آ رايشگر چهره هاي سرشناس
اصلاحات در سلماني پاكدامن
هر بار پيش آقاي كروبي مي روم، او از من مي پرسد چه خبر و هر بار كه مشكل يكي از همسايه ها را مي گويم تا آنجا كه بتواند كمك مان مي كند
ابوذر منصوري
اما امروز به سراغ آرايشگري رفته ايم با 60 سال سابقه در اين حرفه، مشتري هاي متفاوتي زير دستش قرار گرفته و طعم قيچي و تيغ او را چشيده اند. از پسرك بازيگوش محل بگيريد تا فوتباليست هاي معروف ديروز و تعدادي از شخصيت هاي مذهبي و دولتي قبل و بعد از انقلاب. شايد آن پسرك مدرسه اي كه براي رفتن به مدرسه بايد كچل كند و ساعتي در نوبت است تا استاد آرايشگر گزارش ما پيش بند زردرنگ را براي او ببندد، باور نكند بسياري از شخصيت هاي اجرايي كشور هم از مشتريان او هستند و او مي تواند پيش همكلاسي هايش پز اين را بدهد كه كله مرا آرايشگر آقاي فلاني كچل كرده!.
***
مسير هر روزه آقاي پاكدامن ميدان خراسان، انتهاي خيابان 17 شهريور، بعد از تير دوقلو، داخل يكي از خيابان هاي فرعي است؛ مغازه اي كه در آن برعكس اكثر آرايشگاه هاي امروزي و مجلل شهر نه از چيدمان رنگارنگ آينه ها و صندلي ها خبري هست و نه از شيشه هاي سكوريت دودي.
وقتي وارد مغازه بشويد دكوري نامرتب جلوي چشم تان پديدار مي شود. انواع شانه، برس، فرچه، آب پاش، دست تيغه، انواع ماشين هاي اصلاح از نوع دستي و برقي است كه دور دو آينه گرد روي ميز چوبي قرار گرفته اند. سه تا سشوار هم بر ديوارهاي بغل آويزان هستند. خود پيرمرد از همه اين فضا ساده تر و بي رياتر است و طوري ما را تحويل مي گيرد كه انگار چند سال است ما را مي شناسد.
پيش خود مي گوييم نكند اشتباه آمده ايم. آدم آرايشگر بيشتر شخصيت هاي اجرايي كشور باشد و اينقدر خاكي؟ علي اكبر پاكدامن، متولد 1314 در تهران. او از ده سالگي به آرايشگري مشغول است و حدود 40 سال در قواره حمام حاج عبدالله، يكي از حمام هاي معروف اين محله براي خود مغازه دارد.
وقتي درباغ فردوس درمغازه برادرش كار مي كرد، آدم هاي معروف آن زمان كه اكثرا در همان محل هم زندگي مي كردند، پيش او و برادرش مي آمدند. كساني چون مرحوم طيب حاج رضايي و برادرش طاهر ودشمنان و رقباي آنها يعني جاهلاني چون رمضان يخي و دارودسته برادران هفت كچلون مشتري او و برادرش بودند و وقتي هم توانست براي خود مغازه اي باز كند، با حاج آقا كافي آشنا شد و اين آشنايي باعث شد كه به وي ارادت قلبي پيدا كند. او با گذشت چند سال از شهادت حاج آقا كافي با اشتياق از آن زمان تعريف مي كند. اينكه يكي از پامنبري هاي ثابت ايشان بود و به مرور آرايشگر او و بسياري از دوستان و هم ركابان آن مرحوم هم شد.
وقتي از او مي پرسيم چطور آرايشگر ايشان شدي؟ مي گويد: نوارهاي منبر حاج آقا را در مغازه ضبط مي كردم . هر كس نوار سخنراني را مي خواست از من مي گرفت. پاكدامن مدت يك سال جزو نيروهاي اجرايي مهديه تهران بوده: و درهمين رفت و آمدها زمينه آشنايي ما پديد آمد. او شب هاي جمعه دعاي كميل مي رفت حرم شاه عبدالعظيم و بعد از آن به مهديه در خيابان ولي عصر كنوني مي آمد كه اين مراسم تا اذان صبح طول مي كشيد و به خاطر خستگي، مغازه او در روزهاي جمعه تعطيل بود. وقتي كه حاج آقا كافي از قضيه مطلع شد، پاكدامن را مجاب كرد كه ديگر شب هاي جمعه به مهديه نيايد چون صبح هاي جمعه بايد مغازه را به خاطر خلق خدا باز نگه مي داشتم.
***
روي شيشه مغازه پاكدامن نوشته شده براي اصلا ح صورت از تيغ استفاده نمي شود. فكر مي كنم سال 45 بود، حدود دو سال بود كه با تيغ سرو صورت مشتريان را هم اصلاح مي كردم كه حاج آقا در يكي جلساتش روي منبر اعلام كرد آرايش با تيغ حرام است. من هم ديگر تصميم گرفتم كه با تيغ صورت كسي را اصلاح نكنم و ابتدا اعلاميه اي به شيشه مغازه زدم و تعدادي اعلاميه هم چاپ كردم و در مساجد و هيات هاي آن روز پخش كردم و تا امروز هم به آن پايبند بوده ام چه خودم و چه شاگردانم كه در اينجا مشغول به كار بودند.
البته در آن زمان به غير از مرحوم كافي، علمايي چون آيت الله امامي كاشاني، آيت الله ابوالقاسم خزعلي، حاج آقا فلسفي و حاج آقا محدث زاده قمي هم از مشتري هاي اينجا بودند. آن زمان آيت الله امامي كاشاني در مسجد حاجي عبدالله تهراني پشت تير دوقلو به منبر مي رفت و معمولا هر 15 روز يك بار براي اصلاح مي آمدند.
آشنايي با آقاي كروبي
يك روز يك نفر گفت اگر وقت داري براي اصلاح به جايي برويم، بعد او من را برد به ساختمان 10 طبقه بنياد شهيد در خيابان طالقاني، او محافظ آقاي كروبي بود كه مرا پيش ايشان برد. از آن زمان بيش از 20 سال مي گذرد و از آن موقع تا به حال آقاي پاكدامن مرتب براي آرايش پيش آقاي كروبي مي رود.
نكته جالب اين است كه رفت و آمد پاكدامن كلي سروصدا داشت. هر بار به سراغ من مي آمدند كسبه پچ پچ مي كردند كه اين ماشين هاي رسمي چه كاري با مش اكبر دارند؟ به همين دليل حاج اكبر با تمامي مشتريانش قرار گذاشت كه از اين به بعد به او زنگ بزنند تا او خودش بيايد يا با آژانس يا با واحد!
هر چند وقت يك بار كه به او زنگ مي زدند تا براي آرايش نزد مهدي كروبي برود، جدا از آقاي كروبي بايد زحمت آرايش ميهمانان را هم مي كشيد؛ ميهماناني كه بينشان نماينده مجلس، وزير، قاضي، سفير و يا هر سمت ديگري وجود داشت. آقاياني چون محمد خاتمي رئيس جمهور كنوني كه در آن زمان وزير ارشاد بودند، آيت الله مرحوم صادق خلخالي، مرحوم حاج احمد آقاخميني، قدرت الله عليخاني نماينده قزوين در مجلس ششم كه امروز هم يكي از مشتري هاي آرايشگاه پاكدامن است.
در اوايل انقلاب و ترورهاي شهري، خود آقاي كروبي به او تذكر داد تا آنجا كه مي تواند اين موضوع را جايي بازگو نكند و حتي بارها شده بود آقاي كروبي به كنايه و شوخي به پاكدامن مي گفت: اگر تو را ترور كنند آن موقع من بايد چه كنم.
بستري شدن آقاي كروبي و آرايشگري امام خميني ره
هرچه ما اصرار كرديم او مي گفت: همان اوايل انقلاب بود. و نمي دانيم اين اوايل انقلاب چه سال هايي است. از عكس كه برنمي آيد خيلي قديمي باشد. پاكدامن مي گويد: اوايل انقلاب بود كه حاج آقا كروبي به علت بيماري در خانه امام در جماران بستري شد و چند بار من به آنجا رفتم. در اين رفت وآمدها مثل دفعات قبل جدا از اصلاح آقاي كروبي، كار آرايش اطرافيان و ميهمانان را هم انجام مي د ادم. يك بار كروبي پيشنهاد كرد كه وسايلم را جمع كنم بروم سر امام را هم اصلاح كنم... باورم نمي شد. قلبم تند تند مي زد. من امام را حتي از نزديك نديده بودم، اما حالا قرار بود... چهره اش تغيير مي كند. يك مشتري مشغول روزنامه خواندن است، گوش هاي خود را تيز مي كند و مي آيد وسط بحث: جدي؟
از در حياط داخل خانه شدم و با آنكه بيش از 30 سال بود كه كارم آرايش كردن سر و صورت مردم بود و خيلي از مقامات و شخصيت ها را اصلاح كرده بودم، اما توان راه رفتن نداشتم. از يك طرف هول بودم و از طرف ديگر ذوق و شوق ديدن امام را داشتم. داخل يك اتاق كوچك شدم. گوشه اتاق امام نشسته بود. سلام كردم. با خوشرويي جواب داد. زود پيش بند تميزي را كه آماده كرده بودم، بستم. در حين كار هر چند دقيقه يك بار مرحوم حاج احمدآقا وارد اتاق مي شد و سر و گوشي آب مي داد و مي پرسيد كه آيا چيزي كم و كسر دارم يا نه... امام آدم بزرگي بود. ساده و بي پيرايه. آن روز را هيچ وقت فراموش نمي كنم، آدم عظمت و سادگي امام را همزمان احساس مي كرد.
حاج اكبر به جز اين، يك بار ديگر هم و باز هم به بهانه آقاي كروبي توانست امام را ملاقات كند و اين بار با اجازه از حاج احمدآقا مقداري از موهاي سفيد امام را براي يادگاري پيش خود نگه داشت، ولي بعد از ارتحال ايشان بيشتر دوستان و اطرافيان تعدادي از آن تار موها را به يادگاري برداشتند و الان تعداد كمي از آن باقي مانده.
قاصد مهرباني
پيش خودمان به اين سوال فكر مي كرديم كه در اين چند سال كه حاج اكبر به خاطر شغلش توانسته از اين خيابان به دفاتر يا بيت چند نفر از مسوولان برود، توانسته از مشكلات مردم هم براي آنها بگويد يانه. پيش امام كه اصلا فرصتي نشد اما پيش بيشتر مسوولان، گوياي احوال بوده ام طوري كه هر بار پيش آقاي كروبي مي روم، او از من مي پرسد چه خبر و هر بار كه مشكل يكي از همسايه ها را مي گويم تا آنجا كه بتواند كمك مان مي كند.
حاج اكبر را در محله اي كه آقاي كروبي سكونت دارد به عنوان حاجي شكلاتي مي شناسند. اكثر سربازها و محافظان و كارمندان دفتر آقاي كروبي به محض ديدن او، سهم شكلات خودشان را مي خواهند و او جدا از آرايش سر و صورت آنها مقداري هم شكلات به آنها مي دهد.
عيسي شاگرد حاج اكبر مقداري اسباب بازي به ما نشان مي دهد و مي گويد اينها هم سهم مشتريان خردسال مغازه است. معمولا بچه ها از قيچي و شانه آرايشگر مي ترسند كه به وسيله همين اسباب بازي ها آنها را آرام مي كند.
در اين گزارش بيشتر نام مشتريان رده بالاي حاج اكبر آمد، بد نيست نامي هم از مشتريان ورزشكار اين آرايشگاه قديمي بنويسيم؛ آنهايي كه مدتي در اين محل سكونت داشتند و الان در محله اي ديگر در اين شهر زندگي مي كنند. محمد ضيايي، مصطفي اردستاني، صادق ورمزيار، مجيد نامجومطلق، حسين برمال زن، رحيم ميرآخوري و حسين ياريار كه پسرخاله خود حاج اكبر است.
|