محمدحسين ميرابوالقاسمي
- هميشه ظاهري آراسته، عمامه اي متناسب، محاسني متوسط و لباس و عبايي مرتب و موقر داشت. و در زير قبا و لباده بلند پارچه يا شالي به كمر مي بست تا تناسب اندام وي حفظ شود.
به بهداشت و نظافت توجه زيادي داشت و اغلب صبح ها به ورزش هاي سبك و عصرها به پياده روي مي پرداخت و هميشه چمدان كوچك حاوي لباس و حوله و صابون همراهش بود و به قدري مقيد به آداب تندرستي بود كه تا آخر عمر صورتي گلگون و دندان هايي نسبتاً سالم داشت.
داراي روحي آرام، قلبي مهربان، خلقي نيكو و خويي متواضعانه بود و به قدري سعه صدر و علو طبع و خصلت انسان دوستي داشت كه حتي نسبت به معاندين و مخالفينش هم اظهار كينه و نفرت نمي كرد.
آنچنان ايمان به خدا، توكل در امور و استقامت در راه هدف داشت كه طعنه و تعارض دشمنان و زجر و زندان هرگز نتوانست روح بزرگش را آزرده و قلب پراميدش را نااميد كند.
داراي مقام معنوي و حالات روحاني بود. گرچه مردان حق كمتر اسرار خلوص و خلوتشان آشكار مي شود، اما بارها خود شاهد بيداري و شب زنده داريش (در ده) بودم. به نماز توجه خاصي داشت ،مخصوصاً اقامه با جماعت و سعي مي نمود فرايض پنجگانه را (چه در سفر و چه در حضر) هميشه در اول وقت ادا نمايد و انسي كه با قرآن داشت نه تنها حافظ و مفسر آن بود، بلكه عامل و قاريش هم بود و زمزمه تلاوتش در سپيده دمان (بويژه در فضاي آرام كوهستان) هر شنونده اي را مسحور مي نمود.
در كار دين از حرفه گري، مريدپروري، مصلحت انديشي بيزار و از تعصب بيجا و تظاهر به ريا به دور بود. هر چيزي را رنگ مذهب نمي داد و جامه مذهب نمي پوشانيد و با هر نوآوري و تجدد طلبي مخالفت نمي ورزيد و در مسائل مذهبي هرگز باريك بين و سختگير نبود حتي نسبت به فرزندان و اطرافيانش.
كمتر عادت داشت كه در مجالس به صدر بنشيند و يا به جمع هم كسوتان بپيوندد و برايش خوشايند نبود كه با عناوين ويژه روحانيت (مانند: حجت الاسلام، آيت الله و ...) وي را بخوانند و به قول شاگردان و هم بندان زندانش: بي ادعا، بي مدعا، بي ريا و مردمي بود. هيچ گاه خود را برتر از ديگران نمي دانست و اين طور فكر نمي كرد كه چون يك عالم اسلامي است، پس امتيازي برديگران دارد.
همانقدر كه از گوشه نشيني، انزوا و ضعف و زبوني به دور بود، از تحرك و تجمع و پويايي (بويژه جوانان) خوشش مي آمد و به همان اندازه كه به تجمل و تعارف و تشريفات تمايلي نداشت، به ساده زيستي و مردمداري علاقه مند بود. به قول انديشمندي: آنچه كه وي را از بقيه جدا مي كرد ساده زيستي او بود. خودش مي گفت تحمل سختيهاي مادي زندگي را دارم و از اين كه در يكي دو اتاق محقر زندگي كنم ناراضي نيستم و خداي را شكرگزارم.
به مقام و مال دنيا دلبستگي نداشت و به عبارت ديگر نه عشق حكومت داشت و نه از مقام و مكنت. او درد مردم داشت و در كنار آنان احساس آرامش و رضايت مي كرد و هميشه مي كوشيد با توده مردم باشد تا از دردها و رنجها و خواسته هاي آنان غافل نماند.
در رفتار فروتن، در نشست و برخاست خودماني، در معيشت ميانه رو، در امور زندگي مقتصد و در مصرف بيت المال و سهم امام بسيار سختگير و بااحتياط بود و با آن كه براي دوست و دشمن احترام قائل مي شد و اغلب در سلام تقدم مي جست از تملق و چاپلوسي سخت ناراحت مي شد.
در مجالس عمومي و محافل خصوصي چهره اي باز و خنده رو داشت. با آن كه در جمع كمتر حرف مي زد و بيشتر گوش مي داد، عادت به سكوت هم نداشت بلكه سعي مي كرد ديگران را هم به حرف وادارد و دوست داشت مسائل به صورت بحث و تبادل نظر مطرح شود نه پرسش و پاسخ تا خود بتواند توشه اي بدهد و خوشه اي بيندوزد.
نسبت به صله ارحام تأكيد مي فرمود و خود نيز آن را فراموش نمي نمود و در ايامي كه در ده به سر مي برد حتي المقدور به بازديد همه افراد محلي (از غني و فقير) مي رفت و با شرط به اين كه اگر غذا آش ساده يا نان و پنير باشد، دعوتشان را مي پذيرفت و در كنار سفره شان مي نشست.
او انساني وارسته و پدري مهربان بود. از نشست و برخاست با روستاييان ساده دل و مردمان عوام عار نداشت. آشناي بي رياي همه بود و در مسير كوچه ها، جلو درها و كنار مزرعه ها مي ايستاد و با همه از بزرگ و كوچك و زن و مرد احوالپرسي مي نمود و از كار و زندگيشان پرس وجو مي كرد و در غم و شاديشان شريك بود.
به سنتهاي اصيل محلي و آداب و رسوم مردم احترام مي گذاشت و گاهي كه در جشن هاي عمومي و عروسي هاي محلي شركت مي نمود، اغلب به شوخي و لطيفه گويي مي پرداخت و آنچنان خاكي و مردمي بود كه افراد از بزرگ و كوچك دورش حلقه مي زدند و خود دوست داشت كه در چنين مجالسي مردم سرگرمي متنوع و انبساط خاطر داشته باشند.*
همان اندازه كه براي مردان عزت و احترام قائل بود، زنان هم (كه در آن عصر به نادرستي ضعيفه ناميده مي شدند) نزدش شخصيت و احترام داشتند و كودكان و نوجوانان نيز مورد توجه و علاقه خاصش بودند.
به زندگي مرفه شهري دلبستگي نداشت اما دلباخته طبيعت بود و در كسوت روحاني اهل سير و سياحت و راهروي و سواركاري و گردش هاي جمعي. گاهي كه در ده فرصت مي يافت يا به قول خودش «فكرش مغشوش نبود» برنامه اي ترتيب مي داد به طور جمعي يا خانوادگي به مزارع و مراتع سرسبز كوهستاني (خرم رود يايما) مي رفت** و علاقه مند بود هنگام ظهر علاوه بر همراهان همه آنهايي كه در گوشه و كنار مزرعه به كار كشاورزي يا گله داري مشغول بودند جمع شوند و ناهار را به طور جمعي صرف نمايند و اين از ويژگي هاي خاص روحي و اخلاقي طالقاني بود كه هميشه با جمع بنشيند، با جمع حركت كند و با جمع زندگي نمايد.
* گاهي در قالب لطيفه به نكته هاي شيريني اشاره مي فرمود: زماني كه تازه چند خيابان تهران را آسفالت كرده بودند يكي از اين آخوندهاي خشك مقدس روي آن راه نمي رفت. مريدان علتش را پرسيدند جواب داد «نمي دانم اين كاه گل فرنگي پاك است يا نجس.»
* * اين مزارع كه روزي بسيار آباد و سرسبز و گردشگاه اهل دل بود حدود پنج كيلومتر از ده فاصله دارند كه اغلب «آقا» پياده اين راه را مي پيمود و حقير چندين بار به طور جمعي يا فردي افتخار محضرش را داشتم.