دكتر مرتضي فتحي زاده
جريان نسبي گرايي در حوزه معرفت و شناخت بشري، از جريان هاي مهم و تأثيرگذار چه در زمان قديم (به ويژه در يونان پيش از ميلاد) و چه در قرن بيستم و زمان حال است. اين گفتار به عنوان مقدمه اي بر نقد نسبي گرايي، درصدد بيان تاريخي اجمالي از پيدايش سوفسطائيان و ديدگاههاي آنها و دفاع سقراطي از امكان حصول معرفت قطعي، با تكيه بر نظريه تعاريف و كليات است. در واقع مي توان جريان سقراطي را نخستين مقاومت در برابر شكاكيت و نسبي گرايي دانست. با هم مي خوانيم:
سقراط كه تعاريف و كليات را داراي وجودي جداگانه و متعلق به جهان صور نمي دانست،كوشيد تا معرفت و به ويژه اخلاق و تربيت را بر پايه هاي محكم و استواري بنشاند و آنها را از حملات سهمگين سوفيستها برهاند. او تعاريف و مفاهيم كلي را متعلق واقعي و سنگ بناي معرفت مي دانست
ما معمولاً در زندگي روزمره واژه هاي معرفت، آگاهي، دانستن، خطا، حقيقت، يقين، جهل، شك ومانند آنها را بدون ابهام و آشفتگي به كار مي بريم و در فهم معاني آنها كمترين ترديدي به خود راه نمي دهيم و پيوسته مي كوشيم تا به انگيزه ها و چشمداشت هاي گوناگون نظري و عملي آنچه نمي دانيم آگاه شويم و بر گستره و ژرفاي دانسته هايمان بيفزاييم و بدين سان راه پيشرفتهاي مادي و معنوي خويش را هموارتر سازيم. ترديد و دل نگراني هنگامي رخ مي دهد كه فهم عرفي و معمولي ما از اين واژه ها در پي بروز مسائل و مشكلات فكري و عملي فردي و اجتماعي سخت دچار چالش شود و لزوم بازنگري و بازسازي آنها را پيش آورد. اين بازنگري و بازسازي نيز جز با موشكافيها و نقاديهاي فلسفي به دست نمي آيد،زيرا فرا رفتن از سطح فهم هاي عرفي و عاميانه و تلاش براي دستيابي به فهم هاي بالاتر و بنيادي تر همانا نقطه آغازين و مدخل نخستين ژرفكاوي هاي فلسفي است.
در تاريخ مدون فلسفه غربي، نخستين زمينه هاي بحران معرفتي و توجه جدي به مسأله امكان پذيري دستيابي به معرفت مطلق و ترديد ناپذير در دوره سوفيستها شكل گرفت؛ زيرا فيلسوفان پيش از سوفيستها اساساً به پديده ها و اعيان خارجي نظر داشتند و بر آن بودند تا بنياد و اصل نهايي اشيا را بيابند و به ياري آن از راز تحولات و دگرگونيهاي جهان پرده بردارند. هيچ فيلسوفي در آن دوره هرگز در امكان حصول معرفت و پيشرفت در عرصه پژوهشهاي جهان شناختي به ديده ترديد نمي نگريست. اما چندي پس از پيدايش انديشه هاي متعارض فراوان و ناكامي فيلسوفان در تدوين نظريه هايي توانمند و خرسند كننده براي تفسير جلوه هاي متفاوت هستي، رفته رفته جوانه هاي بي اعتمادي به حقانيت آن جهان شناسي ها در دل برخي انديشمندان روييد و زمينه هاي توجه به ذهن و انسان را فراهم آورد.اين چرخش توجه از عين به ذهن و از طبيعت به انسان نخستين بار در ميان سوفيستها پديد آمد.
افزون بر شك و ترديد هاي حاصل از ورشكستگي اين آرا در رسيدن به يك جهان شناسي خرسند كننده، پاره اي عوامل ديگر همچون آشنايي گسترده يونانيان با مظاهر گوناگون فرهنگ و تمدن اقوام و ملل ديگر به ويژه تمدنهاي ايراني، بابلي و مصري از راه تماس با آن ملل و نيز با ساكنان اسكوتيه و تراكيه سبب طرح پرسشهايي در اذهان متفكران يوناني و در نتيجه موجب توجه بيشتر ايشان به مسائل مربوط به انسان و تمدن و عادات بشر و امكان حصول معرفت يقيني و مطلق گرديد. پرسشهايي همچون: آيا شيوه هاي گوناگون زندگي اعم از ديني و اخلاقي و ملي چيزي جز قراردادهايي بشري اند؟ آيا فرهنگ يوناني ساخته و پرداخته انسان و در نتيجه ناپايدار و تغيير پذير است يا ناشي از اقتضاي طبيعت است؟ آيا وضعي است يا طبعي؟ مقدس و برخوردار از تأييد الهي است؟ يا نامقدس و انساني است و درخور بازنگري و تحول؟
بدين ترتيب، سوفيستها موضوع كاوشهاي فلسفي را بر خلاف فيلسوفان پيشين، از طبيعت يا جهان كبير به انسان يا جهان صغير تغيير دادند و نيز بر شيوه هاي استقرايي و گردآوري اندوخته هاي فراوان از مشاهدات و امور جزئي گوناگون تأكيد ورزيدند. سوفيستها افزون بر اختلاف نظر با گذشتگان درباره موضوع و شيوه هاي كاوشهاي فلسفي و نظري، درباره غايت و هدف آن نيز راهي جداگانه در پيش گرفتند. غايت فلسفه از ديدگاه جهان شناسان قبلي، كشف حقايق ضروري درباره جهان بود؛ در حالي كه سوفيستها دستيابي به معرفت و حقيقت عيني و مطلق را محال مي پنداشتند و همت خويش را مصروف اهداف عملي مي كردند،نه غايات نظري و كشف قوانين ضروري جهان.از اين رو آنان به تعليم و تربيت جوانان دلبستگي بيشتر داشتند و مي كوشيدند هنر زندگي و تدبير آن را به ايشان بياموزند.
بحرانهاي سياسي و اجتماعي پس از جنگهاي ايرانيان و شيوه حيات سياسي و حكومت دموكراسي آتن نيز نيازهاي ديگري علاوه بر لزوم فراگيري فن تربيت براي شهروندان به ويژه رهبران دموكراسي را پديد آورد كه مي خواستند به كارهاي اجتماعي و دولتي مبادرت ورزند. فراگيري دستور زبان، تفسير اشعار، فلسفه اساطير و دين و بالاتر از همه فن سخنوري و مناظره از جمله اين نيازمنديها بود كه آموزش آنها تنها از دست سوفيستهاي خبره برمي آمد. البته اين امور به خودي خود زيان بخش نبودند؛ اما چون در آن اوضاع نابسامان برخي آنها را غرض ورزانه براي تحميل انديشه ها و نيات سوء خويش به كار مي بستند، مفاسد اخلاقي، سياسي و اجتماعي فراوان به بار مي آورد.
اين موضوع و نيز انتقادهاي سخت و كوبنده سوفيستها نسبت به قواعد اخلاقي و اجتماعي و آداب و سنن ديني جامعه موجبات بدگماني قشر سنتي را به ايشان فراهم آورد و به رغم حمايت پرشور جوانان از آنان، مورد تنفر آن قشر قرار گرفتند. سنت گرايان سوفيستها را كساني مي پنداشتند كه براي دستيابي به منافع مادي، فن پيروزي در مناظرات و دادخواهيها را به افراد بي صلاحيت آموزش مي دادند و آشكارا حقيقت را به بازي مي گرفتند و با انواع ترفندها، باطل را حق جلوه مي دادند. بدين سان، انديشه هاي سوفيستهاي اوليه درباره نسبيت معرفت و حقيقت و اخلاق و تمدن و فرهنگ، سخت تحريف شد و از ترديد هاي افراطي و آشفتگيهاي فكري و سياسي سردرآورد.
باري، اين پيامدها برخي فيلسوفان همچون سقراط را برانگيخت تا چاره اي بجويند. او كه ظاهراً نخست به مطالعه آراي جهان شناختي در فلسفه هاي آرخلائوس، ديوگنس آپولونيايي، امپدكلس و آناكساگوراس پرداخته بود، به زودي دريافت كه اين فلسفه هاي طبيعي سودي جز كسب آرا و انديشه هاي متعارض و آشفته را در پي ندارند. هنگامي كه بيست و چند سالي بيش نداشت، چونان سوفيستها از تفكرات جهان شناختي يونانيان به مسأله انسان بازگشت. البته برخي مورخان فلسفه، انگيزه و علت اين تغيير موضع سقراط را پاي بندي اوليه وي به فلسفه هاي طبيعي موجود و سرخوردگي بعدي از آنها نمي دانند، بلكه حادثه مشهور سروش دلفي را سبب دگرگوني قطعي او به فيلسوف طنزگوي اخلاقي مي پندارند. به هر حال، او پس از اين حادثه رسالت خويش را در يافتن حقيقت ثابت و مطلق، يعني حكمت راستين ديد.
سقراط براي دستيابي به چنين حقيقتي و به منظور رويارويي با نسبيت انديشي سوفيستهاي منكر حقايق ضروري و ثابت، به تعاريف كلي روي آورد و مدعي شد كه هر چند امور جزئي و حسي دگرگون مي شوند و نسبي اند، امور كلي از گزند تغيير بر كنارند و پيوسته ثابت و پايدار مي مانند. البته او تعاريف و كليات را داراي وجودي جداگانه و متعلق به جهان صور نمي دانست. بدين ترتيب، سقراط كوشيد تا معرفت و به ويژه اخلاق و تربيت را بر پايه هاي محكم و استواري بنشاند و آنها را از حملات سهمگين سوفيستها برهاند. او تعاريف و مفاهيم كلي را متعلق واقعي و سنگ بناي معرفت مي دانست و در گفتگوهاي ديالكتيكي اش با مخاطبان پيرامون موضوعات مختلف از ايشان مي خواست نخست از بررسي موارد جزئي آغاز كنند و پاسخهاي موقتي به پرسشهاي وي بدهند و سپس با نقد پاسخهاي پيشنهادي، آنان را به تدريج به سوي تعاريف كلي تر و كامل تر رهنمون مي شد و بدين سان به ايشان مي آموخت كه تعاريف جزئي و آگاهيهاي حسي، نسبي و ناپايدارند و از مصاديق واقعي معرفت به شمار نمي آيند.
|
|
مفاهيم و تعاريف كلي، مانند تعريف انسان به «حيوان ناطق»، از ديدگاه سقراط، صرفاً اموري ذهني نيستند، بلكه از خصيصه اي ثابت و پايدار و غيرذهني حكايت مي كنند و به همين سبب از دنياي جزئيات فاني متمايز و جدا مي شوند. چنان كه اگر همه آدميان از قلمرو هستي محو و نابود شوند، تعريف انسان به عنوان «حيوان ناطق» همچنان ثابت باقي مي ماند. تأكيد سقراط بر مفاهيم و تعاريف كلي برخاسته از دلبستگي وي به رفتار اخلاقي بود. او با توسل به تعاريف كلي مي خواست صخره اي مطمئن بيابد تا در ميان درياي پرجوش و خروش نسبي گرايانه سوفيستها بر آن بايستد و اخلاق را از نسبيت و تزلزل نجات دهد. از ديدگاه اخلاق نسبي، مثلاً عدالت از شهري به شهري ديگر و از جامعه اي به جامعه ديگر متفاوت است و ما هرگز نمي توانيم با كليت و قطعيت بگوييم كه عدالت اين است يا آن و چنين تعريفي نيز براي همه كشورها و افراد معتبر است؛ بلكه فقط مي توانيم بگوييم عدالت فرضاً در آتن اين است و در تراكيه آن. اما از ديدگاه سقراط، اگر ما بتوانيم يك بار و براي هميشه تعريف كلي عدالت كه ماهيت ذاتي آن را بيان مي كند و براي همه آدميان معتبر است را به دست آوريم، در آن صورت تكيه گاه مطمئني يافته ايم و مي توانيم درباره رفتارهاي فردي و نيز مقررات و قواعد اخلاقي كشورهاي مختلف داوري كنيم. بدين سان، سقراط، نخستين گام در رويارويي با نسبيت گرايي و شكاكيت و دفاع از امكان پذيري معرفت را با توسل به نظريه تعاريف و كليات برداشت؛ هرچند گويي امروزه ديگر مفاهيم و تعاريف كلي از اهميت و جايگاه ويژه اي برخوردار نيستند.