نويسنده در بخش نخست مقاله با استناد به آيات شريفه قرآن ويژگي هاي جريان نفاق در جامعه اسلامي را برشمرد.وي در واپسين بخش مقاله خود پاسخگويي به سئوالاتي چون «چگونه مي توان مصاديق جريان فكري نفاق را در سطح جامعه امروزمان معرفي كرد» و «با جريان نفاق روزگار خودمان در عمل چگونه بايد برخورد كرد» را وجه غالب همت خود قرار داده است. با هم مي خوانيم.
به گمان من مهم ترين و صعب ترين وظيفه در اين ميان بر عهده انديشمندان و خواص جامعه است. خواص جامعه بايد از مرزهاي تئوريك جامعه اسلامي مراقبت كنند و اجازه ندهند كه انديشه هاي منحرف از اسلام، هدايت افكار عمومي مردم را بر عهده بگيرند. خواص جامعه بايد بيش از هر چيز مراقب كبراهايي باشند كه در سطح جامعه مطرح مي شوند. بايد اين كبراها را به محك دين زده و از ترويج كبراهاي غير ديني و نه لزوما ضد ديني در ميان افكار مردم جلوگيري كنند و اساسي ترين قدم در اين راه ايجاد هر چه بيش تر شفافيت تئوريك و نظري در ميان
سياست مداران است.
اگر خواص ما آب را گل آلود نكنند، اگر مبناي اصلي موضع گيري خواص جامعه ما همان طور كه اسلام از ما خواسته دين و اعتقادات ديني باشد، خود به خود راه نفوذ سياسي كساني كه طرز فكر ديگري دارند، بسته مي شود. گاه ديده مي شود كه انديشه هاي بي مبنايي مثل ملي گرايي با كبراهايي كاملا باطل، تبليغ شده، و گويا سياستمداران ما در بحبوحه درگيري هاي جناحي، حاضر نيستند كه مرزهاي تئوريك خود را با مخالفان بنيادينشان شفاف نمايند. بسياري از ائتلافات و اختلافات سياسي، نه بر مبناي فكر و انديشه كه بر مبناي منافع سياسي زود گذر حاصل مي شود. در چنين فضايي، همفكران اصيل ديني، به خاطر پاره اي از اختلاف نظرهاي سليقه اي، رفتاري را با هم مي كنند كه دشمنان خوني با يكديگر انجام نمي دهند و از آن طرف، ميان كساني كه هيچ سنخيت فكري و اعتقادي عميقي ندارند، چنان ائتلاف و رفاقتي فراهم مي شود كه توگويي همه اختلافات ايدئولوژيك به كناري گذاشته شده است. چيزي كه در اين ميان بيش از همه آسيب ديده و مي بيند، كبراهاي فكري مردمي است كه از دور نظاره گر اين
بازي ها هستند.
مرزهاي ايدئولوژيك، گاه چنان مبهم و آشفته به نظر مي رسد كه گويي تنها چيزي كه در شكل گيري ائتلافات و اختلافات سياسي دخالتي ندارد، دين و اعتقادات است. در چنين فضايي چگونه مي توان به آينده فكري و اعتقادي برخي افراد سياسي جامعه اميدوار بود؟
اگر جامعه ما يك جامعه ليبرال و حكومت ما يك حكومت غير ديني بود، شايد از بابت مخدوش شدن مرزهاي ايدئولوژيك در مناقشات سياسي، جايي براي نگراني وجود نداشت. اما شرط قوام يك جامعه ديني در درجه اول، حفظ مرزهاي اعتقادي مردم است.
براي كساني كه به خاطر دينشان زندگي كرده و به خاطر دينشان قدم در وادي سياست گذاشته اند يعني همه خودي ها راهي جز شفاف كردن مرزهاي اعتقادي و ايدئولوژيك وجود ندارد و اگر كسي به خاطر چيزي جز اسلام و اعتقادات ديني خود قدم در وادي سياست گذارده، اين موضوع را به صراحت اعلام كند تا مردم متدين ما بدانند كه با چه كساني
طرف هستند.
من نمي خواهم بگويم كه هرگز و تحت هيچ شرايطي نبايد با كساني كه از نظر فكري مخالف ما هستند همكاري و همراهي كنيم. ولي مي گويم هر همكاري و ائتلافي هم بايد به صورت شفاف براي مردم بيان شود تا كسي خيال نكند كه وقتي ظاهر سخن دو نفر يا دو گروه سياسي يكسان بود، باطن آنها هم يكسان بوده و از نظر فكري و كبروي براي ما تفاوتي نخواهند داشت.
به نظر من هر كس از موضع دين، و بر اساس اعتقاد به ساختن يك جامعه ديني، براي آزادي دل نگران است، بايد كه سرلوحه همه رفتارها و تلاش هاي سياسي خود را شفافيت ايدئولوژيك و اعتقادي قرار دهد. در غير اين صورت بداند كه به آزادي و به اسلام، هر دو، خيانت كرده است. چرا كه افزون شدن آزادي در فضاي گل آلود و ناشفاف، تنها باعث افزون شدن ابهام هاي اعتقادي و تقويت رفتارهاي عوام فريبانه خواهد شد. بنابراين شرط اوليه وفاداري به آزادي كه براي ما نيز هدفي است بسيار مقدس اين است كه مرز ميان قرائت هاي اصيل از دين و جريان فكري نفاق به روشني
تبيين شود.
آرزوي قلبي هر مسلماني اين است كه با مخالفانش در فضايي سالم و آرام به گفتگو بنشيند تا هر كس با آزادي كامل، انديشه هاي خود را در تضارب با ديگران به بوته نقد و نظر منطقي بسپارد. ولي اشتباه محض است، اگر گمان كنيم افراد جامعه همه فرهيختگان و فرزانگانند و طرح و ترويج و تبليغ آراي باطل، مخصوصا با تكيه بر تبليغات ژورناليستي، هيچ خللي در وضع جامعه
ايجاد نمي كند.
بنابراين فقط يك راه پيش پاي ماست. اگر مي خواهيم انديشه هاي گوناگون بتوانند در كمال آزادي طرح و بيان شوند، و در عين حال زمام افكار عمومي جامعه در اختيار بازي هاي ژورناليستي و ابزارهاي تبليغاتي و رواني قرار نگيرد، بايد قبل از هر چيز تعهدمان را نسبت به كبراهاي ديني مبنا قرار داده و از هر كبراي غير ديني احتراز كنيم. در اين صورت اختلافات سياسي باعث مخدوش شدن اعتقادات و نگرش ديني مردم نخواهد شد و انديشه مخالفان، جز در فضايي عقلاني و منطقي امكان جولان نيافته و با ابزارهاي رواني و تبليغاتي ترويج و تبليغ
نخواهد شد.
اين همان تصويري است كه قرآن از جامعه ديني
ترسيم مي كند. جامعه ديني در حالي كه مي كوشد با مخالفانش در كمال مدارا رفتار كند، هرگز اجازه نمي دهد تا انديشه هاي باطل در ميان افكار عمومي مسلمانان تبليغ و ترويج شود.
اگر چنين نگرشي به جامعه، براي ما كمي عجيب و خشونت آميز جلوه مي كند، دقيقا از آن روست كه نگرش اجتماعي ما آن چنان كه بايد ، بر پايه اسلام نيست. نگرش ليبرالي چنان وانمود مي كند كه براي
شكل گيري يك اجتماع، فكر و اعتقاد از اهميت چنداني برخوردار نيست. اما از نظر اسلام، درجه دوم تلقي كردن اعتقادات در زندگي اجتماعي انسان ها عين خيانت به انسان ها و بردن آنها به وادي غفلت و خود
فراموشي است.
بنابراين اسلام از آزادي بيان و تضارب آرا استقبال مي كند، اما با استدلال و كبرايي متفاوت از نگرش ليبرالي. به همين دليل از نظر اسلام، شرط تحقق آزادي بيان در يك جامعه ديني آن است كه فضاي فكري و اعتقادي شفاف بوده و خودي ها و غيرخودي ها از نظر تئوريك از يكديگر متمايز شده باشند.
و بالاخره سؤال آخر: بعد از تمام اين حرف ها، در نهايت آيا مي توانيم به خودمان اجازه دهيم كه مصاديق جريان فكري نفاق را در سطح جامعه امروزمان، به صراحت و دقت، معرفي نماييم؟ آيا مجازيم كه از افراد يا جريان هايي به عنوان منافق اسم ببريم؟
با كمال تأسف (!) بايد بگويم كه پاسخ اين سؤال هم مثبت است! اما و صد اما و هزار اما كه فراموش نكنيم: نام بردن از افراد كاري بسيار حساس و خطرناك است. آن قدمي كه مي خواهيم از بحث تئوريك فراتر رفته وارد حيطه نام ها و شخصيت ها شويم يعني صغروي ترين سطح گفتگو قدمي است بي اندازه خطير. چرا كه رعايت انصاف و عدالت در قبال حيثيت و آبروي افراد چيزي نيست كه بتوان در آن
كوتاهي كرد. نبايد فراموش كرد كه بحث ها هر چقدر كه صغروي تر مي شوند به تشخيص شخصي نزديك تر شده از استدلال دقيق منطقي دورتر مي شوند.
بايد مراقب باشيم و در قبال آراي مختلف از خود بي حوصلگي نشان ندهيم. سعه صدر شرط حضور در صحنه هاي خطير اجتماعي است، وگرنه ما مانند آن مردم ناداني خواهيم شد كه همه چيز و همه كس را به چوبه تكفير و الحاد مي نوازند.
به هر حال، گذشته از بحث هاي كبروي و تئوريك در جهت افشاي جريان نفاق كه يك ضرورت حتمي براي بقاي جامعه ديني است، تصميم در خصوص نام بردن يا نام نبردن از منافقين، بخشي از يك مسئله كلي تر و عمومي تر را تشكيل مي دهد و آن اين كه: با جريان نفاق روزگار خودمان در عمل چگونه بايد برخورد كرد؟ آيا هر كسي اجازه دارد كه ديگران را به عنوان منافق خطاب نمايد؟ آيا بهتر است كه نام و نشان آنها مشخصا بيان شود يا نه؟ آيا به آنها اجازه تبليغات ژورناليستي بدهيم يا نه؟ چه محدوده اي براي تبليغات آنها قائل شويم؟ آيا اجازه دهيم كه در تمامي بخش هاي حكومت وارد شوند يا محدوديت هايي را براي آنها ايجاد كنيم؟ اين ها همه سؤالاتي است كه بسته به شرايط گوناگون اجتماعي و سياسي پاسخ هاي مختلفي خواهند داشت.
گاهي لازم است محدوديت هايي عملي، براي تبليغات و نفوذ اين جريان در سطح اجتماع ايجاد كرده و زماني بهتر است هيچ محدوديتي را براي آنها فراهم نكنيم.
بدون شك ممكن است در ميان صاحب نظران و دل سوزان جامعه پيرامون پاسخ اين سؤال ها يعني تعيين مصاديق عيني جريان نفاق و انتخاب بهترين روش برخورد عملي با اين جريان در هر برهه از زمان اختلاف نظرهايي وجود داشته باشد. بنابراين من معتقدم يكي از وظايف مهم رهبري و ولايت فقيه در جامعه ديني، تصميم گيري نهايي در خصوص پاسخ همين سؤالات است.
بر خلاف كساني كه سعي دارند ولايت فقيه را يك منصب سياسي صرف تلقي كنند، ولايت فقيه در واقع اساس زندگي اجتماعي ديني ماست. يعني حتي اگر ما در جامعه اي بوديم كه حكومت در اختيار ما نبود، يا مثلا اقليت بسيار كوچكي بوديم، يا حتي اگر در جزيره اي جدا از جوامع ديگر زندگي مي كرديم، باز هم براي آن كه زندگي اجتماعي ما مطابق با دين پيش برود، نيازمند ولايت فقيه بوديم.
بنابراين اگر بخواهيم روزي در خصوص نحوه رفتار با جريان فكري نفاق تصميمي بگيريم درست به دليل حساسيت خاصي كه در اين امر وجود دارد بايد بيش از هر زمان به نظرات و آراء رهبري توجه كنيم. با اين حساب پاسخ سؤال ما به روشني پيداست: نه تنها شناسايي جريان فكري و اجتماعي نفاق موكول به تفتيش عقايد و آگاهي از ضمير پنهان افراد نيست، بلكه
علي الاصول، نام بردن از اين جريان هم امكان پذير است. اما اين بدان معنا نيست كه هر كس به خودش اجازه دهد تا در خيابان ها راه افتاده و به صلاح ديد خود، هر كس را كه خواست به عنوان منافق مجازات كند. پس راهي جز اين نيست كه در خصوص شيوه برخورد با منافقان درست به خاطر ظرافت و حساسيتي كه طلب مي كند بيش از هر جاي ديگري احتياط به كار برد و نظر رهبري را هر چند متفاوت با نظر شخصي ما باشد مبناي عمل قرار داد.
اگر از من بپرسيد به شما خواهم گفت كه پاره اي از امور مخصوصا در جايي كه خطر به هم خوردن نظم اجتماعي يا نقض قوانين حكومت اسلامي وجود داشته باشد به قدري ظريف و حساس است كه براي تشخيص آن، تنها و تنها، به فرمان مستقيم رهبري نياز است. يعني در چنين مواردي حتي برداشت غير مستقيم از رهنمودهاي رهبري اعتبار كافي نخواهد داشت.
پاورقي ها در دفتر روزنامه موجود است .
مهم ترين و صعب ترين وظيفه بر عهده انديشمندان و خواص جامعه است. خواص جامعه بايد از مرزهاي عقيدتي جامعه اسلامي مراقبت كنند
و اجازه ندهند كه انديشه هاي منحرف از اسلام، هدايت افكار عمومي مردم را بر عهده بگيرند