانگاه
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  درمانگاه  |  يك شهروند  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |